X

آرشیف

تحلیلِ جایگاهِ امیر حبیب الله خانِ کلکانی در تاریخ معاصر

بر همگان هویدا است و آشکارا که امیر حبیب الله خان کلکانی یکی از شخصیتهای کمتر شناخته شدۀ سرزمینِ دشمن ستیز خراسان زمین است که تا کنون به دلایل مختلفی همچون فرمانروایی آل یحیی ، این شهید بصورت شفاف ، روشن و واقعی به مردم معرفی نگریده و مؤرخان و واقعه نگارانِ داخلی و خارجی ، هرکدام از ظنِ خویش و هرگونه که خود می پنداشته اند ، دربارۀ این امیر عیّار ابراز نظر کرده اند . چنانچه برخی او را دزدِ قهار ، عده ای قهرمانی شکست ناپذیر و تعدادی او را عیّار سرزمینِ مرد خیز خراسان زمین خوانده اند . اما حقایق چیز دیگری است که میتوان آنرا از لابلای اوراق کتاب گران سنگِ افغانستان در مسیر تاریخ ، نوشتۀ زنده یاد میرغلام محمد غبار ، بیرون کشید .
زنده یاد میرغلام محمد غبار در این کتاب وزین ، در موردِ عیّاری شهید حبیب الله خان کلکانی چنین آورده است : اعمال و کردار حبیب الله خان و یارانش همیشه با عیّاری و جوانمردی همراه بود و فقط دارایی اشخاص پولدار و طبقۀ سود خور جامعه را هدف قرار می دادند و بخشی از غنایم به دست آمده از کاروان های دولتی و مسافران ثروتمند را میان طبقۀ محروم جامعه تقسیم می کردند و از تعرض به زنان نیز پرهیز می نمودند  .
حقیر قبل از آنکه نظر شخصی خویش را با توجه به یافته هایم در ارتباط با شخصیتِ شهید امیرحبیب الله خان کلکانی ، تقدیم خوانندگان گرامی نمایم ، میخواهم به معرفی مختصر این اسلام زادۀ عیّار بپردازم .
امیر حبیب الله خان کلکانی طوریکه از کنیه اش پیداست از قوم شریفِ تاجیک بوده و در دهکدۀ کلکان که یکی از دهکده های سرسبز و زیبای شهرستانِ کوهدامن در استانِ مرد خیز کابل میباشد ، در سالِ یکهزار و هشتصد و نودِ میلادی دیده به دنیا گشود . پدرش روستایی زاده ای بود بنام عبدالرحمن که حرفۀ آب رسانی داشت و در محافل قومی به مهمانان آب میداد ، از همین رو به سقا معروف گردیده بود. حبیب الله خان در جوانی به کارهای کشاورزی و باغبانی اشتغال داشت و اوقاتِ فراغت را به ورزش می پرداخت . این عیّار مکتب ندیده ، در سال یکهزار و نهصد و نوزدۀ میلادی برای مدتِ دو سال به خدمتِ سربازی اعزام گردید . در زندگی شخصی و اجتماعی ، او همواره نسبت به زورگویان و کسانی که با غصبِ بیت المال و مکیدنِ خون مردم بی گناه به ثروت و مکنت رسیده بودند ، کینه داشت و خصومت میورزید ، اما نسبت به فقرا و بینوایان همدردی و مهربانی می نمود  .

 

 

شهید امیر حبیب الله خان کلکانی در دسامبر سالِ یکهزار و نهصد و بیست و هشتِ میلادی با پشتیبانی طرفدارانش دست به پیکاری گسترده علیه سلطنتِ امیر امان الله خان زد ، درهفتم ژانویۀ سالِ یکهزار و نهصد و بیست و نهِ میلادی کابل را متصرف و در هجدهم ژانویۀ همان سال ، شاهِ کشور افغانستان  یعنی خراسان زمین گردید و پادشاهی خویش را بنام ( امیر حبیب الله خادم دین رسول الله) اعلام نمود . اما این پادشاهی بیش از نه ماه طول نکشید و امیر حبیب الله خانِ کلکانی فقط تا اکتبر سالِ یکهزار و نهصد و بیست و نهِ میلادی بر این سرزمین حکم راند .

طوری که در بالا گفته آمد ، دلایل زیادی از جمله فرمانروایی غدارانِ تاریخ ، آری این جانیانِ آل یحیی و جلوگیری این خون آشامانِ روزگار از انتشار حقایق ، یعنی جنایاتی که این ددمنشان در حقِ مردم این سرزمین ، از جمله امیر حبیب الله خان کلکانی و بقیه میهن دوستان روا داشته اند ، وجود دارد که باعثِ عدم بازتابِ فراز و فرودِ زندگی واقعی او ، همچنان خدمات و اشتباهاتِ این شهید و یارانش ، در آثار این تاریخ نگارانِ درباری ، گردیده است . اما خوشبختانه میشود حقایق را در لابلای اوراقِ کتابِ ارزشمندِ افغانستان در مسیر تاریخ جستجو کرد .
طوریکه بر همه مبرهن است و آشکار ، جلد اول کتاب وزینِ افغانستان در مسیر تاریخ که بیانگر اعمال ددمنشانۀ آل یحیی ، آری این جنایتکارانِ تاریخ میباشد ، در سالِ یکهزار و نهصد و شصت و هفتِ  میلادی در مطبعۀ عمومی کابل به تیراژ سه هزار نسخه به چاپ رسید ، ولی سوگمندانه قبل از اینکه این اثر تاریخی به دست مردم برسد ، به دستور این جانیانِ مردم ستیز توقیف وزندانی گردید .
حقیر قصد ندارم از شهید امیر حبیب الله خان کلکانی تابو بسازم و او را کورکورانه بنا بر عقایدِ فاشیستی و شووینیستیِ تاجیکی ، شکست ناپذیر و روئین تنِ تاریخِ معاصر یا پیر و مرشد بنامم و اشتباهات و کوتاهی های او را در حکومت داری نادیده انگارم یا اینکه کینه توزانه و با استفاده از شووینیسم افغانی او را دزد ، بی کفایت و جنایت کار بخوانم و به خدماتش خط بطلان بکشم . آری تنها هدفم این است که اساسِ ادعا های دروغینِ دشمنان آزادی و آزادگی را از هر نوعی که باشد ، برهم زنم و از پایه ویران نمایم تا اینگونه ادعا های کاذب در جامعه رنگ ببازد و خورشیدِ حقایق از پشت پردۀ سیاه و ضخیم دروغ و نیرنگ سر بر آورده و بر قلوبِ انسان های آزاده و آزاد اندیش و بری از عقده های قومگرایی و شووینیستی ، پرتو افشانی کند . آری میخواهم  فروغ راستی و آفتابِ حقیقت بر تاریکی جهالت بتابد وقلب میهن پرستانِ واقعی را شاد نماید .
در این نوشته بر آنم که نام حبیب الله را که زیر بار سنگینِ ناسزاگوئی های کینه توزانه و ددمنشانۀ سردارانِ جنایت و دسیسه سازانِ جیره خوارش مدفون گریده است ، بر اساس واقعیت های تاریخی از گورستانِ بیدادگری های غداران زمانه بیرون آورم و دوباره این نام را با بررسی کارنامه های حقیقی دورانِ کوتاهِ حکومتش بیطرفانه زنده سازم تا حقایقِ این نـُـه ماه حکومت و فراز و فرودِ آن بر همگان روشن شود ولی نه اینکه اشتباهاتِ او را از روی تعصبِ قومی نادیده بگیرم که حقِ مطلب هم همین است .

