آرشیف

2020-7-6

رفعت حسینی

تاجکان و دولتداری در افغانستان

نام باصطلاح «حزب سیاسی!»جمعیت اسلامی افغانستان ،در موقع اعلام موجودیتش درپاکستان ،« تنظیم جهادی جمعیت اسلامی» بود.باهمین نام درآنجا رسمیت یافت ودرآن دیارتمامی نحوه هاوشیوه های کارجمعیت اسلامی ، ازسوی مراجع دولتی پاکستان،طرح وپیش بینی می گردید ودرافغانستان ،ازبدخشان تاهرات وکابل،عملی می شد.
ملابرهان الدین ربانی ومجاهدین همنوای اودرین {تنظیم جهادی}،وهله بدو های پیسه بگیر،بمیل خودنه پاکستانی ها، باهرگونه تلاش توان فرسا تپیدند، تا [ دولتمرد تاجک] (!) تیارکنند وآماده برای بهره برداری بسازند.
این دفعه هم همانند گذشته،از حبیب الله مشهوربه بچهء سقوآغازنمودند .باکش وفش وچنگوی هاوباطمطراق وتبلیغ دررسانه های وابسته به جمعیت وبرخی تاجکان هله بدوونوکرمزد، بچه سقورا،بریک تپه دفن نمودند.
سید خلیل الله هاشمیان که آموزگاری درفاکولته ادبیات پوهنتون کابل بود وچندی پیش درایالات متحده دیده ازدنیا فروبست، درپیرامون نادرست بودن این ادعای ناروا درمورد دفن نمودن بچه سقو بریک تپه، دیدگاهی دارد که درآخراین نگاشته گنجانیده شده است.
درهمان زمان وگیرودارو تیله وتنبهء دفن کردن بچه سقو درکابل ، به چندنفرمجاهد تاجک جمعیتی وچندتا <فارسی دری >گوی دگر که پناهنده درانگلستان بودند ،درسال ۲۰۱۶، ازکابل دستوری رسید:

دریک سالون کرایی لندن ، کنفرانسی رادرتجلیل ازشخصیت خیالی بچه سقو (چالان !)  نمودند.
آنچه دران نشست بآن هیچ پرداخته نشد، باورها وکارکردهای شایستهءفردی یااجتماعی بچه سقو بود.
میتوان این کنفرانس !! رادرانترنت دیدوشنیدو به دانش !وفهم !خویش افزود:

https://www.youtube.com/watch?v=9zZ-iL-Yntk

ویگان تا تاجک تبار پیدا میشه که ، بچه سقورا ،برمبنای حماقتی نامتناهی، شاه !!!حبیب الله کلکانی[ رح ]خادم دین رسول الله ،براوهام خویش خالکوبی نموده اند.چنانیکه درزمان مرگ ملاعمرطالب اورا شهید راه صلح ملقب ساختند.
سپس برای «تنظیم جهادی»جمعیت اسلامی وچاکرهای تنخواه خورش، نوبت به محمد ولی دروازی بدخشی برای دولتمردی رسیدکه (تنظیم جهادی)جمعیت وبدخشان بهم پوره می شناسند.
سبب اساسی آن بود که دومین پسر محمد ولی دروازی، شاه ولی ولی نامش بود وبه« ترانه ساز» شهرت داشت. وی یک کمپوزیتور تکرهء موسیقی درسالهای آخرشاهی وجمهوری داودنیزبشمارمی آمد.
واین ترانه ساز،درحدود سی وچندسال پیش که تازه بامریکا مهاجرشده بود ،کمپوزی را که ازسابق داشت ،برای احمدشاه مسعود جور کردوتصنیف آنهم از خودش بود، که اینگونه شروع می شود:

احمدشهِ مسعود
ای وارثِ محمود
ودلیلی که چرا شاه ولی ترانه ساز این آهنگ را بنام مسعود منتشر نمود، وچی نیرنگی دران نهفته بود و{به شاه ولی چی مقدارپیسه پرداخت شده بود }، برمن تاکنون ،هویدا نمی باشد. بیقین نکته یی دران هست.

