آرشیف
زندگي نامه مختصر عبدالعزيز( نازك)
عید محمد عزیزپور
برخی از دوبیتی ها و غزلهای عبدالعزیز دلدادۀ نازک (مشهور به عزیز نازک، یکی از دلدادگان نامراد) که داستان ایشان مانند داستان « سیه موی و جلالی» و «ملنگ و لیطان» در میان مردم غور و بادغیس از شهرت ویژه بر خوردار است. این دوبیتی ها و غزلها یادگاری دورانی است که اینجانب در مسجد درس میخواندم و کتابچۀ اشعار دستنویس عزیز نازک در همانوقت میان ما دست به دست می شد. البته اشعار عزیز نازک اکنون از سوی نزدیکان و دوستان مرحومی به نشر رسیده است. با نشر این اشعار میتوانند کسانی که به انترنت دسترسی دارند به آن آشنا شوند. (ع.عزیزپور)
زندگي نامه مختصر عبدالعزيز( نازك)
به نقل از سایت (تارگاه) بادغیس
"مرحوم عبدالعزيز فرزند محمد رضا بيك مشهور به عزيز نازك مسكونه اصلي قريه زنده چشم مربوط كشك كهنه ولايت بادغيس يك تن از شاعران توانمند وبا استعداد كشور عزيز بوده كه بعداز شهادت موصوف برادر اخيافي اش ارباب محمد صديق فرزند غلام خان جوالق ء پسرانش محمد رضا وغلام يحي ء پسركاكايش حاجي اسمعيل بيك ونواسه كاكايش محمد ابراهيم بيك تاكنون حيات داشته در محلات قريه زنده چشم وقريه جوالق ولسوالي قادس بودوباش دارند.
مرحوم عبدالعزيز درسال 1312 درقريه زنده چشم متولد ودرسال 1345 هنگاميكه به صوب كابل روان بود در مسير راه قندهار به منطقه كشك ونخود به اثرچپه شدن موتر جام شهادت را نوشيده ودر همان جا دفن شده است. موصوف اكثرا از عمر عزيز خود را درفقرءهجرت و مسافرت بخصوص در مساجد به منظور فراگيري تحصيلات علوم ديني در نقاط مختلف مربوط ولايت بادغيس چون قادس، جوند ، جوالقءكوكچايلءلنگرشريفءقره چقي ءقلعه نو وولايات همجوارچون هرات وغورسپري نموده موصوف شخص نهايت فروتن ومتواضع بود با هركس خلق خوش ورويه نيكو داشت همانا رفقاء وهم نشينانش هميشه از وي به نيكي ياد مي نمايند.
بعداز اينكه مدت چندين سال از عمرخود را در مدارس ومساجد خصوصي سپري نموده بود هميشه به شعروادب علاقه مندي خاصي داشت ودر وصف مخاطب خود بنام نازك شعر مي سرود تا اينكه در سالهاي 1345 سروده ها واشعارش شهرت زيادي پيدا نموده بخصوص در نقاط مختلف بادغيس چون منطقه جوند كه اكثرا ازخوش آوازها سبك خواندن موصوف را باموسيقي محلي آن يعني دوتار كه عبدالعزيز نازك به آن نيز بلديت ودسترسي كامل داشت تعقيب مي نمايند چنانچه دفترچه هاي ثبت غزليات آن در اكثرخانه هاي شخصي موجود بوده كه تا كنون برويت آن اشعارموصوف را زمزمه مي نمايند. همانطوريكه موصوف شاعرخوش آواز بود بلكه در موسيقي يعني دوتارمحلي دسترسي و بلديت كامل داشت خواندن نغمات دل انگيز وآواز دلپذيرش مورد پسند وعلاقه همه كس بوده برعلاوه شرين محبت وخوش حكايت بود."
الف- دوبیتی ها
بیــــا بـه تــر بت ویــر ا نـۀ مـن کـفــن گلـگـون ز خو ن دیـدۀ من
هـــنـــوزم انـتــظـا رم نازک گل نـهـی مـرهــم بـه زخـــم دیدۀ من
٢
ز هــجــران تو کـی آ را م گـیــرم نبـاشــد غیر عشـقــت د ر ضمیـرم
توشادی کن که شادی لایق توست مــرا بگـذ ا ر که با غـــمها بمـیرم
٣
کــجا ی نـا ز ک زهــره جـبـیـنم تســـــلا ی د ل ا نــد و ه گــیــنــــم
شـــوم نــومیــد از عـمـر جـوانی سـگــت را گــر به چشــم کم ببیــنم
٤
بیا نازک مکـن مهرت ز دل کـــم مـزن در قلـب زا رم نـشـــتر غـــــم
نِـیَـم هندو که بـرمـن میـزنی تـیر مســلمـــانم بـه دیـن تـو شــریــکــــم
٥
غــمت آخــر بجــای میــرســاند کــه رســم عشــق در عــالــم نمــاند
