آرشیف
تا بوده ، اين بوده است!
سارا رضايي
چه كسي راست میگويد؟!
تا بوده ، اين بوده است!
درپي تعقيب ماموريتهای ماهانه نظارت ساحوي و با پيمودن دهها كيلومتر از جادههای پرخوف و خطر روستايي و صعبالعبور و به منظور نظارت از وضعيت اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي، مدني و سياسي مردمان دوردست در قريهها و ولسوالي سفر مینماييم. بالاخره پس از چند ساعت سفر با موتر ازمركز ولسوالي و گذر از ميان رمه گوسفندي در گذر گاه قريه، به روستای مورد نظر وارد میشويم. حس كنجكاوي مردم محل با ديدن موتر کمیسیون مستقل حقوق بشر، بر انگيخته میشود! همه، از خورد و كلان قدم زنان به سوي ما نزديك و نزديكتر شده؛ تا هدف آمدن ما را به قريهای نه چندان آباد، با خانههای محقر و گليشان درك كنند.
همكاران مرد، به احترام مردم قريه از موتر پایين شدند؛ تا هدف آمدن ما را براي آنان بيان كنند. اما من ترجيح دادم كه در داخل موتر بمانم تا بعد از هماهنگي لازم، كه با ريشسفيدان ومردان اين قريه صورت میگيرد؛ من پس از آن و با كمك كدام زني به خانهها رفته و مصاحبههايم را با زنان قريه آغاز نمایم. از دريچه موتر تصاوير را مشاهده میكنم مردمان قريه را بسيار ساده و بيآلايش میبينم. آنها ساده، شاد و خندان میباشند. در هنگام مصاحفه، قول و احوالپرسي با همكاران ما، شادي و سرور از سروصورتشان ميبارند. طبق معمول همكاران دفتر ولايتي غور خودشان را به مردم قريه معرفي میكنند.
مردم قريه، بعد از دركمطلب صميمانه سرصحبت را باز نموده و در تكاپو شدند تا چطور بتوانند با هیات نظارتي كميسيون مستقل حقوق بشر افغانستان (دفتر ولايتي غور) كمك و همكاري نمايند.
در قدم نخست اين همكاري، خانمي براي خوشآمدگويي به استقبالم آمد. سلام ميدهم و دستم را به سويش به علامت قول پيش میكنم دستان درشت و استخواني زني نزديك به پنجاه ساله را در دستم هنگام فشردن احساس میكنم. زمختي و درشتي دست اين زن، اولين نشانه از زحماتي است که این زن کشیده است.
نگاهي به صورتش میاندازم: پوستش خشك و سياهرنگ است چادر چرمهدوزي كه بالايي تكه مخمل دوخته شده را برسر دارد. به دنبالش راه میافتم؛ او پيشاپيشم حركت میكند؛ قدش خميده است وچادر بلندش تمام اعضاي بدنش را پوشانيده است. اماثابت قدم واستوار به پيش میرود؛ تا مرا به جایي برساند كه بتوانم مقصد آمدنم را براي زنان قريه بازگو كنم.
در میان جمعي از زناني قرار میگيرم كه شگفت زده دور و برم را حلقه نموده اند. با رسم احترام تا جايي ممكن با تك تكشان دست داده؛ احوال پرسي نموده؛ خودم و هدف ماموريتم را به زبان ساده برايشان توضيح میدهم. اما نگاههايم به مطالعه وضعيت موجود روحي و رواني این زنان پرداخته است.
با نگاه اول وضعيت اقتصاديشان از ظاهرشان قابل تشخيص است سر و صداي كودكان از چهار طرف به گوش میرسد.
