آرشیف
روایتی در چشمان بهــــــار
محمداسحاق فایز
بسمه تعالی
دیروز شام، اولین انتحاری سال 1390 خودش را منفجر کرد تا از تن آدمیان خون برویاند بر زمین… این شعر برای همان آغاز شده است.
دی ماه که گذشت
رونق باد های توفنده را از یاد بردی
این سالهای خونین
که شفق هارا نیز با رگبار
خونین کرده اند
فردا از چه رهگذری درخواهد زد
دستان غرب در خون شرق رنگین است
و آفتاب قواره اش را پنهان می کند
در بهاری های ماه ثور
گویند این ماه
– برزخی بوده است
– دوزخی گشته است
دیگر نمی خواهمش
تقویم من یازده ماهیست.
رونق پرواز ها افتیده اند
بازار های خاطره کساد اند
فریادی اگر کارید
در سپیده دمان ازادی
شهاب هایی را می دروید
از آسمان
آسمانی که با ما نبوده است
و بالهای مارا این سالها فرسود
ریخت بر زمین
تا بر محبط خونین خاک
بر جنازة هابیل بگرییم
عشق ممنوع است
دستان عاطفه را از پشت بسته اند
بم انتحاری در دستان دوزخی هارسته است
تا در انفجاری دق
نفرت انسان را از انسان برویاند
بر خاک
سوغات قبیله
در قطیفة خونین روزگار چنین مایه داشت
آسمان ابریست
تاریک است
ابر از ناکجا های پنهان آمده است
ابر بی باران
ابر بی گریان
شکوه نمی کنم
در تیر رس صبحدم موعود کم می شوم
آشکارا می گویم:
از اجاق سرد برجای مانده از گاروان ها
بسیار هراس دارم
این سالهای مانده
چه دردگین خواب بوده ایم ما
رفته اند
مانده ایم
برده اند
باخیته ایم
قطیفه های ندامت رابتکان
استخوان پدران پدران مان را بسوزان
فخری نداشتند
وقتی زمین
وقتی مرده دریگ
حسرتی بیش نیست.
چه بگویم لیلی
دفترچه های مان را بباد داده ایم
و بر خاکستر اشک هایمان
بیگانه گان اند نشسته
تا برج آزدای را بنا کنند
و تابوت آینده را درآن بخاک بسپارند
اینگونه که ما دست ها زیر زنخ تقدیر زده ایم
تا سالهای سقوط را نظاره کنیم.
چه بگویم لیلی
من وهم ناک ترازپار زیسته ام
قصه هایم را بر سنگفرش فراموشی نوشتم
شعر هایم را در دیباچه های فردا بیاد گار ماندم
سنگ صبوری بودم
تا دست مایه های این تاراج تلخ را نامی بگذارم
دموکراسی از ذهن ستیغ های خونین نمی روید
و آزادی نیز فریادی نیست که در دامنه ها رها سازیم
و جنازه های سپیداران خاکسترشده را
به هول باد ها بسپاریم
فردا آمدنیست
گویی
گامهای موربش رابر نقشگاه های مانده اش بر راه
خوانده ام
نقطه ای در فرجام
و چند پاراگراف آشفته
خونین
کسی از قواره عاطفه نمی پرسد
پرستو های بهاری را نمی خواننند
آشیانه های مرغکان را بر شاخها حضوری نمانده است
آه، ای شام دراز و صبح بی بازگشت.
هشتم فروردین 1390
کابل
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور