آرشیف
پس از آن که آقای ترامپ رییس جمهور ایالات متحده به تاریخ ۲۲ جولای سخنان سخیف و خشونتزایش را درباره برنامه جنگی و تواناییاش مبنی بر پیروزی بر مردم افغانستان ابراز داشت، من این مقاله را نوشتم. اما پس از آن که مردم و رسانههای افغانستان به گونهی گسترده در برابر ایشان واکنش نشان دادند، من از انتشار این مقاله دوری جستم. سخنان دیروز (دوم آگست)ایشان یکباردیگر نشان داد که ایشان مکنوناتشان را برون میدهند و مردم افغانستان را و نه تروریستان را به مثابه یک کلیت دشمن میپندارند. وی به تکرار در برابر خبرنگاران گفت که نیروهایش «میتوانند این جنگ را در دو، سه و یا چهار روز ببرند». وی گفت که نیروهای او «توانایی این را دارند که بخش مهمی از افغانستان را ظرف چند روز از صفحه روزگار محو کنند.» وی در ادامه تاکید کرد که او بدون استفاده از سلاح اتمی توانایی چنین کاری را دارد. ایالات متحده قبلا بزرگترین بمب غیراتمیاش (مادر بمبها) را در افغانستان به کار برد و موجب ضایعات و ویرانیهای بسیار محیط زیستی شد. حکومت وحدت ملی قبلا از حکومت ایالات متحده در بار اظهارات آقای ترامپ در ماه جولای خواهان «وضاحت» شده بود. دیده میشود که رییس جمهور ایالات متحده با کاهش روزهای ویران کردن افغانستان از ده به دو تا چهار روز به حکومت کابل وضاحت لازم را داده است.
رییس جمهوری ایالات متحده امریکا آقای ترامپ برای کشورش و سیاست همگرایی جهانی فاجعهی بزرگی است. او نشان میدهد که ایالات متحده امریکا به عنوان کشوری که نخستین قانون اساسی جمهوریخواهانه و دموکراتیک را به جهان عرضه کرد و موجب شد که حتا انقلابیون فرانسه از اعلامیه استقلال و قانون اساسی این کشور در تدوین اعلامیه حقوق شهروندان فرانسهی پس از انقلاب الهام بگیرند، دیگر نمیتواند الگو باشد. وقتی ابراهام لنکلن پایان عصر بردهداری در این کشور را اعلام کرد، حتا بنیانگذاران کمونیسم از این گام بزرگتاریخی در ایالات متحده به وجد آمدند. در سال ۱۸۶۴ نامهای به قلم کارل مارکس به آبراهام لینکلون رییس جمهور ایالات متحده نوشته شده بود که از جمله در این نامه آمده بود:
«طبقه کارگر اروپا اطمینان دارد که همان طور که «جنگ استقلال» آمریکا دوران جدیدی را برای عروج طبقه متوسط گشود، به همین ترتیب [جنگ آمریکائیها علیه برده داری] همان نقش را برای طبقه او دارد.
این طبقه آگاه است که جنگ علیه برده داری در سرزمین «آبراهام لینکلن»، این فرزند مصمم طبقه کارگر در راس مبارزه مردماش برای گسست زنجیر بردگی، طلایه نبردهای آتی طبقه خود او برای بازسازی نظم جهان است».
جنبشهای مدنی سیاهان، جنبشهای دیگربودان و دیگرباوران، اصول آزادی دینی و آزادیهای فردی در ایالات متحده، همه ارزشهاییاند که بشریت ترقیخواه از این کشور و پیکارهای مردم آن در جهت تحقق آنها الهام گرفت. قربانیهای بسیار ایالات متحده در مبارزه با فاشیسم و آوردن دموکراسی و آزادی به اروپا و سهم این کشور در پایان دادن به سوسیالیسم اردوگاهی دستآوردهای فراموش ناشدنیاند. اما تجارب کشتار بومیان ایالات متحده، نظام بیدادگرانهی بردهداری و لشکر کشیها و کودتاهای این کشور در سرزمینهای دیگر، روی دیگر واقعیت نظام سیاسی ایالات متحده است. و زمامداری آقای ترامپ را اگر از یکدست میتوان تداوم این امریکای دوم پنداشت از جانب دیگر این امر نشانی از پایان «دوران امریکا» است. آقای ترامپ سیاستمدار ویژهای است که یک روزگار خاص تاریخی در کشورش را نمایندگی میکند. وی نماد روزگار زوال ارزشها و سرگردانی سیاستمداران عوامزده در دوران مصدومیت تاریخی دموکراسی ارزشی و مسخ دموکراسی به یک روش گزینشی و انتخاب استبداد اکثریتهای عوامزده و بیباک در برابر باورها و ارزشهای دیگران است. این واقعیت را بیشتر از همهجا نهادهای اکادمیک و علمی ایالات متحده و حلقههای دموکراسی و عدالتخواه این کشور مورد نقد قرار میدهند.
