آرشیف

2022-5-23

عبدالواحد فيضی

سخنی چند برچرند گويی ها و دروغ پراگنی های توهين آميز فقيرمحمد ودان (پيرامون تأسيس حزب دموکراتيک خلق افغانستان وسقوط حکومت جمهوری افغانستان درآغازسال دوم دهه نود ترسايی)

 

(بخش سوم)

خوانندگان گران ارج!

جناب فقيرمحمد ودان درآغاز سخنرانی شان دربرابر پرسش گرداننده ی تلويزيون افغانستان انترنشنل و شنوندگان اين رسانه ی معتبر(!) وعده ی “نقد “، يعنی ريشه يابی علتها و عوامل درونی و بيرونی اين دو رويداد را در برهه ی زمانی هريک آن مژده دادند.

نگارنده ی اين سطور مانند هر بينندی ديگر انتظار داشتيم که آقای ودان، همه زوايای رخدادهای را، که بحيث علت های درونی و بيرونی، اين طفل نوزاد را متولد و منجر به اين معلول شده است؛ همه را موشگافی و از پرويزن نقد بيرون می کشند؛ اما شوربختانه که نی تنها جاده ی روشن نقد را درپيش نگرفت؛ بلکه زحمت کلام را يکسره کم و کوتاه ساخت و فقط همه را در يک جمله خلاصه نمود و گفت: «هفت ثور و هشت ثور هردو منشاء خارجی داشت…»

آقای ودان در مورد هفتم ثور 1357 نگفت که منشاء اين رويداد از کدام کشور خارجی، چگونه و با کدام اساليب برخاست و برکشورما تحميل شد. آيا در بروز تمام رويدادهای جهان، عامل يا منشاء خارجی نقش مرکزی و تعيين کننده داشته؛ علل و عوامل داخلی هيچ اثری در جا افتادن آن ندارد؟

ما در دانش جهانبينی علمی خوانده بوديم، که درکل رخدادهای جوامع بشری، نقش مرکزی و تعيين کننده را عوامل داخلی و نقش جناحی، يا دومی را عوامل خارجی دارند؛ فهميده شده نتوانست، که آقای ودان اين دانش نوين(!) را از کدام نابغه ی بزرگ برداشت کرده؛ شايد از دومين نابغه ی بزرگ جهان(!) آقای اشرف غنی، که در صحبت شان “افسوس دوره ی زمامداری اورا نمود” شنيده و آن را نقد آستين خويش کرده باشد.

من از صحبتهای ديگر جناب ودان مفاهيمی را پيرامون علت های داخلی و خارجی که رويداد هفتم ثور را بر ح. د. خ. ا و مردم افغانستان تحميل نمود، دريافته نتوانستم؛ شما اگر از گفته های وی آن زوايای تاريکی که ما را بجانب پاسخ هزاران پرسش اين رخداد رهنمون گردد دريافته باشيد، شريک سازيد.

بهرحال، تا جايی که فکر قاصر نگانده کارگر بود؛ در دو بخش اول و دوم اين نگارش پيرامون علل و عوامل سقوط سلطنت نيمه مشروطه ی محمد ظاهر، شاه سابق؛ جمهوری خودکامه ی سردار محمد داوود و انتقال قدرت و اداره ی دولت، با راه اندازی بازی های سياسی و اوپراتيفی سازمان “سيا”، بوسيله ی عمال معلوم الحال آن(قديرنورستانی ـ حيدررسولی ـ حفيظ الله امين ـ سليمان لايق ـ قدوس غوربندی و شرکاء) دردرون و بيرون حاکميت؛ که به گونه ی جبری، بر ح. د. خ. ا، تحميل گرديد؛ برداشت هايم را برپايه نگارشهای انديشمندان اين برهه ی زمان و چشم ديدهای خودم بصورت فشرده با شما عزيزان شريک و همگانی ساختم.

حالا، در نگارش اين بخش، پيش از آن که روی چگونگی ترور مير اکبر خبيبر؛ علل و عوامل عروج و سقوط حاکميت خونبار امين و آمدن ارتش سرخ در افغانستان توضيحات بعمل آيد، توجه همه عزيزان را به يک مقوله ی معروف کارل مارکس، در مورد ” تکرار تاريخ” معطوف می دارم، که می گويد:

«هگل در جايی می نويسد، که تمام حوادث و شخصيتهای بزرگ تاريخ جهانی، باصطلاح دوبار ظهور می کند[ يعنی دوبار تکرار می شود]؛ ولی او فراموش کرد بيفزايد، که بار اول بصورت تراژيدی و بار دوم بصورت کميدی مسخره”. (1)

اما آن گونه که همه می دانيم، در سرزمين در خون نشسته ی افغانستان، رويدادهای تاريخ با اشتباهات شخصيتهای بزرگ آن؛ به گونه ی سوال برانگيز، نی تنها دوبار؛ بلکه بارـ بار تکرار شده و تکرار آن هم به گونه تراژيدی و هم به گونه ی کميدی و مسخره آميز آن ادامه دارد.

اگر رويدادهای تاريخی قرن بيستم را درکشور، ازآغاز زمامداری شاه امان الله تاپايان حکومت دکتر نجيب الله، بدقت  مرور و بررسی نماييم؛ بدرستی درمی يابيم که آن اشتباهات بزرگ شاه امان الله که باعث سقوط دولت امانی وناکامی نهضت مشروطيت دوم گرديد؛ عين اشتباهات به گونه ی کمرشکن در روند تحولات بعدی، در زمينه ی رشد و تکامل نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، بوسيله زمامداران بعدی (محمد ظاهر شاه سابق ـ سردارمحمد داوودخان ـ نور محمد تره کی ـ  دکترنجيب الله و حتا بعدتر آن هم)  نيز به گونه ی سوال برانگيزی، به تکرارصورت گرفت؛” که دراين مورد دربخش پايانی و نتيجه گيری از اين مبحث توضيحات لازم و ضروری ارائه خواهد شد.

حال می پردازيم به بخش سوم اين گفتمان و صحبتهای آقای ودان، که سوگمندانه پيرامون علل و عوامل درونی و بيرونی  هفتم ثور 1357 هيچ توضيحاتی بعمل نياورد:

الف ـ چگونگی ترور ميراکبرخيبر، علل وعواملی که منجر به قيام هفتم ثور 1357گرديد؛ برغم اين که روی آن دربخش دوم صحبت مختصر بعمل آمد؛ با آنهم بهتر خواهد بود تا گفته هايی را از زبان و قلم شخصيتهای بزرگ و آنانی که در آن برهه زمان درمتن رويدادها و حاکميت آن برهه قرارداشتند؛ با خوانندگان عزيز شريک سازيم؛ تا هم ميهنان عزيز، بويژه روشنفکران رسالتمند؛ پاسخی را دريابند.

