آرشیف

2015-1-13

اسد بودا

سرزمینِ گل هــــــــای بدی

 
 


 

 

الف: این است تصویرِ زادگاه من، سرزمینِ دود و تریاک. اگر گذرِ تان به این جا افتاد، با «گل های بدی» به رنگِ بنفش، از شما استقبال خواهم کرد. چیزی جز این گل های مرگ در این سرزمین نمی روید، با صمیمتِ تمام این تنها دارایی – ام را به شما پیشکش می کنم. شما می توانید با دودِ تلخِ گلهای بدی،  نیستیِ عظیم را تجربه کنید و در «شارستانِ فراموشی وجود» قدم نهید، نمی دانم  این شارستان کجاست ولی به هرحال جایی است «بیرون از جهان»، جایی که در لوحِ خاطرِ انسان امروز، هیچ نقشی از آن وجود ندارد ولی حتما در آن جا برای تان خوش می گذرد.
 
ب: بودلر، مجموعه اشعارش را «گل های بدی» نام گذاشت. اکنون گل های بدی بودلر را همه می شناسند. گل های بدی، تجربه مالیخولیای بودلر از شهر پاریس بود، تجربه ای که با شعری «سرلوحه کتاب محکوم» آغاز می گردد. گل های بدی علاوه بر آن که از آن ناله ی غم انگیز و سوزناکِ  انسان جدید به گوش می رسد؛ انسان که جسم و روح او با پتکِ آهنینِ عقل روشنگری خرد- و- خمیر گشته، تا حدودی به تجربه شخصی بودلر نیز بر می گردد: خزیدن در  کافه های زیر زمینی و مصرفِ دود حشیش و سیگار و تریاک. این تجربه دهشتناک پس در پروژه حشیش والتربنیامین، فیلسوف مغموم و مقتول، بسیار به صورت جدی دنبال شد. بنیامین بودلر را دوست می داشت و خویشتنِ آواره و گمشده اش را در گل های بودلر باز آفرینی کرد و نا گزیر شد همچون بودلر از فشارِ عقل روشنگری و فرهنگِ همه ساز و همه سوزِ توده ای به دود و «حشیش» پناه برد. برای بودلر، بنیامین و حتی سیتوانیست های چون گی دوبور، گل های بدی در حدِ آه و ناله های شبانه شاعرانه و فیلسوفانه در کافه های پاریس بود، آن ها به گل های بدی پناه بردند، از  این گل ها می گفتند، می سروردند و می نالیدند و در بدگویی ها و آه و ناله شان گل های بدی را دود می کردند، تا از فشارِ خرد کننده نظام سرمایه داری حد اقل در عالم رویا و تخیل در امان باشند، اما هیولای هولناکِ سرمایه داری و نظام مبادله اقتصادی مبتنی بر پول، نه تنها این قدیسانِ سیاه اندیش پرستش گاه گل های بدی را نابود کرد، بلکه اکنون برای خود سرزمینی ساخته که در آن فقط و فقط گل های بدی می روید، گل هایی که ریشه آن خون و گوشتِ قربانیان تشکیل می دهد. منظورم افغانستان است، سرزمینِ آدم هایی مفلوک و مغضوبی که گروهی از مافیای گلهای بدی وابسته به نظام سرمایه داری در آن فرمان می رانند. اکنون دیگر گل های بدی فقط یک رویای شاعرانه نیست، شهودِ  عرفانی _ ماتریالیستی بنیامین و توهمِ ملکوتی حشاشینِ فرقه اسماعیلی «قلعه الموت» هم نیست، لزومی هم ندارد مثل گی دوبور و همراهانِ سرخورده و خسته و افسرده اش، در زیر زمین هایی پاریس جهان تخیلی را خلق نموده و خویشتن را در خماریِ گل های بدی نیست کرد. چیزی بیش تر از این هاست. اتوپیایی گل های بدی در افغانستان واقعیت پیدا کرده است و اکنون به حیثِ یک کشور رسمی در جهان نام و آوازه ای دارد و حوادث و رخدادهای آن تیتر اول بسیاری از ژورنال ها، روزنامه ها و تلویزیون های جهانی است. انسان ها فقط به دنبال کالاهای «خوب» نیستند. برای ارضای سرشتِ اهریمنی خویش نیاز به کالاهای بد دارند. در دنیای امروز کالاهای بد، از قبیل بمب های اتمی، هواپیماهای و تانک ها و کشتی های جنگی و زیر دریایی ها، اسلحه های سبک و سنگین، هروئین، تریاک و انواع داروهای که یک شهر، یا یک انسان را یک باره یا به تدریج نابود می کنند، بیش از کالاهای خوب  مشتری دارند و عمدتا دولت ها خریدارِ این کالاهای بد هستند. دولت، تجلی سرشتِ اهریمنی انسان است و برای بقای خود نیاز به کالای بد دارد. سرزمین گل های بدی،  اما از میان بی شمار کالاهای بد فقط یک کالای بد به جهان صادر می کند: گل های بدی و البته در برابر، هزاران کالای بدی در این سرزمین وارد می شود: اسلحه، موشک، تروریست، ملا، طالب، رهبرانِ مردم فروش و هر کالای بدی که شما تصور کنید.  سرزمین گل های بدی، از آن جا که به دنیا کالای بدی صادر می کند، عضو تجارت جهانی نیز هست. همه بدانِ عالم در سرزمین گل های بدی گرد آمده- اند، تا از طریق تریاک این «کالای بدی» به پول های هنگفت دست یابند. دنیای سرمایه داری، دنیای به شدت غیر اخلاقی است. توجیه اخلاقیِ هر کردار و گفتار و پندارِ غیراخلاقی، مبادله پذیر بودن آن است در برابر پول. اخلاق، امر انتزاعی نیست، انسانی هم نیست، اخلاق امر محاسبه پذیری است که با پول سنجیده می شود. تولید، فروش و مصرفِ گل های بدی اخلاقی است، و چرا اخلاقی نباشد؟ وقتی از این طریق می توان به معبدِ «پول»، این خدای عصرِ جدید راه یافت که هرگز به بندگانش دروغ نمی گوید.