اما آقای ترامپ به سخن پاولا دیل سرکرده گفتمان مبالغه و غلو است که در گفتمان وی انسانها به مهرههای بیجان و به شی تقلیل مییابند. وی در سخنان خود بسیار آگاهانه مانند بسیاری از نخبگان و سیاستمداران هویتگرا و عوامزده، با دستهبندیهای خودی و بیگانه، با بهرهگیری از زرادخانههای کلامی دشمنآفرین و بهرهگیری از واژههای خون، کشتار و نفرت به فراوانی بهرهگیری میکند. سخنرانیهای وی چه از تریبون کاخسفید، چه از کنفرانس کشورهای گروه هفت و چه از نشستهای ناتو بیشتر یادآور پهلوانان رینگ کشتی کجاند. رجزخوانیها و عربدههای دشمنآفرین و کینتوزانه که بیشتر از سرگرم کردن انسانهای مصرفی و تودهایسازی هرزهگرایی ارزش بیشتری ندارند.
ژوزف فوگول دانشمند مطالعات فرهنگی، چنین آدمهایی را به عنوان نمونه عالی آدمهای اقتصادی میپندارد. وی به این باور است که آدمهای از این دست، پدیدهها را نه بر بنیاد درست و نادرست، زشت و یا زیبا، عادلانه و یا غیرعادلانه بلکه بر بنیاد اصل سود و زیان تصنیف میکنند. به سخن توماس آشویر، اینان واژگان را از درونمایهی ارتباطی آنها تهی میکنند و آنها را تقلیل میدهند به نوعی رابطه گفتمانی بر پایه بده و بستان پولی. اما در هر حالتی سخنان این افراد نه برای آموزش متقابل و فراگرفتن مدارا و رواداری ابراز میشوند بلکه تابع دستور زبان سیطره و کنترول قدرتاند؛ بی توجه به عدالت و برابری. سیاستمدارانی از این قبیل، گاهی چنان رادیکال و افراطیاند که حتا مایهی سرافکندگی همراهان و همفکران خود میشوند. ترامپ در یکی از سخنرانیهایش در برابر نظامیان امریکایی گفت: «امریکا به ده چند بمب اتومی بیشتر از [این] چهار هزار [مطرح شده] نیاز دارد.» ریکس تیلرسون وزیر خارجه ایالات متحده در کابینه خودش در واکنش به این سخنان او گفت: «احمق لعنتی»! وی همه روزه برخی از شهروندان ایالت متحده را به جان برخی دیگر میشوراند و دشمنآفرینی میکند. اسلامستیزی، تحقیر رنگینپوستان و شهروندان اسپانیاییتبار امریکا، توهین افراد دارای معلولیت و مانند اینها در کیهان انسانستیزانهی تفکر سیاستمدارانی از این دست جایگاه خاص دارند.
از اربان، در مجارستان، تا ناسیونالیستهای پولیندی، و افراطیون آلمانی و فرانسوی و شرکای آنها در سراسر جهان همه همزباناند. تصنیف انسانها به خودی و دارای ارزش و غیرخودی و شی قالب فکری چنین افرادی است. اینها همیشه از واژههای آتش زا استفاده میکنند. واژههایی که احساس و غریزه مخاطبان را نشانهگیری میکنند. سخنانی مانند این که، خارجیان و مهاجران کارهای ما را میربایند، به دختران ما تجاوز میکنند، مواد مخدر میفروشند، دزدی میکنند و دست به جنایت میزنند از این قبیلاند. چنین ادعاهایی را به مشکل انسان بتواند بر پایه واقعیتها مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهد تا قادر به درک حقیقت و کنه پیامهای درونی آنها شود. و آن هم در روزگار یرغلهای سربازان پنهان لشکرهای رسانهای و یا به سخن افغانها «فیسبوک چلونکی»ها ناممکن است که شهروند عادی بتواند صحت و سقم چنین ادعاهایی را ارزیابی و کشف کند.آقای ترامپ در صحبتهایش با رسانهها در حضور آقای عمران خان صدراعظم پاکستان درباره افغانستان و مردم آن سخنانی ابراز داشت که از چندین جهت بسیار تکاندهنده بودند و من فقط بر دو وجه آن مکث میکنم. یک بهرهگیری از کلمههای خشونتزا با در نظرداشت یک اشاره گفتمانی و پیوند چنین ادعاهای با نژادپرستی و خشونتپروری و دیگر از این منظر که آقای ترامپ مخاطباناش را عوضی گرفته است.
