آرشیف

2014-12-12

دکتور محمد انور غوری

جنگ خربوزه

در یکی از مناطق سردسیر مرکزی ، هنگام زمستان ، اوایل ماه دلو ، مردم یک دهکدۀ کوچک ، بین عصر و شام در حالیکه نماز دیگر را به جماعت ادا کرده اند ، در اتاق متصل مسجد به دور بخاری گرم نشسته، منتظر نماز شام بودند . در زمین قریه یک زانو برف افتاده و هوا به حد اعلی سرد بود ، طبق معمول ، مردم با همدیگر صمیمانه صحبت می کردند( اختلاط می کردند) . یک مرد میان سال می گوید ، امسال بسیار برف شده ، به خیر، آب سرچشمه ها زیاد می شود و همه زمین ها تا پایان قریه سیراب می گردد ، من هم همو زمین پائین را پالیز می کنم(خربوزه می کارم) ، نفر دیگری هم سن و سال وی می گوید ، خوب است ، پسر کوچک من هم از عقب قشلاق شبانه خربوزه ها را دزدی می نماید . مرد کمی بر افروخته شده و جواب می دهد ، باز تو زور بچۀ مرا ندیدی ، ولله راه پسرت را گرفته ، کلۀ اورا دو کله جور می کند ، فرد مقابل خشمگین می شود می گوید ، بچۀ سیه گنۀ تو اینقدر غیرت ندارد ، پدرش چه است که فرزندش باشد ، بالعکس جواب شدید تری می شنود ، با رد و بدل شدن سخنان تند ، فحاشی ، طعنه، لاف ، پف و قورت ، هردو از یخن های همدیگر می گیرند، مشت و لگد به راه می افتد . وابسته گان طرفین، با میانجی گری و سمتگیری وارد معرکه می شوند و یک جنگ تمام عیار اتفاق می افتد . سر ودست و روی و کله و پوز و پکل زخم و زخول می شود و مردم محل از ریش سفید تا پیچه سفید همراه با ملای مسجد دست به کار می شوند ، عجالتاً بحران پایان میابد . صبح روز بعد، ولسوالی، طرفین نزاع را به حکومت احضار می کند . حاکم(ولسوال) ، قاضی ، قومندان ، ارباب ها ، موی سفیدان ، آخند محل و اشخاص با سرو کله های زخمی ، همه صف می کشند . حاکم با عصبانیت می پرسد ، شما مردم مزخرف را چه بلا برداشته که درین چلۀ زمستان بجان همدیگر افتادین . یک مرد پوخله ریش کوتاه قد ، بسمت همان نفرپالیز دار ، اشاره کرده می گوید ، صاحب انه همی مردکه ، آتش جنگ را به ناحق درداد . حاکم می گوید ، هو شغال، چرا جنگ را راه انداختی ، مرد یک قدم پیش می ایستد و جواب می دهد ، خوب کردم ، از برای خدا ، تمام خربوزه های مرا ، پسرش دزدی کرده و خود همی نفر هم خبر بود و ازو پشتی بانی می کرد ، اگر همی قسم دزدی ادامه پیدا کنه ، ولله گذاره نمی شه .