آرشیف

2017-2-10

الحاج امین الدین سعـیـدی

ترس شیطان از حضرت عمر و تجلیل مراسم عمر کـشی در ایران

 
بسم الله الرحمن  الرحیم

عمر فرزند خطاب فرزند نفیل فرزند عبدالعزی فرزند ریاح بن عبدالله بن فرط بن رزاح بن عدی بن کعب بن لؤی بن غالب قرشی عدوی است و نسبش در کعب بن لؤی با نسب رسول الله  صلی الله علیه وسلم یکی می‌شود. (محض الصواب فی فضائل امیر المؤمنین عمربن الخطاب) (1/131)‏.کنیه‌اش، ابوحفص؛ و لقبش، فاروق است. زیرا او، اولین شخصی است که اسلام را در مکه آشکار ساخت و بدین‌سان خداوند متعال، به وسیله‌ی او میان حق و باطل و اسلام و کفر، جدایی انداخت.
مورخین می نویسند که : حضرت عمر (سیزده سال بعد از ولادت رسول الله صلی الله علیه وسلم  یعنی سیزده سال بعد ازعام الفیل. ) چشم به جهان گشود  (تاریخ الخلفاء از سیوطی، ص133) او چهره‌ای سرخ و سفید داشت که سرخی چهره‌اش بیشتر بود وگومه ها، بینی و چشمانی زیبا داشت.  پنجه دستها و پا هایش ، پهن و دربردار بود؛ حضرت عمر قدبلند ، تنومند، قوی و شجاع (الخليفة الفاروق عمربن الخطاب: عاني ص15.) بود. موهایش را با حنا رنگ می‌کرد و دو طرف سبیلش بلند بود؛ تیز تیز  راه می‌رفت و بلند سخن می‌گفت و… (تهذيب الأسماء (2/14): نووي، أوليات الفاروق: قرشي ص24. ).
حضرت عمر (رض) به برکت دعای رسول الله صلی الله علیه وسلم به دین اسلام مشرف شد ، طوریکه پیامبر اسلا م فرموده بود : «اللهم أعزَّ الإسلام بأحب الرجلين إليك: بأبي جهل بن هشام، أو بعمر بن الخطاب».(«بار خدایا! هر یک از این  دو مرد را که خود می‌پسندی، سبب سربلندی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمر بن خطاب». و فرمود: «پیامبرصلی الله علیه وسلم ، از میان آن دو، عمر را بیشتر دوست مي‌داشت»
( ترمذی (3682)، آلبانی، آن‌را در صحیح الترمذی (2907) صحیح دانسته است. ) اگر تاریخ اسلامی را ورق بزنم  با وضاحت در خواهیم  یافت که تعداد کثیری ازنویسندگان در مورد حیات امیر المومنین حضرت عمر روایاتی را در مورد مسلمان شدن عمر بن خطاب نوشته اند که بیشتر  این روایت نقل شده دقیق نمی باشد . ( صحيح التوثيق في سيرة وحياة الفاروق ص23.).
قصد کشتن رسولالله توسط حضرت عمر:
مؤرخین می نویسند روزی سران قوم قریش، در این مورد به مشورت  پرداختند که:چه کسی حاضر است محمد را به قتل برساند؟ عمر بن خطاب برخاست و برای قتل رسول صلی الله علیه وسلم اظهاراعلام آمادگی نمود. همه گفتند: این کار، از تو ساخته است. وتو توانمندی انجام این کار را  داری .بنآ عمردرچاشت روز  و در گرمی آفتاب سوزان ، شمشیرش را حمایل کرد و رو به سوی رسول اکرم صلی الله علیه وسلم و گروهی از یارانش از جمله ابوبکر و علی و حمزه رفت، که نزدیک صفا در خانه‌ی ارقم گرد آمده بودند و تا هنوز همراه سایر مسلمانان‌ به‌ حبشه‌ هجرت نکرده‌ بودند؛ لازم به‌ ذکر است که‌ قبلا برای عمر معلومات رسیده بود که‌ مسلمانان در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم گرد هم آمده‌اند.