طوري که همگان اطلاع دارند، بتاريخ 17 اپريل 1978 استاد ميراکبرخيبر ازمنزلش واقع مکرورويان اول بوسيلۀ عبدالقدوس غوربندی بعزم قدم زدن بيرون کشيده شد.غوربندی استاد خيبررا الی منطقۀ شيرپوربا خود برده ودربرگشت اورا تنها گذاشت. زمانيکه خيبرپس از دقايقی به منطقۀ مکرورويان دوم کنونی رسيده بود، درسرک عمومی متصل مطبعۀ دولتی کابل با ضرب گلولۀ تروريستان ازداخل موتر به شهادت رسيد وقاتلين فرارنمودند.

درمورد شهادت خيبروقاتلين وی حدس وگمانهای متفاوتی زده شد. هرکس مطابق ذوق و برداشت و گمانه زنی های خود، روی آن به داوری نشستند.

رفقا وهمسنگران وی اين جنايت سازمان يافته را کار قاتلان حرفوی و جنايتکاران مسلکی دردرون و بيرون حزب که در ارگانهای دولتی وظايفی داشتند، دانستند. پيش ازهرچيزديگر، به منظور ارزيابی درست و روشن ساختن کيف وکان قضيه، بايست به چند اثر ازمؤلفان خارجی مراجعه صورت گيرد تا با مقايسۀ ديدگاه ها به کنه نيات شوم کسانيکه وجدان، آبرو و حيثيت خويش را درقمارهای ابلهانۀ سياسی درمعرض برد وباخت گذاشته اند پی ببريم:

1هنری برادشرتحليل گرسياسی امريکايی وصاحب نظردرمسايل افغانستان، نگاشته است:

«ميراکبرخيبر بتاريخ 17 اپريل 1978 کشته شد. سلسلۀ اين رويداد ده روزبعد به قتل خود محمد داوود نيز منجرگرديد. کشته شدن خيبر سومين قتلی بود که ازشخصيت های سرشناس درطی هشت ماه رخ داد. دراگست 1977 کپتان انعام گران آمرپيلوت های شرکت هوايی آريانا دربيرون اپارتمانش مورد اصابت گلوله قرارگرفت وکشته شد. دلايل وتعبيرات چندی در رابطه به قتل وی وجود داشت، اما جالبترين اين تعبيرات اين بود که او ممکن با کارمل اشتباه شده باشد، زيرا ازلحاظ چهره واندام باهم شباهت هايی داشتند و دريک محلۀ نزديک هم زندگی ميکردند. اين نظريه سوالی را ايجاد ميکند که آيا وزيرداخلۀ تندخوی محمد داوود عبدالقدير نورستانی که يک شخص ضد کمونست درکودتای 1973 بود، ميخواست (با هدايت يا بدون نظر داوود) کارمل را بحيث نخستين قدم درامحای کمونست ها ازبين ببرد يا طوريکه بعضی ازافغانها معتقد بودند، مرمی هاييکه توسط خلقی ها به منظورکشتن کارمل فيرگرديد، گران را هدف قرارداد وکشت. نه به اين سوال جواب داده شده ميتواند و نه هم بسوالاتی دربارۀ قتل ماه نوامبر1977 خرم وزيرپلان….

قتل خيبر نه تنها مهمترين، بلکه مرموزترين قتل هم بود، غالبآ او را بحيث مغزمتفکر ودارای نظريات سازندۀ گروپ پرچم می شناختند. ازاينرو نقشی را که وی برای کارمل بازی ميکرد، امين همين وظيفه را به تره کی انجام ميداد. بعضی ازناظران درآغاز فکر ميکردند که او اصلآ توسط پوليس محمد داوود کشته شده است. نظريات اثبات ناشده هم وجود داشت که مرگ اورا ذريعۀ ساواک پوليس ضد کمونستی ايران نيز نسبت ميدادند، ولی اسناد و مدارک دست داشته دراين قسمت برصحت و واقعيت اين نظريات خط بطلان ميکشد. تره کی که به قدرت رسيد به زودی رژيم محمد داوود را به کشتارهای خاصۀ يک ” رژيم فاشستی “و” تروريستی ” متهم کرد….» (2)

2- جارج آرنی می نگارد:«رويدادی که به پيش انداختن کودتا منجر گرديد به تاريخ 17 اپريل 1978 تعلق ميگيرد. روز قبل آن داوود به همکارانش گفته بود که او اکنون تصميم دارد که با شامل سازی تکنوکراتها وليبرال ها درکابينه پايه های رژيم را استحکام بخشد و درهمان شب ايديولوگ برجستۀ پرچمی ها توسط دوتن ازافراد مسلح ازخانه اش بيرون برده شده وبه قتل رسيد. يقين است که عمل قتل پيش ازپيش طرحريزی گرديده و اتفاقی نبود.هويت قاتلان بصورت قطع روشن نگرديد. رژيم داوود تندروهای اسلامی را متهم کرد، درحاليکه  حزب دموکراتيک خلق افغانستان مسؤول آن سی. آی. ای را ميدانست. به عقيدۀ بسياری از مردم قتل توسط رئيس پوليس رژيم داوود صورت گرفته بود.اما بعدها پرچمی های برجسته انگشت ملامتی را طرف امين دراز کردند که شايد توضيح خيلی مناسب باشد»(3)

3 ـ سليک هريسن محقق پرآوازه و روزنامه نگارقدرت مند وبا امکان ايالات متحدۀ امريکا درمورد علل وعوامل سقوط حکومت داوود وقتل ميراکبر خيبر، اينگونه ابرازنظر می نمايد:

«وقتی به سال قبل ازکودتای کمونستی به عقب می نگرم، خيلی روشن به يادم می آيد، که مامورين حکومت افغانستان فکرميکردند، که درحالت محاصره قراردارند. داوود خودرا مانند هرديکتاتور ديگر درانزوا قرارداده بود. پافشاری وی به وفاداری شخصی غيرقابل سوال وکنترول کامل حتی برامورخيلی جزئی اداری، يک عده از مشاورين خيلی کارفهم وکارآگاهش را ازحکومت راند.

درحالی که داوود خودش زندگی زاهد منشانه داشت برکسان نزديکش اتهامات رشوه و فساد اداری، که بعضی ازاين اتهامات به معاملات کمکهای خارجی مربوط ميشد؛ وارد گرديد. اين اتهامات رژيمش را در معرض خطر انهدام ونابودی قرارداد. انکشاف اقتصادی باوجود کمکهای اقتصادی خارجی وافر، به مشکلات مواجه بود. انفلاسيون به بيست درصد بالغ ميشد وحالت اقتصادی روزبه روزبه خرابی ميگراييد. اين حالت بردهقانان وکارگران که ازتنگدستی رنج ميبردند، نسبت به طبقات ديگرفشارزياد تر وارد می نمود. افزودی درمعاشات صاحب منصبان قوای مسلح و سبسيدی های قيم برای مامورين ملکی ، ثبات مالی رژيم را ازبين می برد ونميتوانست آن نارضايتی های را ازبين ببرد، که به سبب صعود قيم دراردو ومامورين کشوری بوجود آمده بود. به سبب آنکه تاجران برحکومت بی اعتماد گشتند، سرمايه گذاری های خصوصی بکلی ازبين رفت.

داوود، که با انتقاد متزايد وروزافزون مواجه گرديد، دريافت، که اساس قدرتش را فقط عده ای از محافظه کاران افراطی درکابينه وحلقۀ کوچکی وفادارانش درپوليس وقوای مسلح تشکيل ميدهد. طرفداران داوود در قوای مسلح، پوليس وکابينه، درمقابل آنانی، که خطری به رژيم پنداشته ميشدند،   به کينه جوييهای شخصی دست زدند. فکرميشد، که وزيرداخله نورستانی، وزيردفاع غلام حيدررسولی ومعاون رئيس جمهور عبداللله بمنظورمحو کلی کمونستها ازقدرت، کارميکردند.

دپلومات ها ازنفوذ روزافزون ساواک، رابطۀ عالم اسلامی واخوان المسلمين آزادانه صحبت ميکردند. حزب اسلامی وسايرگروه های بنيادگرا، که درسابق تحت ستم قرار داشتند، مجدداً درصحنۀ سياست افغانستان پديدارگشتند. اين گروهها ذريعۀ پاليسيهای اسلامی کردن ضياءالحق در پاکستان تشجيع شده بودند.

دراين حالت متشنج، مبهم واستقطاب، يکی ازرهبران پرجم، ميراکبرخيبربتاريخ هفدهم اپريل 1978 خارج ازمنزلش به قتل رسيد. قتل وی منتج به مظاهره ونمايش نهايی قدرت بين کمونستها وداوود گرديد. تا اين وقت هويت قاتل معلوم نگرديده است. يک نطاق رسمآ حزب اسلامی رامتهم ساخت.

لويی دوپری، که درآن وقت درکابل ميزيست ميگويد، که توطئۀ قتل خيبربه صورت مستقيم ويا غير مستقيم ازطرف وزير داخله نورستانی چيده شده بود. نورستانی به عده ای ازدوستانش گفته بود، که وقت آن رسيده، که کمونستان قبل ازآنکه بيش از اين قويتر گردند، محوشوند. دوپری ميگفت که نورستانی” بيريای” وفادار ومردی بود که فکرميکرد همه آنچه را ميدانست که به نفع داوود بود.

وی خيال ميکرد، که ضرورنيست، که همه چيزهارا با داوود درميان گذاشت.

عبدالصمد غوث ميگويد که عقيدۀ عامه در کابل اين بود که حفيظ الله امين هم نقشۀ قتل خيبر وهم قبل برآن سوء قصد عليه ببرک کارمل را ترتيب داده بود.غوث اظهارميدارد که خلقی ها سعی ميکردند که حريفان احتمالی خويش را درغصب قدرت، ازبين بردارند. خيبربه حيث تنظيم کنندۀ افسران درپرچم با حفيظ الله امين که مسئوول شبکۀ مخفی نظامی خلق درقوای مسلح بود، رقابت مستقيم داشت. خيبروامين اکثرآ سعی ميکردند که عين صاحب منصبان را جلب وجذب نمايند. اين دو دروقت مذاکراتی که برای اتحاد خلق وپرچم صورت ميگرفت بر سر کنترول هستۀ حزب درقوای مسلح شديدآ تصادم نموده بودند.طبق اظهارات منابع متعدد، خيبردرزمان مذاکرات تا اخيربخاطرامتزاج هسته های نظامی پرچم و خلق مبارزه کرد. هدف وی اين بود، که به نقش امين درساحۀ نظامی، که خيلی حساس بود، پايان دهد.» (4)

داکترحسن شرق ميگويد:«درحاليکه ميراکبر خيبردرهمان روز(17 اپريل 1978) قرارگفتۀعبدالهادی مکمل معيين وزارت خارجه وعده داشتند تا 4 عصر با يکديگربه سينما ميرفتند. ميراکبرخيبر که بگفتۀ تعدادی از اعضای حزب، خصوصآ پرچميها به قيام مسلحانه بضد جمهوريت افغانستان سرسختانه مخالفت ميکرد ساعت15 / 3 دقيقه ازخانه به بهانۀ قدم زدن و اشتراک به جلسۀ رفقای حزبی به شهرنوميروند و ازآنجا آقای غوربندی با او تا دوصد قدمی جای قتل او يکجا آمده واز آنجا خدا حافظی کرده پس ميگردند وچند دقيقه بعد ازيک موترجيپ روسی بالايش فيرميشود وبزمين می غلطد بگفته وشهادت رهگذری چند. اما آنچه به موضوع ارتباط ميگيرد روابط حفيظ الله امين و بعضی از اعضای حزب انقلاب ملی می باشد. وزيرداخله بروز پنج ثور 1375 ازمحمد داوود هدايت ميگيرد تا رهبران ح. د. خ. ا. را دستگير نمايند. اما حفيظ الله امين تا ساعت 9 صبح7 ثورکه برفقای حزبی خود جهت قيام مسلحانه بضد محمد داوود هدايت ميدادند؛ درخانۀ خود بودند به استناد فلميکه درزمان حفيظ الله امين تهيه شده بود.

جنرال جان نثارخان رئيس استخبارات وزارت دفاع ملی حکومت جمهوری ميگويد:شخصآ به غلام حيدر رسولی بروز6 ثور اطلاع دادم که فعاليت تخريبی دراردو توسط حفيظ الله امين جريان دارد … به ساعت 10 صبح روز7 ثور به وزير دفاع ملی تلفونی اطلاع دادم که تانکها برخلاف هدايت شما بطرف شهر کابل درحرکت می باشند گفت اطلاع دارم آماده گی گرفته ميشود. دوستی آنها [قديرنورستانی و حيدر رسولی] با حفيظ الله امين! محض بخاطر دشمنی با پرچمی ها بوده وغلام حيدر رسولی بحيث شخصی مسلمان و ملی دشمنی آشتی ناپذير خود را از کمونست هرگز پنهان نميکردند  وشايد دراثر همين توقعات طفلانه بوده باشد که برويداد 7 ثور عبدالقدير شديدآ جراحت برداشته بود و او را بشفاخانۀ 400 بستر اردو اشخاصی شناخته ناشده برای تداوی نقل داده بودند داکتر آدم درمل جراح مشهور اردو گفت که عبدالقدير خيلی آرزو داشت تا از زخمی بودن او به حفيظ الله امين اطلاع داده شود! اما شرايط آنروز امکان تماس را با حفيظ الله امين ناممکن نموده وجراحات عبدالقدير به او اجازه نداد تا بيشتر از چند ساعت محدود زنده بماند. (5)

هرگاه به نقل قول های ذکرشدۀ بالا، با ژرف نگری، با ديده ی بصيرت، با ضميرصفا، و وجدان پاک قضاوت سالم وارزيابی بی غرضانه، نگاه انداخته شود، بخوبی قابل دريافت است، که درمتن همه ی آنها با وجود تناقض گويی های مشهود وموجوديت پاره ای ازمطالب تبليغاتی مربوط به دوران جنگ سرد، با آنهم به شکلی از اشکال، جزئياتی ازريشه ی حقيقت، که در فرجام دراتحاد باهم، بدنه – جوهر واصل حقيقت را تشکيل ميدهند، بازتاب يافته است.