آری میخواهم با توجه به عرایضِ بالا ، چکیدۀ یافته هایم را در ارتباط با شخصیتِ واقعی شهید امیر حبیب الله خان کلکانی در صحنۀ سیاسی خراسان زمین ، طبقِ آنچه در کتابِ افغانستان در مسیرتاریخ آمده ، برخلافِ مطالبِ نویسندگانِ درباری ، خود فروخته و وابسته به خانوادۀ حکمران ، همچنین نوشته های طرفدارانِ منفعل و متعصبِ این شهید ، که هر کدام به دلایلِ سیاسی و انگیزه های قومی و تباری که  گروهِ اول او را خاین ملی قلمداد کرده اند و جمع دوم از او یک تابو ساخته اند و نقاط ضعفِ دورۀ زمامداری اش را نادیده می انگارند ، به بحث بنشینم .
 در این تحلیـــل و ارزیابی در نظر دارم نخست کارنامه های مثبتِ زندگی سیاسی شهید امیر حبیب الله خان کلکانی را بررسی نمایم ، در ادامه کارنامه های منفی  زندگی سیاسی اش را به بحث خواهم نشست و در انتها میخواهم عواملِ ظهور و سقوطِ حکومتِ نـُـه ماهۀ این شاهِ تاجیک تبار را بصورتِ موجز و مختصر برشمارم .
به عقیدۀ حقیر ، این روستایی زادۀ ساده گو ، جوانمردی ساده خو ، عیّاری حقیقت جو و ناخوانی سخن شناس ، زمانیکه پا بر اریکۀ قدرت گذاشت ، با همان پای مردی و وفاداری که قبل از به قدرت رسیدن در وجودش نهفته بود ، حکومت کرد و این ارزش ها را تا پایانِ عمر حفظ نمود .

بلی این سقا زادۀ بیسواد ولی فهیم ، هنگامی که شهر کابل را تسخیر نمود و واردِ کاخ شاهی شد ، هنوز خواهرانِ شاه امان الله خان در داخلِ کاخ بودند و این درست زمانی بود که شاه امان الله هنوز در داخل کشور بود و آمادۀ حملۀ مجدد به کابل . ولی این دهاتی زادۀ شیر حلال خورده ، به جای اینکه با گروگان گیری آنان جلو پیشروی های امان الله خان را بگیرد ، آنان را حرمت نگهداشت و پاسدار آبرو و عفتِ آنان گردید .
همچنان زمانیکه شهید امیرحبیب الله خان کلکانی شهر کابل فتح نمود ، با توجه به اینکه به قرآنِ مجید سوگند یاد کرده بود ، پادشاهِ چند روزۀ کشورش یعنی عنایت الله خان برادر شاه امان الله خان را اذیت نکرد و به پیمانی که با کتابِ آسمانی بسته بود حرمت نهاد و وفادار ماند . آری او عنایت الله خان را گذاشت تا با خانواده اش آسوده خاطر از ارگ خارج گردیده و کشور را ترک نماید .

روزی که شهید امیر حبیب الله کلکانی و همرزمانش واردِ شهر کابل گردیدند ، جان و مال مردم شهرهمچنان در امان بود . نه ارگ غارت شد و نه خانه ها و دکان ها به تاراج رفت . همچنان زمانیکه قدرتِ سیاسی کشورش را بدست گرفت ، سربازانِ شکست خوردۀ گاردِ شاهی را که بیشترشان از باشندگانِ قندهاربودند وبه طرفداری شاه امان الله خان دربرابر او رزمیده بودند ، تمجید کرد و این اسیران را دشمنانِ با غیرت و نمک حلال نامید . او وفاداری این سربازان به شاه امان الله را ستود و به آنان آفرین گفت .
شهید امیر حبیب الله خان کلکانی در روز تجلیل از جشن استقلالِ کشورش ، در پیشگاهِ مردم صادقانه چنین گفت : استقلالِ کشور  نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما مردم است . وی علاوه براین گفتار ساده و بی آلایش که در جشنِ آزادی کشورش ایراد کرده بود ، پیامی نیزعنوانی امیر امان الله خان به رُم  گسیل داشت و جشنِ استقلال را به دلیل اینکه آزادی کشورش تحت رهبری شاه امان الله خان حاصل گردیده بود ، به شاهِ مخلوع  تبریک گفت .

امیر حبیب الله خان کلکانی در گیر و دار جنگی نا برابر که نادرشاهِ غدار علیه او در پیش گرفته بود ، هرگز بستگان و خانوادۀ نادرشاه به شمول همسر شاه محمود خان را که در ارگ نزدِ این خراسان زادۀ حرمت نگهدار ، زندانی بودند ، اذیت نکرد و همچنان حرمت نگهداشت و حراست کرد . چنانچه زمانیکه ارگ زیر گلوله بارانِ توپخانۀ ارتش نادرشاه قرار داشت ، این روستایی زادۀ مکتب ندیده ، خانواده های نادر شاه و شاه محمود را در مقابلِ گلوله بارانِ بی امانِ خود شان ، پاسبان بود و نگذاشت به آنان آسیبی برسد . حتا زمانیکه در مقابلِ ارتشِ نادرشاه شکست را پذیرفت و از ارگ عقب نشینی نمود ، برای نجاتِ جان خود و همرزمانش ، آنان را گروگان نگرفت .
در موردِ اشتباهات و نقاطِ ضعفِ دورانِ زمامداری شهید امیر حبیب الله خان کلکانی و عواقبِ آن طبقِ اسنادِ تاریخی می بینیم که در این مدت ، بازرگانی داخلی و خارجی از بین رفت ، کشاورزی و پیشه وری مختل گردید ،  شاهراه ها و جاده ها مورد تاخت و تاز قرار گرفت و شهر ها و روستا ها مشغولِ دفاع یا تعرض شد و بارِ این دفاع یا تعرض به دوشِ جوانانی افتاد که شغل اصلی آنان کشاورزی و دامداری ، یا صنعت گری و پیشه وری بود  . 
مؤسساتِ قانونی و عام المنفعه از قبیل معارف ، بهداشت ، بازرگانی ، صنایع ، کارخانجات ، همه و همه از کار افتادند ، مالیات ها بخشیده شد ، همچنین پرستیژ و حیثیتِ دولت در سیاستِ خارجی و ادارۀ داخلی معدوم گردید .
قوانین و مقرراتِ گذشته در کلیه شهر ها و روستا ها باطل اعلام گردید و هر حاکم و افسر شخصاً تصمیم گیرندۀ تام الاختیار و اجرا کنندۀ تصامیم خویش در ارتباط با حقوق و جزا ، تعذیر و قصاص ، … و … ، بود و هیچگونه دادگاه و مرجع قانونی وجود نداشت .
حکومت برای جلبِ حمایت و همکاری عناصر فیودال ، تا زمانیکه خزانۀ دولت پُر بود ،از بزل و بخشش خود داری نکرد . این گروه مالیات نمی پرداختند ، بازرگانی سقوط کرده بود و مالیاتِ گمرکی تنزل و حتا در خیلی جا ها به صفر رسیده بود .
با توجه به اینکه روز به روز هزینۀ لشکر کشی ها افزونی میگرفت و خزاین دولتی خالی میشد ، مالیاتِ عفو شده و مطالباتِ گذشته تحت تحصیل قرار داده شد و ملاکین و روحانیون را از عاقبتِ کار خود ، به اندیشه و هراس انداخت و واداشت تا عملاً بر ضد حکومتِ شهید حبیب الله کلکانی دست بکار شوند .
 
و اما عواملِ ظهور و سقوطِ  حکومتِ نـُـه ماهۀ شهید امیر حبیب الله خان کلکانی : اگر بتاریخ مراجعه نماییم ، می بینیم که شاه امان الله بعد از حصول استقلال در سال یکهزار و نهصد و نوزده ، با همکاری مردم اقدام به عملی نمودنِ مرحلۀ اولِ رِفـُـرم های مترقی خویش کرد . در این مرحله از اصلاحاتِ داخلی ، توسعۀ آموزش و پرورش ، احداثِ جاده ها و خیابان ها ، تأسیس کارخانه ها و راه یابی طبقۀ نسوان در مدارس مؤفقانه عملی گردید که این مرحله علی الرغم دسایسِ خارجی و ضدیت فیودال ها و نیرو های ارتجاعی ، تا سال یکهزار و نهصد و بیست و چهار طول کشید .
ولی می بینیم اجرای مرحلۀ دوم این رِفـُـرم ها که در سال یکهزار و نهصد و بیست و هفت تشدید گردید ، به دلیلِ تضاد با منافع فیودال ها ، روحانیونِ وابسته به کشور های بیگانه و توطئۀ خارجی ، در نطفه خفه شد .
اینان با استفاده از احساساتِ پاکِ مردم مسلمان و توجه به سؤ ادارۀ دولت و بی کفایتی کارمندانِ آن که هر امر حیاتی و مقدسی را با گرفتنِ رشوه و خیانت ملوث میکردند ، زمینه را برای بر اندازی دولتِ امانی آماده نمودند . بایستی در بر اندازی دولتِ شاه امان الله اشتباهات و خبط های سیاسی خودش را نیز دخیل دانست .
شاه امان الله بعد از سفری که  در سالِ یکهزار و نهصد و بیست و هفت میلادی به کشور های اروپایی از جمله ایتالیا ، فرانسه ، بلژیک و آلمان داشت ، دیگر آن مردِ گذشته نبود ، او بسیار خودخواه ، خود رأی و مغرور  به نظر میرسید ، دربار از سادگی  گذشته روی برگرانید و تجمل گرایی جای سادگی  را گرفت .
متأسفانه او پای را از این هم فراتر گذاشت و تعطیلی روز جمعه را که بیش از هزار سال سابقه و قدسیتِ دینی داشت ، به روز پنجشنبه تبدیل کرد ، در حالیکه هیچ دولتی در روی کرۀ زمین بنام رفـُرم ، روز تعطیلی آخر هفته را عوض نکرده و در جایی نخوانده ام که کشوری تعطیلی آخر هفته یعنی شنبه یا یکشنبه  را مثلاً  به روز سه شنبه تبدیل کرده باشد .
شاه امان الله همچنین دستور کشف حجابِ زنان و استفادۀ اجباری نکتایی « کراوات » ، دریشی « کـُـت و شلوار »  و کلاه را برای مردان ، صادر نمود . در حالیکه نه مردم فقیر کشورش توانِ خریدِ چنین لباس هایی را داشتند و نه حتا در این کشور یک کارخانه وجود داشت که برای مثلاً یکصد نفر چنین لباس هایی را تهیه نماید . ضمناً امکانِ کشف حجاب برای زنان در جامعۀ سنّتی افغانستان بنا بر اعتقاداتِ دینی و فرهنگِ عامۀ مردم آن ، غیر قابل قبول بود .
این گونه اقداماتِ عجولانۀ شاه امان الله که بصورتِ طفلانه و دور از عقل گرایی و در نظر گرفتنِ عسرتِ اقتصادی و طبیعتِ مردم و خواسته های آنان در حالِ اجرا بود ، کشور را بسوی یک انفجار منفی مستعد تر ساخت .
این بود که قدرتمندانِ مرتجع داخلی با همکاری نیرو های سیاسی خارجی ، از این موقعیت استفاده نموده و برای بر اندازی دولتِ شاه امان الله داخل اقدام شدند . برای پیاده کردنِ این نقشه ، اینان چه کسی را بهتر از شهید امیر حبیب الله خان کلکانی که عیّاری جوانمرد و مسلمان زادۀ عاری از هرگونه ریاکاری و ملاحضاتِ سیاسی بود ، میتوانستند در نظر بگیرند .
