آرشیف

2017-4-30

عزیزه عنایت

گلهای نا شگفته !

این بهار میهنم بارنگ و بوی  دیگراست
باغ وبستان وچمن خونین وگلها ابتراست

از گــلــوی خـاک آیـد نـالـه ی پرسوزغم
کــزشــرار آتش دل دامنم خـاکستــر است

سینــۀ کــوه میشگافــد نــالـه وفــریــادهــا
درگلستانی که غـم برشانه های اکثر است

ابــرگـریــد ازغـم پــرســـوزو آه مــادران
لیک گـردون درشنید نـاله های ما کراست

اشک جـاری ی یتیمـان دامـن دریـا گرفت
غنچه هـای نـا شگفتـه ازحوادث پرپراست

بـوی کیـن و نفـرت آیـد ازستیــزو جنـگهـا
هــروجب دامان میهن در گداز اخگر است

جوی خون جاریست درمیهن زتیغی ظالمی
ملک از ظلم و جفای ناکسان شعله وراست

مادری درسوگ فرزند می تپد چون بسملی
دامنش ازخون دیـده پـرزاشک احمـر است

کشتی هستی ملـت غـرق طـوفـان غم است
برنجـاتش جـزخـداونـد عالمی بی باوراست

پــربــه دامانم "عزیزه" ازغـم و یــاد وطـن
تـاسحــرهـرشب زدیـده دانـۀ اشک تــراست

24/4/2017