بهرهگیری از واژگان خشونتزا و نفرتآفرین پیوند مستقیم با نژادگرایی و بیگانهستیزی و آمادهسازی انسان به اعمال قهر دارد.
زیگفرید یگر و همکارانش در دانشگاه دویسبورگ آلمان سالها پیش پژوهشهایشان را با توسل به بررسی و تحلیل گفتمانهای نژادپرستانه و رابطه آنها با خشونت و نفرتآفرینی و نفرتپراکنی با توسل به گفتمان و سخن، آغاز کردند. در دانشگاههای جهان به ویژه ایالات متحده امریکا تحقیقهای بسیار گسترده در این راستا صورت گرفته است. در تبیین خشونت نخستین گام با بهرهگیری از واژگان به ظاهر معصوم آغاز میشود. نفرت و بیزاری اجتماعی را انسان در فرایند جامعهپذیریش میآموزد. آدم با نفرت از انسانها و جمعیتهای دیگر زاده نمیشود. نفرت و کینه از جمعیتهای دیگر یک فرایند اجتماعی است که با آن انسان با رفتارهای سیاسی و اجتماعی مولد چنین تبارزاتی آشنا میشود؛ میاموزد و به آن مبتلا میشود. نژادگرایی در عین زمان یک فرایند ایدیولوژیک است که با تاریخ سلطه و استعمار پیوند اندامواره دارد. بهرهگیری از نفرت و نظاممندسازی تفکر تبعیضآمیز نخست با کارگیری از واژگان صورت میگیرد؛ بعدا اجرایی میشود. هولوکاوست با تعمیم یهودی ستیزی و تودهای شدن آنتیسمیتیسم در گفتمان همهگانی ممکن شد. هر جا که انسانها به دلیل نژاد، دین، مذهب و یا باورهایشان قتل عام شدند، نخست واژگاننفرت به مثابه پیشقراولان نظام قدرت به میدان رفتند. تکفیریهای مسلمان امروز در سراسر جهان با بهرهگیری از واژگان و صدور فتوا انسانهای دیگر را به دلیل برداشت و یا قرائت دیگری از دین، ذلیل و مباحالدم اعلام میکنند و بعد میکشند. افراطیون سیاسی و سیاستمداران نژادپرست نیز همین کار را میکنند. با افادههای مانند این که «میتوانند با کشتن ده میلیون انسان در جنگ افغانستان پیروز شوند» و یا کشوری مثل افغانستان را میتوانند از کره خاکی محو کنند، کشتار و محو کشورها را جامعهپذیر میسازند. حساسیتهای انسانهای خودی و غیرخودی را در این باره کاهش میدهند؛ از مرزهای ممنوعه در گفتمان میان انسانی عبور میکنند، گفتمان قتلعام را به حوزههای عمومی میکشانند و نخستین قدمها را برای آزمایش حساسیت انسانیت جانبدار صلح و دموکراسی و آزمایش آمادگیهای افکار عامه خودی و خنثاسازی واکنشهای احتمالی انساندوستانه را از این راه به آزمون میگیرند. از قبیح، قباحتزدایی میکنند و بدین گونه اعمال خشونت علیه انسان را نخست با استفاده از بیتفاوتی انسانها و بعدها با تحریک احساسات جامعهپذیر، تودهای و سالوننشین میکنند. وقتی تابوها در پیوند با کشتارهای جمعی شکستند، کشتار جمعی هم به پدیدهی روزمره، به خشونت عادی مانند همه خشونتهای دیگر، کاهش مییابد. کشتارهای جمعی مانند بسیاری از جنگها بخشی از زندگی انسان میشوند؛ همانگونه که در یک محدودهی کوچکتر، انتحار در کشوری مانند افغانستان به یک پدیدهی روزمره بدل شد. چه کسی در کشور ما میتوانست در مخیلهاش جای بدهد که پس از کشتار جمعی کودکان، اعدام زنان در استدیومها و هوراکشی تودهها در مراسم اعدام و سنگسار در روزگار معاصر، آدمها بتوانند به راحتی پای صحبتهای روزمره بنشینند و طوری رفتار کنند که گویا کاری نشده است. بدینگونه است که مانفیستهای نفرت و کینه در جامعه راهشان را میگشایند و در جریان اجرایی شدن با مقاومت کمتری روبهرو میشوند.
واکنش آقای ترامپ در برابر زنان رنگینپوست عضو کنگره ایالات متحده در روزهای پسین نشان داد که وی یک شونیست ساده نیست که تنها به دلیل حسابگریهای سیاسی در کارزارهای انتخاباتی از حربه نژاد استفاده میکند، وی یک نژادپرست صاف و پوستکنده است. او به چیزی که بیان میکند باور دارد. سخن، «برگردید به همان جایی که از آنجا آمده اید» در خطاب به چهار بانوی سیاهپوست نشان میدهد که وی مبتلا به نژادگرایی مانفیستشده است. افادهی توهینآمیز وی در باره سرزمینهای با اکثریت انسانهای سیاهپوست و رنگینچرده که آنها را به نام «کشورهای حفرههای کثافات» میپندارد، نشان میدهد که وی به گونه بیمارگونه مبتلا به نژادگرایی است.
یکی از کارمندان سیاهپوست کازینوی آقای ترامپ در گفتوگویی با نشریه نیویورکر گفت وقتی که آقای ترامپ و همسر سابقش ایوانا از این کازینو دیدار میکردند، مدیران کازینو کارمندان سیاهپوست را از انظار وی پنهان میکردند. در ماه جون امسال وی در باره مردم هایتی گفت که «اینان همه مبتلا به بیماری ایدز اند» وی در باره نایجریاییهایی که در ایالات متحده زندگی میکنند، گفت «اینان یکبار کلبههای خود را ترک کنند» دگر هرگز به خانههایشان برنمیگردند. در سال ۱۹۹۱ در کتاب انتقادی که در باره آقای ترامپ زیر عنوان «ترامپید» انتشار یافت به قول یکی از مدیران پیشین کازنیوی ترامپ، جان او دونل، نقل شده است که وی از وضعیت حاکم در کازینوهای پلازا و کاستل در آتلانتیکسیتی ناراحت بود و گفت: «من سیاهپوستانی را دیدم که پولهای مرا شمار میکردند. من از این کار نفرت دارم.» کژرویهای کلامی ترامپ بر ضد انسانهای با رنگ دیگر بسیار است و من فقط به همین چند نمونه اکتفا میکنم.
ترامپ در خشونتهای کلامیاش از تعمیمدهی، و واژگان ویژه استریوتایپی استفاده میکند. او همه باشندگان هایتی را مبتلا به ایدز میپندارد، همه باشندگان خاورمیانه را تروریست میانگارد و قسعلیهذا. او نشان میدهد که یک آدم نامتعارف ساده نیست. فوران کینه و نفرت او در برابر مردمانی است که مانند او بلوند و بور نیستند و هم دین دیگری دارند. وی با بهرهگیری از خشونت کلامی با این پیمانه حتا اگر در جمله دوم بگوید که «من این کار را نمیکنم» از مرزهای مجاز گفتمان مبتنی بر اخلاق و انساندوستی عبور کرده است. وی انسان افغانستان را به هیچ و به شی تقلیل میدهد و با ادبیات کشتار جمعی سخن میگوید.
مردم افغانستان با ایالات متحده در جنگ نیستند
آقای ترامپ مردم افغانستان را به مثابه یکجمع، یک کلکتیف و بدون هرنوع تفکیکی دشمن میپندارد. واقعیت این است که مردم افغانستان با ایالات متحده جنگ ندارند. این ایالات متحده است که دشمنیاش با القاعده را به افغانستان آورد. ایالات متحده نخست القاعدهچیها را پرورش و تقویت کرد. به آنها در برابر اتحاد شوری پول و اسلحه داد. بعدا آنها به ایالات متحده حمله کردند. این کشور به منظور سرکوب آنها به کشور ما حمله کرد. خود آقای ترامپ در یکی از صحبتهایش در باره سیاست دوگانه پاکستان در برابر ایالات متحده گفت، ما به این کشور میلیاردها دالر پول دادیم اما پاکستان با ما همکاری نکرده بلکه دشمنان ما را تقویت و حمایت میکند. بدون هر شکی که کشتار انسانها در هر کجا که باشد وحشتناک است و من مخالف جنگ در هر کشوری استم. اما اگر ایالات متحده واقعاً میخواست در جنگ با تروریسم پیروز شود، چرا مبارزه را با برخاستگاه آن آغاز نکرد. نیازی نبود که این کشور توانایی اتمی و ویرانگرش را به رخ مردم افغانستان بکشد، کافی بود تا با وضع تحریمهای اقتصادی و ممنوعیت سیر و سفر بر آن عده از جنرالهای پاکستانی که حامی تروریسماند و با تروریست اعلام کردن گروه های تروریستی که دست به کشتار مردم افغانستان میزنند، قاطعیتش را در مبارزه با تروریسم به نمایش میگذاشت.
اما استراتژی پر از اشتباه ایالات متحده و عدم پیگیری این کشور در مبارزه درست با تروریسم در منطقه ما موجب خسارات و شکستهای بسیار شد. این کشور در افغانستان با همان آزمونی برخورد که در ویتنام با آن مواجه شده بود. نظم خاورمیانه (آسیایغربی) را در هم شکست و موجب ارتقای نیروهای افراطی، دولتگریز و تکفیری شد. و در نهایت نیز خودش ناگزیر به تقلیل حضورش در این منطقه شد و یک جغرافیای بزرگ از مالی تا افغانستان را در یک هرجومرج بیمانند سیاسی و امنیتی کشاند.
من آن چه را که در این جا مینویسم، حرف نوی نیست. در کتابهای «تلاش آزادی» و «سالهای دشوار» در برخی از جستارهایم در همان سالهایی که عضو حکومت بودم نیز به این مسایل پرداخته ام. در نخستین کنفرانس مطبوعاتی خود پس از اینکه در سال ۱۳۸۵ به حیث وزیر خارجه کشور ما انتخاب شدم، گفتم که استراتژی کنونی مبارزه با تروریسم و عدم توجه به برخاستگاه آن، محکوم به شکست است. من در همان سال از تغییر جغرافیای جنگ صحبت کردم. هیچکس و اما هیچ کس در هیچ جای به یاد ندارد که من در هژده سال گذشته، حتا پیش از آن که در سال ۲۰۰۵ به دولت بپیوندم تا به امروز غیر از این گفته باشم و یا نوشته باشم.
ایالات متحده در جنگ افغانستان با دم و دستگاه ناتو یکجا شکست خورده است و در حال رفتن است. یکی از اصلیترین دلایل این شکست این بود که این کشور بجای جنگ با تروریسم به مثابه یک کلیت که شامل برخاستگاه، ریشههای اجتماعی و سیاسی و دفاع از اصل حکومت داری خوب بود، واقعاً با مردم افغانستان جنگید. و در این جنگ در جفرافیای غلط چنان بیرحمانه از زور، قهر و آتش استفاده کرد که مردم همه از این کشور و سیاستمداران طرفدار آن و اعضای حکومتهایی که با این کشور همکاری کردند، به شمول این نگارنده، بیزار شدند. جوانان در واکنش به این بیدادها به ایدیولوژیهای گذشتهگرا پناه جستند، دموکراسی و انتخابات در نتیجه تقلبهای عوامل امریکا و مداخلهای صریح و آشکار این کشور به یک مضحکه مسخ شد و آن عده که با باورهای گذشتهگرا و ارتجاعی سنخیت نداشتند، از مبارزه دوری جستند و به زندگی اندوهبار روزانه پناه بردند.
افغانستان بر سر یک چرخشگاه آشکار قرار گرفته است. وقتی خارجیان میروند، امر نیکی است. ما نه آنها را آورده بودیم و نه هم میخواهیم که در سرزمین ما بمانند. روزگار مبارزه برای دموکراسی، عدالت و تکیه بر نیروی مبارزاتی و ترقیخواهانه مردم فصل زیبایی است که باید به آن بپردازیم.
تلاش برای استقرار صلح و کوشش برای کاهش پیآمدهای منفی آن بخش جداناپذیری از مبارزه برای دموکراسی است. اما هیچکس نمیداند، با در نظرداشت واقعیتهای امروزی و مناسبات قدرت، پسآمد این صلح در کوتاهمدت چه خواهد بود. حال نوبت جوانان و ترقیخواهان سرزمین ما است که پا پیش بگذارند و مبارزه برای استقلال، عدالت و آزادی را بهتر سازماندهی کنند.
اخیراً شعری از یک روزنامهنگار ترک را که از زندان به فرزند پنج سالهاش در آلمان نوشته بود، خواندم. این شعر را در اینجا به فارسی دری ترجمه میکنم.
پرندگانی را به سراغ پنجرهات
فرستادم،
به آنجا رسیدهاند؟
فریب تاریکیها را نخوری!
اینان آخرین ابرها اند که
رخسار آفتاب را پوشاندهاند.
به زودی حسرت ما به پایان میرسد.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور