آرشیف

2016-1-13

گل احمد محمدی

حکمرانی خوب و حکمرانی بد
حکمرانی خوب و حکمرانی بد
هر کجا هستی باش، تو باید حکومتی دموکرات داشته باشی. برخی فکر می کنند دموکراسی باید شیوه غالب حکومتگری در اقصی نقاط جهان باشد.
هر کجا هستی باش، تو باید حکومتی دموکرات داشته باشی. برخی فکر می کنند دموکراسی باید شیوه غالب حکومتگری در اقصی نقاط جهان باشد.
برای آنها جهان یک چیز واحد است و فرقی نمی کند تو چگونه بیندیشی. صادرات دموکراسی با بمب در عراق و افغانستان حالا آتشی به پا کرده است که به نظر نمی رسد هیچ چیزی آن را خاموش کند. آیا دموکراسی باید الگوی واحد حکومت در همه جای دنیا باشد. در اینجا یک پرسش اساسی می تواند وجود داشته باشد؛ چه چیزی باعث می شود ما حکومتی را درست یا نادرست بدانیم و آیا ممکن است حکومتی برای همیشه و همه جا مناسب دانسته شود؟
برای پاسخ به این پرسش اساسی باید به زمینه های تحقق یک شکل حکومت توجه ویژه داشت. بدون توجه به زمینه های وجود یک حکومت در یک کشور، ترویج، اصلاح و هر تغییر دیگری در شیوه حکومتگری کاری عبث خواهد بود و بعضا نتایج هولناکی به همراه خواهد داشت. آنچه ما در خاورمیانه امروز می بینیم نتیجه رفتار دولت هایی است که بدون نگاه به زمینه های دموکراسی آن را به خاورمیانه تحمیل کرده اند.
برخی اندیشمندان شرایط سیاسی را مولود شیوه و ساختار اقتصادی دانسته اند. این اندیشمندان معتقدند حکومت یک جامعه نشانه حاکمیت طبقه ای خاص بوده که آمده است منافع خود را از طریق مجرای سیاسی حفظ کند. از این منظر قدرت مولود منفعت اقتصادی و قدرت اقتصادی هیات حاکمه است و همین دستگاه شروع به ساختن فرهنگ و آگاهی لازم برای توجیه خویش می کند. در واقع در این تحلیل سیاست و فرهنگ روبنا هستند. از این منظر هر حکومتی نامشروع خواهد بود.از سوی دیگر متفکران دیگری هستند که آگاهی را زیربنای تحول سیاسی دانسته اند. به نظر این اندیشمندان نحوه نگرش یک فرد و جامعه به تاریخ، خود و دیگر مسائل اجتماعی تعیین می کند که وی چگونه از طبیعت بهره بگیرد و چه نظام اقتصادی را موجه بداند و از سوی دیگر چگونه حکومتی و کدام حاکمان را دارای مشروعیت قلمداد کند.
به نظر می رسد هیچ بخشی از حیات بشری به تنهایی زیربنا نباشد. تفکر دوگانه اندیشی که واقعیت سیاسی و تاریخی را به زیر بنا و روبنا تقسیم می کند مشکلی اساسی دارد.در هر صورت یک بخش از واقعیت که به اندازه بخش دیگر مهم است کمتر دیده می شود. به نظر می رسد حذف بخشی از تاریخ در مقام تحلیل، نتایج هولناکی را در مقام عمل پدید آورد. دو نمونه مشخص این واقعیت هولناک را می توان در دو دیکتاتوری بزرگ قرن گذشته یافت؛ اتحاد جماهیر شوروی که بر پایه تفکر مارکسیسم به وجود آمده بود و به اقتصاد تکیه داشت و رایش سوم در آلمان معتقد به زیربنا بودن ایدئولوژی نازی بود و قصد داشت جهان را براساس یک ذهنیت نژادپرست دوباره بسازد.
با نگاهی به تاریخ و بررسی برخی جوامع و حکومت ها به نظر می رسد آگاهی مردم نقش مهمی در پاسخ آنها به نوع حکومت صحیح باشد. تاریخ بی پایان حکومت شاهان در دوره ماقبل دموکراسی نشان می دهد مردم در بخش اعظم تاریخ آزادانه به اطاعت از شاهان پرداخته اند. در این دوره اقتصاد ها لزوما به یک شکل نبوده است، اما عموما این آگاهی مردم بود که چنین حکومت هایی را مشروعیت می بخشید. مطالبات انسان ناشی از آگاهی انسان به نداشته های اوست. وقتی آگاهی از حق برابر سیاست ورزی، آزادی بیان و… وجود ندارد، طبیعی است او حکومتی مناسب برای تحقق این مطالبات نخواهد خواست، اما مراد از آگاهی، چیزی جدای از شرایط جزئی و تاریخ انسان ها در جوامع مختلف نیست.
با توجه به اهمیت روابط متقابل آگاهی و شرایط عینی چه چیزی انسان را قادر می سازد شکل حکومتی خاص را کاملا بپذیرد، تغییر در حکومتی را طلب کند یا به بیان دقیق تر شرط اساسی استقرار هر حکومتی چیست. فارغ از اهمیت عوامل دیگر رجوع به طبیعت انسان می تواند راهگشا باشد. ارسطو انسان را حیوان ناطق تعریف کرده است و مراد از نطق به زعم مفسرین قوه عاقله است. باری، توجه ارسطو به ساخته ای انسانی است. نطق که البته برآمده از قوه عاقله است، در اجتماع شکل می گیرد، نوعی محصول بشری است و همچنین اولین دستاورد بشری می تواند باشد که خود انسانیت را تعیین می کند. این دستاورد اما حد انسان در هر دوره را نیز مشخص کرده است. این دستاورد انسان را می توان آگاهی دانست، دستاوردی طبیعی که انسانیت انسان است و بدون آن وی نمی تواند تحلیلی​یا شناختی از خود داشته باشد. باری، انسان در آگاهی خود به شناخت خویش نائل می شود.
با نگاهی به تاریخ بشر می توان ملاحظه کرد نوعی تغییر مستمر تمدن های انسانی وجود داشته است. خصوصیت آگاهی انسان را می توان تدریجی بودن آن دانست. همه پیشرفتی که اکنون می بینیم پیشتر وجود نداشت و انسان آرام آرام جهان انسانی را ساخته است. از سوی دیگر، عامل دیگر در تعیین حد پیشرفت بشر و مرز های آگاهی او شرایط جغرافیایی بوده است. اگر در آتن دولت شهرها پدید آمد، ایران پذیرای امپراتوری شد. میزان قدرت حکومت ها به میزان قدرت افراد و جوامع زیرمجموعه بازمی گشت. وقتی در یک منطقه جغرافیایی آب زیاد بود، حکام محلی قدرت بیشتری یافته و در نتیجه قدرت مرکزی توانی بی نهایت نداشت و برعکس وقتی منطقه ای جغرافیایی منابع آبی محدودی داشت، شاهان قدرتمند ظهور می کردند. نگرش انسان در یک منطقه خاص به جهان و ماورا نیز جایگاه مهمی در ساخته شدن آگاهی او داشته است. برخی خدایانی زمینی داشتند و برخی خدایانی که در قالب بت ها بودند و برخی خدایانی که در رقابت با انسان ها قرار داشتند و بینشان بد و خوب هم پیدا می شد. چنین نگرشی در باب خدایان حتما در انتظارات، تعاریف و همه حدود انسانی تمدن ها تاثیر داشت.
این آگاهی است که حکومت ها در هر جامعه ای را متناسب با خود تعیین می کند و باعث می شود یک نوع حکومت در یک جامعه درست و در جامعه ای دیگر غلط فرض شود. نگاهی به تاریخ دموکراسی که امروزه پایان تاریخ خوانده می شود و برخی برآنند به مدد بمب به دیگران تحمیل کنند، نشان می دهد همین پایان تاریخ نیز از ابتدا به صورتی بی نقص نبود. برای مثال تا یک تاریخ همه مردم حق رای نداشتند و تا تاریخ دیگر زنان از این حق محروم بودند. دموکراسی ها نیز تابعی از آگاهی مردم بودند. احزاب و روزنامه ها که جایگاه مهمی در دموکراسی دارند از ابتدا به این شکل نبوده اند و معلوم نیست این پایان تاریخ واقعا پایان تاریخ باشد و مرز آگاهی بشر تا کجا گسترده خواهد شد. با نگاهی به بحث بالا فارغ از آن که دموکراسی را حکومتی مطلوب بدانیم یا نه، باید به این نکته اساسی توجه کنیم که آگاهی جامعه شرط اساسی تحقق آن است. این آگاهی جامعه است که معلوم می کند جامعه آن را خواهد پذیرفت یا خیر و چگونه می توان متناسب با آگاهی جامعه حکومتی با ساز و کاری در خور حل مسائل آن جامعه یافت
.

گل احمد محمدی 
13/1/2016