نعیم بن عبدالله، او را دید و پرسید: ای عمر! کجا می‌روی؟ گفت: می‌خواهم نزد این مرد بی‌دین بروم که در میان قریش تفرقه انداخته، خردمندان قریش را سبک ‌سر و نادان می‌شمارد و خدایان آنان را ناسزا وبد می‌گوید؛ می‌خواهم به سراغش بروم و او را به قتل برسانم. نعیم گفت: ای عمر! چه راه بدی را در پیش گرفته‌ای؛ به خدا سوگند که فریب خویشتن را خورده‌ای و نفس اماره‌ات تو را فریفته است، زیرا زیاده‌‌ روی و افراط را در پیش گرفته‌ای و در راه هلاکت بنی عدی (قبیله‌ی عمر) قدم برداشته‌ای. آیا اگر محمد را به قتل برسانی، بنی عبد مناف تو را به حال خود خواهند گذاشت و اجازه خواهند داد زنده بمانی و راست راست راه بروی؟ گفتگوی آن دو ادامه یافت و صحبت شان به غالمغال رسید ، تا این که عمر گفت: گمان می‌کنم تو هم بی‌دین شده‌ای و اگر می‌دانستم که واقعاً چنین است، از تو آغاز می‌کردم. و چون نعیم دریافت که نمی‌تواند عمر را از تصمیم که گرفته منع نماید ،بنآ برایش گفت: اگر راست می‌گویی چرا به سراغ افراد خانواده‌ات نمی‌روی که به دین او گرویده‌اند و تو و گمراهی و ضلالتی را که بر آن هستی، رها کرده‌اند؟ عمر گفت: منظورت کیست؟ نعیم جواب داد: خواهر وشوهر خواهرات .( سیرة ابن هشام (1/343).
رفتن عمر به خانه خواهر ش :
سیرت نویسان می نویسند بعد از اینکه عمر  خبر واطلاعیه  نعیم را در مورد مسلمان شدن خواهر خود شنید ، به شدت عصبانی شد ومسیر راه خویش را تغییر وبسوی خانه خواهر خود رفت ، با مجرد که بادر خانه  رسید با تمام عصبانیت در خانه را زد .
خباب بن ارت نیز در خانه بود و با هم سوره طه را تلاوت می‌کردند. آن‌ها بلافاصله خباب را به گوشه‌ای راهنمایی کردند تا پنهان شود.
فاطمه خواهر عمرصحیفه را مخفی نمود. هنگامی که عمر وارد خانه شد، علایم خشم و عصبانیت از چهره‌اش می‌بارید؛ پرسید: این چه زمزمه‌ای بود که به گوشم رسید؟ گفتند: چیزی نبود. گفت: گویا شما بی‌دین شده‌اید؟! شوهر خواهر ش  گفت: آیا در صورتی که حق در دینی غیر از دینی باشد که تو بدان اعتقاد داری، نباید پذیرفت؟ عمر بی‌درنگ به سوی دامادش حمله‌کرد ، اورا زد وبه بدورد آن پرداخت . میگویند او را به‌ پشت خواباند و بر سینه‌اش نشست ، و چون خواهر عمر، قصد میانجی‌گری داشت و می‌خواست عمر را از روی سینه‌ی شوهرش دور گرداند، عمر سیلی محکمی به گوش او نیز زد که دراین اثنا  خون از چهره‌ی فاطمه سرازیر شد. آن‌گاه فاطمه که‌ سخت عصبانی شده واز شدت درد می نالید ، خطاب به‌ برادرش به صراحت گفت: ای دشمن خدا، آیا ما را می‌زنی چون خدای یگانه‌ را می‌پرستیم؟ عمر گفت: بلی . فاطمه‌ با زبانی رسا گفت: ای عمر! ما مسلمان شده و به خداوند (ج) و رسولش (ص) ایمان آورده‌ایم؛ «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله» پس هر چه از دستت بر می‌آید، انجام بده.
این بود که عمربه خود آمد و چون نگاهش به چهره‌ی خون آلود خواهرش افتاد، سخت پشیمان گشت و دست از زدن زیاد برداشت و پس از اندکی درنگ به خواهرش گفت: آن صحیفه را به من بده. خواهرش از دادن صحیفه امتناع ورزید. عمر گفت: سخنت در من اثر گذاشت؛ می‌خواهم بدانم دین شما چه پیامی‌دارد؟ خواهرش گفت: آن‌را به‌ شما نمی‌دهم. عمر گفت: وای بر تو! سخنت در من اثر گذاشته‌، پس آن‌را به‌ من بده‌، تا بدان نگاهی بیفکنم، و به‌ شما وعده‌ می‌دهم که‌ بدان خیانت نکنم و آن‌را چنانکه‌ گرفته‌ام به‌ شما بازگردانم. فاطمه‌ گفت: تو، مشرک و نجس هستی و نمی‌توانی به کلام خدا دست بزنی ﴿لَّا يَمَسُّهُۥٓ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ  ﴾ ( سوره الواقعة: 79)( جز پاكان (يعني فرشتگان يزدان) بدان دسترسي ندارند ) پس برخیز و غسل کن.
