آرشیف

2014-11-18

مولانا کبیر فرخاری

خرام اندوختیم

در تخـــــیل زاده ی مشت پریم 
با دو بال خـواب گردون می پریم

سود ما در جیب کافـر کیش ریخت
میـــــوه ی باغ درخت بی بریم

بر بقـــــای خود حـــرام اندوختیم
استان بوس سگــــان هر دریم

بی لگــام اسپ هـــوس را تاختیم 
در قـمـــــار دین وطن را کافریـم

درک مـن ازدرس قران چون ریاست
نغمه ی بیجـــــای روی منبریـم

واژگــون تعبیر یا تفــــسیر ماست
دزد آیات کـــــــــلام اکـــــــبریـم

با کتاب آسمان شوخـــی ماست
در لباس و کسوت پیغمــــبریم

ای مسلمان از چی در آغوش خاک
بار ذلت را به هر سو می بریم

ما ز پستی خویش را گم کـرده ییم
زیر دست نا مسلمان چاکریم

نا بکــار افتید گــان از بــــزم جم
در گلـــــــون باد در هــر معبریم

اشتهـــــــا ناســـیر در دزدی و چور 
در حصـــــــــار قدرت زور و زریم

در دل طـوفان دریای مخــــوف
نا خــــدای کشتی بی لنگریم

بی غـــرورهمچون حـباب روی آب
بر کـــــــف نا چیز بالشت پریم

کشورم مقهــور جنگ کـــفـر و دین
بی کلاه و و کرچ و تاج و افسریم

بر سر تقسیم قدرت همچو گـرگ
سینه ی مظلوم ملت می دریم

طفل خــــام انداز غربی بو گرفت
انتخابات ریاست بنگـــــــــــریم

در شگفت از صنع و تخنیک جـهان
بر دهان انگشت حیرت می بریم

شک مکن (فرخاری) در آغوش آب 
در صدف طفل خـــزف می پروریم