آرشیف

2018-1-8

الحاج امین الدین سعـیـدی

حضرت عمر و علنی شدن اسلام

امیرالمومنین حضرت عمر (رضی الله عنه) شخصیت آهنین، با وقار، با همت و با قدرت فوق العاده ی عظیمی بود. حضرت عمر(رض) لقب  «امیرالؤمنین» را بجای «خلیفه رسول الله» ارجحيت داد. 
 پیامبر بزرگوار اسلام محمد (ص)  در بارهء حضرت عمر فرموده است :« وقال معن القزاز : حدثنا الحارث بن عبد الملك الليثي ، عن القاسم بن يزيد بن عبد الله بن قسيط ، عن أبيه ، عن عطاء ، عن ابن عباس ، عن أخيه الفضل ، قال : قال رسول الله صلى الله عليه وسلم«عمر معى وأنا مع عمر والحق بعدى مع عمر حیث کان») یعنی: عمر با من است و من با عمر و پس از من هرجا که عمر باشد حق  همراه اوست)
درصفحه (137 ) تاریخ الخلفاء آمده است : عمر در ذی حجة سال ششم بعثت، در سن بیست و هفت سالگی به دین اسلام مشرف شد.
پیامبراکرم صلی الله علیه وسلم به درگاه خداوند متعال دست به دعا  بُرده  بودند که وی اسلام بیاورد: طوریکه این حدیث صحیح را ترمذی از ابن عمر نقل فرموده است. 
همچنین، طبرانی از ابن مسعود و انس نقل کرده است که پیامبرگرامی اسلام به درگاه خداوند متعال  چنین دعا نمود:
«اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلامَ بِأَحَبِّ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ: بِعُمَرَ بن الْخَطَّابِ، أَوْ بِأَبِي جَهْلِ بن هِشَامٍ (الترمذي) » «خداوندا، اسلام را با هر یک از این دو نفر که نزد تو محبوب‌تر است یاری ده و عزت بخش: عمربن خطاب یا ابوجهل بن هشام که نام ابوجهل نیز عمر بود». «(جامع الترمذی، ابواب المناقب، «مناقب عمربن الخطاب»، جلد 5، صفحه 576، ح 3681. ).که عملاً معلوم شد آن فرد محبوب‌نزد الله (ج)، عمربن خطاب (رضی الله عنه)   بوده است.
تعداد مسلمانان:
مطابق روایات تاریخی، تعداد مسلمانان درزمانیکه حضرت عمر به دین مقدس اسلام مشرف شد، سی و نه نفر بود.طوریکه شخص حضرت عمر (رضی الله عنه) این  مطلب راچنین بیان فرموده است :
«روزی که‌ اسلام آوردم، تعداد مسلمانان سی و نه‌ نفر بود، پس من با اسلام خود عدد چهل را تکمیل نمودم و خداوند توسط من اسلام را آشکار ساخت و به‌ اسلام عزت بخشید.»
و بنا به‌ روایتی تعداد مسلمانان  چهل نفر و یا اینکه‌ تعداد مسلمانان کمی بیشتر ازچهل نفر مرد و حدود سیزده نفر زن بود؛ به دلیل اینکه تعدادی از مسلمانان ازترس مشرکین خود را مخفی نگاه میداشتند ، بنآ عمر بیشتر آن‌ها را نمی‌شناخت، زیرا عمر بیشتر از همه‌ نسبت به‌ مسلمانان سختی نشان می‌داد.(اخبار عمر، صفحه 22.)
حاکم رحمه الله از ابن عباس رضی الله عنهما نقل کرده که:
«اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلاَمَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ بِأَبِى جَهْلٍ أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ». قَالَ وَكَانَ أَحَبَّهُمَا إِلَيْهِ عُمَرُ». ( سنن الترمذي لـمحمد بن عيسى الترمذي، كتاب الـمَنَاقِبِ عَنْ رَسُولِ الله ص باب في مناقب أبي حفص عمر بن الخطاب ). (از ابن عمر روایت شده که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: اللهم! اسلام را با احب این دو مرد: ابی جهل یا عمر بن الخطاب عزت بده. گوید: احب این دو برای او عمر بود). ابوجهل چنانچه گفتیم نام اصلی اش  عمرو بن هشام بود، تا آخر مسلمان نشد و بر علیه اسلام به دشمنی و قساوت خود ادامه داد، ولی حضرت عمر (رض) در مکه معظمه به دین اسلام مشرف شد ، که بر اثر آن  به مشیئت الله (جل جلاله)عزت بزرگ برای اسلام ومسلمانان نصیب شد .(ترمذی (3682)، شیخ  آلبانی، این حدیث را صحیح خوانده این حدیث در صحیح الترمذی (2907) نیز تذکر رفته است . )
در حدیثی آمده است :
«حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطَّلْحِىُّ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ خِرَاشٍ الْحَوْشَبِىُّ عَنِ الْعَوَّامِ بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ لَمَّا أَسْلَمَ عُمَرُ نَزَلَ جِبْرِيلُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ لَقَدِ اسْتَبْشَرَ أَهْلُ السَّمَاءِ بِإِسْلاَمِ عُمَرَ». (سنن ابن ماجه لأبي عبد الله محمد بن يزيد الربعي، کتاب فضائل أصحاب رَسُول اللَّه باب فَضْلُ عُمَر).(از ابن عباس(رض)  روایت شده که گفت: وقتی عمر اسلام آورد جبریل نازل شد و گفت: یا محمد! اهل سماء به اسلام عمر بشارت می‌دهند).
کسب لقب «فاروق »: 
در این هیچ جای شک نیست که به مشرف شدن حضرت عمر به دین مقدس اسلام که مخلصانه  صورت گرفت ، مسلمانان از یک قوت خوبی برخوردار شدند ، حضرت عمر از همان روز اول اول اسلام خویش ، با تمام توان وقدرت برای گسترش و تثبیت اساسات  دین مقدس اسلام ، گام های متین واستواری برداشت.او در یکی از روز ها بعد از مشرف شدن بدین اسلام به رسول الله صلی الله علیه وسلم عرض داشت:
آیا ما چه زنده بمانیم و چه بمیریم، بر حق نیستیم؟
رسول الله صلی الله علیه وسلم  فرمود: «بلی، والذی نفسی بیده إنکم علی الحق، إن متم، وإن حییتم».
(بلی ، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شما چه بمیرید و چه زنده بمانید، بر حق هستید.)
حضرت عمر (رضی الله عنه) گفت: پس ضرورت به پنهان  کاری چیست ؟ قسم به ذاتی که شما را به حق مبعوث کرده، حتماً دعوت خویش را آشکار می سازید.
چنانچه از شواهد بر می آید، رسول الله  صلی الله علیه وسلم نیز بدین نتیجه رسیده بود که وقت آن  رسیده است تا دعوت برحق خویش را بطور  آشکار وعلنی آغاز نماید ،زیرا مسلمانان توان وقدرت کافی در اختیار داشتند که از خود دفاع نمایند. از این رو رسول الله صلی الله علیه وسلم با آشکار ساختن دعوت موافقت نمود.
مؤرخین مینویسند:
رسول الله صلی الله علیه وسلم دوصف تشکیل داد وشخصاً در  بین دو صف از مسلمین قرار گرفت در پیشروی صف بطرف راستش حضرت عمربطرف چپش حضرت حمزه بن عبد المطلب  قرار داشت. وبدین نظم جانب مسجد الحرام حرکت نمودند وبیت الله الحرام  را در انظار مشرکین طواف  کردند. 
پس از آن رو به کعبه ایستاده نماز ظهر را بجا اورد. مشرکین از هیبت عمر، مرد عظیم بنی عدی و از شوکت حمزه بن عبد المطلب ، شجاع بزرگ بنی‌هاشم جرئت نکردند مانع طوافشان شوند ویا هم در برابر نماز شان قرار گیرند،ویا حداقل اعتراض نمایند.
اینجا بود که حضرت عمر این کلمهء  تاریخی را با صدایی بلند وجهربر زبان آورد و گفت: «لانعبد الله سراً بعد اليوم» یعنی: «پس از امروز دیگر هرگز خدا را پنهانی نمی ‌پرستیم».
مشرکان با دیدن عمر و حمزه هراسان و وحشت زده شدند و غم و اندوه بی سابقه ای، آنان را فرا گرفت. 