حضرت عمر به شنیدن این کلام رفت غسل نمود، صحیفه را به او دادند. آن‌گاه شروع به خواندن صحیفه کرد که در آن سوره طه و سوره‌هایی دیگر نوشته شده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم  آنگاه که‌ با دو کلمه‌ی (رحمان و رحیم) روبرو شد، ترس او را در بر گرفت و صحیفه‌ را از دستش پرت نمود، سپس به‌ خود آمد و آن‌را گرفت و چنین خواند: ﴿طه ١  مَآ أَنزَلۡنَا عَلَيۡكَ ٱلۡقُرۡءَانَ لِتَشۡقَىٰٓ ٢  إِلَّا تَذۡكِرَةٗ لِّمَن يَخۡشَىٰ ٣  تَنزِيلٗا مِّمَّنۡ خَلَقَ ٱلۡأَرۡضَ وَٱلسَّمَٰوَٰتِ ٱلۡعُلَى ٤ ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥ لَهُۥ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا بَيۡنَهُمَا وَمَا تَحۡتَ ٱلثَّرَىٰ ٦ وَإِن تَجۡهَرۡ بِٱلۡقَوۡلِ فَإِنَّهُۥ يَعۡلَمُ ٱلسِّرَّ وَأَخۡفَى ٧ ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَۖ لَهُ ٱلۡأَسۡمَآءُ ٱلۡحُسۡنَىٰ ٨﴾ ( سوره طه: 1- 8 )
(طا. ها. (اي پيغمبر!) ما قرآن را براي تو نفرستاده‌ايم تا (از غم ايمان نياوردن كافران، و نپذيرفتن شريعت يزدان) خويشتن را خسته و رنجور كني. ليكن آن‌را براي پند و اندرز كساني فرستاده‌ايم كه از خدا مي‌ترسند (و از او اطاعت مي‌كنند).‏ از سوي كسي نازل شده است كه زمين و آسمان‌هاي بلند را آفريده است. پروردگار رحمان بر عرش استقرار یافت. از آنِ او است آن‌چه‌ در آسمان‌ها و آن‌چه‌ در زمين و آن‌چه‌ در ميان آن دو و آن‌چه‌ در زير خاك (از دفائن و معادن) است.‏ (اي پيغمبر!) اگر آشكارا سخن بگوئي (يا پنهان، براي خدا فرق نمي‌كند) و نهاني (سخن گفتن تو با ديگران را) و نهان‌تر (از آن‌را كه سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) مي‌داند.‏ او خدا است و جز خدا معبودي نيست. او داراي نامهاي نيكو است).
عمر گفت: واه واه ! چه کلام زیبایی است! آیا قریش از این فرار می‌کنند؟ سپس تلاوت سوره طه را ادامه داد و به این آیات رسید: «إِنَّنِيٓ أَنَا ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّآ أَنَا۠ فَٱعۡبُدۡنِي وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ لِذِكۡرِيٓ ١٤ إِنَّ ٱلسَّاعَةَ ءَاتِيَةٌ أَكَادُ أُخۡفِيهَا لِتُجۡزَىٰ كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا تَسۡعَىٰ ١٥ فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنۡهَا مَن لَّا يُؤۡمِنُ بِهَا وَٱتَّبَعَ هَوَىٰهُ فَتَرۡدَىٰ ١٦﴾(سوره طه: 14- 16).
«من «الله» هستم، و معبودي جز من نيست، پس تنها مرا عبادت كن، (عبادتي خالص از هرگونه شركي)، و نماز را بخوان تا (هميشه) به ياد من باشي.‏ قیامت به طور قطع خواهد آمد. من مي‌خواهم (موعد) آن‌را (از بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آماده باش دائم بوده، و در ضمن به سبب مخفي بودن قيامت آزادي عمل داشته باشند، و سرانجام) هركسي در برابر تلاش و كوشش خود جزا و سزا داده شود.
(اي موسي!) نبايد تو را از (ايمان به قيامت و آمادگي براي) آن باز دارد كسي كه بدان باور نداشته و از هوا و هوس خويش پيروي مي‌نمايد، كه هلاك خواهي شد». ‏ آنگاه گفت: شایسته نیست با خدایی که چنین کلام زیبایی دارد، کسی دیگر پرستش گردد. و افزود: مرا نزد محمد (ص)  ببرید(  فضائل الصحابة، امام احمد (1/344  ).

