آرشیف

2023-11-20

عبدالقیوم ملکزاد

 رابعۀ عدویه راهگشای بانوان دیگر در سیر و سلوک

 

از همان سپیده دمی که جریانی به نام تصوف اسلامی شکل گرفت، بانوان نیز همگون و هم‌قدم با مردان، نقش به سزایی را در گسترش آن ایفا کردند.

 به گواه تاریخ حضور بانوان در عرصۀ عرفان در اقصی مناطق جهان اسلام، در چارچوب دین و مذهب آمیخته با حُبّ الهی تبلور یافت که در نتیجۀ سیر و سلوک عرفانی، مجاهدت بسیار و ریاضت مداوم توانستند موفق به درآیند و نیک ببالند و به مقامات و کرامات فراوانی نایل آیند.

آنچه مسلم می‌باشد، این است که ورود رابعه عدویه عارف و زاهد قرن دوم، رهگشای بانوان دیگر شد تا به سیر و سلوک تصوف اسلامی روی آورند.

بر اساس آنچه در تذکره‌ها نگاشته آمده، زنان با سه عنوان در این میدان درخشیده اند: زنان عابده، زنان سودایی و زنان شاعره! 

سیده رابعه عدویه سر سلسلۀ حلقۀ بزرگ شمرده می‌شد که در جایگاه شامخ آن در تصوف و عرفان، در بحث قبلی مطالبی عرضه داشتیم؛ اما در این بخش نوشته بر آنیم ذکر خیر بانوان عارفی بپردازیم که اکثر ایشان در سلک کنیزان قرار داشتند.

قبل از اینکه شهرت این دسته کنیزان را در قید قلم آریم، لازم می دانیم راجع به اقتضائات سیر و سلوک عرفانی اشاراتی بکنیم.

همان گونه که مبرهن است، سیر و سلوک عرفانی با دشواری هایی چون چله نشینی، تمرین ریاضت، عبادت های مستمر و بلا وقفه، ذکر، خلوت و …همراه است. برای به سر رساندن اینگونه شرایط، علاوه بر توانایی جسمی، فرصت های مساعد و زمان و اوقات بیشتری نیاز است که معمولاً مردان می‌توانند آن را برای خود بیشتر و بهتر مساعد بیابند.

اما زنان به دلیل مشغله های مربوط به سامان دادن به زندگی، تربیت فرزندان و… مهمتر از آن به دلیل ویژگی های جسمی قادر به عبادت بی وقفه نخواهند بود. (1)

از همین جهت در دنیای مردانه تصوف زن نه تنها مانع سلوک تلقی می‌شد، بلکه ورود وی به ساحت سیر و سلوک نیز نهی می‌شد. بسیاری از عارفان، کمال عرفانی را ویژۀ مردان می‌دانسته اند. در نظر آنان، مجاهدۀ زنان در چرخاندن دوک و رشتن پنبه خلاصه می‌شده و خانه شوی برای آنان بهترین خانقاه بوده است. ( زنان و سیر و سلوک عرفانی مهری و پندری )

 سهروردی هر گونه ارتباط با زنان را مانع سلوک می‌داند و می‌گوید: ” تزویج بزرگترین حجابی است ارباب سلوک را، از بهر آنکه زن خواستن مایه تفرقه، و اصل تشویش و ماده شرها و فتنه هاست.” از دیدگاه سهروردی زن از اسباب دنیوی است و پرهیز از اسباب دنیوی برای سیر و سلوک امری واجب است. وی از قول ابوسلیمان دارانی رحمه الله می‌گوید: »هر آنکس که وجه تعیش طلب کند، یا زن خواهد، یا به کتابت حدیث مشغول شود، میل به دنیا کرده باشد و سالک را از شیر باز دارد.”

 این اعتقاد تا بدانجا پیش می‌رود که تزویج را حتی برای کسانی که در مسیر سلوک گام نهاده اند، نیز عامل پسرفت و بازگشت از مسیر حق می‌داند و می نویسد: »و همچنین گفت که هیچ کس از اصحاب را ندیدم که چون زن خواست، بر آن مرتبت و منزلت خود بماند. قال رسول اهلل صلعم: ما ترکت بعدی فتنه اضر علی الرجال من النساء یعنی هیچ مذمت و فعل ناخوب، چنان چهره احوال مردان متغیر نگرداند که مخالطت زنان، که از مجالست و موانست ایشان معرت و مضرت تمام خیزد (]8[ سهروردی، شیخ ابوحفص عمر شهاب الدین، ،1367 عوارف المعارف، ترجمه: ابومنصور اسماعیل بن عبدالمومن اصفهانی، تهران، انتشارات هما)»

علی رغم آنچه در ارتباط به محدودیت شرایط برای زنان در جهت حضور آنان در قلمرو عرفان و تصوف تذکر رفت، با مبنا قرار دادن معلوماتی که در تذکره ها و جنگ ها تذکر یافته، به توضیح یک نکتۀ مهم به عنوان یک حقیقت پرداخت که حضور زنان کنیز در عرفان نسبت به بانوان آزاده، بسی چشمگیر، پر رنگ تر و پر بسامد بوده است. در حالی که کنیزان به دلیل موقعیت اجتماعی شان، مشغولیت ها و گرفتاری های بیشتری نسبت به آزاده زنان دارا می‌باشند، به قول “گوهر گویا”: (3)  این موجودات بی پناه و درمانده، آنگاه که از کار سخت روزانه فراغتی می‌یافته اند، با خدای خود به راز و نیاز می‌نشسته اند و با تهجّد و شب زنده‌داری و راز و نیاز با یگانه حامی حقیقی خود (خدا) اولین گامهای سلوک عرفانی را بر می‌داشته اند.”

چنان که اشاره شد، تراکم رنج و تکالیف شاقه و طاقت فرسا، یکی از دلایلی بوده که سبب کشاندن کنیزان به سوی عرفان شده. در کنار این برهان، انگیزۀ دیگری نیز دخالت دارد و آن اینکه در روزگارانی که آیین کنیزداری و برده داری امری معمول بود، تعدادی از بانوان در خدمت عرفا قرار داشته اند. این موضوع  سبب می‌شده تا زنان نسبت به افکار و عقاید عارفان آشنایی بیشتری بیابند و آمادۀ گرایش به سوی تصوف و پذیرش سلوک عرفانی شوند.  

گزاره ها و بیاناتی که در باب مطلب مورد بحث، برگزیده شده، در خور تعمق است:

“بیان عبدالرحمن سلمی، صوفی قرن پنجم که تعبّد را ویژگی مهم زنان صوفی می­داند (!حسینی، 1385: تاییدی است بر این باور که کنیزان قبل از آزاد زنان به مسلک تصوف راه یافته اند. به نظر می­رسد کنیزان خدمت به صوفیان (مردان خدا) را به نوعی خدمت به خالق به شمار می­‌آورده‌ اند؛ زیرا عارفان، ولی الله یا دوستان خداوند و شفیع و محرم او به شمار می‌آمده اند، از این رهگذر خدمت به مردان عارف، زمینه‌ های نزدیکی و تقرب به خدا فراهم می­‌شده است.” (4)

امام غزالی می نویسد: «کنیزکی از سوی پارسایی آزاد می‌شود. کنیزک رو به او می‌گوید: «بد کردی، [ با این اقدام مرتکب کار زشتی شدی، زیرا] من تو را خدمت می‌کردم، دو ثواب می‌یافتم؛ اما اکنون یک ثواب [از دست من] رفت» (غزالی، 1377: 1/ 745).

 سرگذشت صوفیان مشحون از حکایات کنیزانی است که از خدمت به آقا، مولا و صاحب خود اظهار رضایت و خشنودی داشته ­اند. از سوی دیگر از آنجا که اساس تصوف بر شکست نفس است، زنان به طور طبیعی و بر اساس نادیده انگاری تاریخی با فروتنی بیشتر و شکست نفس عمیق‌تری به عبودیت می‌پرداخته اند.(5)

جهت اجتناب از اطالۀ کلام، اینک می‌پردازیم به معرفی تعدادی از بانوانی که برخی از آنها در سلک کنیزان بودند، چنان که رابعۀ عدویه چنین بود. سیده ای که ابوسلیمان دارانی در موردش نگاشته است:

ابوسلیمان دارانی گفت: “شبی نزدیک رابعة عدویه گذشتم، پس او در محراب خود بایستاد و من در گوشه‌ای از خانه بایستادم، پس همواره ایستاده بود تا سحر، در وقت سحر گفت: “چه باشد جزای کسی که ما را در قیام امشب قوت داد؟  جزای او آن باشد که فردا برای او روزه داریم” 

(عطار،1905: 1/ 73/ غزالی، 1377: 731).