خـــرام غــمـزۀ نــاز تــو نـازک ســکـنــدر را به خـــاک غــم نشــاند
٦
شــب جمـعه که عیـد مومنان است قلــم از دسـت نـازک در امـان اسـت
غــــم ســودای تــو ای نــازک گـل حـکـایت بـا هـمه پیـر و جــوان است
٧
شـنیـدســتم که بلبل فصل نـوروز بـه گل گفـت ای انیـس قلـب پُرسـوز
تـو حسـن نازک وخال و صفا را ز گلبـــــرگ لـب نـازک بــیــامـــوز
٨
بـــرو قـاصد بگــو دلــدار مـا را بــت لـــب شــکـــر عـیــار مـا را
عزیزت شد بیـرون از شهر کابل ببنـد با دسـت و پـای خـود حنا را
٩
دمــیده بر رُخت سبـزه چو سنبـل بــود قــدت مــــثال غــنــچـۀ گــل
دلـــم بسـیـار نومیــد است نـازک زمـانی غــمــزه کــن مـاننــد بلبـل
١٠
بــیــا ای نــــازک ســــرو د ل آرا مــرا در آســتـا نــت دفـــن فــــــرمــا
مرااین مرگ خوشترازحیات است کــه هـــردم بر ســر چشمــم نـــهی پا
١١
بــزن سـرمه به چشمت ای دل آرا مـزیَــن کــــن رخ عــالــــم نــمــا را
صـف مـژگــان تـو ای نــازک گل به قــتــل آورده اســت خـلـق خــدا را
١٢
ســـر زلـف ســیـاه را کـن پریشان صفــا کــن صورت خود نازک جـان
بــدر شــو لحــظۀ بر بــام قصرت کــه تــا بینــد عــزیـزت مـاه تــابــان
١٣
الــهــی تـــو بـــه حـــق انـبیــا ان بـــه حــق آن نــبــی حـــال دوران
بــه حـق جـمـله مـهــرویان عالـم رسـان دسـت مـرا به نــازک جـان
١٤
مرا هستی بود یک جان شیــرین فـدای چشـم مست و زلف و پرچین
که امشب عیـد قربان است نازک به خونم دسـت و پا را سـاز رنگین
١٥
تـو نـازک با کـمال و حسـن نیـکو دل خلـق جهـان بسـتی بـه یـک مــو
دوچشم مست تـو استاد سـحراست دو ابــرویــت بـود ســر مشـق جـادو
١٦
بـگــیـرم دامـن فــضـل خــــدا را بــخــوانــم نـام پــاک مـــصطفی را
ابـوبکـر و عمر،عـثـمان و حیـدر هـــمــه تــشــنــه لـبـان کـــربــلا را
١٧
اسـیر هــردو چشــم می پرســتـم غــم و درد تــو نــازک کــرده پستم
بـه فــردای قـیامــت روز محـشر بــود انــدر گــــریــبــان تــو دســتم
١٨
گــلـی یا بـلبـلی یا قــرص ماهی رعــیــت زاده ای یــا پــادشـاهــی
دو مــذهـب از کجا با تو رسـیده مگــر بـــا تــو شــده لطــف الـهی
١٩
ز کـوهسـتان کــابل تا به پایـــزر هرات وچشت وغور وملک ساغر
بگــشــتم من نـدیـدم مثـل نـازک ز سـرحــد قـجــر تا مـلـک بـربـر
٢٠
منم پیـوسته در عـشق تو مـحکم مــگر جـای دیگــر دل را ندادم
مـکــن تـو، بی وفایی نازک من مبــادا ذرَۀ مــهــرت شــود کــم
٢١
دلــم را قـد رعنای تو خون کرد تنــم را عشوۀ نازت زبون کرد
دو چشم سرمه ریزت نازک گل مرا در عشقـبازی رهنمون کرد
٢٢
کــجــای نـازک شــیـریـن زبانـم انـیـس و مونس و روح و روانـم
مــن از دسـت جفاهای تو نازک فـرار انــدر مـحـال چغــچــرانـم
٢٣
نگــارا از غـــم روی تـو مــردم بــه خــاک آخــر تمــنای تو بـردم
جدا از لعل شیرین همچو فرهـاد به صد تلخی وحسرت جان سپردم
٢٤
کــجــای نــازک شیـرین لــقایــم نـمیــدانـم ز عشـقــت در کـجـایم
اگــر از حــال زار مـن بپــرسی مــقـــیـم روضــۀ شــیــر خــدایم
٢٥
شــیرین قد وشیـرین گفتار باشی بـه غــمــزه آهــوی تـاتـار باشی
بــه جــمع خـوبـرویـــان دو عالم تـو نـازک برهــمه سردار باشی
٢٦
اگر بینی یکی را خفت و خیزان تنــش کاهیـده و حالـش پریشـان
اگر درچهره اش آثارعشق است بـود یـار عــزیـزت نـازک جـان
٢٧
ترا گر دانش وعقل و تمیز است ببین چشم کدامین اشک ریز است
به قـلبش گـر بود مهـر و محبـت بـه دستش شیشۀ عمر عـزیز است
٢٨
چــرا بـا مـدعی یـاری تو نازک چــرا از مـن دل آزاری تو نازک
