آرشیف

2014-11-17

مولانا کبیر فرخاری

دختر امروزه

دختر امروزه

 

 

دخــتر امــروزه بنشیند گــهی در انجـمن
بشکــند ناز و ادا از دلــربای کــوه کن

از "بهار سعید" آیـد رشحــه از نــوک قــلم
مرده ی صد ساله گردد زنده از لای کفن

از هدایا پر شود جیب نسیم هر صبح و شام
میبرد مشک تر از زلــفش به آهـوی ختن

حرف موزون میتراود از لبش چون در ناب
واژه ها نازکتر از گـل،خشت تهـداب سخن

در عرق ناکی جبین چون جلوه ی مهر فلک
یا چوخورشید است در قصر همایون وطن

سرخی رنگ شفق پیرایه گیرد از دو لب
در لطـافت مـنـفعل پیش رخش برگ سمن

چون مسیح طرزنگاهش زنده سازد مرده را
چــشم بیـمار آورد بیمار بیرون از مهن

در نفــاسـت رونــق آیینه مـی افــتد زکــار
از گـذر گـاه گلـو آبست روشن جلـوه زن

در ادای نــاز دارد شهــره تـا بـام فـلـک
خیره سازد چشم گرودن ناک از درز یخن

از توان شعر من دور است توصیف ملال(ی)
کـی تـوانـم تـرک گـویم فکـر فرتوت و کهن

نظم بی تمکین ز خامی پخته کی گردد بیرون
از نهـاد طــفل نــوزاد یــکه مــی نوشـد لبن
 

این نشیدت نیست فرخاری به طرز دید پیش
عـشق پیری میبرد ما را به طــرف ذوالمنن