X

آرشیف

به حسرت میهن

این سروده یادآوریست از روز نخست پناهجوی در هالند
 

دل من میخواهد که بگریم بسیار
و ز اندوه دل خویش به فریاد شوم
دل تنگنا زده ام را به صداهای بلند،
به فغان آورم و باش که دلشاد شوم،
 
به فغان و به صدای که از تنگیی دل
به بیرون آید و آواز به افلاک کند
که ز پژواک صدایش همه آفاق بدانند،
که دلم میخواهد که بگریم بسیار.
 
دیدگانم بچه علت همی باشد تر و نمناک
قلب حسرت زده ام باز پریشان شد وغمناک
 
و درین کلبۀ سردینه مرا یاد آید:
که مرا جایگۀ دور ازین درها بود.
 
که مرا جای و دری بودازین پیش بجای
نه چنین سرگشته و پریشان که امروز،
همه افکار ز من دور شد و بیگانه.
 
داشتم لانه ای در شاخۀ یک سرو بلند،
که او مقفول نبود.
او به تنگینۀ این کلبۀ سردینه نبود.
من نبودم ز همه دور:
ز خویشان و رفیقان و ز دوستان دیگر
 
بر فراز سر آن لانۀ زیبا و پرحشمت
برگها سایه بودند.
آفتاب نور پراز مهر خودش را به سرش میبارید
مهتاب از طرف شب روی آن می تابید.
 
در شب تار که ماه در خوابگاهش می خفت،
صد هزاران مه و خرشید دیگر
 سوی ما میدیدند.
گویی می خندیدند.
 
و هزاران لانه که نبودند مقفول
بر فراز سر انبوه درختان بودند.
 
ناگهان جرقۀ افتاد درآن بیشه که سوخت
هرچه بود از تر و خشک
جرقه ای بود که زایندۀ آتش گردید
آتشی سوزنده، آتش کشنده،
آتش شوم که نگذاشت یکی زیبنده.
و همه برباد شدیم.
دل من میخواهد که بگریم بسیار.
 
ع. م. عزیزپور

هالند، عقرب ١٣٧٧

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد
کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.