شهید امیرحبیب الله کلکانی در این مورد چنین می گوید : ( در راهِ برگشت از پیشاور به وطن ، به قریۀ پدیکوت رسیدم ، روز جمعه بود و من به مسجدی جهت ادای نماز جمعه وارد شدم ، ملایی در منبر  وعظِ جهاد با کفر مینمود . بعد از اتمام سخنانِ ملا پیش رفتم و از او دعای خیر خواستم . ملا به من دعا داد و گفت بعد از خارج شدن از مسجد در سر راهِ خود درختی خواهی دید ، پای درخت را بشگاف و هرچه یافتی بردار . من این کار را کردم و در پای درخت چهار میل تفنگ با مقدار کافی گلوله و یکهزار روپیه پول نقد پیدا کردم . )
در ادامه شهید کلکانی چنین میگوید : ( زمانیکه از لغمان به کوهدامن میرفتم ، باز هم در راه به ملایی برخوردم که مرا امر به جهاد با امان الله نمود .  ایام جشن بود و امان الله داخل تئاتری در پغمان ، که من با ملای دیگری مقابل شدم . او مرا به حکم دین اسلام به کشتنِ امان الله امر کرد ولی من برای اینکه جشن مسلمانان خراب نشود ، این کار را نکردم . )
امیر حبیب الله کلکانی اینگونه ادامه میدهد : ( وقتیکه به کوهدامن برگشتم ، ملای دیگری مرا دید و امر ملای پغمان را تکرار کرد و مرا به تگاب نزدِ غلام محمد خان تگابی و ملا حمیدالله خان آخند زاده فرستاد و آنان مرا به کشتنِ امان الله راهنمایی کردند و بعضی از خان های پروان را برای کمک ، بمن معرفی نمودند ، من هم آمادۀ حمله بکابل شدم . )
بعد از بر اندازی دولتِ شاه امان الله و هنگامی که او کشور را ترک نمود ، وظیفۀ غایی و نهایی خاینینِ داخلی و سیاستمدارانِ خارجی آغاز گردید و تمام دستگاه های سرّی و علنی سیاسی و مذهبی که از شهید امیرحبیب الله خان کلکانی حمایت و پشتیبانی می نمودند و او را خادم دین رسول الله و صاحب بیرق سیاه می نامیدند ، همچون امرالدین خان هندی حاکم اعلی پکتیا ، منگل سنگهـ بابای معبدِ شور بازار کابل که تعصب مذهبی را کنار گذاشته بود و با شهید حبیب الله کلکانی از یک لیوان آب مینوشید و از یک کاسه غذا میخورد ، حضرت نورالمشایخ ( مجددی ) که از شهید حبیب الله خان کلکانی پشتیبانی نموده و با چند هزار مریدِ مسلح خود جهتِ بر اندازی حکومتِ شاه امان الله به غزنی حمله کرده بود ، اینک بعد از خروج شاه امان الله از کشور ، علیه شهید امیر حبیب الله کلکانی وارد اقدام شدند و متحدالقول او را دزدِ غدار و دشمنِ خونخوار اعلام نمودند . فقط تنی چند از یارانش مانندِ شیرجان خان و محمد صدیق خان صاحب زاده و چند نفر دیگر به او وفادار ماندند که اینان همراه با شهید کلکانی توسط غدارانِ واقعی ، تیرباران  گردیدند و پیکر های شان به دار آویخته شد .
در پایان میخواهم اشاره ای مختصر به برخورد های ناجوانمردانۀ نادر شاه و سوگندِ دروغینِ این غدار تاریخ ، همچنان اعمال غیر انسانی اش با شهید امیر حبیب الله خان کلکانی ، همرزمانش و خانوادۀ این شهید ، داشته باشم  .
زمانیکه که نادرشاه قدرت را در شهر کابل بدست گرفت ، برای به چنگ آوردنِ شهید امیر حبیب الله خان کلکانی ، به قرآن سوگند خورد و روی آن مُهر و امضاء نمود که اگر آن خراسان زادۀ آزاده ، تسلیم او شود ، هرگز او را گزندی نخواهد رسید . روی همین اصل این مسلمان زادۀ عیّار مُهر نادرشاه روی قرآن  را ضمانت دانسته به کابل آمد . اما دریغ که نادرشاهِ غدار به سوگندش عمل نکرد و به محض اینکه آن کوهدامنی ساده دل و مسلمان زادۀ راستین را بدست آورد ،  پیمانش با آفریدگار جهان را شکست و امیر حبیب الله کلکانی و یارانش را وحشیانه تیر باران نمود و دستور داد پیکر بیجانِ و خونینِ این شهیدان را  به چمن حضوری منتقل و به دار آویختند .