استاد عبدالرحمن بدوی رابعۀ عدویه را مبدع مکتب عشق و محبت در تصوف اسلامی می‌داند. (بدوی، 1367: 12) [او] زهد خشک را به محبتی ملایم و عمیق و خوف از خدا را به عشق او مبدل می‌سازد. [ونیز] او از جمله عارفانی است که از راه سیر در انفس به خدا و معرفت نفس دست می‌یابد نه از طریق سیر آفاق . البته ویژگی برجسته زنان عارف همین درون گرایی و سیر در انفس است. شاید از آن رو که امکان سفر و سیاحت و سیر در آفاق برای آنان وجود نداشته است. رؤیت حق در تابخانۀ گرم توسط مادر ابن خفیف (دیلمی، 1363: 206)، شتافتن کعبه به دیدار رابعه (!عطار، 1905: 1/ 2- 61) و حکایت هایی از این قبیل نیز شاهد دیگری بر درونی بودن ایمان زنان و دستیابی آنها به مقامات معنوی و کشف و شهودی است که بی سیر و سفر آفاقی و تحمل ریاضت سفر برای آنان ایجاد می‌شده است. 

(پژوهشنامۀ گوهر گویا) 

 

  • فاطمه بنت محمد بن منکدر:

یکی از بانوانی ذروۀ عارف فراز آمد، فاطمه (دختر محمد بن منکدر) بوده. وی در پهلوی اوصاف

 نیک دیگری که داشته، در تهجّد بسیار با اراده بوده است. « ابراهیم مسلم قریشی در مورد وی نگاشته است: “فاطمه هر روز را روزه می‌گرفت، چون شب فرا می‌رسید با آوازی اندوهگین ندا می‌­کرد: “شب آمد و تاریکی­ ها پدیدار شد، و هر دوستی با دوستش آرام گرفت و من، ای محبوب من، با تو خلوت کردم. برای اینکه مرا از آتش رهایی بخشی». 

(ابن جوزی، 1992: 149)

 

  • مریم بصریه: 

عارفه دیگری را که به معرفی می‌گیریم، مریم بصریه است، او از آغاز شب به عبادت بر می‌خاست

 و می‌گفت: «الله لطیف بعباده» و تا صبح این ذکر را ادامه می‌داد. 

(سلمی،1999: 58)

 

  • سلمونه:

 بانوی خدا شیفتۀ دیگری بوده که عادت خود قرار می‌داده تا در روز از انظار پنهان

 باشد، به گونه‌ ای که هیچ کسی را یارای دیدنش میسر نگردد.

در باب زهد و عبادتش نگاشته اند: 

« چون شب پدید آمدی بر بام خانه رفتی و تا روز ندا کردی و گفتی: یا سیدی و مولایی، دیوانه کردی مرا از عقل خود و وحشت دادی مرا از خلق خود و انس دادی مرا به ذکر خود و بدرستی که در افتاده ام و بازمانده‌ام از خلق تو و مرا از این هیچ غم نیست، ولیکن وای رسوایی من گر دور افتم و بازمانم از تو». 

(محمود بن عثمان، 1358: 204)

 

  • ایشی نیلی:

 بانوی بسیار زاهدی دیگری است که گفته شده چهل سال از خانه بیرون نیامد و به

 عبادت مشغول بود. نگاشته اند: وی هنگامی که وصف ابوسعید ابوالخیر را شنید، کنیزش را به مجلس ابوسعید فرستاد تا حکمت از آن شیخ فرا گیرد و بعد وی بیاید و به او بیاموزاند.

در یکی از حلقه های درسی، ابوسعید، به خواندن این دو بیت پرداخت: 

من دانگی و نیم داشتم حبه ای کم

دو کوزه نبی خریده ام پاره ای کم

بر بربط من نه زیز مانده ست و نه بم

تا کی کوی قلندری و غم و غم.

وقتی کنیز این دو بیت شعر را برای ایشی نیلی خوانده، بر [جایگاه] شیخ انکار کرده، آنگاه به کیفر این انکار، به چشم دردی مبتلا شده، که در نهایت از طریق خود ابوسعید درمان شده است و با ورود به سلک تصوف، به وسیلۀ همسر ابوسعید، (مادر ابوطاهر)، خرقـه پوشیده. 