ازدریچهٔ اندیشه وزندگانی،شاه ولی ولی آدمی نمی توانست باشد که به مسعود آهنگی را ، بنابرشیوه های دُورازهمِ تفکرسیاسی ودینی واجتماعی ،اهدا نماید.

نگارنده این نگاشته باشاه ولی ترانه ساز،درسالیان دهه های چهل وپنجاه ،شناخت فراوان ونشست وبرخاست داشت.

درانوقتی که شاه ولی این کمپوز را برای مسعود، دریک کست درایالات متحده خواند، سلما جهانی وحیدرسلیم ونعیم پوپل ورحیم جهانی واحمدولی وظاهرهویدا ،بهیچوجهی ،موافقت نکردند آن را بخوانندوترانه ساز تنها خودش خواندوبدینسان آشنایان گونه گون وهواخواهانی را درایالات متحده واروپا وافغانستان از دست داد.

ازجانبی شاه ولی ولی ترانه ساز درکابل ،دردوران شاهی وجمهوری ،تپنده وپرکاربود.دردهه چهل خورشیدی که توریستها می آمدند ،دکان انتیک فروشی ،آنسوتراز دروازه لیسه ملالی درکابل ودو رستوران درشهرنوکابل داشت بنام های شهرغلغله و خُم زرگر. احمد ولی وهنگامه ،چندشب درهفته ،درهمینجا هابرنامه می داشتند.

شایسته است نگاشته آید که شاه ولی آدم سیاست پیشه واهل دروغ پردازی مگرنبودو درزندگی فردی با پشتون های کابل نیزوابستگی های گرم ودوستانه وخانوادگی داشت.

وترانه ساز شرابخوارهء قهار ودلاوری بودوبسیارمی نوشید.

وپدراو،ولی دروازی رابا آنکه تاجیک تباربود وپارسی سخن می زد، نمی شد بسیستم نکبتبارِلقب بخشی درعهدِ ننگینِ مجاهدین اسلامی تاجک تبار، فرمایشی ،لقبی دادهمانند :استاد یا شهید یاعیار یا علامه یا قهرمان ملی،وغالمغال تیپیک راه انداخت که

{دلاور سده ها استادمحمدولی دروازی شهید!}

واز سوی دیگر، ولی دروازی ، به امان اللهِ / کافر!/ ،خیلی نزدیک وبسیارعزیز وامین وی ونفر دوم کشور پس از بادشاه بشمارمی رفت.

.

آنگاه در لست مجاهدین جمعیتی،نام محمد طاهربدخشی برای دولتمردی پیدا شدو«قصه یی» چنین آمده است:

چند شبی ازآمدن برهان الدین ربانی بکابل گذشته بود. در ساختمان ریاست جمهوری که احمدشاه مسعود نیز موجودبوده است،ربانی بیک عضو سابق بیروی سیاسی حزب خلق، فرید احمد مزدک، میگوید که:

«ما و شما قدرت را از حلقوم حکمتیار کشیدیم … آرمان من با آرمان طاهر بدخشی تفاوت ندارد.»

فریدمزدک چنین مینگارد:

«یکی دو روز از آمدن " ربانی " به کابل گذشته بود که جنرال امیر محمد جمشید برای من آگاهی داد تا با یکی دو دوست دیگر به خواهش ربانی لبیک گفته به دیدارش برویم . گفتم چه وقت؟ گفت؛ همین امشب . یک جا با جنرال جمشید به محل دیدار در ساختمان ریاست جمهوری؛همان کاخ مرمری رفتیم . ربانی با مسعود و جنرال مومن که پیشتر رسیده بود؛منتظر ما بودند. با مهربانی به هم دست دادیم و دور میزِ از پیش آماده ی نان شب نشستیم، به هم خوش آمدیدگفتیم و در موارد مختلف سخن زدیم . ربانی باخوشحالی تمام گفت؛ما و شما قدرت را از حلقوم حکمتیار کشیدیم … آرمان من با آرمان طاهر بدخشی تفاوت ندارد.»

واینک درین مرحله از سرگذشت مُلکِ خدایی خدمتگارافغانستان ، یگان تاعضو تنظیم جهادی جمعیتی که خود را (سیاستگر!!) تصور!می نماید ، باور دارد وچنین می نویسد که:

«این تاجک تباران مارکسیست نبى عظيمى ، بريالى ، آصف دلاور، جنرال مومن، وكيل ،فرید مزدک، كاويانى دولتمردان بزرگ وعیاران دلیر خراسان هستند زیرادر شكست توطئهء نجيب و گلبدین نقش تأريخ سازداشتند.»

.

متذکربایدشد که ملایی ودولتداری بهمدیگرنمی خوانند. با پندارها وکردارهای برهان الدین ربانی نمی شودازیک ملا دولت مردساخت.

چندملیون لیره استرلنگ را درانگستان جایداد خرید؟

واین،متن یکی ازنامه های ملاربانی بیک اسلامگرای آدمکش بنام حقانی میباشد:

 

 

متن نبشته سید خلیل الله هاشمیان:

‎Nader Lemar‎ to

تازمانیکه وطن فروشان جور است، وطن جور نمیشودSeptember 13((جسد بچۀ سقو و پیروانش در تپۀ مرنجان دفن نشده بود!)) داکتر سید خلیل الله هاشمیان 6 سپتامبر 2016 هر افغان در مقابل وطن، مردم و تاریخ خود دَین و مسئولیتی دارد، و من که 60 سال اول زنذگی خود (از1917 تا 1980م)را در کابل زندگی کرده ام، بدین وسیله شهادت میدهم که جسد بچۀ سقو و پیروانش در تپۀ مرنجان کابل دفن نشده است، و در ثبوت این ادعا دو مدرک (یکی عقلی، دیگری روایتی) تقدیم میکنم، قرار ذیل: بچه سقاو حبیب الله کلکانی تپۀ مرنجان یک موضع بسیار مهم و تاریخی در شهرکابل است- در جنگها بین سلالۀ درانی و سلالۀ محمدزایی و بعدا بین برادران بارکزایی درین تپه مجالس ، تعهدات و جنگهای زیادی صورت گرفته که در واقعات مربوط به قرن های 18و19 درج صفحات تاریخ میباشند. بعداز وفات سردار سلطان محمدخان (معروف به طلایی)که یکی از فرزندان مرحوم سردار پاینده محمدخان بود و دفن او درهمین تپه در قرن 19، مقبرۀ بلندو شانداری هم برای او ساخته شد که از دور در بالای تپه نمایان میباشد- از آن ببعد این تپه بحیث حظیرۀ این شاخۀ خاندان محمدزایی شناخته شد و اختلاف سردار طلایی، نواسه هایش سردارمحمدیوسف خان و محمدآصف خان مصاحبان دربار امیر حبیب الله خان شهید (پدر وکاکای اعلحضرت محمدنادرخان)در همین تپه دفن شده اند. آیا عقل سلیم اجازه میدهدکه اعلحضرت نادر خان بچۀ سقو و پیروانش را در تپه ای دفن کرده باشد که حظیرۀ پدر وخاندانش بوده (و هم بعداحظیرۀ خودش شده است)؟؟؟ آیادر کابل جای قحط بودکه نادر خان یک گروه دزد و رهزن را، گروهی که در همانوقت مورد نفرت ملت قرار داشته و همه اقشار ملت طرفدار اعدام آن بود،در حظیرۀ پدری خود دفن کند؟؟؟مثال دیگر: آقای امرالله صالح وقتی در دورّۀ حامدکرزی از چوکی ریاست امنیت ملی برطرف شد، چندمصاحبۀ تلویزیونی انجام داد و در مصاحبۀ خود با( CNN ( گفت که زاید از 300 طالب را بدست خود کشته است – آیاآقای امرالله صالح آن 300جسد را در مقبرۀ احمدشاه مسعود یامحل دیگر در پنجشیر(که برای او مقدس میباشد)دفن کرده خواهدبود؟ ن خیر. درهمان دورۀ حکومت کرزی از میدیای کابل شنیده شدکه استخوانهای بدن انسان از باغ وحش برون انداخته میشد. این بود دو مثال از مدرک عقلی. از زبان پدرم بتکرار شنیده ام که مرحوم سردار شیراحمدخان، شوهر خواهر و موسفید تندمزاج عشیرۀ نادرشاه که نادرشاه اورا کاکا میگفت، در همان ماه اول سلطنت نادرشاه در یک مجلس خاندانی از او پرسیده بود: “چرابابچۀ سقو به قران تعهدامضاء کردی و باز چرا اورا کشتی ؟؟؟” مرحوم نادر شاه جواب داده بود :”… من بچۀ سقو را نکشتم، نایب سالار زلمی خان و نایب سالار سربلندخان باتفنگداران ولایت جنوبی که کابل را تسخیرکرده بودند،سقوی هارا از ارگ برون کرده در چمن حضوری اعدام کردند و اجسادشانرا باخود به جنوبی بردند…” سردار شیراحمدخان در یک حویلی کلان در جوار (پل یک پیسه گی) و دریای کابل، حدود15 دقیقه پای پیاده از خانۀ ما در سرک باغ علیمردان سکونت داشت و پدرم بدیدن شان میرفت و شایداین سخن را از زبان آن مرحوم شنیده باشد- امامن حاضرم بالای قران قسم یاد کنم که مطلب فوق را بتکرار از زبان پدرم شنیده ام. برمیگردیم به اصل مطلب و آن اینست که تحریک ایجاد قبرساختگی برای بچۀ سقویکسال قبل از زبان اعضای شورای نظارشنیده شده بود. شورای نظار که در ناحیۀ (ششدرک، حدود300 متر دورتر از تعمیرسفارت امریکا، یک منطقۀ وسیع دولتی راکه کلوپ عسکری در آنجاواقع بودبنام (بنیاد مسعود) در اختیارخود قرارداده، مجالس و میتنگهای سیاسی شان در همینجایعنی در جنوب شرق شهرکابل صورت میگیرد. شورای نظار میخواست موضع دیگری را برای میتنگهای تفنگداران خود در منطقۀ شمال کابل داشته باشد- همان بودکه مادر کیکان و نوشادر را در پطلون آقای داود کلکانی انداخته، اول موضوع قبرساختگی بچۀسقورا بذهن او تزریق کردند، وقتی زعمای شورای نظار مطمئن شدندکه آقای داودکلکانی در صدد شگافتن قبرها برآمده است، آنگاه شورای نظار تپۀ شهرآرا رامحل تدفین قبرهای ساختگی قرار داده، خودشان در عقب آقای کلکانی برای اشغال تپۀ شهرآرا ایستادند، زیرا برج شهرآرا آخرین سنگر بچۀ سقو برای اشغال کابل بود. البته همه میدانیم که برج و قلعه و تپۀ شهرآرا یک یادگار معروف بابرشاه امپراطور مغول در کابل است و آثارعمرانی و تاریخی و تفریحی این خاندان در افغانستان ستودنی و دیدنی است که نباید بقبرستان تبدیل شود،آنهم قبرستان ساختگی و سیاسی. غازی محمد نادر شاه آقای داود کلکانی برای میتنگهای سیاسی، خطابه ها و زورنمایی های خود محل مناسبی در کابل نداشت، بازور شورای نظارکه امروز از اثر خدمتگذاری های مزدورانۀ خویش به امریکا مقامات بلنددولتی و نظامی رااشغال کرده اند، میخواست این محل