آرشیف

2014-11-26

مولانا کبیر فرخاری

دل

heart

بچیند گل جهان از گلشن دل
دهـــد طــــفل ادب آبــستن دل

ندانستی زیانـــش ای ستمگر
به ناخـــــون ستم خاریدن دل

گرفتی از گهر گــــرد یتیمی
یتیمی را تــــو از آزردن دل

نداری دل تو ای غافل زاسرار
نباشد جای غـــفلت مآمن دل

چپاول هر کجا گسترده دامن
شرار افگنده اند در خرمن دل

ندیدم روزخوش ازگردش چرخ
ز گردون می کشد سر شیون دل

ز خون اندیشه ی ما در تپش نیست
کشم آهی بیرون از روزن دل

نپوشد جز لباس کهنه و چرک
ندوزم بعد ازین پیراهن دل

دو بال مرغ دل با رشته بستند
چو صید بسملم بر دشمن دل

ز نبضش می دهد خون بررگ جان
زیان دارد بسر افتیدن دل

زداید تیر گی گاهی ز دفــتر
ببین آنجــا به خود بالیدن دل

کتاب خاطراتم نکته دانیست
پرست از در زبان روشن دل

به جنگ بی هدف فرخاری امروز
بپوشد روی سنگر جوشن دل

مولانا کبیر فرخاری
 ونکوور کانادا