بنابرآن، با درنظرداشت گفته های بالا و آنچه را، که تا ايندم گفته آمد اين نتيجه بدست می آيد:

اول – ترورميراکبرخيبر، باستناد نظريات پژوهشی هنری برادشير، جارج آرنی ، سليک هريسن، عبدالصمد غوث وباورهای داکتر حسن شرق مهمترين رکن کودتای 26 سرطان1352 ونزديکترين ارادتمند شخصی محمد داوود، مبنِی براينکه” امين، قدير و حيدررسولی باهم روابط نزديک داشتند” و همچنان استدلال های صاحب نظران درون ح.د.خ. ا، بدلايل آتی بدستور مستقيم سازمان “سيا “، بوسيلۀ باند ترورستی حفيظ الله امين، به همدستی قدير نورستانی، حيدر رسولی وهمکاری مستقيم و فعال عبدالقدوس غوربندی صورت گرفته است:

1:- قدرمسلم است، که سازمان سياه درراستای پياده کردن برنامه های غارتگرانۀ اتازونی درقارۀ آسيا، بويژه بعد ازشکست مفتضحانه اش درويتنام، همه توجه خود را درمنطقۀ خاور ميانه تحت عنوان “جلوگيری ازنفوذ کمونيزم به آبهای گرم” که افغانستان قلب پرتپش آن را تشکيل ميداد؛ مبذول داشت. ولی دراين قلب، نهضت دموکراتيک ونوينی مطابق قانونمندی نظام درونی آن درتپش وحرکت بود، که رهبری آن را ح. د. خ. ا. عملآ دردست داشت و روزتا روزدرميان همه طبقات واقشارزحمتکش کشور درمرکزومحلات بشمول ارتش وپوليس، نفوذ ورسوخ چشمگيری حاصل می نمود؛ بنابرآن ايالات متحدۀ امريکا ومتحدينش همينکه، اين حزب ونهضت چپ دموکراتيک را بمثابۀ دشمن آشتی ناپذير مونوپول های غارتگربين المللی، يگانه الترناتيف رژيم محمد داوود تشخيص دادند، سازمان “سيا ” وساير شبکه ها را توظيف کردند تا پای اين حزب ونهضت را بجانب ماجراهای خونين بکشا نند تا همه موانعی را که در برابر هدف های امروزی شان درقاره ی آسيا، ديروز می ديدند ازميان بردارند.ازاينرو آنها بعد از وارد کردن فشارهای پيهم بر داوود و انصراف وی از” برنامۀ خطاب بمردم ” و انحراف 180 درجۀ او بجانب غرب ودر ضديت با اتحاد شوروی ومجموع نهضت چپ در افغانستان؛ برنامۀ ترورعلی احمد خرم، ببرک کارمل وميراکبر خيبررا بوسيلۀ  حفيظ الله امين، قديرنورستانی ، حيدررسولی و قدوس غوربندی، رويدست گرفتند، که خرم بوسيلۀ مرجان يکتن از اعضای باند امين، طوري که از جريان آن تذکررفت، ترورگرديد؛ همين گونه عوض کارمل، گران پيلوت آريانا، که باهم شباهت چهره داشتند، بقتل رسيد وسرانجام با ترور ميراکبر خيبرخواستند تا باصطلاح مردم ما ، با يک تير دو صيد را شکارکنند، هم پای ح. د. خ. ا. را درمبارزه و مقابله ی روياروی بارژيم داوود، که هرگزصلاح کار وبرنامه ی روز نبود؛ از روی اجبار و”دفاع از زندگی يک حزب” بکشانند وهم داوود را درجهت سرکوب خونين اين حزب ونهضت چپ، باتهام اين که ” خيبر دوست طرف اعتماد وی” دردرون نهضت چپ؛ ازدرون حزب بخاطر نزديکی وی با رئيس جمهور، ترورشده است؛  تشويق وترغيب نمايند.

2- حفيظ الله امين، که بنابرتوضيحات اکادميسين دستگير پنجشيری درارتباط با ترورخرم، درحالت سبکدوشی از کار در بخشهای نظامی و اخراج ازعضويت کميته مرکزی حزب قرارداشت واز جانبی ازنفوذ واعتبار خيبر درمقام رهبری دولت ودرميان افسران ارتش وبخشهای نظامی، که اورا رقيب خود ميدانست؛ سخت درهراس بود و آخرين نفسهای سياسی اش را درحزب ميکشيد، يگانه راه نجات خود را ازاين دومصيبت دامنگيرش! ايجاد حادثه ی سرنوشت ساز و مصيبت بزرگتر وسراسری، يعنی ترور خيبر و برپاکردن ماجراهای خونين ديگری برای ح. د. خ. ا. می ديد.

3- قديرنورستانی و حيدررسولی، که درتضاد های درونی حاکميت ومسابقۀ احراز قدرت بعد ازداوود، هرلحظه خواب انحصار قدرت وتصرف کامل وهميشگی حاکميت را برای خود درحزب نام نهاد ” انقلاب ملی” و دولت، برای مادام العمر ميديدند وحريفان خود (عبد الحميد محتاط ـ پاچاگل وفدارـ فيض محمد ـ جيلانی باختری ـ دکتر نعمت الله پژواک احمد ضياء مجيد و سرانجام دکتر حسن شرق) را از درون حاکميت توسط محمد داوود کشيده و بخارج تبعيد نمودند؛ در مرحله بعدی، ح. د. خ. ا. را بصورت عام و نزديکی خيبر را با داوود خان بصورت خاص، يگانه رقيب سياسی وپهلوان ميدان رزم وجا نشين خويش درجادۀ مبارزۀ سياسی دانسته، برآن شدند تا با ايجاد ماجراهای جديد، ازجمله تحريک داوود خان عليه اتحاد شوروی و نزديکی وی با امريکا، ايران، مصر، عربستان سعودی و پاکستان بآن حدی، که بگفتۀ حسن شرق توازن را برهم زد و محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور« درسپتامبر1977 به يکی ازدوستانش گفت: « قماررا باختيم.» (6)  وطرح وتطبيق پروگرام ترور خيبر، برنامۀ سازمان” سيا ” را درايجاد ماجرای دوم و وارد کردن ضربۀ نهايی برحريفان، هم گليم ح. د. خ. ا. را برچيده و هم سرنوشت داوود را که کاملآ دراختيار آنها قرار داشت، آنطوري که خواسته باشند رقم بزنند وپروسۀ وحدت را ميان حزب غورزنگ ملی و بقايای ح. د. خ. ا. وابسته وتسليم شده به حفيظ الله امين، تأمين  و” حزب انقلاب ملی طرازنوين (!)” را ايجاد ونهضت دموکراتيک ضد استعماری را برای هميش سرکوب نمايند.

4- از آنجايي که مناسبات ميراکبرخيبر با محمد داوود آن طوری که دربخش ” شانزدهم ” اين مبحث توضيات مفصل ارائه گرديد؛ خيلی ها خوب ودوستانه بود: «او می انگاشت، که خيبريک آدم ملی و

با مطالعه وتصرف درمورد پشتونستان است وشما می فهميد که عشق داوود خان پشتونستان بود-

او تماسهای خود را زيا دتربا خيبرتنظيم ميکرد… و ميراکبرخيبرکه معتقد به تاييد وپشتيبانی ازرژيم داوود وحتی ادغام جناح پرچم به غورزنگ ملی(حزب انقلاب ملی) داوود خان بود…» (7)

که اين نظرش درکنفرانس دوم حزب رد گرديد؛ ولی اين مناسبات خوب داوود خان و خيبر، برای قديرنورستانی و حيدر رسولی و حفيظ الله امين نسبت اين که خيبر نسبت به آنها شخصيت باتدبير، دانشمند آگاه در امور نظامی وارد بود؛ قابل هضم وتحمل ديده نمی شد.

5- علی رغم اين که شماری ازمقامات حزبی و دولتی آن وقت را عقيده براين بود، که ترورخيبر بوسيلۀ تروريستهای حکمتيار صورت گرفته و مسؤوليت اين حادثه را بدوش حزب اسلامی گذاشتند؛ اما نگارندۀ اين مبحث با نظر آنان موافق نمی باشد. زيرا ازيکطرف حکمتيار درآن زمان بحيث يک متهم فراری و تحت پيگرد رسمی دولت افغانستان، درپاکستان زندگی می کرد ودرافغانستان آن گونه حضورفعال فزيکی، سياسی، مالی و اقتصادی، نظامی و اطلاعاتی ای که امکانات تطبيق چنين عمليات جنايی را بصورت موفقانه و به تنهايی انجام دهد، دارا نبود؛ مگر اين که وی با سه تن ديگر( امين- قدير وحيدررسولی) درخفا ارتباط کاری برقرار وبا آنها کمک کرده و همدست شده باشد.ازجانب ديگر خيبر راعبدالقدوس غوربندی ازمنزلش به بهانۀ قدم زدن، بيرون کشيده وتا نزديک شيرپور با خود برده و در بازگشت تا نزديک تروريستان رسانيده است. سپس همين غوربندی بود که بپاس انجام همين وظيفه بحيث وزيرمقتدر و مشاورارشد حکومت حفيظ الله امين تا آخرين لحظات زندگی جنايتبار امين درکنارش قرار داشت و تا پايان عمرخويش دردفاع از تمام اعمال وخونخواری های امين قرار گرفت و برضد مخالفين وی اتهامات واهی بست و سياه مشق نمود.

 بنابرآن اين سه کادرسازمان سيا (امين، قدير وحيدررسولی) بودند که با داشتن حضور فزيکی- سياسی- مالی و اقتصادی- و امکانات نظامی- امنيتی و اطلاعاتی؛ برنامۀ ترور خيبررا بهمکاری غوربندی، انجام وهمين گونه محمد داوود را به قبول اين انديشۀ نادرست واداشتند، که گويا خيبر دوست نزديکش از جانب طرفداران ببرک کارمل ترورشده و اکنون آنها به نمايش قدرت وتهديد رژيم جمهوری نيز دست زده اند.

ازآن جايی که اطلاعات تا حدودی موثق، حاکی ازآن بوده، که رابطۀ کاری دربسا موارد و مراحل تاريخی  بين امين و حکمتيار وجود داشته است؛ بنابران دور ازامکان نيست که درانجام اين جنايت، حکمتيار هم با امين و ديگران همنوا نشده باشد و امين و شُرکاء افراد تندرو و تروريستهای مربوط حکمتياررا، استخدام نه نموده باشند و بعد از اجرای وظيفه جنايتکارانه و دريافت دست مزد مرخص و به گفتۀ آقای وحيد مژده آنان (لطيف و صمد) درسالهای بعدی شناسايی و سپس درجريان حوادث بقتل رسيده باشند.

بهرحال، داوودخان هم بعد از دورکردن دوستان حقيقی نظام جمهوريت که درپيروزی آن نقش مرکزی را ايفاء نموده بودند وچشم پوشی ازبرنامه ” خطاب به مردم افغانستان، ديگر عملاً دراختيار قدير نوستانی وحيدر رسولی قرارداشت؛ نتوانست درک نمايد که کارمل ازنظرسياسی وعقيدتی، نه تنها به انجام اعمال تروريستی و کودتاها، هيچگونه باور و سازگاری نداشته؛ بلکه اين گونه حرکات ازنظر او جنايت پنداشته می شد.

 چنانچه وی به گفتۀ دکترحسن شرق اين عقيده ونظر خود را بصورت صريح با خود داوود خان گفته بود وهم دربرابرپيشنهاد عبدالوکيل مسؤول کاربا نظاميان، تصرف قدرت سياسی را درآن برهه زمان يک ماجرجويی و مخالف نظم و امنيت و سلامت کشور خوانده، به وی از فکر کردن پيرامون همچو اعمال هشدار داده بود.

 بدين ترتيب، آنان با ترورخيبر، پای ح. د. خ. ا. وداوود خان را مطابق سناريوی سازمان “سيا” در يک زورآزمايی و ماجراهای خونين غيرقابل پيش بينی کشانيدند.

دوم :- ازآنجايي که داوودخان، دوستان مجرب، مشاورين کارآگاه وشخصيتهای انديشمند و واپسنگر را درميان اعضای کابينه وحزب نام نهاد “انقلاب ملی”با خود نداشت، سازمان “سيا” با استفاده ازاين فرصت درگام نخست، آنعده ازروشنفکران وافسران نظامی بادانش وفعال مانند دکتر حسن شرق، فيض محمد، احمدضياء مجيد،عبد الحميد محتاط، پادچاگل وفادار وسايرين را که در کودتای 26 سرطان 1352 نقش تعيين کننده را ايفا نموده بودند، همه را يکی پی ديگر از وظايف شان سبکدوش نموده، سپس روابط همکاری متقابلی را، که ميان ح. د. خ. ا ورژيم داوود وجود داشت، بدشمنی و مقابله رويارويی مبدل نمود، سرانجام داوود را با اتخاذ تصاميم عجولانه وبالاتر ازقدرت وتوانمندی عملی اش درسفر اخير وی به اتحادشوروی به ژستها و حرکات جاه طلبانه وشئونستی، تحريک نمودند.

