آرشیف
حـجـاب رخ و غـبـار تــــن
محمداسحاق فایز
بازســــا ل دگــرآمــد کـــه نشینم بـــه درت و غــریــبــا نــه از آیـیـنه بگـیـرم خـبرت
تونیی، خسته ودرما نده نشینم به ســراغ قصــه ســـازم زبـد حاد ثه و غــارت باغ
و بگویم کـه در این خا نه چه ها میگــذرد چــه کسـی بار دگـــر بر رخ مـا مینگرد؟
و از آیینه بپرسم: _ زچه حیــران هستی؟ پشت زنگار دل مــا ز چه پنهان هسـتی؟
اگرت نیست چنین، شوکت ما واژون شـد! هان! سرا پرده و ایوان خدا پر خون شد!
ما هـزاران کـرت از خویش جـدا افتا د یــم پشت درهــای رفــاقـت زصــدا افــتا د یم
باز ره کـــورة تـوهـین و حــقــارت داریــم بازمــا برره خــود خــارجـفـا مـی کـاریـم
بخــدا بـا د قسم، شب هـمــه جا روییـده است
دست مـا دامن صد وسوسه را بوییده است
پشت درها همــه جا ســا یة وحشت جاریست می نه پرسی که دلم از چه چنین زنگاریست؟
باز مــارا به ســتم کــوفـته تـر مـی خـواهـند باز مــاراهمــه سـرمانده به در مـی خواهـند
باز ســا ل دگــرآمــد کـه بمـویم چــون نای و شــکایـت بکـنم از فــلک حــا د ثـــــه زای
کـه غــریوای فتن بـا دِ جــنوب آورده است بــازآتـش تـن خــونـیـن وطــــن آزرده اسـت
باز هـم قصــة کوچ است و غـریو از بـیداد باز ســنگ است ودو دســتان بـد اســـتــبداد
کــه زنندش به رخ شیشة آمــا ل وطن
وبــه تیمار کَشَند ســیـنة پامــا ل وطن
***
شهســوارا، ره مــا بــاز نما، بــار دگــر تاگــره خــورده شـــویـم در ره پیــکار دگــر
مـا رفـیقـان پـریشــان وتــوهــم زده ایــم ســنگ بـر داعـیــة ســبز تفــاهــم زده ایــم
شب ما شـعـر ندارد و خــامش رود است مجــد حمـاســة اســــــتاد خلیلی، دود است
دیگر اینجای کسی بـزم سخن سـاز نکرد بـــه رفیـقــان ســخـن قـصـــة آن راز نکرد
دیگـــراینجــای ز حـافـظ نکـند یا د کسی هــم تغـزل ننیوشد چــــه بــه نـاشـــا د کسی
کس نپرسد که حجاب رخ حافظ، چونست و غـبـــار تن آیـیـنه چـــــرا از خـــون است
د یگر اینجای کسی غصــة بیرون نخورد و کـســـی یــا د زپــیــرامــن واژون نــبــرد
دیگر اینجـای کسی در غــم پیرامن نیست در شــبا نگاه ســیه، قـبلة مـا روشن نیست
شـهسوارا بـه کـدامین ره ازایـن دام رهیم که بر این چرخ نه استاره، نه مِهر و نه مهیم
به کــی از هیمنة دشـمن ســــفا ک شــویم که رهــا از غــم این غـصــة غمنا ک شــــویم
مهتری شــوکت آواز و غـــریوای تــو بود در نـبود تـو بلــند است از ایــن شــوکــت دود
آری آری خــبرت با د پـریشـــا نــی ما!
روز تاریک و شبِ تیره و حیرانی مــا!
جبل السراج:5/6/1387
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور