آرشیف

2014-11-17

عزیزه عنایت

بهار وحــــدت

 

آنانکه ره زدنــد به امــــید اتفــاق
ظلمت دریده اند زخورشید اتفــاق
 
هر گاه یکی شو ید,وبا عزم راستـین
لرزد زاتفاق شما  کــوه در زمیــــن
 
از اتحاد, نخل سعات شــود بلنــــد
دشمن فتدزوحدت تان هرکجـا ببند
 
ای ملتی که عمر,ستم ها کشیده ایــم
زهرنفاق وشهد دورنگی چشیده ایــم
 
دیگرنه آن زمانهء باشد که بار غـم
بر دوش ما فتیده و با شیم حقیروکم
 
یا حرف نا سزای حقارت زدشمنا ن
بشنوده و خمــوش ببینیم به این و آن
 
با ید که حق خویش به حلقوم شیرجست
تا آنکه بگذریم از این راه نا در ســـــت
 
ای قوم سر فراز و ای مردم شریــف
گردد خجل زوحدت تان دایماحریــف
 
از احتزاز پرچم صلح و صفای خو یــش
حیران کنیم جهان و حریفان برای خویش
 
رنگین شود ( عزیزه ) زو حدت بهار ما
آید فضای  صلح و سعادت کنــــار مـــــا