همين که همه نيروها ومتحدين ملی و بين المللی او را ازدور وپيشش دور کردند، آنگاه داوود را در حادثۀ ترورخيبر، که ميبايست با دستگيری قاتلان اصلی (امين- قدير- حيدر وغوربندی) واظهارهمدردی با حزب و فاميل وی، مرهمی برزخمها می گذاشت؛ برخلاف اورا دريک رويارويی نظامی دورازعقل و منطق، يعنی دستگيری رهبران ح. د.خ. ا. و ازميان برداشتن فزيکی هزاران تن ازکادرها وصفوف اين حزب وبرچيدن بساط مجموع نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان، شامل همه احزاب وسازمانهای چپ و دموکراتيک، به شمول دموکراتهای آزاد، که بالاتر ازقدرت و توانمندی رژيم پوسيده ومريض ودرحال زوالش بود؛ واداشتند. درحاليکه بگفته ی دکترحسن شرق حين رفتنش بحيث سفير درتوکيو، محمد نعيم خان برادر رئيس جمهور در فرود گاه کابل، در وقت وداع درحاليکه تعدادی از اعضای حزب انقلاب ملی و وزرا حاضر بودند، گفت: « فکرنميکنم دوام جمهوريت برادرم بيشتر ازيکسال باشد، اگر تصادفآ بيشتر بود سال آينده توکيو نزد تومی آيم.(8)

همينگونه دکترشرق فروپاشی حکومت داوود را از زبان خودش اينگونه بيان ميدارد:« قبل ازحرکت بسوی جاپان جهت وداع بخانۀ محمد داوود رفته بودم گفت: داکترجان ميدانم ازپيش آمد دوستان خود خوش نيستی، برو بگذار يکی ازدوستانم زنده بماند تاروزی به مردم افغانستان بگويد که محمد داوود شما را دوست داشت.»(9)

درحاليکه رژيم درسال1356 بحدی ناتوان شده بود، که هردو برادربه دوام عمرحکومت خويش برای يکسال ديگر اعتقاد نداشتند؛ مگربا کمال تأسف که داوود خان يکسال بعد بنابر خودخواهی های خودش و وعده های ميانتهی همکارانش که عنان اختيارشان نزد سازمان”سيا” بود، دست به يک اقدام ماجرا جويانۀ دور ازعقل ومنطق زد، که درحقيقت امر اين تصميم وی، جُزحکم خود کُشی خود واعضای فاميلش و بازی يک قمارسياسی با سرنوشت رژيم وجامعه ی افغانستان، چيز ديگری را افاده نمی کند.

بنابران قيام 7 ثور1357، برخلاف دروغ پراگنی های ميرمحمد صديق فرهنگ و شرکاء غرب زده ی وی ، تبليغات سازمانهای استخباراتی غرب ازجمله: بی. بی. سی، صدای امريکا، شبکۀ جهانی تلويزيون آريانا افغانستان (درامريکا)؛ افغانستان انترنشنل وسايررسانه های مزدور وابسته به سی.آی. ای و مبلغين و تحليلگران(!) غربی و داخلی؛ يک عمل کودتايی نبوده، که درتاريکی شب، ازجانب هيآت رهبری ارتش (وزيردفاع يا رئيس ستاد ارتش) و جنرالهای بلند پايۀ اردو صورت گرفته باشد؛ بلکه اين حرکت عبارت از يک قيام مسلحانه ی افسران وسربازان مربوط به طبقات و اقشار زحمتکش ونسل بالنده و ترقيخواه افغانستان ويک حرکت خود جوش ودردفاع ازجان و زندگی صدها هزار انسان جامعۀ ما وجنبش دموکراتيک وترقيخواه افغانستان بود، که در روز روشن بر دژ ارتجاع سلاطين ستمگر که دروجب، وجب سنگها وخشت های اين قصر، خون صدها انسان آزاديخواه و وطپرست، نقش بسته بود، بتاخت و بساط ظلم، استبداد و فرمانروايی يک رژيم سفاک وستمگر را، که بجزخود و خانواده وتنی چند ازعناصر نوکرصفت وغلام بچه گان دربار، ديگرهيچ حق وحقوقی را برای مردم افغانستان، احزاب وسازمانهای سياسی و اجتماعی ونهادهای مدنی کشور قايل نبود؛ قدرت وحاکميت دولتی را بصورت خاص، مال و دارايی موروثی انحصاری خانوادۀ سلطانمحمد خان طلايی ميدانست؛ برچيد و راه را برای تشکيل جبهۀ متحد ملی، استقرار حاکميت قانون ونظام دموکراسی و پيروزی انقلاب ملی- دموکراتيک باز نمود، که باکمال تأسف کودتای حفيظ الله امين عليه حزب، اين پروسه را برهم زد و دراخير برنامۀ سازمان” سيا ” پيروز گرديد.

سوم:- درحاليکه مقامات امنيتی و استخباراتی رژيم داوود، آن گونه که “جان نثار رئيس استخبارات وزارت دفاع افشاء نمود؛ کاملآ اطلاع داشتند، که امين مسؤول امورنظامی افسران جناح خلق ح.د.خ. ا. است، چرا اورا ازروز25 اپريل الی ساعت 12 ظهر26 اپيل1978 يعنی تا زماني که باصطلاح دستور قيام مسلحانه را برای نظاميان جناح خلق ميدهد؛ زندانی نميکنند ويا ارتباط خود وی وفاميلش را با بيرون قطع نمی نمايند وبرايش اجازه داده ميشود تاچنين تصاميم سرنوشت ساز رابا اطمينان خاطر اتخاذ وپس ازانجام کارش، آماده ی بازداشت گردد.همينگونه، درحاليکه اوخود را ازجانب مقامات رهبری ح. د. خ. ا، رهبر و فرمانده قيام مسلحانه اعلام می نمايد، چگونه قيام سرنوشت ساز کشور را آغاز ميکند؛ ولی عوض اينکه شخص خود و رفقای ارتباطی اش را درمخفيگاههای امنی جابجا کرده، قيام را تا فرجام آن رهبری نمايد، برخلاف، قيام مسلحانۀ نظامی را، که مرگ وزند گی نهضت و جامعه را رقم ميزد، بی صاحب وبدون سرپرست گذاشته، خود را محترمانه به پوليس تسليم می نمايد و داوطلبانه روانۀ زندان می گردد. معلوم نيست که چی اعتمادی برای پيروزی يک قيامی، که رهبر ندارد ؛ ازيک مرکز ومرجع ذيصلاح اشتراک مساعی وسوق وادارۀ قوتهای زمينی وهوايی انسجام و رهبری نميشود وبا رهبران جناح نظامی پرچم ح.د.خ.ا هم تماس واشتراک مساعی بعمل نيامده وحتی نظاميان مربوط خود را ازدادن اطلاع وجلب همکاری نظاميان جناح پرچم، ممانعت می نمايد؛ وجود دارد؟

علی رغم اين که به ابتکارخود افسران نظامی هردو جناح حزب، درتعدادی ازقطعات اردو، ازجمله در قوای چهار وقوای 15 زرهدار، ميان دگرمن محمد رفيع سرپرست قوماندانی وجگرن محمد اسلم وطنجار فرمانده کندک تانک و تورن غلام عمر” شهيد” قوماندان کندک ماشين محربوی قوای چهار و دگرمن