 رسول الله صلی الله علیه وسلم در آن روز حضرت عمر (رضی الله عنه) رالقب «فاروق » ، جدا کننده حق از باطل است، خطاب فرمود . مسلمانان ازآن تاریخ به بعد حضرت عمر را فاروق اعظم می خوانند.
بدین ترتیب خداوند متعال، اسلام و مسلمانان را با مسلمان شدن حضرت فاروق اعظم عمر (رض) سربلند نمود. زیرا عمر (رض ) شخص قوی و شکست ناپذیر بود. بنابراین اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم با مسلمان شدن عمر و حمزه (رض) در عالم اسباب،  احساس امنیت و سر افرازی نمودند. 
عمر مشرکان را به مبارزه طلبید و آشکارا در کنار کعبه نماز گزارد و مسلمانان نیز با او نماز گزاردند.
عبدالله بن مسعود در روایتی می فرماید: بعد از اینکه عمر مسلمان شد، ما احساس عزت و سرافرازی می کردیم. ما قبل از مسلمان شدن عمر نمی توانستیم خانه ی کعبه را طواف نماییم و در مسجد الحرام نماز بخوانیم ؛ اما عمر پس از آن که اسلام آورد، با مشرکان درگیر شد و بدین ترتیب ما می توانستیم در کنار کعبه نماز بگزاریم و آن را طواف نماییم. 
عبد الله بن مسعود می افزاید : مسلمان شدن عمر فتح و پیروزی، هجرتش نصرت و خلافتش رحمت بود.  واقعیت این است که تا عمر اسلام نیاورده بود ما نمی توانستیم کعبه را طواف نماییم، اما بعد از مسلمان شدن عمر (رض) ما با کافران به مبارزه وپیکار پرداختیم تا اینکه ما را به حال خود جا گذاشتند و در کنار کعبه نماز را برگزار می کردیم.
 صُهیب ابن سنان بن مالک، که یکی از اصحاب جلیل القدر واز تیر اندازان مشهور عرب وبنام صهیب رومی شهرت دارد می فرماید:
عمر پس از آن که اسلام آورد، اسلام را آشکار ساخت و مردم را آشکارا به اسلام دعوت می فرمود ، و ما در مسجد الحرام پیرامون او حلقه می زدیم و کعبه را طواف می کردیم و آن جا نماز می گزاردیم و اگر کسی به ما تعرض می نمود، جواب اورا می دادیم.
ابن مسعود می فرماید:
 اسلام عمر فتح بود.
هجرت ایشان نصرت و امامت ایشان رحمت بود.
ابن مسعود می افزاید : ما خودمان را می دیدیم که برای نماز در بیت الله قادر نبودیم تا زمانی که حضرت عمر اسلام آورد .زمانی که اسلام آورد با کفار مقاتله کرد تا آنها مارا به حال خودمان گذاشتند و در بیت الله نماز خواندیم.
خوانندهء محترم، برادر و خواهر مسلمان! 
از مجموع روایاتی که مؤرخین در بارهء حضرت عمربن خطاب می نویسند طوری معلوم  میگردد که: نفوذ اسلام در قلب حضرت عمر تدریجی بوده است. 
مؤرخین مینویسند که: حضرت عمر (رض) شخصی بود که از همان ابتداء به تُندخویی و سرسختی شهرت داشت. حضرت عمر از یک سو، به آداب و رسومی که پدران و نیاکان وی بنیان نهاده بودند احترام می‌گذاشت ، اگرچه نسبت به آن‌هاتعصّب داشت، از سوی دیگر، تحت تأثیر شجاعت و صلابت مسلمانان قرار گرفته بود.
خستگی‌ ناپذیری و شکیبایی مسلمانان و تحمل آزارها و شکنجه‌ها در راه عقیده و آئین شان برای حضرت عمرسخت شایان تحسین می‌نمود و در عین حال، به عنوان یک مرد عاقل و فرزانه، ذهن وی درگیر با انواع  شکوک و شبهات و جدال و نزاع های داخلی بود. درین مورد میاندیشید که آیا واقعاً آنچه اسلام به سوی آن فرامی‌خواند برتر و پاکیزه‌تر از غیر آن است؟ به همین جهت، همواره به محض آنکه به جوش و خروش می‌آمد، یکباره همۀ شراره‌های درونی‌اش افسرده می‌گشت.
داستان مشرف شدن عمر به اسلام :
حضرت عمر قبل از اینکه به دین اسلام مشرف شود ، بعنوان یک عقیده، به خدای سنگی و بُت پرستی، چندان دلبستگی وعلاقه نشان نمیداد، بدین اساس او مانند دیگران درخانه خویش بُت مخصوصی برای تعظیم وعبادت نداشت و در  هیچ  زمان دیده نشده است که برای بُت های مکه نذر و قربانی بجا اورده باشد. هیچکس اورا ندیده است که او به بُت خانه رفته باشد، ویا هم در پای  بُت اشک ریخته باشد.
در کتاب «فاروق اعظم نوشته هیکل جلد اول صفحه 26 »آمده است که :حضرت عمر  «به لات و عُزی و هُبل بزرگ! قسم» یاد کرده ، ولی دیگر هیچگونه علاقه ای به او نشان نمیداد.و اینهم باین جهت بود،که در مقدسات ملی عمر از این‌ها چیزی بالاتر نبود.
مؤرخین می افزایند که :حضرت عمر بالعکس :
1- به طواف کعبه،
2- نذر یک شب در هفته برای اعتکاف در پیرامون کعبه میرفت. (عبقریه عمر، عقاد، ص:537 و543. ) که البته این هم در عادت  مردم مکه بشمار میرفت ، واز جانب دیگر دین جدید تا هنوز با هیچیک از این‌ عادت مبارزه نکرده بود، بالعکس برای طواف و اعتکاف تبلیغ هم کرده است. بنابراین عمر شخصاً و ذاتاً با این دین جدید تضادی نداشت اما برای عمر، غیر از مسایل شخصی، مسائل مهمتری مطرح بود و آن  اتحاد شهر مکه، و وحدت مذهبی اعراب، و حراست سنن ملی هزاران ساله اعراب، و جلوگیری از تجاوز و ستم و بیعدالتی که عمر بیش از هر چیز شیفتهء  اجرای قوانین عدالت  بود . (عبقریه عمر، صفحه:487 و فاروق اعظم، صفحه:36، جلد1.)
برخورد عمر بامحمد صلی الله علیه وسلم در حال کفر
مؤرخین با تمام امانت داری مینویسند که عمر، در روزگاری که درکفر بسر می برد،
بامحمد صلی الله علیه وسلم برخورد مؤدبانه ومحترمانه داشت. خود حضرت عمر در مورد برخورد با محمد صلی الله علیه وسلم می فرماید:
«در یکی از شب‌ها بقصد میخانه، و حضور در محفل گرم یاران خویش از منزل بیرون رفتم، اما در آن شب اتفاقاً نه میخانه دایر بود و نه از یاران کسی پیدا بود. با خود گفتم چه بهتر که بمسجد الحرام بروم و کعبه راهفت بار طواف کنم، و هنگامیکه به کعبه نزدیک شدم محمدصلی الله علیه وسلم را در حال نماز خواندن دیدم. سخت مشتاق بودم که تا به وی نزدیک شوم ، و دعا و نجواهای مخصوص او را از نزدیک بشنوم، و اما تشویش داشتم ، که اگر نزدیگتر شوم و مرا ببیند، موجب وحشت و نگرانی او می‏شوم، ناچار دوری به کعبه زدم، و از جانب (حِجرِ اسماعیل) خود را زیر پرده کعبه طوری مخفی کردم که جز پرده کعبه هیچ فاصله دیگری در بین من و او نبود. به دعاها و نجواهای او مرتب گوش میدادم »
نبی‌اکرم صلی الله علیه وسلم درنماز خویش سورۀ حاقّه را آغاز کردند. عمر به تلاوت قرآن گوش فرا داد، و تحت‌تأثیر انتظام و انسجام آیات قرآن قرار گرفت. خود او می‌گوید: با خود  گفتم: این مرد بخدا شاعر است، همانگونه که قریش می‌گویند! گوید: بی‌درنگ آن حضرت چنین تلاوت کردند:«إِنَّهُۥ لَقَوۡلُ رَسُولٖ كَرِيمٖ ، وَمَا هُوَ بِقَوۡلِ شَاعِرٖۚ قَلِيلٗا مَّا تُؤۡمِنُونَ (سوره الحاقة: 40-41). «این قرآن سخن فرستاده‌ای مکرّم است، و هرگز سخن یک شاعر نیست، چه بسیار کم ایمان می‌آورید!».