 ملاقات با پیامبر صلی اله علیه وسلم :
خباب بعد از اینکه عمرسوره را خواند وبخصوص بعد از اینکه این کلام را از عمر شنید از مخفی گاه   بیرون آمد و گفت: ای عمر! تو را مژده باد و من امیدوارم که دعای روز دوشنبه رسول الله صلی الله علیه وسلم در حق تو قبول شده باشد. آن حـضرت صلی الله علیه وسلم دعا کرد و از خداوند متعال درخواست نمود که: «اللهم أعز الإسلام بأحب هذين الرجلين إليك: بأبي جهل بن هشام، أو بعمر بن الخطاب»(بار خدایا! یکی از این دو نفر را که خود می‌پسندی، سبب عزت و سرافرازی اسلام بگردان: ابو جهل بن هشام یا عمر بن خطاب)
عمر گفت: محل رسول الله صلی الله علیه وسلم را به من نشان دهید. آن‌ها از آن‌جا که صداقت عمر را دریافته بودند، گفتند: رسول الله در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم است. عمردر حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، به سوی خانه‌ی ارقم رفت و چون به آن‌جا رسید، در  را زد و گفت: در را باز کنید. کسانی که در خانه بودند، چون صدای عمر را شنیدند، ترسیدند و هیچ یک از آن‌ها به‌ خود جرأت نداد که‌ در  را باز نماید، زیرا می‌دانستند که‌ عمر نسبت به‌ رسول الله بسیار سنگدل و غضبناک است، در همین وقت که حضرت ‌ حمزه‌ ترس و وحشت مسلمانان را مشاهده‌ واحساس نمود، خطاب به‌ آنان گفت: کیست ‌؟ گفتند: عمر بن خطاب آمده‌ است. گفت: عمر بن خطاب آمده‌؟ پس بگذارید بیاید، اگر قصد نیکی داشته باشد که چه بهتر و گرنه او را خواهیم کشت.
آن‌گاه در را باز کردند و حمزه و یکی دیگر از مسلمانان دستانش را گرفتند و او را نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم بردند.
 رسول اکرم صلی الله علیه وسلم فرمود: رهایش کنید. رسول الله به سوی او رفت و کمربندش را گرفت و او را تکان داد و گفت: «ما جاء بک یابن الخطاب؟ والله‌ ما أری أن تنتهي حتی ینزل الله‌بك قارعة».«ای پسر خطاب! چه چیزی تو را به اینجا آورده است؟ گویا دست از این کارهایت بر نمی‌داری تا این که خداوند متعال مصیبت بزرگی بر سرت بیاورد؟».
عمر گفت: ای رسول الله ! آمده‌ام تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورم. رسول الله صلی الله علیه وسلم با شنیدن این سخن، با صدای بلند تکبیر گفت، طوریکه  که حاضران در خانه پی بردند که عمربه اسلام مشرف گردید ( فضائل الصحابة (1/344 ). آن‌گاه اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم  آن‌جا را در حالی ترک کردند که با مسلمان شدن عمرو با وجود حمزه در شمار مسلمانان، احساس سربلندی و عزت می‌نمودند و می‌دانستند که آن دو از رسول الله صلی الله علیه وسلم دفاع و پشتیبانی می‌نمایند. و بدین ترتیب، مسلمانان می‌توانند از طریق آن دو به پاره‌ای از حقوق خود دست یابند و حق خویش را از دشمنان شان بگیرند.
ترس و وحشت شیطان از عمر
سعد بن ابی وقاص می‌ فرماید : دریکی از روز در حالیکه  تعداد ی از زنان قریش نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم نشسته و با او گفتگو می‌کردند و صدایشان بلند بود، عمر اجازه‌ی ورود خواست. رسول الله صلی الله علیه وسلم به او اجازه داد. زمانیکه حضرت عمر داخل شد زنان قریشی چادرهای خود را به خود پیچا نیده و به گوشه‌ای پناه بردند. رسول الله خندید. عمربرای آن حضرت دعا کرد و گفت: الهی همیشه خندان باشی! اینجا چه خبر است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «عجبت من هؤلاء اللاتي كن عندي فلما سمعن صوتك ابتدرن الحجاب». ( از رفتار این‌ها خنده‌ام می‌آید که با شنیدن صدای تو فورا چادرهایشان را به خود پیچیدند).
عمرگفت: ای رسول الله ! تو شایسته‌تری که از تو بترسند. و خطاب به آنان گفت: ای نادان‌ها! رعایت مرا می‌کنید و رعایت رسول الله را نمی‌کنید؟ گفتند: بلی، توانسان تند و خشنی هستی. رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: «إيها يا ابن الخطاب، والذي نفسي بيده ما لقيك الشيطان سالكاً فجاً» .«ای عمر! به خدا سوگند! وقتی شیطان ببیند تو از راهی می‌آیی، او راه دیگری برای خود انتخاب خواهد کرد»( بخاری 3683، مسلم 2386 ).
این روایت بیانگر فضیلت حضرت عمر است و پرده‌ از این برمی‌دارد که‌ عمر در حد وسیعی به‌ آداب دینی التزام دارد، طوری که‌ شیطان هیچ گونه‌ راهی برای ورود به‌ درون او را نمی‌یابد(  عقيدة أهل السنة والجماعة (1/348 ). )
 ابن حجر می‌گوید: این حدیث بیانگر فضیلت بخصوص برای عمر است و معنی آن چنین است که شیطان هیچ نوع سلطه‌ای برعمر ندارد. البته این به معنای عصمت عمر از گناه نیست، چرا که اگر چه شیطان از نزدیک شدن با عمر می‌ترسد، اما چه تضمینی وجود دارد که از راه دور او را دچار وسوسه نکند، کاری که با دیگران انجام می‌دهد. و در حدیث دیگری که‌ طبرانی به‌ روایت حفصه‌ گزارش می‌دهد، آمده است که رسول الله فرمود: « إن الشيطان لا يلقى عمر منذ أسلم إلا فر لوجهه» ( طبرانی در اوسط )«از روزی که عمرمسلمان شده است، هنگامی شیطان با او روبرو می‌شود پا به فرار می گذارد».
امام نووی می‌گوید: این حدیث حمل بر ظاهر می‌شود یعنی حقیقتاً شیطان از دیدن عمر فرار می‌کند. اما عیاض می‌گوید: احتمال دارد که این حدیث نوعی تمثیل است یعنی عمر آن چنان با شیطان فاصله گرفته است که شیطان در راهی قدم نمی‌گذارد که عمر در آن قدم بگذارد. و این بیانگر آن است که عمر با همه‌ی راه‌های شیطانی مخالف است.
ابن حجر همان معنی نخست را ترجیح می‌دهد  (فتح الباری 7/47، و شرح نووی 15/165. ).
پیامبر صلی الله علیه وسلم در حدیثی می فرماید :«لقد كان فيما قبلكم من الأمم محدثون فإن يك في أمتي أحد فإنه عمر »  (بخاری 3689، مسلم 2398 )«در میان امتهای پیشین کسانی بودند که به آن‌ها الهام می‌شد. اگر در میان امت من به کسی الهام بشود قطعا عمر خواهد بود».
علماء در شرح این حدیث تبصره های  مختلفی نموده اند : برخی معتقد اند که مراد از «محدث» کسی است که به او الهام می‌شود. برخی گفته‌اند: یعنی کسی که بدون اراده سخن حق بر زبان او جاری می‌گردد. و عده‌ای گفته‌اند یعنی فرشتگان با قلب او سخن می‌گویند و بعضی هم آن‌را به فراست معنی کرده‌اند (فتح الباری 7/50 شرح النووی (15//166 ).
 ابن حجر می‌گوید: علت اختصاص عمر به این مسأله به خاطر آن است که در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم آیات زیادی به تأیید نظریات ایشان نازل گردید( فتح الباري (7/51). ) ، البته نباید از اختصاص عمر به این مقام ویژه چنین پنداشت که او بر ابوبکرصدیق پیشی گرفته است. (عقيدة أهل السنة والجماعة (1/348 ).
 ابن قیم می‌گوید:
فکر نکن که اختصاص عمر به این ویژگی، باعث تفضیل او بر ابوبکرصدیق می‌شود. چون همین فضیلت عمر یکی از فضايل بزرگ ابوبکر محسوب می‌شود. چرا که ابوبکر به خاطر کمال همنشینی با رسول الله صلی الله وسلم و سیراب شدن از سرچشمه‌ی فیوض نبوی به مقامی بالاتر از الهام دست یافته بود. و از فراست و درایت بیشتری برخوردار بود (مفتاح دار السعادة (1/255 ).
در مکه معظمه در مسجد الحرم ، قرار احصایه  در حدود اضافتر از شصت و دو دروازه  بزرگ و كوچك  برای استفاده  زایرین  وجود دارد که مشهورترین آن « باب العمره »، « باب السلام » ، « باب ملك عبد العزيز » و« باب عمر» وغیره ابواب میباشد ،که به تاسف باید گفت که در بیشتری از موارد دیده شده که زایرنی ایرانی از باب  عمر کمتر  استفاده بعمل می اورند .