محمد يوسف فرمانده قوای 15 زرهدار و دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوماندانی عمومی قوای هوايی و مدافع هوايی وبرخی قطعات ديگر، تفاهم و وحدت نظر، پيرامون قيام نظامی در روزششم  وهفتم ثور، بوجود می آيد و قيام قوت های زمينی تحت رهبری دگرمن محمد رفيع رئيس ارکان و سرپرست قوماندانی قوای چهار وازقوتهای هوايی تحت قومانده ی دگروال عبدالقادر رئيس ارکان قوای هوايی آغاز، اداره و رهبری می گردد؛ ولی درکُليت خود، رهبری حزب که زير نام آن اقدام نظامی شروع شده بود، در همان لحظه هيچ گونه رابطه ای بين فرماندهان دست اول ذکر شده باهيأت رهبری حزب برقرار نبود؛ چنان می نمايد که اين حرکت سرنوشت ساز از يک دست و يک مرجع واحد دارای صلاحيتهای لازم حزبی و اجرئيوی، اداره و رهبری نمی شد. ازاين لحاظ شماری ازنظاميان جناح پرچم حزب ازاين اقدام بزرگ تا بعد ازظهرهمان روز(هفتم ثور) بی اطلاع مانده بودند. ازاينرو، اين بزرگترين خلاء و نقص مشهود در امر تعيين سرنوشت قيام و خصمانه ترين جفای امين درحق حزب، بويژه افسران دليرکه حرکت انقلابی نظامی را براه انداخته بودند، شمرده ميشود که البته درصورت شکست، نهضت آزادی خواهی در افغانستان به مانند کشورسودان سرکوب خونين ميگرديد و جنبش انقلابی و عدالتخواهی برای ساليان متمادی به عقب می افتيد و صدای حق طلبی و آزادگی درگلوها می خشکيد.

بهمين منوال، جنرال حيدررسولی بحيث وزيردفاع کشورهمزمان با زندانی شدن رهبران حزب ودادن احضارات درجه يک درقوای مسلح، چرا مشهورترين افسران مربوط به هردو جناح ح د.خ. ا. را

تحت نظارت ويا بازداشت قرار نميدهد. چی کسی؛ چگونه به او اطمينان ميدهد، که آنها دربرابراين اقدام دولت وزندانی شدن رهبران شان وعواقب بعدی آن بی تفاوت و نظاره گر نشسته، خودها را داوطلبانه آمادۀ رفتن به زير چوبه دار می نمايند وازجنايات نادرخان عم داوود هم درس عبرت نگرفته واين خانواده را نشناخته وازقساوت آنها مگراطلاع ندارند؟

 پس دراين صورت اين صحبت ببرک کارمل، با عبدالوکيل، يک راز نهفته را برملا می سازد که روزی گفته بود:«حفيظ الله امين در طول يک هفته، منتظر زندانی شدن رهبران حزب بود. دراين مدت، دست ها و شبکه های مخفی ومرموز، محمد داوود را تشويق نمود و تحت فشار قرار داد، که دست به زندانی کردن رهبران حزب بزند.

حفيظ الله امين هم ازطريق اين شبکه ها، قدير وزير داخله ی رژيم را اطمينان داده بود، که درصورت زندانی شدن اعضای رهبری ح. د. خ.ا، هيچگاه عکس العمل نظامی از جانب ح. د. خ. ا، صورت

نمی پذيرد. به قدير پيام داده بود که رهبری حزب مخالف شورشگری است و شما از جانب آنها مطمئن باشيد. قدير اين اطمينان را به محمد داوود داده بود»(10)

وپرسش آخر اينکه، چرا حفيظ الله امين، بعد ازپيروزی قيام، باسرعت کامل، مثل داستان فيلم های مافيای امريکايی قديرنورستانی، حيدررسولی وداوود خان را با تمام اعضای فاميل و خانواده اش بقتل ميرساند؟ چرا موقع نميدهد تا ازهريک آنان بازجويی قانونی بعمل می آمد وتمام رازهای نهفته وپاسخ اين “چراها” داده می شد وبرملا ميگرديد، که کيها بودند، که با آنها روابط منظم کاری واطلاعاتی داشتند ومردم افغانستان هم با يافتن پاسخ اين”چراها”، در روشنی کامل اين رويدادها قرار ميگرفتند؟

درشرايط واوضاع موجود، پاسخ اين چراها مستلزم پژوهش بيشتر وزمان بيشتررا نيازخواهد داشت. واما، به باور آگاهان سياسی حزب ما، کليد اين معما ها وپاسخ اين”چراها ” وپرسشها بصورت دقيق دردست کسانی است، که امروزافغانستان را بحيث تختۀ خيزتصرف آسيای ميانه و نفت خليج فارس، بار نخست به گونه مستقيم و سپس توسط مليشای پاکستان و طالبان مزدور آی. اس ای؛ اشغال نموده و حريفان را از صحنۀ رقابت برداشته اند.

اگرپروسه اينگونه سير نميکرد کشورما ويران و مردم ما قتل عام و فرهنگيان ما آواره نمی شدند؛ امروز در افغانستان بجای حکومت های دست نشاندۀ مافيايی ترور، تفنگ وترياک و طالبان مدارس ديوبند پاکستان، يک نظام دموکراتيک مردم سالار وحافظ منافع زحمتکشان، مستقر می بود وجايی برای حضور نظامی، سياسی و اطلاعاتی اتازونی ومتحدين غربی و منطقوی و بويژه پاکستانی اش و تبليغ انديشه های تابناک (!):” بازار آزاد” بمعنی  آزاد گذاشتن دزدان نکتايی دار مافيايی و طالبان وحشی صفت عصر حجر، برای چور و چپاول دارايی های عامه؛ ” گلوباليسم” يعنی جهانی شدن جنگ وغارت کشورها؛ ” دموکراسی تاجدارسرمايه  سالاری، بدون اعتقاد به عدالت اجتماعی، درروند توليد، توزيع و مصرف نعمات مادی”؛ که درحقيقت امرتبليغ هرسه واژه بخاطرفريب توده های مردم، پوشاندن  پل پای دزدان و دشمنان حقيقی مردم و درمقياس گستردۀ آن، تقسيم مجدد جهان و تصرف همه منابع طبيعی، بويژه نفت کشورهای آسيای ميانه و حوزۀ خليج ؛ بوسيلۀ مونوپولهای غارتگر

بين المللی و پادوهای پاکستانی ميباشد؛ وجود نمی داشت.

درمورد اينکه عده ای (ازجمله ميرمحمد صديق فرهنگ وشرکاء عقده مند غرب پرست وی درص 913 و 914 افغانستان درپنج قرن اخير) ميگويند، که در قيام 7 ثور1357، شوروی ها دست داشتند ويا برنامۀ قيام بوسيلۀ انهاتنظيم شده بود ويا هواپيماهای نظامی ازتاشکند پرواز کرده، کابل را بمباردمان ميکردند؛ ازريشه وبنياد غلط بوده، تمامی اين تبليغات زهراگين، ساخته وپرداختۀ شبکه های استخباراتی غرب، ازجمله سی. آی. ای. و عمال داخلی شان، که هم درمبارزات سياسی مسالمت آميز دهۀ دموکراسی تاجدار! باختند وبجانب انحلال وفروپاشی رفتند وهم درمبارزات داغ و قيام مسلحانۀ تحميلی، که ديگر سرنوشت بود و نبود صدهاهزار انسان مربوط به نهضت دموکراتيک جامعۀ افغانستان باتمام دستاورد های مادی و معنوی آن در معرض خطرنيستی قرار داشت، به شکست مواجه شدند؛ ميباشد.

آنها ميخواهند تا قدرت، شهامت ومردانگی افسران جوان کشور ما را کم جلوه دهند و شهامت آنها، ازجمله جان باختن پيلوتان قوای هوايی کشورمان را که بهترين ثبوت و گواه حضوررزمجويانۀ خود فرزندان ميهن ماست، بصورت خيلی نامردانه زير سوال قراردهند. دريک کلام، آنها درد شکست خودرا مينالند نه اظهارحقيقت را، که دربالا توضيح شده است.

اين کوته نظران غرب زده، تفاوتی را ميان ” کودتای نظامی بلند پايگان نظام ـ قيام مسلحانه ی تهی دستان نظام ـ جنگهای پارتيزانی و انقلاب اجتماعی برخاسته ازمتن توده های مردم” درک و تحليل نکرده؛هرآنچه را که سازمانهای استخباراتی غرب به رسانه های همگانی جهان سرمايه ی بيدادگر؛

 ازجمله ” بی.بی. سی ـ صدای امريکا ـ صدای آلمان ـ تلويزيون آريانا افغانستان درامريکا وافغانستان ـ افغانستان انترنشنل…” هدايت می دهند؛ اين مبلغين غرب پرست آن را ازطريق جيب شريکان داخلی و خارجی (افغانستانی و پاکستانی) آنها در وجود طالبان برخاسته از مدرسه های ديوبند پاکستان ـ جهادی های چوب خطی (راکت يار و سايرين) مربوط به ” آی. اس. آی” و افغان ملتی های پيوند خورده ی ” سياه و سرخ ديروز و سپيد امروز” شيفته ی جهان گلوباليزم و اقتصاد بازار آزاد… همه را می خواهند به خورد مردم بدهند؛ اما کورخوانده اند. زيرا مردم ما اکنون از خواب ديروز بيدار شده و دارند تا دوست را از دشمن و حق را از باطل و سياه را از سپيد تفکيک کنند. انان امروز در وجود خيزش های مردمی زنان و مردان در سراسر افغانستان با صراحت کامل به دشمنان خود اعلام داشته و مِيگويند:

ای خصم تورا مجال کين توزی نيست  ــ بر کشورما اميد پيروزی نيست

با ما ز در صلح و صفا بيرون آی ــ که امروز جهان ، جهان ديروزی نيست

سليک هريسن ژورنالست پرآوازه وپژوهشگرنظامی- سياسی ايالات متحدۀ امريکا و ديگو کور دوويز نماينده ی ويژه ی سرمنشی سازمان ملل متحد درمذاکرات ژنيو، اين رويدادرا “يک کودتای افغانی به سبک افغانی “ عنوان کرده می گويند:«مطا لعۀ جزئيات کودتای هفت ثور نشان ميدهد که کودتا در آخرين فرصت توسط خود افغانها تنظيم گرديد. اگر ادارات استخباراتی اتحاد شوروی درزمينه کمکی کرده باشد، کمک ايشان بعد از آغاز عمليات صورت گرفته است، يعنی شوروی ها اساسآ در مقابل کارانجام شده قرارگرفتند. ” (12)

درفرجام، برخلاف گفته های مير محمد صديق فرهنگ؛ سيد اسحاق گيلانی؛ فقير محمد ودان و ساير جهادی ها و افغان ملتی های غرب زده(!) با صراحت می توان گفت، که قيام مسلحانۀ هفتم ثور1357 را، که رژيم خود کامۀ مستبد وضد دموکراتيک سردارمحمد داوود، درتفاهم و تبانی باغرب، برح. د. خ. ا قهرآ وجبرآ تحميل نمودند؛ کودتای خارجی ها، نه؛ بلکه رزمايشی بود زادۀ تفکر و فعاليت خلاقۀ خود افسران جوان رسالتمند و با غرورکشور سلحشورمان افغانستان ، که برای اولين بار درمهد آريا نای کبير، در قلب آسيای ازبند رسته و پرتپش، فلک را سقف بشکافت و درتاريخ کشورمان، خراسان پرفروغ ديروز و افغانستان پرآشوب امروز، طرحی نو درانداخت.

جنبش سترگی بود ازافسران پايين رتبۀ نظام و فرزندان کاوۀ آهنگر وابومسلم خراسانی، که بساط آخرين بقايای رژيم فرتوت سلطنت وسرداران طفيلی را برچيد و راه را برای آغاز يک انقلاب ملی و دموکراتيک وروند تحولات بنيادی، در عرصه های سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی کشورمان بازنمود.  

ولی دريغا که با هجوم حملات وحشيانۀ مونوپولهای غارتگر بين المللی، دررأس ايالات متحدۀ امريکا و متحدين غربی و منطقوی اش دردرون وبيرون حاکميت، اين آرمانهای والا وانسانی مطرح شده، نخست با کودتای خونين حفيظ الله امين عليه حزب، بجانب انحراف ماورای چپ وسپس با دومين کودتای مختلط ( گورباچف و نجيب الله)، در (14 ثور 1365) به سمت راست و عقبگرد ننگين تا سرحد سقوط خونين کشانيده شد، که دراين مورد، در بخش پايانی، بر مبنای اسناد تاريخی صحبت خواهيم نمود.

(ادامه دارد)

مآخذ:

1ـ کتاب هجدهم برومرلوئی بناپارت، فصل اول، صفحه 28،مترجم محمد پور هرمزان

2- «افغانستان- تجاوزشوروی ومقاومت مجاهدين»، ترجمه: شورای ثقافتی جهاد افغانستان، ناشر: مرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور، (چاپ دوم) : 20 عقرب 1378 خورشيدی، ص 83- 87

3ـ « افغانستان گذرگاه کشورکشايان»، مترجمان: پوهاند دکترسيد محمد يوسف علمی و پوهاند حبيب الرحمان هاله، ناشر: بنگاه نشراتی ميوند، شهرپشاور، تاريخ چاپ (چاپ دوم) خزان 1376 ص 75

4- کورد وويز، دياگو وهريسن، سليک «حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان» مترجم عبدالجبارثابت، ناشرمرکزنشراتی ميوند، شهرپشاور،چاپ دوم، جوزای1377 خورشيدی ص 42- 44.

5ـ کرباس پوشهای برهنه پا ، مؤلف دکتر حسن شرق  ص (161-162)

6- افغانستان درقرن بيستم از ظاهرطنين ص( 201 ).

7- افغانستان درقرن بيستم از ظاهر طنين  صص (175 -203)

8- کرباس پوشان برهنه پا از دکتر حسن شرق ص(140)

9- کرباس پوشان برهنه پا از دکترحسن شرق ص(141)

10 ـ از پادشاهی مطلقه الی ج. د. ا ، مؤلف عبدالوکيل ، جلد اول ، صفحه 254

11- حقايق پشت پردۀ تهاجم اتحادشوروی برافغانستان ، همان مؤلفين، ص 20