آرشیف
بیدار شو ای قــــــــــــــوم
محمداسحاق فایز
بسمه تعالی
دنیا شده پر فتنه و نیرنگ و تباهی
با آنکه گرفت دست بشر هم مه و ماهی
گر زود نجنبی تو شوی غرق سیاهی
زانر کشم از اوج و بلندای یکی کوه
فریادجگر سوز
کای خواب گران مانده به چشمان شما، زود
تا بار ندامت نکشی از بد اغیار:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
ره گرچه دگر چون شب دیجور نمانده است
بااین همه آ، آب،
_ دشمن _
آن دشمن شیطان صفتِ زشت و بد اندیش
آری بدویده است نهان درته این کاه
دارد سرآن تا ز دمارت بکشد دود
پس زود شوا، زود
تا آتش دیگر نجهد از پس این دود:
بیدار شوم ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
دنیا شده زین فکرت پیدای زبانت
هم بر سر کینه
هم بر سر یک حسرت تلخینه و نا باب
خواهد که کشد از قدمت در ره فردا
آتیه و فردا ی ترا چون رخ این خاک
چون دامنَ غرقینة تر برشده از خون
خواهد که نشاند به گل دامن تو باز
یک لکة ننگین
ازرنگ غلامی
تا باز دهد بر دهن توسن فردات
از فتنه لگامی و کشد سوی کجی ها
گر نیستت این رای بد اندیش پذیرا:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ا ی قوم!
دنیا دگر ازفر و هنر رنگ گرفته است
زین خاک
_ زمینی که قشنگ است و فریبا_
تا ماه
تا زهره و مریخ
آفاق جهان بین که به فرهنگ گرفته است
هشدا و نگه کن
دامن ترا در همه جا جنگ گرفته است
تا خود، بخود آیی، من از این درد هراسم
کان گه گذرد کار من و تو همه از کار
مانیم به صد درد به صد خفت و ادبار
پس زود از این تنبلی و بیغمیی خویش
یک باره بپا خیز
و این طنطنه را با خودِ خود نیز صدا کن
تا جمله سرایند هماهنگ به فریاد:
بیدار شوای قوم!
بیدار شو ای قوم!
اوهام و خرافات ترا ماند ز رفتار
درمانده و تن خسته فگندت به چه تار
زانرو به خرد باز نگر این همه را باز
خود کامه گی قوم سیه رای چه ها کرد
تفتین زد و هنگامه و هنگامه بپا کرد
و از حلق عشایر، به در و دشت صدا کرد:
"کای وای بجنبید به هر گوشه که این قوم
با فر و هنر پاک بگیرند فر و داد
هان، خرگه این قوم بباید که شود باد."
زانروی شما راست
تا باز به آتش نکشند مانده در و بام
خیزید به یک ره
تا ما همه این طرفه بفریاد بخوانیم:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
هستی به ره آخرزچه دل مانده و دلگیر
آیا که به بازوی تو افتاده ، چه زنجیر
واز چیست چنین مانده به این ره سر غفلت
و از چیست بگو زانکه نجنبی و نسازی
یک دم سر جنبیدن و یک گام ستادن
و این گرد هراسان و حزین را بتکاندن
تا دیر نگردد تو بجنب، چشم تو بکشای:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
ره دور و دراز است و ترا کشته، چو صد کوه
ره دور و دراز است و ترا مایه، به انبوه
ره دور و دراز است و ترا دد بنشسته
بر هر گذر و کوتل و هر بادیه بسیار
یک ره نشود کز ستمِ خویش به خویشت
افتد به دگر باره ترا پای به مسمار
و افتد به رخ آینه ای فکرت پاکت
پندار تغافل
وان مایة بد، کو بودت مایة زنگار
گز خیره گی آینه گردی تو به پندار
یک مرد نه هنجار
برخیز و ندا در ده و صد باره صدا کن:
بیدار شو ای قوم!
بیدرا شو ای قوم!
تا هست ترا ورد زبان این سخن نیک
وین گنج زبان نیز
کو هست فر و افره صد نسل کهن بار
تا هست ترا دامن این گوهر بینش
تا هست ترا هیمنة شوکت پارین
تا هست ترا کوهر این مجد
_زبانت_
هان دیر نجنب، زود شو و شور بپا کن:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
من خوانده ام وسوسة دشمن شومت
من خوانده ام واهمه سبز جبینت
این واهمه بر گیر
این واهمه را شوی به آب خوش آمو
این واهمه انداز به نیلاب و هریرود
این وهمه انداز به آتشگه و توفان
زانرو که که ترا بوده زمانی فر این کار
تا برفگنی بر دل دد بیم وخطر را
تا برفکنی بردل خصم، بیم سفر را
تا برفگنی بر دل بد کیش و بد آیین
از تاختن اینسوی یکی رای حذر را
گر خفته ای و باز رسد دور فلاکت
پندار که دادی تو خودت را به هلاکت
پس واهمه شو، دلهره گیر از بد این کار:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
کس نیست که خواهد به تو خوش نامی ایام
کس نیست که خواهد به تو بهزیستی و به نام
کس نیست که خواهد به تو آینده آباد
پس بر کش از ا ین واهمه اینجای دوصد داد:
بیدار شو ای قوم!
بیدرا شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم که ترسم نرسی زود
آنجا که سفر کرده همه دور و کنارت
ترسم تو بمانی و بیفتی به تنزل
و ازاین ستم خویش به خویشت برسد نیز
فردا به همه خواری و ادبار و فلاکت
ترسم تو بمانی و بگیرند زپیشت
طلایه گری را
و ا ز پیش تو گیرند هم این مایه که داری
فرزانه گری را
وآنگاه هم از کف بسپاری تو به خواری
این دُر دَری دُر دَری دُر دَری را
زانروی بمویم به درو بام تو شبگاه
تا بر فگنی آتش تندی به ره خواب
و آنگاه به یک چشم گشودن بزنی گام
تا صبح و گهی شام
کامروز نه زیبد به تو خوابیدن و ماندن
با غفلت و خواری
کامروز نزیبد به تو اتراق و خزیدن
بر بستر تنسوز
بر بستر تنسوز، جگر سوز تغافل
خواهم که تو فریاد گر عصر بمانی
بیدار گری رابه خود و قوم بخوانی:
بیدار شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
هان گر همه مانیم به این حال پریشان
واز راه نبچینیم همه خار مغیلان
دنیا به من و تو نکند رحم و نماند
این لحظه و این عمر
تا چشم زنی غارت ایام شوی زود
تا چشم زنی عزت و نام تو شود دود
تا چشم زنی برسر غفلت تو بمانی
از شوکت و ا ز فر و هنرو از ره این سود
تا دیر نگردیده فرا خیز و صدا کن
مر این دگران را:
بیدرا شو ای قوم!
بیدار شو ای قوم!
8حوت 1388
کابل
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور