آرشیف

2014-12-22

عید محمد عزیزپور

خبرداریم، خبرداریم

نویسنده: ن.گ.گارین میخایلوسفسکی ١٨٥٢- ١٩٠٦
 
 
در زمان قدیم، مردی و زنی باهم زندگی میکردند. آنان آدمهای خوبی بودند. اما عیبی که داشتند این بود که هیچگاه گپ را تا آخر نمی شنیدند، و در میان گپ دیگران همواره جیغ می کشیدند: بلی، خبر داریم، خبر داریم. ما میدانیم.
روزی کسی نزد آنان آمده گفت که جامۀ دارد جادویی، که اگر کسی آنرا بپوشد و یک تکمه اش را بسته کند، آنکس چهار سانتی متر از زمین بلند تر میشود. اگر دوتکمه را بسته کند، تا نیمۀ آسمان بلند می شود و اگر تکمۀ سوم را نیز بسته کند، آنگاه مانند عقاب در آسمان پرواز کرده و هرجای که خواسته باشد پریده میرود….
آن مرد و زن بجای اینکه خوب گوش کنند و بپرسنند که چگونه میتواند دوباره به زمین فرودآمده و برگردد، بیدرنگ گفتند: خبرداریم. خبرداریم. ما میدانیم.
پس آن مرد پیر جامۀ جادویی را بر تن کرد. هرچه زودتر تمام دکمه هارا بست و با شتاب به آسمان پرید.
زن آن مرد که دید که شوهرش با آن جامه پرواز کرده است، خوش شد و میدوید و از خوشی صدا میکرد: ای مردم، بنگرید و به هوا سیل کنید! شوهرم دارد پرواز می کند. شوهرم پرواز میکند.
آن زن چنان غرق در شوق و فکر پرواز شوهرش بود و چنان شادیانه میدوید که زمین را نمی نگریست. چشمهایش در هوا بود و سرراسته به گرداب که در آن محل به پیش رویش بود بیافتاد. آن گرداب جزو از رودی بود که در آنجا روان بود و ماهیان زیاد داشت.
میگویند که آن مرد تبدیل به عقاب شده است و آن زن تبدیل به ماهی.
با وجودیکه آنان گپ را تا آخر خوب گوش نمی کردند، چنین فرجامی برای آنان بسیار عالی بوده است.
اما درست شنیدن گپ همصحبتان فرجام عالی تر ازین دارد.