گوید: گفتم: کاهن! بی‌درنگ چنین تلاوت فرمودند: «وَلَا بِقَوۡلِ كَاهِنٖۚ قَلِيلٗا مَّا تَذَكَّرُونَ،  تَنزِيلٞ مِّن رَّبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ » (سوره الحاقة: 42-43 ). «این، سخن کاهن نیز هرگز نیست، چه بسیار کم می‌اندیشید و درمی‌یابید! این سخنان فرو فرستاده خدای جهانیان است!».
پیامبراکرم صلی الله  علیه وسلم همچنان تلاوت آیات را تا پایان سوره ادامه دادند. گوید: اسلام،  به این ترتیب، در قلب من جا  گرفت. (تاریخ عمربن الخطاب، ابن جوزی، صفحه 6 روایت ابن اسحاق از عطاء و مجاهد نیز نزدیک به همین مضمون است، اما ذیل آن با این روایت متفاوت است؛ نک: ابن هشام، جلد 1، صفحه 346-348. نیز، روایتی نزدیک به همین مضمون را ابن جوزی از جابر آورده است که باز هم ذیل آن با این روایت متفاوت است؛ نک: تاریخ عمربن الخطاب، صفحه 9-10. ).
 ( عبقریه عمر، عقاد، صفحه :538 و543 و سیره ابن هشام، جلد1، صفحه :217 و فاروق اعظم، هیکل، جلد1، صفحه:43، طبق برخی از روایت‌ها که هیکل و غیره ترجیح می‏دهند عمر در همین برخورد و بعد از شنیدن آیه‏ها از پیامبر ایمان آورده  است. )
مؤرخین مینویسند:
همچنان زمانیکه ام عبدالله همسر عامر، وقتی بر اثر اذیت و آزار عمر عازم هجرت به حبشه گشته وکوچ وبارخود را بسته و در انتظار مهاجرین دیگر در جائی نشسته   بود ناگاه می‏بیند که عمر بر بالای سر او ایستاده است، و با لحن محبت‏آمیزی با وی می‌گوید:
«ای ام عبدالله! تو هم از وطنت بسوی حبشه مهاجرت می‏کنی؟» و وقتی آن زن در جواب او می‌گوید:« بلی ازآزار تو وطنم را ترک می‌کنم! و بجای دیگر می‏روم تا خدا گشایشی بما بدهد» عمر با یک حالتی از تأثر و تأسف و نشانه‏ای از مهر و دلسوزی باو می‌گوید: «صَحِبَكُمُ اللهُ، خدا یار و یاور شما باشد » (سیره ابن هشام، جلد1، صفحه:214 و تاریخ کامل ابن اثیر، جلد1، صفحه:94 و فاروق اعظم، هیکل، جلد1، صفحه:41 و عبقریه عمر، عقاد، صفحه:495 و اخبار عمر، صفحه:15. )
مؤرخین می افزایند: صحبت های ووضعیت روانی عمر بحدی محبت امیز و دلجویانه  بود ، که ام عبدالله را به مسلمان شدن عمر کاملاً امیدوار می‌کند، اگر چه شوهرش عامر حدس او را اشتباه می‏شمارد و باو می‌گوید عمر هرگز مسلمان نمی‌شود.
داستان ذی عبرتی در تاریخ اسلام :
مؤرخین مینویسند :حضرت عمر در یکی از روز ها شمشیر خویش را ، برای اینکه حساب رسول الله صلی الله علیه وسلم را یکسره سازد گرفته واز خانه بیرون شد.
نعیم‌بن عبدالله نحّام عَدَوی، یا مردی از بنی زهره، یامردی از بنی مخزوم، سر راه را بر او گرفت و گفت: کجا با این شتاب، ای عمر؟گفت: قصد دارم بروم و محمد را به قتل برسانم! آن مرد گفت: اگر محمد را بکشی، چگونه می‌خواهی از جانب بنی‌هاشم و بنی‌زهره در امان بمانی؟! عمر به او گفت: به گمان من تو صابی شده‌ای و از دین و آئینی که بر آن بوده‌ای برگشته‌ای!؟ آن مرد گفت: ای عمر، آیا می‌خواهی خبر شگفت‌انگیزی را برای تو بازگو کنم! خواهر و شوهر خواهرت صابی شده‌اند، و دین و آئینی را که تو بر آن بوده‌ای رها کرده‌اند! عمر  با عصبانیت دوچندان بطرف خانه خواهر خویش در حرکت شد . وقتی به آنجا رسید، خبّاب بن ارتّ نزد آنان بود، و از روی صحیفه‌ای که سورۀ طاها بر آن نوشته شده بود بر آنان قرائت می‌کرد. خبّاب معلّم قرآن آن دو بود وهمیشه  نزد آنان می‌آمد و قرآن عظیم الشان را به آنان تعلیم میداد . همینکه خبّاب ورود عمر را به خانه احساس کرد، خود را در گوشه‌ای مخفی  نمود. فاطمه خواهرعمر نیز آن صحیفه  را در جایی مخفی کرد. اما، عمر، زمانیکه به خانه خواهر خویش نزدیک میشود، صدای قرائت قرآن خبّاب را که بر آندو قرائت می‌کرد شنیده بود. وقتی بر خواهر و شوهر خواهرش وارد شد، خطاب به آندو گفت: این سرو صدایی که از خانۀ شما شنیدم چه بود؟ گفتند: چیزی نبود، گفتگویی عادی بود که با هم داشتیم! گفت: نکند که شما صابی شده باشید؟شوهر خواهرش گفت: ای عمر، هیچ فکر کرده‌ای که ممکن است حق با دین دیگری غیر از دین و آئین تو باشد؟ عمر بر او حمله برد و او را زیر ضربان مشت و لگد خویش گرفت. خواهرش آمد تا او را از شوهرش جدا کند. عمر سیلی محکمی بر  روی خواهرش زد ، که بر اثر آن سر و روی او را خون آلود نمود. به روایت ابن اسحاق خواهرش را لت وکوب کردو سر و صورت او را زخمی گردانید. فاطمه که سخت خشمگین شده بود، گفت: ای عمر، حال که حق با دین دیگری غیر از دین و آئین توست، اشهدان لااله‌الاالله، و أشهد أن محمداً رسول‌الله!.
عمر که از تأثیرگذاری بر افکار و عقاید خواهر و شوهرخواهر خویش ناامید شده بود، و سر روی خون‌آلود خواهر ش را دید ، پشیمان و شرمسار گردید و گفت: این نوشته‌ای را که نزدتان بود به من بدهید و بر من قرائت کنید! خواهرش گفت: تو پلید هستی، و«لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ  »(سوره الواقعة: 79). جز پاکان کسی نباید قرآن را لمس کند! برخیز و غسل کن! عمر برخاست و غسل کرد. آنگاه صحیفۀ سورۀ طاها را برگرفت و خواند: «بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ »  و گفت: چه نامهای پاک و پاکیزه‌ای! سپس خواند: «طه» و خواند و خواند تا رسید به این آیه:«إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ » (سوره طه: 14). گفت: چقدر این کلام نیکو و گرامی است! مرا نزد محمد ببرید!
وقتی خَبّاب این سخن عمر را شنید، از مخفی گاه بیرون آمد و گفت: مژده به تو ، ای عمر! که من امیدوارم تو مصداق دعای رسول‌اکرم صلی الله علیه وسلم در شب پنجشنبۀ گذشته باشی، آنگاه که در خانه‌ای که پایین کوه صفا است، آنحضرت به درگاه خداوند عرضه داشتند: اللَّهُمَّ أَعِزَّ الإِسْلامَ بِعُمَرَ بن الْخَطَّابِ، أَوْ بِأَبِي جَهْلِ بن هِشَامٍ عمر شمشیرش را برداشت و در گردن آویخت و به راه افتاد. رفت و رفت تا به دارالارقم رسید. در  را کوبید. مردی به پای خاست و از شکاف در نگریست. عمر را دید که شمشیر حمایل کرده است! خبر به رسول‌الله صلی الله علیه وسلم  رسید. مسلمانان پریشان شدند. حمزه به آنان گفت: چرا پریشان شدید؟! گفتند: عمر! گفت: عمر باشد. در  را   به روی او بگشایید، اگر به قصد خیر آمده باشد، ما نیز با او به خیر مقابله می‌کنیم، و اگر به قصد شرّ آمده باشد با همان شمشیر خودش او را به قتل می‌رسانیم! رسول‌ الله درون خانۀ ارقم حضور داشتند و آیاتی از قرآن داشت بر آنحضرت وحی می‌شد. پیامبراکرم صلی الله علیه وسلم دست حضرت عمر را گرفت وگفت:  «مَا أَنْتَ مُنْتَهِي يَا عُمَرُ، حَتَّى يُنْزِلَ اللَّهُ بِكَ مِنَ الْخِزْيِ وَالنَّكَالِ مَا أَنْزَلَ بِالْوَلِيدِ بْنِ الْمُغِيرَةِ، اللَّهُمَّ هَذَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ اللَّهُمَّ أَعِزِّ الاسلام بِعُمَرَ». «عمر! نمی‌خواهی از کارهایت دست برداری تا خداوند همان خواری و عذاب الهی که بر ولید بن مغیره نازل گردید، بر تو نیز نازل گرداند؟ 
خداوندا، این عمربن خطاب است! خداوندا، با (مسلمان شدن) عمربن خطاب اسلامت را عزت ببخش!».
عمر بی‌درنگ گفت: «اشهدان لا اله ‌الا الله، وانك رسول‌ الله» و اسلام آورد. 
کسانیکه در دارالارقم حضور داشتند آنچنان تکبیر گفتند که حاضران در مسجدالحرام صدایشان را شنیدند.(تاریخ عمربن الخطاب، صفحه7، 10-11؛ سیرةابن‌هشام، جلد 1، صفحه 343-346. )
یک خاطرهء  از دلیری حضرت عمر!
حضرت عمر (رضی الله عنه) از جملهء  شخصیت های بود که در وقار ، دلیری و سرسختی  شهرت بینظیر داشت. اسلام آوردن وی برای مشرکان بحیث یک فاجعه بشمار میرفت.  مشرکان احساس کردند که یکباره خوار وذلیل شده‌اند، بالعکس مسلمانان جامۀ عزّت و شرف و سرور بر تن کرده اند. 
مؤرخ مشهور جهان اسلام ، ابن اسحاق از حضرت عمر روایت میفرماید: که حضرت عمر فرموده است: «وقتی اسلام آوردم، در خاطرات خود مرور می‌کردم که از اهل مکه، چه کسی در دشمنی با رسول‌ الله صلی الله علیه وسلم سرسخت‌تر است؟ گوید: گفتم: ابوجهل! رفتم تا دروازه خانۀ او را تک تک کردم. او از خانه بیرون شد وگفت: اهلا و سهلا! چه عجب؟! گوید: گفتم: آمده‌ام تا به تو خبر بدهم که من به خدای یکتا و به فرستادۀ او محمد صلی الله علیه وسلم  ایمان آورده‌ام و هر آنچه را که وی آورده است تصدیق کرده‌‌ام!
می گوید: ابوجهل دروازه را به روی من بست و گفت: مرده ‌شوی خودت را و آن خبری را که آورده‌‌ای ببرد.(سیرةابن‌هشام، جلد 1، صفحه 349-350. )
عبدالله بن عمر (رض) می گوید: زمانی که پدرم، مسلمان شد، هنوز قریشیان از اسلام آوردن وی بی اطلاع بودند. پدرم گفت: چه کسی زودتر از همه اخبار مکه را پخش می کند؟ گفتند: جمیل بن معمر. عمر (رضی الله عنه ) به سوی جمیل به راه افتاد و من نیز به دنبال پدر به راه افتادم؛ در آن زمان هر چند نوجوانی کم سن و سال بودم، اما توان تشخیص و درک مسایل را داشتم. پدرم نزد جمیل رفت و گفت: ای جمیل! من مسلمان شده ام.جمیل بدون این که با او سخنی بگوید، برخاست و رهسپار مسجد الحرام شد.
مردم پیرامون کعبه حلقه زده بودند؛ جمیل کنار دروازه ورودی مسجد ایستاد و با آواز  بلند  ، صدادر آورد: ای قریشیان! عمر بی دین شده است. عمر( رض) که پشت سر جمیل ایستاده بود، گفت: دروغ می گوید؛ من بی دین نشده ام، بلکه اسلام آورده ام. و آن گاه شهادتین بر زبان آورد و گفت :«أشهد أن لا إله الا الله وأن محمدً ا عبده ورسوله.»
مشرکان به عمر حمله ور شدند و عمر نیز به عتبه بن ربیعه حمله کرد و او را به زیر خود درآورد و ضربه های محکم خود را بر سر او می کوبید، تا آن جا که عتبه فریادبرآورد و مردم از عمر دور شدند.
مؤرخین می نویسند :پس از این حادثه ، مشرکان به خانه عمر حمله بردند و قصد کشتن او را داشتند. بخاری از عبدالله‌ بن عمر روایت کرده است که گفت: در آن اثنا که عمر در خانۀ خود نشسته بود و بر جان خویش می‌ترسید، ابوعمرو عاص بن وائل سهمی، در حالی که حلّۀ گرانب‌هایی بر شانه افکنده، و پیراهنی با آستر حریر بر تن داشت، نزد عمر آمد. عاص‌بن وائل از بنی سهم بود، و بنی‌سهم در دوران جاهلیت هم پیمان ما بودند. عاص گفت: چرا پریشانی؟گفت: قوم تو چنین پنداشته‌اند که مرا به خاطر مسلمان شدنم خواهند کشت! گفت: دست کسی به تو نمی‌رسد! و پیش از آن به او گفته بود: تو در امانی! عاص‌بن وائل از خانۀ عمر بیرون شد. مردم را نگریست که مانند سیل به طرف خانه سرازیر شده‌اند. به آنان گفت: قصد کجا را دارید؟ گفتند: این پسر خطاب صابی شده است! گفت: کسی حق ندارد متعرض او بشود! مردم بی‌درنگ متفرق شدند.(صحیح البخاری،  «باب اسلام عمربن الخطاب»، جلد 1، صفحه 545. )
و به روایت ابن‌اسحاق: گویا آن جماعت انبوه، پارچه‌ای بود که روی آن منطقه کشیده شده بود و ناگهان کنار زده شد .(سیرة ابن‌هشام، جلد 1، صفحه 349.)
 
انکشافات وضع بعد اسلام آوردن عمر وهمزه:
 بعد از اینکه دو قهرمان بزرگ، هریک سید الشهدا حضرت حمزه بن عبدالمطلب و حضرت عمربن الخطاب به دین اسلام مشرف شدند ، ابرهای تیره و تار از فضای اسلام به کناری رفتند، و مشرکان از آن سرمستی که در شکنجه و آزار مسلمانان داشتند، به خود آمدند. و در برخورد خویش با پیامبرصلی الله علیه وسلم و پیروان آن حضرت تجدیدنظر کردند، و به شیوه‌‌های دادوستد و تقدیم هدایای نفیس و فرستادن پیشکش‌های ارزنده روی آوردند. این بیچاره‌ها نمی‌دانستند که تمامی آنچه آفتاب بر آن می‌تابد، در برابر دین خدا دعوت بسوی  خدا، به بال پشّه‌ای نمی‌ارزد! از این رو، در این راستا نیز، همه تیرهایشان به سنگ آمد، و شکست خوردند، و به جایی نرسیدند.   پایان 

 
فهرست مطالب :
مقدمه 
تعداد مسلمانان
کسب لقب «فاروق» 
 داستان مشرف شدن عمر به اسلام  
 برخورد عمر بامحمد صلی الله علیه وسلم در حال کفر
 داستان ذی عبرتی در تاریخ اسلام  
 یک خاطرهء  از دلیری حضرت عمر!
 انکشافات وضع بعد اسلام آوردن عمر وهمزه
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
یادداشت :
خواننده محترم ! برای مطالعهء  بیشتر به کتاب «خورشید نبوّت»تألیف شيخ صفی الرحمن مبارک فوری ،ترجمه«الرحیق الـمختوم» مراجعه فرماید .
 
حضرت عمروعلنی شدن اسلام
تتبع ونگارش :  امین الدین «  سعیدی– سعید افغانی »
مـدیـر مرکز مطالعات ستراتیژیکی افغان و
مسؤل مرکز فرهنگی دحق لاره  – جرمنی
ادرس  ارتباطي : بريښنا ليک :
saidafghani@hotmail.com