تـمام عمر خود صرف تو کردم نـدانـسـتم ستــمگــــاری تو نازک
٢٩
غــلام نــرگـــس مــســتانم امروز مــیان آتــش ســوزانـــم امـــروز
مــن از دســت جفاهای تو نازک فـــرار دولــت ایــرانــم امـــروز
٣٠
مــۀ مــن روبـرو از ناز بنـشـست به نخـلسـتـان قد شمـشاد بشکست
غــرض از ششتن نازک چنین بود دگــردل را به تار زلف می بست
٣١
بگــشتم کشور کاووس و کی را عراق و هند و چین و ملک ری را
عــزیزان نازک شیــرین شمایل گلســتان کرد مــلک غــرچه قی را
٣٢
ز نــازک هــر که می آرد پـیامی برایــش مــیدهــم خــط غــلامی
رسـان ای قــاصد نــیکو شمــایل زلـفـظ مـن به دروارش سلامی
٣٣
قلم از دست من سر میشه نازک زمین از اشک من تر میشه نازک
دریـن دنـیــا مــــرادم را نــدیـدم خـدا قـاضی به محشر میشه نازک
٣٤
هــمیشه از غمت دل ریش ریشم مـثـال چــرخ، سرگـردان خویشم
هــمیـشــه بـیـقــرارم نــازک گل زنـد مــار غـمت هر لهظه ریشم
٣٥
بــه پای آســــتـان پـیــر لــنــــگر عــزیــز افــتـاده اســت با دیدۀ تر
ز بــعـدش از خـدا اُمیدوار است کــه آیــد بـوی نــازک از بـرابر
٣٦
بــه نـازک عـیـد قربان را مبارک جــلـوس نـازنـیـنـــان را مبارک
بــه قــربــانی اگــر بـسـمـل نمایی عـــزیــز دل پـریشان را مبارک
٣٧
بــه قــربانــت شــوم ای بردۀ دل تــو نازک مــیـزنی تــیـر تغافـل
تـرا اینگـونه صیادی که آموخت الا ای شــــوخ تــیــر انداز قابل
٣٨
الا ای نـازک غمخوار و دلسـوز انــیس و مونــس شــام دل افــروز
زمژگان گیر سوزن تار از زلف دل صـد پـــارۀ مــا را بــــهم دوز
٣٩
فنا شد عمر مـن با فکر و اندیش چه سازم همزمان غم میشود بیش
دمـی صـد مــرتبه ای نازک گل دلــم را عــقــرب زلفت زند نیـش
٤٠
گل رویت به هر گلزار فرد است اگرچه رنگ زیبای تو زرد است
بــه جـنـت گـر نـباشد نازک مــن دلــم از جنـت فردوس سـرد است
٤١
بگــشتم ترک و تاجک و مغل را تــمام مــلک ساغــر، سـرپل را
بگـشـتم مـــن تـمـــــام آن ولایات نـدیـدم مـــشــعـل نـازک گـل را
٤٢
فــتـــــادم در هــزاران آفــت بـد نـبــودم واقف از قانون این حد
تــغـافــل می زنـند ای نازک گل ســتـمکاران تــیر انـداز گـنـبـد
٤٣
جــدایی کـی بــخوابــم مـیگذارد به آتـش چون کبابم می گذارد
غــم و سـودای تو ای نازک گل به صد دفــتر کتابم می گذارد
٤٤
بـــــــــجـانم دانۀ ناســور عشقت مــن بیدل شـدم ناجــور عشقت
دمی صد مــرتبه ای نـازک گـل به دل نیش میزند زنبورعشقت
٤٥
لبــت بوســم که عناب تر هستی لـبان چون قطرۀ از کوثرهستی
به بالای دو عــیـنیـن تــو نازک کــمان یا ذوالفـقار حیدر هستی
٤٦
جهان امروزیکـسـر کامیاب است عزیز درنار هجران دل کباب است
نـقــاب ازروی آزادی برافراشت هــنـوزم نـازک مــن در نقاب است
٤٧
لــبـت یاقـوت رمان اسـت نازک بــهــای کل افـغـان اسـت نازک
عـــزیـز بـیـنـوا ازعــشـق رویـت بــدسـت غـم پریشان است نازک
٤٨
رخــت آیـیـنـۀ شرق است نازک دلم درعشق تو غرق است نازک
مــیـان خــوبــرویـــــان دو عالم زمین تو آسمـان فرق است نازک
٤٩
هـــری را مـسکنم کردی خدا یا زغــــم پـیـراهـــنم کــردی خـدایا
طــنـاب زلـف نازک بود زنجیر کـه طـوق گــردنـم کـردی خدا یا
٥٠
سـحـر با جفت خود میگفت بلبل گل و مل، لاله و نسرین و سنبل
بـه نغـمـه سوسن و ریحان بشنو نـدارد خــوی و بـوی نـازک گل
٥١
شبی در باغ گل رفتم به جاسوس که گل در خواب بود بلبل به افسوس
چو گلـها جمع گشــتند پیش نازک ز خجلـت پشـت پایـش را زدند بوس
٥٢
بـه تـخــت ناز باشـی نـازک گـل بـــمـن هـمــراز بـاشی نازک گـل
زمـــانـه مــکـرها بــسیــار دارد زمـــانـه ســــاز باشـی نازک گـل
٥٣
بـیـا ای دلــربا امروز عید است مـــرا با دیدنـت هردم امید است
که نــقـــاش ازل ای نــازک گل تــرا سرخیـل خوبان آفرید است
٥٤
قــدیـفـه بر ســرم میـباشد از غم پـیـراهـن در برم مـیـباشد از غم
بـپا کـفش و به سر کلاه غـم شد بـدل صـد نـشـتـرم میباشد از غم
٥٥
جــدایی ها مرا جبر است نازک دو چـشـمـم پایۀ ابر است نازک
وفــا و مــهــر تـو ای نازک گل با مــن تا خـانۀ قبر است نازک
٥٦
دو چشمم در رۀ عشقت شده کور تنم از دوری و هجر تو رنجور
هــوای مهــر تو ای نازک جــان بــمــن هـمـراه بود تا خانۀ گور
٥٧
تو ای قاصد سلام از نزد من گو به نازک آن مۀ شیرین سخن گو
بــیا بـه تـــربــت ویـــرانۀ مـــن ز بعد مـرگ من با من سخن گو
٥٨
بـیـا ای نـازک گـل بر مــــزارم به چشم خود ببین احوال زارم
تــن مـجـروح انـدر خــاک باشم جسد بی روح سودای تو دارم
٥٩
اگــر نازک بپــرســد حال زارم به شـهــر قندهار افـتاده کارم
به زیر خــاک باشـــم نازک گل امــید وارم بـیـایی در مـزارم
ب- غزلهای از عزیز نازک
1
بـهــا ر ا ز مهـر بنمو د ه جـبـیـن ر ا لـبـا س نـا ز پــو شـیـد ه ز مـیـن ر ا
سحـر گـا ه نـا ز ک شیـر ین شمـا یـل پـر یشـا ن کـر د ه ز لـف عـنـبـر یـن ر ا
نسیـمش چــو ن د م عـیسی د مـیـد ه ر و ا ن بخـشـیـد ه د لـهـا ی حـز یـن ر ا
فـلک گـر د یـد ه ا ر با ب عـنـا یت بـه کـف آ و ر د ه جـا م نـا ز نـیـن ر ا
ا ز آ ن سا غر جهـا ن گرد ید ه گلز ا ر جـلا د ا د ه ا ست سنـبـل یا سـمیـن ر ا
بـهـر سـو لا لـه و نسـر یـن د مــیـد ه شکــسـتـه ز لـف ا و با ز ا ر چـیـن ر ا
حـــنـا ا نـد ر تـبـسـم آ و ر یــــد ه چـو غـنـچــه آ ن لـب پـر ا نگـبـیـن ر ا
ز خا طـر بر د ه چـشم نـیـمخـو ا بـش خــــر ا م نر گــس با غ بـر یـن ر ا
بـه ا ثـبـا ت جـما لـت عـنـد لـیـبـا ن بـه د و ش آ و ر د ه با ر آ خــر یـن ر ا
عـجـب نـبـو د ا گر یک جـرعـه بخشی
ز گـــلـز ا ر ت عـز یـز د ل غـمـیـن ر ا
٢
د ل ا ز نا ر فر ا غت همچو سیما ب که د ر مسکن ند ا ر د طـا قـت و تا ب
هـمیشه هــمچـو مر غ نـیـم بسمـل نـمی آ سا یـم ا نـد ر بسـتـر خـو ا ب
فـتـا د م د ر بیـا با ن فـر ا غـت چو ما هی ، می تپـم د ر حـسـر ت آ ب
و جـو د خـستۀ محز و ن من ر ا د ما د م می د هی د ر د ست قـصـا ب
بـد ستـم گـر فـتـد جـا م و صـا لـت د ل و جا ن را کـنـم یکـبا ر شـا د ا ب
بـبـا لـیـن غـمـت ر نجـو ر گـشـتـم مر ا مـیـل ا ست ا ز لعـل تـو عـنـا ب
نـد ا ر م مـیـل کـو ثـر ر و ز مـحشر
ا گـر ا ز جـا م تـو نـو شـم د می آ ب
٣
رُ خت خر شید و دُ ر با شد مر ا تب جـبـین ا ز مشتر ی و ز هـر ه قـا لـب
قمر سی ر و ز ر حمت د ید ه با شد به تا ق هـر د و ا بر و یـت مـنا سب
مر یخ ا ز چر خ هفتم د ا ر د آ هنگ که تا بر د ر گـهـت با شـد مـقـا ر ب
عطا ر د مست و بیخو د گشت آن د م که شد ا ز سا غر و صـل تو شـا ر ب
زهـل چو ن ز هر ه ا ز با لا فر و شد که سجد ه سا ز د ا ند ر تـیـغ حـا جب
چـو حسنـت پر تو ا ند ا ز د به با لا هـز یـمت مـیشـو د جـمع کــو ا کـب
نقا ب ا ز رخ بر ا ند ا ز د به یکسو ر جـو ع بـنـد گی ســا ز د مکـا تـب
نـفـس ا نـد ر ا مـیـد خـا ک پـا یـت به تا بـو ت ر و ا ن گر د ید ه ر ا کـب
بـر ا ی شـسـتـن پا ی تـو نـا ز ک د و چشمم ا بر نسیا ن ا ست ر ا طـب
ز آ د م تـا ملک حـو ر و پـر یـز ا د به گـر د ن طـو ق ا تبا ع تـو و ا جب
ز کـل خـو ب مـو جـو د ا ت عـا لـم به د ر با ر ت هـمه مخلـو ق طـا لب
لب لعـلت مسیحا ر ا حیـا ت ا ست هز ا ر ا ن جو ی کو ثر را به جا نب
خد ا ا فر و خته شمع ر و ی نا ز ک که صمٌ ، بکمٌ ، عمیٌ هست ر ا عـب
نـو ا ز ش کـن عـز یـز بـیـنـو ا ر ا
که ا ز کر د ا ر خو د گر د ید ه تا یب
٤
نسیـم صـبحـد م ا ز ر و ی عــا د ت بکـن بـه جـا نـب یـا ر م ا ر ا د ت
ر سا ن به آ ن بت شیر یـن شـمـا یـل سلا مم ر ا تو ا ز ر و ی صـد ا قـت
بگـو ا ز د و ر ی ر و یـت حـز یـنم نما ند ه د ر و جو د م تا ب و طـا قـت
ز حـا ل کــشـتـۀ شـمـشیـر عـشـقـت نمی پر سی تو ا ز ر و ی لـطـا فـت
به پا بـو ست ا گـر کـمتر ر سـیـد م نِـیَـم ز ین ما جـر ا هـر گـز ملا مت
بـد ین چـند ر و ز ا یا می جـد ا یی به ز نـد ا ن غـمـت د ا ر م نـد ا مـت
مرا د رعا لم ا ست یک جا ن شیر یـن فــد ا ی تـو ست ا ز ر و ی صـد ا قـت
ز د ا ر ز لـف پـیچ پـیـچ تـو نـا ز ک نـجـا تـم نـیـسـت تـا ر و ز قـیـا مـت
بـه سیـنه آ تـش عـشـق تــو نـا ز ک نجــا تـم نیسـت تـا ر و ز قـیــا مت
و لــیکـن کــشتــۀ صــبـر و تـحـمـل شـد ه تـو فـا ن هـجـر و ا شـتـیـا قـت
خر ا ما ن شو به با ز ا ر غـر یبـا ن ا لا ا ی د لـبـر صـا حــب شجـا عـت
نبـیـنی گر به سو یـم ا ز ر ۀ عـشق به نز د عـا شقـا ن د ا ر م خجـا لـت
مر ا خو شتر بو د ا ز با غ ر ضو ا ن به د و ز خ گر همی یا بـم و صـا لـت
عـز یـز د ر کـنج ز نـد ا نخـا نـۀ غــم
نـد ا ر د بـا ک گـر نـا یـد سـلا مـت
٥
ز قـلـبم هر ز ما ن خو ن می ز ند مو ج بـه سیـنه نـا ر گـلگـو ن میـز نـد مـو ج
ز هـر د و چـشـم حـسر ت د یـد ۀ مـن د ما د م ر و د جـیهـو ن میـز نـد مو ج
ز خـو ن چـشـم حسر ت د ا ر لــیـلی گل ا ز صحر ا ی مجنو ن می ز ند مو ج
فسو ن و مکر و با ز ی ، ر نگ و حیله ز ا یـو ا ن فـلا طـو ن میـز نـد مـو ج
نـد ا ر م مقـتـضـا ی حـیـله و ر نگ که بـحـر لـطـف بـیچو ن می ز نـد مو ج
ز آ ب د ر د د نـد ا ن تـو نـا ز ک بـبـا م چـر خ ، گـر د و ن مـیز نـد مو ج
یقـیـن ا ز آ ب چشم عـا شقــا ن ا ست به د و ر ر بـع مسکـو ن می ز ند مو ج
ز با نـت بلبـل و هـر د و لـبـت گــل شر ا ب از لعل میگو ن می ز ند مو ج
عـز یـز ر ا گر تکـلم سـا ز د آ ن گــل
سر ا سر حر ف میگو ن میز ند مو ح
٦
به ا یـما ن چـشـم مستـت ر ا ه ز ن شـد پر یشا ن صـا حب هـر ا نجمـن شد
بـه تــیــر نـا و ک نـا ز نـگــا هــت به خا ک د هر بر ا بر مـثـل من شـد
چو تیغ ا بر و یت شو ر ی بر ا فر و خت سـر ا سیـمه غـز ا لا ن خـتـن شد
بـبـیـن کـه مـا تـم د ر د و فـر ا غـت چو نیش ما ر هر د و د ر بـد ن شد
ز بـهـر شـو ر و آ شـو ب د و ز لـفـت فـلک ا نـد ر تحـیُـر مـثـل مـن شـد
ز بـو ن ا ز قـا مـت سر و تـو شـمشـا د خجـل ا ز خند ه ا ت گل د ر چمن شد
د ل ا ز د سـت ر فـیـقـا ن بـد ا نـد یش همه چو ن غر ق د ر خو ن بد ن شد
نـبـا شـد هــیـچ آ ر ا م و قــر ا ر م به جــا نـم آ تـش آ ن گـلـبـد ن شـد
عـز یـز م د ر تـمنـا ی تـو نا ز ک
فـنا د ر با د همچو ن کوهکـن شد
٧
به طفلی ا ز سر ا غت گشتـه ا م پـیـر مز ن بر سیـنۀ مجـر و ح من تـیـر
نتـا بـم سـر ز فـر ما ن تـو نـا ز ک که تا خا ک لحد سا ز د سر م ز یر
کـمـنـد گـر د نـم مـو ی تـو بـا شـد د و پا یـم با محـبـت گـشـته ز نجیر
به بستر جسم من پو سید ه ا ز د ر د ز د ر د عشقـت ا ی شا ه جهـا نگیر
فـغـا ن د ا ر م ز ز خـم خـنجـر تـو ا گـر لـقـما ن کـند صد گـو نه تـد بیر
بجـا نـم هـست ا ز د ر د تو نا ز ک بگـو شت نا لـه ا م نا و ر د ه تا ثیر
محـر ر گـر شـو د کـل خـلا یـق نیا ر د شـمۀ و صـف تـو تحـر یـر
مصـنفهـا ی عا لـم ر ا سـر ا سـر ز با ن قـا صر بو د ا ز مـد ح تقـر یر
عـز یـز ت شـا د با شـد نـا ز ک گـل
که هفت ا قلیم ر ا کر د ه ا ست تسخیر
٨
نـسـیـم آ ن سـر ز لـفــا ن کـا فـر بمن خو شتر بو د ا ز مشک وعـنـبـر
سنـا ن تـیـغ ا بـر و ی تـو نا ز ک گـر فـتـه کــل عـا لـم ر ا سـر سـر
چو گلها ا ز گـل ر و یت ز بـو ن شـد خـجـل ا ز قـا مـتـت سر و و صنـو بر
ز شـو قـت غـنچه ا نـد ر صبح ا مید گـر یـبا ن ر ا د و پا ر ه کـر د ه د ر بر
بو د آ شـفـتـۀ ر و ی تـو نـا ز ک هـز ا ر ا ن مـثـل بهـر ا م و سکـنـد ر
ا ز آ ن ر و ز ی جد ا کشتم ز و صلت به د ل خو ر د م هز ا ر ا ن نو ک خنجر
مر ا تـنهـا به کـنـج غـم نـهـا د ی به بـحـر آ تـشـم هـمچـو ن سمـنـد ر
ا ز آ ن ر و ز ی شد م د ر قید ز لفت بـیـر و ن شـد ا ز د ما غـم شیـر مـا د ر
به چشم خـو د که تا حا لـم نبینی
به پیغا مم کجا سا ز ی تو با و ر
٩
مکن آ ب صفـا ا ز صو ر تت د و ر که تا ثا بت بو د ا ند ر ر خت نو ر
چکد یک قطر ه ا ز آ ب ز نخـد ا ن شفـا ی د ر د بیمـا ر ا ن مهـجـو ر
لب لعل تو همچو ن سلسبـیـل ا ست مثا ل ا نگـبـیـن و شهـد مطهـو ر
هـمه سـر تا قـد م جـسم لـطـیـفـت بو د نا ز کـتر ا ز گـلبر گ کا فو ر
به گـیسو یت ز نـد چنگ محـبـت هـمه ا هـل جهـا ن ما نـنـد منصو ر
هز ا ر ا ن صبح محشرهست پنها ن به ز یر هر د و ز لف شا م د یجو ر
شـر ا ب آ ن لـب میگـو ن د لـبـر مـیسر کی شو د بر جـا ن فـغـفـو ر
به جنت حو ر و غلما ن انتظا ر ا ند که بینی سو ی شا ن با چشم مخمو ر
عز یز ا ست کشتۀ تیغ تو نا ز ک
بر م د ا غ تو ر ا تا خا نۀ گـ�� ر
١٠
نسیـم صـبحگــا هی مشک تا تا ر ر و ا ن شو سو ی منز لگا ه آ ن یا ر
چو و ا ر د گشتی تو ا ند ر حر یمش مگـر با شی تـو ا ز هـر کـا ر هـشیـا ر
ز جـا یـم بـو سه ز ن بر پشت پا یش پسـا ن بر د یـد ۀ خـو نبـا ر بگــذ ا ر
ستـا د ه شـو بـه پا ی آ ستـا نش به یک آ د ا ب ا ی پـیک نیکـو کـا ر
ز بعـد ر سـم و تعـظـیـم ا ی نسیـمــا بکـن چو ن بلـبـل ا ز منقـا ر گـفـتـا ر
سـلا مـم ر ا سر ا سر ا ز ز با نــم بکـن د ر د نز د آ ن د لـد ا ر تکـر ا ر
بگـو ا ز فـر قـتـت ز ا ر و ز بـو نــم به چشم من بو د گـلز ا ر چو ن خا ر
همه شب تا سحـر ا ز د ر د عـشقـت بخـو د پـیچـیـد ه ا م ما نـنـد یک ما ر
یکـا یک کـن حکـا یت حـا ل من ر ا به آ ن شـو خ د ا لا ر ا م سـتـمگــا ر
بگـو عر ض مر ا با جـمله تـعـظـیـم ز ر و ی عـجـز با آ ن یا ر غـمخـو ا ر
بگـو ا ی د لـبـر د لــد ا ر عـا شـق مگـر گشتی ا ز ین بیچا ر ه بـیـز ا ر ؟
نـد ا ر م با ک ا ز جـو ر ز مـا نـه د لـم ا ز طـعـنۀ ا غـیـا ر خـو نـبـا ر
نـمی آ یی تـو ا ز بحـر عـیـا د ت سـر با لـیـن ا یـن بـیـما ر ا فگــا ر
د ر و ن کـلـبـۀ و یـر ا ن مـا ر ا منـو ر کـن ا ز آ ن ر خسـا ر گـلـنـا ر
عـز یـز ت ر ا نبا شـد محـر م ر ا ز
که سا ز د ا ین غم سر شا ر اظها ر
١١
سحر ا ز خو ا ب نا ز خـو یش بر خـیز مـد ه بر با د ز لـف عـنـبـر آ مـیـز
ز پـا ا نـد ا خــتی خــلق خــد ا ر ا به چشم نـیـم خو ا ب و فتنه ا نگـیز
بو د غـوغـا و آ شـو ب ا ز د و چشمت ز آ ه قــلـب مظـلـو ما ن بـپـر هـیـز
بکـن ا نـد یـشه ا ز قـتـل جـو ا نا ن خـتـن تا شهـر یز د و جا م و تـبـر یز
منـه د ر نـز د د شـمن د ر د لـم خـا ر به خا ک آ ستا نت ، خـو ن من ر یز
به سو یم گر گ عشقت د ر کمین ا ست به قصد م د م به د م د ند ا ن کند تیز