آنگاه نادرشاه ددمنشانه به جانِ همسر اولِ این خراسان زادۀ عیّار که از قوم تاجیک بود ، افتاد و برخلافِ عملکردِ شهید حبیب الله خان کلکانی که تا آخر عمر وفادار به عهد و پیمانش بود ، این زنِ بیگناه و دو دخترش را به اسارت گرفت و آنان را زندانی نمود . این بخت برگشتگان حتا بعد از کشته شدن نادرشاه و در زمان حکومتِ وارثینِ این سفاک به مدتِ بیست سال در زندان های ستمشاهی بسر بردند و بعد از آزادی  باز هم بمدتِ بیست سالِ دیگر تبعیدِ استانِ بلخ گردیدند . در عوض همسر دوم شهید امیرحبیب الله خانِ کلکانی را که از قوم محمدزایی بود ، نه تنها به زندان نیفگند بلکه او را به عقدِ نکاح عبدالرشید خان الکوزی در آورد .
همچنان بعد از به شهادتِ رسیدنِ  امیر حبیب الله خان کلکانی و جمعی از یارانش توسط نادرشاهِ غدار ، حملاتِ ارتش قبایلی به دستور این شاهِ جنایت پیشه ، به وسیلۀ محمد گل خان مهمندِ جنایتکار ، آری این خون آشام بی بدیل ، بر مناطقِ شمالِ کشور افزایشِ چشمگیر یافت و این جنایت پیشه دَور تازه ای از کشتار، غصب زمین ، غارتِ اموال و جنایت را آغاز کرد و تخم کینه را در دل تاجیک ها و افغان ها ، ناجوانمردانه کاشت .
محمد گل خان مهمند در چهارم مردادماهِ سالِ یکهزار و سیصد و نهِ هجری خورشیدی با لشکری متجاوز از  بیست و پنج هزار حَشَری از مردمانِ احمد زایی ، کروخیل ، جاجی ، منگل ، طوطی خیل ، وزیری ، وردک و میدان ، همچنان یک لشکر منظم از سربازانِ حرفه ای و توپخانۀ دولتی در استان های پروان و کاپیسا دست به عملیاتی زد که در یک کشور فتح شدۀ خارجی هم مُجاز نیست .
این خونخوار گرگ صفت که مزورانه خود را نمایندۀ پشتون ها معرفی میکرد ، در این استان ها قیافۀ یک مارشالِ فاتح را بخود گرفته و در کمال تکبر و بیگانگی با مردم این دیار ، روشِ دشمنانه و وحشیانه ای را اختیار کرده بود . آری این درنده خوی در تاراجِ خانه ها ، انهدام باغ ها ، آتش زدنِ قلعه ها ، اهانت و ضرب و شتم باشندگانِ این استان ها ، اعم از قیام کننده و مردم عادی ، فروگذار نکرد . از قیام کننده جان میخواست و از مطیع مال . مردم عادی را شلاق میزد ، دشنام میداد و خانه های شان را بازرسی میکرد و اسلحه و پول آنان را به یغما میبرد و قیام کنندگان را بعد از شکنجه اعدام می نمود .
این شخص گرگ صفت قسمتی از شهر چاریکار را که مرکز اداری و بارزگانی استانِ پروان بود ، آتش زد و تخریب نمود و سرای خواجه را که مرکز شهرستانِ کوهدامن بود بصورت کامل سوزانید و ویران کرد . این جنایتکار پانزده نفر را به حکم خود اعدام ، ششصد و هفده نفر را با قل و زنجیر و پای پیاده روانۀ کابل و سه هزار و ششصد نفر را محکوم به اعمال شاقه نمود . در عوض در هر قسمتی از این استان ها ، تعدادی خانوار پکتیایی را اسکان داده و بهترین اراضی مردم این خطۀ زرخیز را به آنان بخشید تا آتشِ نفاق را بین مردم شمال و جنوب کشور همچنان شعله ور نگهدارد  .

با عرض حرمت
نوشته یی از : امیر فروغ
چهاردهم دسامبر سال دوهزار و چهارده میلادی – لندن  

مأخذ : جلد اول و دوم کتابِ گران سنگِ افغانستان در مسیر تاریخ   .
 
 

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.