(محمد بن منور، 1364: 6-405)

گفته شده: ایشی همۀ دارایی خود را وقف درویشان می­ کرد.

 

  • شعوانة ابلیه:

نوشته اند: [وی در آغاز] مطربه ­ای بوده که پس از توبه در سلک رهروان راه خدا در می‌آید- 

صفت مشخصۀ او گریه‌های بی حد بوده است و در تذکره ها از او با صفت المجتهدات الخائفات الباکیات المبکیات یاد شده است.

 (!سلمی،1999: 107/جامی 1370: 615)

به روایتی، یحیی بن بسطام به او می‌گوید: « چه شود اگر با نفس خود رفق نمایی و از این گریه چیزی کم کنی تا تو را بدانچه می‌خواهی قوی‌تر باشد؟»

شعوانه می‌گوید: « به خدای که دوست دارم بگریم تا اشک من نیست شود، پس خون گریم تا قطره‌ای از خون من در جارحه ای از جوارح من نماند، و گریه از کجا آرم؟ پس همواره می‌گفت گریه از کجا آرم تا بیهوش شد.» ( غزالی، 1377: 728)

 

  • جهان آراء:

زن عارفه دیگر در دوره تیموریان هند: شاهزاده جهان آرا این زن عارفه (۲۱)صفر(۱۰۲۳)هجری/یکم آوریل (۱۶۱۴)میلادی به دنیا آمد.جهان آرا دختر شاه جهان پادشاه هند است و مادر وی بانو بیگم ملقب به ممتاز محل است که تاج محل به یاد بود آن ملکه ساخته شده است.درباره جهان آرا، نگارنده مقاله ای (۱۶)در مجله تحقیقات فارسی دانشگاه دهلی در سال (۱۹۹۷)میلادی به چاپ رسانده است.جهان آرا یکی از اولیاء الله و خاصان خدا بود.این زن زاهده که دلش پر از معرفت بود، بیشتر اوقات را صرف مطالعه آثار عرفانی می کرد. جهان آرا در مونس الارواح می نویسد:«این ضعیفه راجیه بعد از ادای فرض و واجبات و تلاوت قرآن مجید هیچ امری شریف تر از ذکر حالات و مقامات اولیای کرام قدس الله ارواحهم نمی داند.بنابراین خلاصه اوقات خود را جز به مطالعه کتب و وسایلی که مشتمل بر احوای سعادت مال بزرگان دین و اکابر صاحب یقین است صرف نمی نماید.»(6)حقیقتاً جهان آرا زنی صالحه بود و آیین و روش عارفان را دنبال می کرد.او و برادرش دار شکوه به سلک پیروان سلسله قادریه در آمده بودند.(۱۸)جهان آرا تحت تاثیر میان جیو و سخنان متصوفه بود و مشایخ صوفیه را به نظر احترام می نگریست.به نظر وی مقصد بزرگ حیات انسانی قرب به وحدت الهی است.برادرش دارا شکوه هم مردی با ورع و تقوی و اهل توکل و صفا بود.در سکینه الاولیاء در ذکر شیخ زمان، میان جیو، خواهر خود را با اوصاف زیر همشیره بزرگ متصف کرده است:«رابعه عصر، فاطمه، مریم وقت، عارفه، عابده، واصله، کامله»(7)

 

  • رابعه بنت اسماعیل:

 ابوسلیمان دارانی در مورد رابعه دختر اسماعیل و همسر احمدبن ابی الحواری گفته‌است:« او 

ولیه خداست، عزوجل، و سخنش، سخن صدیقان است.

( غزالی، 1377،2/ 120) 

 

  • مادر مولانا:

در شرح احوال مولانا به مسئلـه مریده شدن کرای بـزرگ (مادر مولانا) به مولانای بزرگ بر می‌‌‌‌

 خوریم: « گویند کرای بزرگ از سمرقند بود و شوهر او خواجه شرف الدین مردی منعم بود و بزرگوار….. چون شوهرش از دنیا نقل کرد، جمله مالها را جمع کرده به نزد مولانای بزرگ آمده مریده وی شد» 

(افلاکی، 1362، 2/ 81-680).

در میان زنان عارف، به افرادی بر می‌خوریم که مریدانی داشته اند و به آنان تعلیماتی می­ داده‌اند. کنیزان زنان عارف مسائل معنوی را از آنان می‌آموخته اند. در سلسله نامـه­ای کـه در پایـان مناقب‌العارفین افلاکی آمده، قید شده است که شرف خاتون، دختر سلطان ولد، مریدان زیادی داشته اسـت. عارفه خوش لقای قونوی، از خلفای مولویه در توقات بـوده و تمام بزرگان، مریدان وی بوده‌اند. (گولپینارلی،1366: 341)

در میان انبوه روایت‌هایی که در مورد مردان عارف نقل گردیده، کمتر به روایت هایی از رهبری زنان عارف بر می­خوریم. در بغداد و خراسان که صد و پنجاه سال پیش از سلمی از مراکز صوفی‌گری زنان به شمار می رفت،  شماری اندک از زنان صوفی آزادانه با مردان در ارتباط بودند و مسیری طولانی را برای کسب علم  طی می کردند و از قدرت و احترام  زیادی در میان مردان صوفی برخوردار بودند؛ اما به نظر می­رسد که آنها استادان مذهبی نبودند. بنابراین کمیت، اظهار نظر در مورد شیخوخیت زنان، مریدان آنها (مرد بودن یا زن بودن مریدان) و… را دشوار می‌سازد.( گوهر گویا- مهری زینی و یدالله جلالی پندری)

به اساس تحقیق منبع یاد شده، ترکمانان یک قهرمان زن به نام فاطمه باجی داشته اند که دختر اوحدالدین بود، در مقابل اطرافیان مولانا نیز سعی می‌کردند، به خلق قهرمانان زن (همچون فاطمه خاتون همسر سلطان ولد) بپردازند (میکائیل بایرام، 1379: 340) این گرایش­ها هر چند اندک است؛ امّا نشانه ه­ایی از روشنگری گروهی از عارفان است که بر خلاف جریان عام جامعة خود، به زن با نگاه مثبت می‌نگریسته ­اند.

در مورد ابن عربی نیز گفته شده که با زنانی از اهل طریقت ملاقات کرده است، از جمله یاسمین مرشنایی، فاطمه قرطبی که در زندگی عرفانی وی تأثیر فراوان داشته­اند. فاطمه که زنی سالخورده بـوده و به گفته ابن عربی، در نود و پنج سالگی درخشندگی و زیبایی دختران شانزده ساله را داشته، به مدت دو سال مرشد معنوی او بوده و خود را مادر روحانی ابن عربی شمرده است (نصر، 1371: 110)

یکی دیگر از زنانی که مفتی، مدرس، فقیه، عابد، عالم، زاهد و صوفی بوده، فاطمه دختر عباس است با کنیة ­ام زینب. وی از اهالی بغداد و در فقه پیرو امام حنبل، بوده است. او حتی به منبر می­رفته و مردم را موعظه می کرده و گروهی از زنان را تربیت کرده است (نوربخش، 1381: 150)

در دوران متاخر نیز زنان مرشد حضور داشته­اند. از آن جمله می‌توان به خواهر بزرگ دارای اورنگ زیب، جهان آرا که خود از عرفای برجسته و مؤلّف نام­ آور آثار عرفانی بود، اشاره کرد. او کسی است که « استاد و مراد وی، ملاشاه، چنان او را تعلیم داده بود که ارزش جانشینی شیخ را پیدا کند، هرچند که این مطلب به وقوع نه پیوست.» 

(شیمل، 1374: 571) (8) 

 

  • فاطمه نیشابوری:

مثلا«یکی از اولیاء تصوف و عرفان فاطمۀ نیشابوری است، این زن در عالم عرفان و تصوف آنچنان مقامی دارد که جامی در نفحات الانس متذکر است که فاطمه دارای مقام ولایت بوده و می‌نویسد بایزید بسطامی در بارۀ او و شوهرش می گوید”یک زوج و زوجه دیدم که از مقامات عارفین و کمالات اهل یقین هرچه از آنها پرسیدم جوابی دادند که دلیل خبرت و بصیرت آنها بود”ذوالنون مصری نیز در مقامات عرفانی این زن مانند بایزید

بسطامی اظهار اعتقاد میکند.»(صدر، بی تا:41)

از این زن، با چنین درجه ای از عرفان، مختصر اطلاعاتی در دست است، که از طریق آنها می‌شود جزئیات روحیات وی را متوجه شد.

 

  • اخوات بشر حافی:

آنچه از رابعه، دربارۀ عدم استفاده از روشنایی چراغ سلطان، ذکر شد؛ در احوالات خواهر ِ بشر حافی نیز آمده است؛ البته خواهران بشر، عارف بوده اند و در کتب احوالات عارفه ها، با عنوان”اخوات بشر حافی” اقوال و احوال ایشان ذکر شده است، لیکن این حکایت دربارۀ یکی از آنهاست.

نقل شده است که زنی خدمت امام احمد حنبل رفت و عرض کرد: «تابستان بر بام پنبه می‌ریسم به روشنایی مشعلۀ سلطان. وکسان خلیفه می گذرند، به روشنایی چیزی رشته می شود. روا بُوَّد یا نه؟» پرسیدند: تو کیستی؟ گفت: خواهر بشر بن حارثم.«احمد زار بگریست و گفت: چنین تقوی از

خاندان او بیرون آید».(عطار،8218:881)

بشر حافی معترف است که پارسایی را از خواهرم آموختم. او کوشش داشت آنچه که به دست مخلوق تهیه شده است، نخورد. ( رادفر،8213:88)

 

  • کردیه دختر عمرو:

وی از اهالی بصره یا اهواز بود، از او نقل شده است که گفت: «هیچ یک از صاحبان دنیا به جهت آنچه که داشتند، در نظرم بزرگ نیامد و هیچ مسلمانی را حقیر نشمردم.»(حسینی،8213:323)

و این نشانۀ عرفان عمیق این بانوی عارف است؛ اینکه انسان به کسی به خاطر مال و مقام احترام نگذارد و کسی را به خاطر فقر تحقیر نکند، نهایت زهد پیشگی ست. ضمن آنکه این امر در دین مبین نیز توصیه شده است.

 

  • حبیبه عدویه:

از احوال او چیزی در دست نیست. تنها ابن جوزی در صفة الصفوۀ شرح مختصری در بارۀ وی نقل کرده است. در احوال او آمده است که برای نماز، به پشت بام خانه می‌رفت و می‌گفت:«خدای من، ستارگان نمودار شدند و دیده ها در خواب شد و پادشاهان درهای خود را بستند و در تو باز است….» (رادفر،8213:31)

این نوع نیایش با پادشاه پادشاهان، نشان از این دارد که امید اول و آخر خداست، اگر تمام درهای دنیا بسته شوند، باز در رحمتِ الهی باز است، و این امر،حاکی از عظمت روح این عارف و بی توجهی اش به دنیای دون است.

کسی که این چنین با پروردگارش نیایش می‌کند، قطعاً دل به دنیا و اهل آن نداده است، و از همه، به جز خداوند، ناامید است. عرفان حقیقی چیزی جز این نیست.

 

………………………………………….

1-    باخرزی، یحیی بن محمد (1345)، اوراد الاحباب و فصوص الآداب، به کوشش ایرج افشار، تهران، دانشگاه تهران،

2-   بایرام میکائیل. (1379). اوحدالدین و حرکت اوحدیه، ترجمۀ منصوره حسینی و داوود وفایی، تهران: نشر مرکز،

3-   زنان و سیر و سلوک عرفانی، نویسندگان: مهری زینی کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه یزد و یدالله جلالی پندری، دانشیار زبان و ادبیات دانشگاه یاد شده. منبع: نشریۀ علمی- پژوهشی زبان و ادب فارسی (گوهر گویا) سال سوم، شماره دوم، پیاپی 10 تابستان 1388 ص 50- 21 ،

4-   همان،

5-   بدوی، عبدالرحمن. (1367). شهید عشق الهی رابعۀ عدویه، ترجمۀ محمد تحریرچی، تهران، انتشارات مولی،

6- مشیر سلیمی، علی اکبر:زنان سخنور، موسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی، تهران، چاپ اول ۱۳۳۵ هش.

7-هدایت طبرستانی، رضا قلی خان ولد آقاهادی (م:۱۲۸۸ه):مجمع الفصحا (تالیف:۱۲۸۴ ه)جلد اول، موسسه انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۳۶هش.

8-   استاد بدوی،

9-   بیانی، شیرین. (1352). زن ایران عصر مغول، تهران: انتشارات دانشگاه تهران،

10- زنان و سیر و سلوک عرفانی، م زینی و جلالی پندری.