نـد ا ر م ا ز تـو ا مـیـد جـفــا ر ا بـه آ ز ا ر م تـو هـر لحـظه میستـیـز
ز هـجر ت مر غ ر و حم گشته بیتا ب ا جل د ر جلو ه ا ست ما نند سر و یز
لـبـا نت هـست چـو ن جـا م مسیحـا ا ز آ ن یک قطر ه بر خا کستر م ر یز
ز گـر د هـر د و نعلین تـو نا ز ک مز ا ر م میشو د هـر لحـظـه گـلـر یـز
ا گـر آ یی سر خـا ک عـز یـز ت
شو م ز ند ه چو مرغا ن سحر خیز
١٢
ز هـجـر ت ز هر قا تل میکـنم نـو ش کـنم کی ا ز تو یک لحـظـه فر ا مو ش
بـبـر د ی نا ز ک شـیـر ین شـما یل ز د ل صبر و ز تن جا ن و ز سرهو ش
تو پـر و ر د ی غـلا م خـو یشتن ر ا به ا ر ز ا نی بـر ا ی غـیـر مفـر و ش
برا یت عمر خو یش را صر ف کر د م مکـن نـو مـیـد ا ز صـبح بنــا گــو ش
به بـو ستا ن عـند لیبا ن ا ز فـر اغـت نبا شند یکـز ما ن ا ز نا له خـا مو ش
مـر یض عـشقـم ا ز بـهـر عـیــا د ت بـیـا بـهـر عـلا ج د ر د من کــو ش
ر خت بر آ ب عکس خو یش ا ند ا ز ز تا ب حسن تـو آ ما د ه د ر جــو ش
هز ا ر ا ن مستمند ا ز شو ق د ید ا ر فـتا د ه د ر ر هی عـشق تو مد هو ش
سحـر ا نـد ر چـمن ا ز نطـق بـلـبـل ر سد ا و صا ف تو پیو سته د ر گو ش
مر ا بگـذ ا ر و ا ستغـنا ی خو د ر ا به قـتـل عا شقـا ن هر لحظه مخر و ش
عز یز م گر سر ی تسلیم د ا ر ی
بنه با ر ثقـیـل عشق بر د و ش
١٣
ز جـو ر ت ا ی مۀ خـا و ر کنم عر ض ز حـا ل خـسته و ا بـتـر کـنـم عر ض
سهـر گـا هـا ن به هنگـا م منـا جا ت به سـو ی کعـبۀ ا کـبر کـنم عـر ض
بـه ز ا ر ی آ و ر م ر و به مـد ینـه به پا ی ر و ضۀ سر و ر کـنـم عر ض
ر و م من د ر مـز ا ر ا نبـیـا یا ن به هـر یک د خمه و مقبر کـنم عر ض
ر سـم د ر و ا د ی قــتـل ا ما ما ن به آ ن سر پشـتۀ ا حمر کـنـم عـر ض
غـم تو بر د ه فکـر و عـقــل و هـو شـم د ل پـر خـو ن و چشم تر کـنـم عر ض
ا ز آ ن خو نیکه د ر چشمم ر و ا ن ا ست ز مژ گـا ن صـف خـنجر کـنـم عـر ض
ز حـیـر ا نی و سر گـر د ا نی خـو د ا ز آ ن د و نر گس کا فـر کـنم عر ض
ر خــت ز د آ تـش ا نـد ر خـر من د ل ا ز آ ن ا ند و ه و خا کستر کـنم عر ض
ز کـا م تـلخی و ا ز لـب خـشکی خـو د ا ز آ ن گـلبر گ پر شکـر کـنم عـر ض
من ا ز بـخت سیـا ه و ر و ز تا ر یک ز جـو ر ز لـف پـر عـنبـر کـنـم عـر ض
هـو یـد ا چـو ن شـو د ر و ز قـیـا مـت به صد غوغا و شو ر و شر کنم عر ض
عـز یـز ا ز جـو ر و بـیـد ا د تـو نا ز ک
به نز د قـا ضی محشر کـنم عر ض
١٤
ر خـت با شد به هـر تـو صیف لا یـق و جـو د نـا ز کـت با گـل مو ا فـق
به شب گر و ا کـنی مشت گـر یبـا ن نما یا ن میشو ی تا صبـح صـا د ق
تما شـا هـا ی ر خـسا ر تو جـا نا ن به خر شید جهـا ن با شـد مطـا بـق
نـه د ر آ یـیـنۀ سکـنـد ر آ یـد نه د ر جـا م جـم جـمشیـد سا بـق
کلا هی کـیقـبـا د ی د ا د بـر با د به قـلـبـم نا و ک چـشم تـو لا یـق
گـد ا و شـا ه ا ز هـفـت کـشو ر آ ید به پا بو س تو چـو ن بهـر ا م عا شق
نه تـنهـا من شد م حـیر ا ن عـشقـت هـمه عـا لـم به د یـد ا ر تـو شا یـق
هر آ نکـس نا م پا کت ر ا کـند خـا ر به نـز د ا هل د ل ملعـو ن و فـا سق
عز یز ا گر همی خو ا هی فر ا غـش
به هر د ر س ز ما نه شو ملا حق
١٥
بـه قـا مـت چـا د ر بـقـر ا مبـا ر ک به بر پیـر ا هـن خضـر ا مبـا ر ک
هـمی آ یی به با ز ا ر غـر یبـا ن به و ا ـمق صحبت عز ر ا مبـا ر ک
ز د ی و سمه به ا بر و سر مه بر چشم به صو ر ت ز یـو ر آ ر ا مبـا ر ک
به مژ گا ن خنجر د لـد و ز د ا ر ی به ر خسا ر ت گـل همر ا ه مبا ر ک
د ر آ و ر د ی به مشا طـه د لـم ر ا به ز لـفت عـنبـر سـا ر ا مبـا ر ک