رابنام قبرستان پدری حبیب الله کلکانی و پیروان شورای نظار بسازد، تاخودش نیز باداشتن تخلص (کلکانی) وارث و صاحب اختیار این قبرستان ساختگی باشد– اما درین اقدام زورنمایی آقای داود کلکانی دو عمل خاینانه، یکی خلاف شریعت و دیگری خلاف قانون و حقوق مردم صورت گرفته که هرگاه یک حکومت مردمی در کابل رویکار آید، باید در هردو مورد ازآقای داود لکانی بازخواست واعادۀ حیثیت ملت صورت بگیرد. اقدام اول آقای داودکلکانی تعرض و تجاوز به قبرهای یکعده مسلمانان مدفون در تپۀ مرنجان است که بدون هیچنوع سند و ثبوت یک قبرستان مردم را گشوده و استخوانهای مردگان صدها ساله رابنام استخوانهای بچۀ سقو و پیروانش در16 تابوت انداخته است ؟! بایدیادآور شدکه حبیب الله کلکانی (بچۀسقو)بالای مردوزن زنده در کابل تعرض و تجاوز کرد و هزاران بیگناه را کشته است – اما داودکلکانی باچنین بدعت و یک عمل ناروا و خجالت آور که خلاف شریعت اسلام و عنعنات افغانهامیباشد، بالای اجساد مرده در کابل تعرض و تجاوز کرده، گویا دوکلکانی، یکی بالای زنده ها و دیگری بالای مرده های کابل تجاوزکرده- واین دومین تجاوز است از جانب (کلکان) بالای شهر و حقوق مردم کابل. مامیدانیم که در قریۀ کلکان تاجکان شریف و مسلمان وجود دارند که اعمال رذیلانۀ داود کلکانی را تائیدنمیکنند. اقدام دوم آقای داودکلکانی غصب یک تپۀ مربوط به بیت المال و میراث فرهنگی مردم کابل است که این تپۀ تاریخی را مدفن 16 تابوت ساختگی، آنهم از دزدان و رهزنان معروف و دشمن مکتب و مدنیت قرار داده، اماهدف اصلی داودکلکانی از ین عمل غاصبانه اش اینست که تپۀ شهرآرا را بعد از این بحیث خانقاه و میتنگهای سیاسی خود و شورای نظار استفاده کند. جای بسیار تاسف است که در کابل نه حکومتی وجود داشت تا ازین بدعت و وتجاوز بر مزار مردگان دفاع میکرد، نه شاروالی وجود داشت که از تپۀ تاریخی ملکیت مردم کابل حراست و دفاع میکرد- گویاقهر وغضب خداوند و دورۀ سقوی بار دیگر درقرن 21از کلکان برمردم بیدفاع کابل نازل شده است ! اما الله تعالی عزوجل عادل و ناظراست – ناامید نباید بود که امکان ظهور یک “نادر دیگر” وجود ندارد – وجود دارد و آمدنی است ومدتی کمتر از یکسال بکار است – انتظار بایدکشید. کاریکه در حال حاضر در مقابل این تجاوز ننگین داودکلکانی میتوان انجام داد اینست که هرافغان شریف که این عمل داودکلکانی را تجاوز برمرده و زندۀ کابل میداند،باید 100 “کاف” بنام او تسجیل کند- مقصداز100 کاف صدکلمه ایست که باحرف/ ک/ شروع شود،و اینک ده”کاف” اول از قلم هاشمیان تراوش کرده است : کور- کافر- کاذب – کاتوره– کچول – کارشکن – کاریکاتور– کاسه لیس – کاواک – کثیف. در انتظار ظهوریک “نادر دیگر” ! باعرض تسلیت و احترام بملت شریف افغان – سیدخلیل الله هاشمیان