علمیت وفضیلت حضرت عمر :
در مورد علمیت وفضیلت حضرت عمر  رضی الله عنه باید گفت که در صحیح بخاری از عبدالله ابن عمر رضی الله عنه روایت شده که او گفت: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ: «بَیْنَا أَنَا نَائِمٌ أُتِیتُ بِقَدَحِ لَبَنٍ فَشَرِبْتُ حَتَّی إِنِّی لأَرَی الرِّیَّ یَخْرُجُ فِی أَظْفَارِی، ثُمَّ أَعْطَیْتُ فَضْلِی عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ». قَالُوا: فَمَا أَوَّلْتَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: «الْعِلْمَ». (بخاری:82) (یعنی: از رسول‏ الله  صلی الله علیه وسلم شنیدم که می‏فرمود: «در عالم رویا و خواب، یک لیوان شیر به من داده شد. شیر را نوشیدم تا آنکه خوب سیر شدم تا جائی که سیری از ناخن‏هایم بیرون می‏آمد. سپس باقیماندة آن را به عمر بن خطاب دادم».
صحابه عرض کردند: یا رسول الله! این خواب را چگونه تعبیر فرمودید؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «آن را به علم تعبیر نمودم».
همچنین رسول الله  صلی الله علیه وسلم فرمود:«بینما أنا نائم رأیت الناس عرضوا علی وعلیهم قمص فمنها ما یبلغ الثدی ومنها ما یبلغ دون ذلک، وعرض علی عمروعلیه قمیص اجتره».(در خواب دیدم که مردم در حالی که جامه‌هایی پوشیده بودند بر من عرضه می‌شدند. جامه‌های بعضی تا سینه و جامه‌های عده‌ای بلندتر بود. عمر را در حالی دیدم که جامه‌اش مماس با زمین بود». حاضرین گفتند: آن‌را چگونه تعبیر نمودی؟ فرمود: تعبیرش دین است. مسلم (2390).
همچنین عبدالله ابن مسعود رضی الله عنه در مورد علم عمر رضی الله عنه چنین اظهار نظر کرده: ‏‏«‏‎ ‎لو‎ ‎أن‎ ‎علم‎ ‎عمر‎ ‎بن‎ ‎الخطاب‎ ‎رضی الله عنه‎ ‎وضع‎ ‎فی‎ ‎کفة‎ ‎المیزان ،‎ ‎ووضع‎ ‎علم‎ ‎أهل الأرض‎ ‎فی‎ ‎کفة‎ ‎، ‏لرجح‎ ‎علم‎ ‎عمر‎ ‎بن‎ ‎الخطاب‎ ‎رضی الله عنه»‏. مصنف ابن أبی شیبة (12/32).
یعنی: اگر علم عمر ابن خطاب رضی الله عنه در یک پله  ترازو قرار گیرد، و علم اهل زمین در پله  ‏دیگر، علم عمر بن خطاب رضی الله عنه سنگین تر خواهد شد.‏ (البانی اسناد آنرا صحیح دانسته است.)
همچنین گفت: «إنی لا حسب أن عمر بن الخطاب قد ذهب بتسعة أعشار العلم». معجم الکبیر (طبرانی 9/179) با سند صحیح.‏یعنی: به گمان من عمر رضی الله عنه از ده بخش علم نُه بخش را با خود برد. ‏
و شعبی می‌گوید: شنیدم که قبیصه بن جابر می‌گوید: من با عمربن خطاب زیاد بوده‌ام. من کسی را سراغ ندارم که در قرائت قرآن و فقه دین از ایشان بیشتر بداند. المعرفة والتاریخ للفسوی (1/457) .
عمر رضی الله عنه از روزی که مسلمان شد تا وفات رسول اکرم صلی الله علیه وسلم به استثنای آیاتی که پیش از مسلمان شدنش نازل شده بود کل قرآن را با اسباب نزول آیات آن حفظ نمود. با توجه به علاقه و دقت وبخصوص که عمر رضی الله عنه به قرآن عظیم الشان داشت و از طرفی همیشه در رکاب رسول الله صلی الله علیه وسلم بود و آیات قرآن نیز به مناسبتهای مختلف یکی پس از دیگری نازل می‌شد، هیچ بعید نبود که عمر رضی الله عنه به اسباب نزول بیشتر آیات قرآن آگاهی داشته باشد.
تجلیل مراسم عمر کشی در ایران :
زمانیکه کشور ایران  در زمان خلافت حضرت فاروق اعظم رضی الله عنه فتح گردید، شکوه و بزرگی اش درهم شکست و پادشاهی آن نابود گشت. در میان ایرانیان حس کینه و دشمنی نسبت با امیر المومنین حضرت عمر رضی الله عنه و یاران و سربازانش پدید آمد. مردم ایران به پادشاهی خوگرفته و آن را دوست می داشتند. یکی از دلایل گرویدن اهالی فارس به تشیع آرام گرفتن با ناسزاگویی به اصحاب، از جمله  حضرت عمر و عثمان فاتحان ایران و فرونشانندگان آتشکده ی مجوسان بود.
لذا از مهم ترین دلایل دشمنی برخی از ایرانیان با خلفیه راشد حضرت عمر، این است که وی فاتح ملک عجم و درهم شکاننده ی شوکت آن بود.
لیکن به این دشمنی خود رنگ دینی و مذهبی داده که بویی از حقیقت دینی با خود ندارد، و در واقع دشمنی ایرانیان با عمر بن خطاب به خاطر آن نیست که او (عمر) حق علی و فاطمه را غصب کرده، بلکه برای آن است که ایران را فتح نمود و سلسله ی ساسانیان را منقرض نمود. طوریکه یکی از شاعران ایرانی چنین کفته است:

بشکست عمر پشت هژبران عجم را
برباد فنا داد رگ وریشه ی جم را

این عربده بر غصب خلافت ز علی نیست
با آل عمر کینه قدیم است عجم را

شکل وتاریخچه مراسم عمر کشی :
مراسم بنام عمر کشی در روز نهم‌ربیع‌الاوّل به اجرای مراسم خوشی وخوشحالی در بین ایرانیان براه می افتاد ، ایرانیان این روز را بنام روز کشته شدن خلیفه دوّم اسلام  حضرت عمرودر جنب آن روز آغاز امامت امام دوازدهم تجلیل وبرگزار می نمایند . آنها بمناسبت  قتل حضرت عمر بدست ابولؤلؤ مجوسی نه تنها این رویداد را جشن می گیرند،  بلکه در این روز با براه انداختن  رقص پایکوبی خوشحالی زاید الوصف از مردم در این جشن دعوت بعمل می اورند .وهمین حالا حلقاتی خاصی در افغانستان در تپ وتلاش اند که سلسله تجلیل عمر کشی را در هرات ، مزار وبامیان بشکل رسمی اش منتقل نمایند .
مورخین مینویسندکه : تاریخچه برگزاری این جشن، حداقل از قرن هفتم هجری اغاز و در زمان حکومت صفویان به بهترین اوج تجلیلی خود رسید .
شرکت‌کنندگان در این جشن، لباس‌هایی مخصوصی به رنگ‌های شاد و تند ،عمومآ لباس سرخ رنگ ،و یا لباس‌هایی که در زمان معمول پوشیده نمی‌شوند، به تن میکنند .البته زیاتر از لباس شکل نمونی ومانند لباس کارناول کشور های اروپایی بمنظور خنداندن شرکت‌کنندگان را می پوشند .
 در این جشن برخلاف دیگر اشکال جشن‌های مذهبی، سخنرانی بسیار کم است وپروگرام اصلی جشن را نمایشات ، رقص، فکاهی ، اشعار هجوآمیز و افراطی با ادبیاتی بی نهایت بی ادبانه به ادرس حضرت عمر ( رض ) احتوا میماید .
زنان در این جشن با زیبای خاصی ارایشی برای خوش خدمتی برای مهمانان حاضر میشوند ، وحتی برخی از مردان خوش صورت برای بهتر شدن فضای محفل به ارایش می پردازند .
رقص وپایکوبی هم شکل هنرمندانه نداشته ، بلکه هدف از رقص تمسخر واهانت به حضرت عمر می باشد .
دراین جشنواره از استعمال دایره توسط دختران خوش صورت زیاد استفاده بعمل می اید، ولی در جنب آن دف وتبله  هم توسط جوانان به اجرای  اشعار بر ضد حضرت عمر به راه انداخته میشود .
خوردن شیرنی با آب لیمو وحلویات وغذا های متنوع برای شرکت‌کنندگان بطور مجانی توزیع میگردد ودر طول جشن استفاده از قهوه ، جای ، شیرنی باب ، شکلات ، شربت وآب  لیمو به وفرت در بین مدعوین توسط جوانان ودختران توزیع وبه اصطلاح از مدعوین استقبال گرم بعمل می اید .
در لابلای مراسم دختران وجوانان با پوشیدن لباس های مخصوص ماسک‌هایی خنده‌آور، حرکت ها وتمثیل های عجیب و ترسناک بعمل می اورند .ودختران وجوانان با پوشیدن ماسک ، امکان آنرا می  یابند تا دست به اعمال افراطی وبه کارد بردن ادبیات ممنوع وضد اخلاقی لعن به عمر مردم  را مشغول وپروگرام کارنوالی را برای جوانان ودختران مساعد سازد .