در خانهای نشستهام كه نصف اتاق دوازده متره آن، با موكت رنگ و رو رفته پوشانيده شده و نصف ديگر آن برهنه است. نور از دريچه كوچك آن خانه بر روي برگههای نظارتيام میتابد و نگاهي به گزينههای سوالاتم میاندازم و از خانمي كه درابتدا وضعيت ظاهري او توجهام را جلب نموده تقاضا میكنم كه فقط او در كنارم بماند و بقيه خانمهاي قريه به خانههایشان برگردند تا من به تنهايي ومطابق به اصول مصاحبه، با او صحبت كنم. زنان با لبخندهای تمسخر آمیز به همديگر میبينند و سرانجام زني مسني از ميان داد میزند: "خووارمیپرسي هم از ما بپرس! اين زن كه ديوانه است و هوش خوبي ندارد"
با خواهش دوبارهای كه از آنها میكنم، رضايتشان را میگيرم تا اين خانه را رها كنند؛ تازه واردان با كنجكاوي میپرسند: "داكتر است؟"
ديگري میگويد: "شايد كمك به ما آورده باشد"
من دوباره هدفم را به نو واردان توضيح میدهم و قناعتشان را حاصل میكنم؛ تا ما را تنها بگذارند ومن قول میدهم كه با تعدادي ديگري از زنان قريه نيز به صورت انفرادي مصاحبه میكنم.
ذرات ريزي از گردو خاك با نور آفتاب كه از پنجره به اتاق تابيده به چشم غير مسلح هم قابل مشاهده است و با برخاستن زنان و رفتنشان از اتاق مقدار ذرات گرد خاك بيش از پيش شده و تصوير زني را كه به خواست من منتظر مانده است، در جلوي چشمانم مبهم میبينم.
بعد از لحظهای كه سكوت در اتاق فراهم میشود به او نظري میاندازم نگاههايش با نگاههايم گره میخورد پشت نگاههايش رنجهای فرواني موج میزند. لباس كهنهای در تن دارد و چادر آفتاب زده، رنگ ورو رفته و بيش از بارها شتشو شده را بر سرش داشته و گوشه آنرا بر روي پاهاي لخت طفلي كه در حال شير خوردنست، میكشد.
بي مقدمه اولين شكايتش را برايم میگويد:"خووار چه از وضعيت ما میپرسي؟ شوهرم زن ديگر گرفته و مرا با اطفالم در يك خانه كه مثل ويرانه است رها كرده و همراه خشويم زندگي میكنم كه مرا خيلي اذيت و آزار میدهد".
متوجه میشوم كه آنقدر تلخيهای روز گار او را در چنگالش فشرده كه مملو از حرفهای نگفته است. اينك با ديدن نماينده كميسيون مستقل حقوق بشرافغانستان، بغضش میتركد و سيلابي از اشك از چشمان سياهش جاري میشود. او را به صبر دعوت میكنم و میخواهم هرچه كه دلش میخواهد بگويد؛ تا من فورمه مصاحبهام را آماده بسازم. صدايش در گوشم میرسد: "من در سن سيزده سالگي ازدواج كردم و اكنون با داشتن شش طفل شير به شيره از بيماري كه در ناحيه پاهايم دارم رنج میبرم." در اين لحظه پاچه تنبانش را كمي بالا میكشد كه به راستي رگهای برجسته تيره رنگي در ناحيه زير زانو هايش مشاهده میگردد كه اين بيماري را من میشناختم. خداي من اين (واريس) بود! كه بهدليل وزن برداريهای سنگين و فعاليت بيش از حد دوران حاملگي بهوجود آمده است. اما اين تنها مريضيای نبود كه او از آن رنج میبرد. بلافاصله از بيماري ديگرش شكايت مینمايد: "من هر از گاهي ضعف میكنم و از خودم بيخبر به هر جا میافتم و اين مشكل باعث شد كه شوهرم بر سرم زن ديگري بگيرد و به من میگويد كه مريضي هستم، ديوانه هستم، كار نمیتوانم و بيكاره هستم در حاليكه با وضعيت موجود در تمام امورات زندگيام با مشكلات فرواني و ناراحتيهای جسمي كه میكشم پس نمیمانم. اما باز هم مورد لت و كوب خشو قرار میگيرم و مرا مو كنك میكند. كه چرا كار نمیكنم. توقع دارد كه علف درو كنم و هيزم از كوه بكنم كه از من ساخته نيست. و بار ها به همين دليل لت و كوب میشوم." از او میپرسم.
پيش داكتر مراجعه نكردي؟
جواب میدهد: "كدام پول؟ كدام پيسه؟ خووار! كجاست همان غم خوارم كه مرا تا كلنيك برساند؟ راه كلنيك هم كه خيلي زياد دور است و بايد سوار بر مركب به آنجا رفت كه ما همان مركب را هم نداريم"
باز كمي به فكر میرود و میگويد: «شوهرم دارد؛ زندگي اش خيلي خوب است. اما به من توجه نمیكند و فراموشم كرده…» من از هر گزينه سوالي كه از او میپرسم، يك دنيا غم را برايم در رابطه با دسترسي به حق صحي، آب آشاميدني، وضعيت كار و قرضداري تشريح میدهد و به اصطلاح قصههای غمش را و يا بهتر میتوان گفت درد دلش را برايم میگويد.
او را درك میكنم وبه او دلداري میدهم و برایش می گویم
من با خشو و شوهرت حرف میزنم.
اما او بسيار سريع به گوشه دامن و چادرم چنگ میزند و میگويد: "بيبيام، قسم میدهد؛ تا در اين مورد با خشو و شوهرم حرفي نزني تا وضعيتم بيش ازاين هم بدتر نگردد"
در فكر فرو میروم كه بايد از چه طريق اين مشكلش را حل كنم؟ اما اين بار، اين منم كه بايد بغضم بتركد.
مي خواهم بر خود مسلط شوم؛ تا اوكه تا اين لحظه به من به عنوان يك همجنس قوي میديد؛ به چشم يك ضعيفه نبيند. تا او با خود نگويد: تا بوده؛ اين بوده است! و زن به عنوان يك ضعيفه همه جا مورد ستم قرار گرفته وسنت خدا برهمين رفته است.
من با اجازهندادن وي در خصوص دادخواهي حقوق از دسترفتهاش فقط میتوانم به عنوان «سنگ صبورش» بشنوم و آنرا در فورمهام ثبت نمايم. بازهم از خودم سوال میكنم:
او از چه چيزي میترسد؟ درحاليكه همه نوع بدرفتاري با وي میشود! در اين لحظهزني لاغراندام كه تقريبا چهل و پنج ساله به نظر میرسد؛ بدون تكتك دروازه را باز نمود. زن تازه وارد با ديدن آن زن مصاحبه شونده خونسردياش را از دست داد؛ با نگاههای هراسناك به او میديد وبا حالت ناراحتي و اضطراب از من میپرسید:
"شما با عروسم چه كر كر و پچپچ داشتيد؟"
كمي احساس ناراحتي میكنم اما برخودم مسلط شده و طبق نورم ورويه حقوق بشري، او را هم به صبر دعوت میكنم و به آرامي میگويم:
سوالاتي داشتم كه از شما هم میپرسم. اين فورمه كه به دستم میبيني همين سوال هارا كردم كه چيزي ديگري بين من و عروستان نبود. شما بنشنيد كه سوال بعدي را از شما بپرسم!
زن با طفل شيردهاش كه اينك به خواب رفته بود، از جا بلند میشود و با طرز نگاهش به من میفهماند كه متوجه باشم تا از صحبتهايش كسي چيزی نفهمد. من هم با او ساده و معمولي خداحافظي نمودم. زن تازه وارد كه همچنان در آتش خشم میسوخت اما كوشش دارد؛ كه آنرا در پس پرده درونياش پنهان كند. بيصبرانه منتظر است كه من سوالاتم را از او بپرسم؛ با حواسپرتي جوابم را میدهد و سرسري از سوالاتم با جوابهای مختصر میگذرد. اما در تهدل از يك عالم آشوب و غوغا رنج میبرد. بالاخره سر صحبت را با من میگشايد: "شما حقوق بشر هيچكاري نداريد. فقط بلد هستيد كه چطور خانواده هارا از هم متلاشي كنيد".
با لبخند كه بر لب میآورم و آرام و ملايم میپرسم:"متوجه منظورت نمیشوم خاله جان؟"!
سريع جواب میدهد: "خوب میفهمي كه من چه میگويم تا حالا از شكايت عروسم نفهميدي؟"
با ظاهر كنجكاوانه به چشمانش مینگرم و میگويم: «نه! میشود كه خود تان موضوع را برايم تعريف كنيد؟!» سرش را به سوي دروازه دور میدهد؛ كمي هم به من نزديك میشود و آهسته میگويد:
"گپهای او را باور نكن! او ديوانه است و…"
مي پرسم: مگر او ديوانه بود؟
– خب فهميدي! بلي اوديوانه بود! ديوانه، ديوانه!
از اين زن هم خداحافظي میكنم و به ياد اين مثل معروف ميافتم "بهترين دفاع حمله است!"
پايان
حمل 1390
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور