X

آرشیف

داغ نهـــان

مخمس بر غزل حضرت ابوالمعانی بیدل

دستی که دعــایم برساند به برم نیســـت
صد نالۀهـرنیمه شب ویک اثرم نیســت
خشیکیده سرشکم زغم وچشم ترم نیست
پر,بیکسم امـروز کسی را خبرم نیسـت
آتش به سرخاک، که آن هم به سرم نیست

شاد است دل از خــاطرۀ رفتــۀ دورا ن
زان پیر خــرد مند وازآن حلقۀعــرفـان
جز یادی خوش بیش نــدارم ز عزیزا ن
رحم است به نا میدی حالم که رفقیــــا ن
رفتنــد بجای که در آنجا گــذرم نیســت

بشکست دل از تیر کمان خانـۀ یـا ســـم
افتیــده به کنج غم و،و یـــرانۀ یــا ســـم
در هر نفســی بی سرو سامانۀ یـــا ســم
ای کاش فنا بشــــنود افســانــۀ یــا ســـم
میسوزم و چون شمع امیـد سحرم نیسـت

درعـالـم افتـاده گـــی ام یـــار و حبیبـی
از هرچه دگــر دیده و دل را تو قریبــی
گــه داغ, نهی بـــر د ل مـن گـــه طبیبـی
از کشمکش خلد جحیمـم نه فــــریبـــــی
دامان تو در دستم و د ست دگرم نیـست

در وادی هجــران تو تا چنـــد کشـم درد
دارم زغمـت آه بد ل رنــگ و رخ زرد
غافل که مرا عشق بد یــن مرحلـه آو رد
آگه نیم از داغ محبت چــه توان کــــرد؟
شمع که تو افرو ختـه ی در نظرم نیست

در پای دل اندر طلبت حلقــۀ دامیســت
جزعشق تو فکردیگر اندیشۀ خامیسـت
در همهمـۀ خلق نهـان, رمزو پیامیسـت
گویند دل گم شــده پامــال خــرامیســـت
فریاد در آن کوچه کسی راهبـرم نیسـت

عالم نـتوان بـرد گمـان حــال پـــریـشـم
تا است نهان داغ غمـت در دل ریشــم
بگذ شت (عزیزه)غــم ازاندازهء بیشــم
(بیدل) چه بلا عاشـق معدومی خو یشـم
شمعمم که گلی به زبریدن به سرم نیست

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.