این جشنواره از سر شام اغاز وتا نصف های  شب رنگ اختلاطی  را بخود می گیرد وجوانان ودختران از این لحاظات استفاده خوشگزانی ازادانه را بعمل  اورده میتوانند .
جوانان ودختران قوی هیکل در اين مراسم چوبی را به شکل انسان می سازند ، وبعدا به اضافه کردن بنزین این کودی  ساختکی را که بنام عمر می باشد ،آتش می زنند وجوانان ودختران به اوج گرفتن اتش بر دور آن کودی که در حال آتش است ، به اوج رقص وخوشحالی خود می رسند وهمه محرمات برای شان حلال میگردد ، حتی کسانی به جشن وپايکوبی می پردازند که ممکن است هيچگاه در عمرشان نرقصيده باشند واين کار را بمنظور کسب اجر پيش خداوند واستفاده حلال انجام ميدهند !
بنا جوانان با علاقه خاص برای  فرا رسیدن این جشن لحظه شماری مینمایند وبا بسیار شوق در آن سهم می گیرند .
کلمات ومدهیت جوانان در تجلیل را معمولا این ادبیات تشکیل میدهد :
« آهای خوشگل کاشی، آقا پاینده باشی / عجب دسته گلی دادی به ما، خسته نباشی / عمر لعنت به روحت، عمر لعنت به روحت / مبارک و تبارک، عمر رفته به درک / آهای شیعه ی مرتضی علی، عیدت مبارک / عمر لعنت به روحت، عمر لعنت به روحت / آهای شجاع کاشون، آهای مرد مسلمون / کاری کردی که از خلیفه فواره می زد خون (خطاب در واکنش به صدای هلهله خطاب به به حاضران: جونم، به به) / عمر عین عذابه، عمر خونه خرابه / جای بردن نام کثیفش توی […] / عمر لعنت به روحت، عمر لعنت به روحت (صدای هلهله) … (صداهای عجیب و بسیار خارج از نزاکتی شنیده می شود» .
 مدحان دراشعار خود می گویند :
(میدونید عمر کیه همون که ناموس نداره، همون که یک ننه و … ، ناز شصتت ابولولو خوب حسابش رو رسید / الهی نور به مزار ابولولو بباره / لعنت حق به عمر برای همیشه تا ابد / ما میگیریم ز علی و آل او هر شب مدد / هر کی با علی نباشه مطمئنم کافره / میگیم لعنت به عمر هر جا بی عدد / لعن علی عدوک یا علی و فاطمه، اولی و دومی و سومی و عایشه / نیست نماز تو نماز که خطا زاده ای، … روح تو ابولولو برای همیشه شاد / هر کی با علی باشه خاطرت رو خیلی میخاد / ما با سنی ها نمیشیم موافق توی این زمون، ما میدیم با لعنمون عمر رو همیشه به باد / هر کسی یاری داره ما هم علی رو دوست داریم بذر کینه به عمر رو توی دلها می کاریم / لعن علی عدوک یا علی و فاطمه، اولی و دومی و … / می دونید عمر کیه، )
یادداشت :
پیروز نهاوندی یا فیروز که با لقب ابولؤلؤ نیز شناخته می‌شود از سرزمین نهاوند ایران امروزی است وی ، قاتل امیر المومنین عمر بن خطاب می باشد .
مورخین مینویسند که ابو لؤلؤ  دختری داشته به نام مروارید و از آنجا که در زبان عربی به مروارید لؤلؤ می‌گویند او را به ابو لؤلؤ یا پدر مروارید مخاطب ساختند .
مغیره بن شعبه رضی الله عنه که در زمان خلافت حضرت عمر در کوفه زندگی می کرد به حضرت عمر طی نامه ای در مورد اقامت  ابو لؤلؤ  در مدینه نامه ای نوشت که : غلامش صنعتکار است و می تواند به مردم نفع برساند و کارهایی از قبیل آهنگری و نجاری و کنده کاری بر روی آهن راخوب بلد است ، حضرت عمر  به در خواست مغیره بن شعبه لبیک گفته  وبرای ابولؤلؤ اجازه دخول  واقامت به مدینه را داد (فتح الباری به نقل از ابن سعد )
ایرانی ها  بعد از به شهادت رساندن حضرت عمر برای ابو لؤلؤ مزاری مجللی وبزرگی را  در شهر کاشان ایران بنا  نمودند ولقب آنرا به مزار بابا شجاع الدین مسمی  ساختند.
و ما علینا الا البلاغ المبین