حنـا بستی ز خـو نـم د ست و پا ر ا د و ا بر و حـا لـت صبـر ا مبـا ر ک
ز بهـر شـا د ی و سیـر و تمـا شـا قـد م د ر جـا نـب صحـر ا مبـا ر ک
بـر ا ی یک سر مـو ی تو نا ز ک د ل و د ین کر د ه ا م مجر ا مبا ر ک
شنـیـد ستم که تر ک جـو د کـر د ی اسیـر ا ن ر ا هـمین بشر ا مبا ر ک
به ضر ب تـیغ ا بر و ی تو نا ز ک شکـستـه مـنـظـر کسـر ا مـبـا ر ک
مسخـر کـر د ی ا قـلـیـم د لـم ر ا تر ا ا ین حشمت کبر ا مبـا ر ک
پر یر و یا ن ز حسن و د ا غ خو بی بـتو د ا د نـد خـط ا بـر ا مبـا ر ک
تر ا با د ا هـمـیشه نا ز ک گــل
عز یز ر ا چهر ۀ صفـر ا مبا ر ک
١٦
ا و ل یا د ا ز گـل ر و ی تو نا ز ک د و م د ا د ا ز د و گیسو ی تو نا ز ک
سـو م مر غ د لم ر ا قـیـد سـا ز د چهـا ر م چـشـم جـا د و ی تـو نا ز ک
به پنجم بی حسا ب است قتل عا شق به ششم بـنـد من مـو ی تـو نا ز ک
به هـفـتم من طـو ا ف کـعبه سـا ز م به هـشتم قـبـله ا م ر و ی تـو نا ک
نهـم چو ن نی نما یم نا له ا ز شو ق د هـم با شـم د عـا گـو ی تـو نا ز ک
ز صد ق د ل عز یز ت سجـد ه آ ر د
به محر ا ب تو ا بر و ی تو نا ز ک
١٧
آ تـش فگـند ه د ر د ل ر نگ ا نا ر نا ز ک بیچـا ر ه کـر د ه ما ر ا چشم خـما ر نا ز ک
هر جا که نا ز نین ا ست صیا د و شو خ چشمی د ا نم که مر غ قـلبش با شد شکـا ر نا ز ک
عا ر ش بو د ز ر ضو ا ن بلکه ز حو ر و غلما ن هر کس که خو ش نشیند ا ن ر کـنا ر نا ز ک
خر سند و نیک بخـتـم ا ز ینکه د ا د ه ا ست حق سر ر شتۀ د و عا لـم د ر ا ختیـا ر نا ز ک
د ر خا نه هـا ی خـلـو ت کـس ر ا گـذ ر نبـا شد گـستـا خ من د ر آ یـم ا ز ا عـتبـا ر نا ز ک
ا ز خـا ک غـر بت من صـد گـو نه گـل ز نـد سر تا د ر مشـا مم آ یـد بـو ی بهـا ر نا ز ک
ا ند ر ز ما ن مر د ن کا نـو قـت چشـم پـو شا ن مژ گا ن به هم نیا ر م ا ز ا نتظا ر نا ز ک
ر و ح و ر و ا ن من ر ا خو ا نند کـلب کو یش ا یما ن وعقـل و د ین را سا ز م نثا ر نا ز ک
ر و ز ی که کس نما نـد جـز ذ ا ت پا ک بیچـو ن ر و حـا نیـا ن بجـو یند ا نـد ر مز ا ر نا ز ک
د ر گـر می قـیا مت پـر و ا ز کـو ثر ا ش نیست یکجـرعـه هر که نو شد ا ز جـو یبا ر نا زک
و ا عظ ز نا ر د و زخ نبو د عز یز را بیم
قا نو ن د ستگیر ی با شد شعا ر نا ز ک
١٨
جهـا ن یکـسر بهـا ی مـو ی نا ز ک هـمه عا لـم به جستجـو ی نا ز ک
ملک ا نـد ر سـمـا ء تـعـلیـم گـیـر د به خو ی و خصلـت نیکـو ی نا ز ک
کـنـد سجـد ه هـمه خر شـید و ا خـتـر به محـر ا ب خــم ا بر و ی نا ز ک
پـر ی و آ د می و حـو ر و غـلـمـا ن اسـیـر ز لــف عـنبـر بـو ی نا ز ک
به صحرا لا له را د ر د ل نهـد د ا غ خـد نگ نر گـس جـا د و ی نا ز ک
کند شـر منـد ه سر و بو ستـا ن ر ا نـهـــا ل قـا مت د لـجـو ی نا ز ک
مـحـبـت چــنگ ز د بـر آ سـتـیـنـم کـشـا کـش می بر د به سو ی نا ز ک
به هر د و چشم حسر ت د ید ۀ خو د کـنم سر مه ز خا ک کو ی نا ز ک
ا ز آ ن بنشسته گل بر ر و ی شا ها ن که د ا ر د شمۀ ا ز بو ی نا ز ک
طبیب ا ز بستر م بر خیـز و بگـذ ر ند ا ری چو ن به کف د ا ر وی نا زک
حـیـا ت مر د ۀ صـد سـا لـه با شـد شـر ا ب آ ن لـب لـو لـو ی نا ز ک
من همچو ن فا خته د ا یم به گر د ن کـمنـد ا ز ر شـتـۀ گـیسـو ی نا ز ک
همی خو ا هد عز یز ا ز ذ ا ت بیچو ن
به و قـت مر گ بـیـنـد ر و ی نا ز ک
١٩
شد م مجنو ن و سر گر د ا ن نا ز ک د ل و جا ن ما یـل و قـر با ن نا ز ک
بنـا مم طـبـل حـیـر ا نی صـد ا کـر د مـیـا ن جمله مـشتـا قـا ن نا ز ک
و جو د م چو ن سمک گر د
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور