آرشیف

2015-1-19

صدیق رهپو طرزی

بـــه بهانهٔ صدمین سالگشت نشر سراج اخبار

ما و نو آوری، تجدد و مدرنیزم

 روشنگری، بنیاد نو گرایی و مدرنیزم
این یک مساله روشن است که اندیشهٔ های سیاسی  در دو خط جدا از هم قرار می گیرند.
 یکی همانا تصور دنیای  استبدادی ـ از هر گونه اش ـ است که در آن  فرد فرمانروا، به مانند چوپان، دیگران را گله داری  می نمایند. در این ساختار به ترین مردم کسانی اند که رعیت گونه سر اطاعت به زمین بگذارند.
دیگری به این باور اند که انسانان ابزار سیاست نیستند و فرمان راویان یا دولت بایست در خدمت مردم قرار داشته باشند. در هستهٔ این ساختار قانون، برآمده از دل رای نماینده گان مردم که به صورت آزاد و در یک فضای پر رقابت، بر گزیده شده باشند، نقش اساسی داشته می باشد.
آن گونه که می دانیم، دید روشنگرانه با جریان های دید نو به دنیا و آن سویش، در اروپای غرب، در سدهٔ شانزدهم عیسایی، به همراه است. دایرهٔ این دیدگاه تمام بخش های زنده گی انسان چون : هستی، خرد، خود و خدا را در بر می گیرد. این امر، دگرگونی ژرفی را در هنر، فلسفه و بالا تر از همه در سیاست، به میان آورد. به باور خردمندان این جنبش، از خرد انسان می توان در برابر جهالت و بی خردی، خرافه و استبداد، برای زیست به تر، استفاده کرد. آنان به این باور دست یافتند که با یاری خرد، فرد می تواند به آگاهی، آزادی و حتا شادی دست بیابد. آماج این امر را قدرت سیاسی میراثی مسلط بر جامعه که آن را مهر الهی زده بودند، و حکومت الهی خوانده می شد، از یک سو و  خود نهاد های دینی از سوی دیگر، می ساخت..
اما، این دیدگاه انسانگرایی دوران نوزایی در سدهٔ هفده بود که توانایی انسان را کشف نمود. این گالیله (۱۶۴۲۱۵۶۴) بود که دیدگاه کلیسا را در مورد زمین و خورشید به چالش کشید.  با آن که او زیر فشار دستگاه تفتیش عقاید و کلیسا، از حرفش در ظاهر امر بر گشت، اما، سیر تکامل دیدگاه دانشی و خرد گرایانه هم چنان ادامه یافت. این کاشت شک، اولین خشت های رشد کاخ دانش را بر زمین گذاشت. بعد این ولتر، روسو، لاک، هیوم و مونتسکیو، نیوتن، کانت، دیدرو و دانشنامه نویسان فرانسه یی بودند که راه بعدی را انکشاف دادند. پیامد این امر را از دیدگاه انسانی در منشور حقوق بشر در امریکا و اعلامیهٔ حقوق بشر و شهروند را در فرانسته می توان دید.
اکنون این دید روشنگرانه است که به صورت آرام آرام، با وجود مخالفت های و سد های سر راه، راهش را در دل مردم باز می نماید. همین دید خردگرایانه به انسان و دورادورش امکان آن را داد تا به دگرگونی ژرف دست بزند. همین امر راه انقلاب صنعتی و همراه با آن فنی را باز نمود که اکنون در همه شاخه های زنده گی مان، اثرش را می بینیم.
در کنار این دید گاه، همان نظر قدیمی قرار دارد که انسان را در سرنوشتش مقید می داند و خرد را برای درک مساله ها نا توان. در این راستا، تمام محافظه کاران، رهبران دینی و شاخه های متعد و گونه گونه یا به گفتهٔ  ٫٫حافظ،، هفتاد و دو ملت، چون حقیقت را درک نمی کنند، راه افسانه و حتا خرافه را به پیش می گیرند. در کنار آنان  همه کسانی که قدرت سیاسی را به صورت استبدادی در اختیار دارند، قرار می ایستند. جالب است که این ها از همه دست آورد های دنیای مدرن بهره می گیرند، ولی  آن گاهی که پای قدرت به میان می آید، نوگرایی و مدرنیزم را رد می کنند. اینان تنها به بخش فنی نو گرایی علاقه دارند و بس.

ما و این مفهوم ها، دانسته ها و دریافت ها

افغانستان  با هویت سیاسی و جغرافیای کنونی، در پایان سدهٔ هفده ام و به ویژه در دهه دوم سدهٔ هژده ام، شکل گرفت. احمد ابدالی۱۸۷۲۱۷۵۲، با شمشیر و تدبیر، شاهنشاهی گسترده یی را به میان آورد.(۱۷۴۷)
دوران فرمانروایی احمد ابدالی و تیمور پسرش، باوجود عصیان سران برخی قبیله ها، را می توان دوران ثبات نسبی خواند. این دوره، یک قرن را در برگرفت. امنیت در داخل همراه با حکومت مرکزی، سبب گردید تا زراعت، پیشه ها و صنعت های دستی رونق بگیرد و درب مدرسه ها ـ البته سنتی و قدیمی که در آن ها درس به شیوهٔ کهن جریان داشت که بخش زیادش را بحث های تکراری کلامی می ساخت. این ساحه به صورت کامل در چارچوب موضوع های اسلامی مانند : قرآن، سنت محمدی و فقه یا شرعیت در بند بوده، زبان مسلط در آن  نیز عربی بود ـ باز گردد. البته فراموش ننمود که در کنار این مدرسه ها، گونه دیگری درسگاه ها نیز حضور پـُـر رنگ داشتند که می توان بر آن ها درسگاه های ادبی نام گذارد. در این جای ها به جای زبان عربی توجه به زبان پارسی می شد. در نتیجه، بخش های شعر، ادب و به ویژه خوش نویسی رونق یافت. در کنارش به موضوع های دیگری چون: فلسفه، منطق، طب و حتا دانش تجربی، مانند کیمیا توجه صورت می گرفت.  
پس از مرگ احمد شاه  ابدالی، در اثر جنگ بر سر قدرت و نگه داری اش. دوران فترت فرهنگی آغاز شد. از آن پس تمام وجود جامعه در پوش دربستهٔ سنت گرایی به عقب خزید. رشد اجتماعی و فرهنگی حرکت سنگپشتوارش را ادامه می داد.
با مرگ تیمور، در اثر رواج سنت تعدد ازواج و بر پایی حرمسرای ها، پسران زیادی از وی به جای ماند. این امر جنگ ها میان شهرزاده گان با جانبداری از شاخه های متعدد قبیله ٔ ابدالی چون: سدوزی، درانی، بارکزی و محمدزی جامعه را دچار فتور شدید، ساخت. سنت مناسبت های اجتماعی به ویژه دینی و قبیله یی، حرف آخر را می زد و همه چیز را در چنگالش می فشرد. در خط نگرش دینی، کار به جایی رسید که امیر دوست محمد، خویشتن را ٫٫امیر مومنین،، اعلام نمود.
زمان، یکی از شهزاده گان که با یاری شاخه های  متعدد قبیلهٔ ابدالی به قدرت دست یافت، به هوای دست یابی به قدرت مطلق، دست به کشتار سردار پاینده، یکی از سران هم قبیله یی و یارانش زد. این کار، بحران داخلی و جنگ بر سر تاج و تخت را به همراه آورد. این امر، زمینه مداخلهٔ روسیه و انگلستان که هر دو آرام آرام از اروپا به مرز های شمالی، شرقی و جنوبی کشور خزیده بودند، فراهم کرد. اینان برای آن که حلقهٔ محاصره را تکمیل نمایند، پای پارس، همسایهٔ غربی را نیز در میان کشیدند.
این دوران بحران و هرج و مرج، تا سال ۱۸۸۰ عیسایی که امیر عبدالرحمان، با یاری بریتانیا و روسیه، به قدرت دست یافت، ادامه داشت. البته این را نباید فراموش نمود که اولین هسته های دگرگونی نو در نیمهٔ دوم سدهٔ نزدهم عیسایی برابر با دوران فرمانروایی امیر شیر علی، بر زمین آینده گذاشته شد. ثبات سیاسی نسبی که بیش از چار دهه در دوران قدرت امیر دوست محمد (م.۱۸۶۳)  به میان آمده بود، و حضور روسیه در شمال و بریتانیا در جنوب و شرق، زمینه را برای آشنایی با اندیشه های و ارزش های نو گرایی، تجدد و عصر جدید که پی آمد و حاصل دوران روشنگری در اروپاست، فراهم نمود. آن گونه که می دانیم در هستهٔ تفکر عصر روشنگری که در برابر دوران تاریک قرن های میانه عیسایی، قرار داشت، خرد گرایی و توجه به دانش تجربی قرار داشت.

وضع در منطقهٔ ما

نبرد میان سنت گرایی و عصری گرایی یا نو سازی، مهم ترین درونمایه انکشاف ها و رویداد های سیاسی را در شرق میانه، در وسط سدهٔ هژدهم، آن گاهی که دیدگاه های نو گرایانه راه به این سو می گشایند، می سازد. ما در این جا شاهد مقاومت رهبران دینی در برابر نو گرایی در تمام جامعه های این بخش بوده ایم.  تبلور این امر را در شریعت اسلامی که بر اساس حکم های قرآن و سنت، استوار است می توان دید.

ریشهٔ مساله

هنگام فروریزی خلافت اسلامی، سرزمین ما به مرز نظامی و جنگی جهان اسلام بدل شد. مسالهٔ نظامی گری و دادن زمین به صورت جاگیر یا تیول ـ عملی است که فرمانروایان برای هواداران و نوکران شان توته هایی از زمین را می بخشیدند تا از درآمد و عایدش استفاده کنند ـ زمینهٔ رشد اقتصادی را کند ساخت و راه را برای شکل گیری ساختار های ملک الطوایفی، فراهم ساخت.
در این جا، پس از سقوط سامانیان، و با به قدرت رسیدن غزنیان، فضای سخت گیری و تعصب دینی به شدت اوج گرفت. در زیر این  فشار، همه دگر اندیشان از معتزله تا، اسماعلیه و شعیهٔ (پیرو) علی و دیگر و دیگر… قرار گرفتند. کتاب های فلسفی به آتش کشیده شدند. بر فلسفه مهر رد زده شد. جالب است که حتا این خلدون مورخ ژرف بین که به دگرگونی های اجتماعی باور داشت، نگاه بررسی فلسفی را در ذهنش راه نمی داد. او حتا بیان داشت که فلسفه و فزیک اهمیت چندانی برای اسلام و زنده گی عملی ندارد. به باور او آن علمی مهم است که ایمان دینی را تقویت بسازد.  بهانه اش این بود که چنین کارکرد هایی که در مورد دنیا و خدا، پرسش هایی را می کارند، ریشه های باور، عقیده  و ایمان را سست می سازند. این فشار یک  فضای تسلیم طلبی را در میان متفکران و حتا دین اندیشان به میان اورد.  پابندی به ایمان، سنجهٔ رسمی در دولت و جامعه گردید. این امر زمینهٔ کشت هرنوع پرسش و چرا را از میان برد و  فضای بحث و جدل بسته گردید. این نگاه پر تعصب بر آن بود تا نظم موجود را نگه داشته و جلو هر گونه نقد و بررسی را د رمود نص دینی و حکم های مربوط را بگیرد. به این ترتیب، بر هرگونه فکر دیگر اندیش مهر تکفیر زده می شد. فرمانروایان به شدت از دین استفاده ابزاری برای تحکیم پایه های قدرت شان می نمودند. این کار، شگاف ژرف و عمیقی را میان عالمان دین و قاضیان از یک سو و مردم از سوی دیگر، به میان آورد. به این گون دانشمندان و روشنفکران یا راه سازش را در پیش گرفتند و یا به صورت کامل سر تسلیم فرود آوردند. درنتیجه، دستگاه ها و نهاد های دینی هر روز بیش تر از روز دیگر از تجربهٔ فرد برای دینداری فاصله گرفت. این امر سبب شد تا مدرسه ها به وسیله یی برای تثبیت شکل گرایی پـُــرتعصب دینی بدل گردند.  نباید فراموش کرد که یورش مغلان این امر را بیش تر تقویت کرد و باور به نفی دنیا و رواج خرافه را فراهم آورد. برخی به این باور دست یافتند که این یورش همان قیامت و خشم خداوند در برابر گناهان مسلمان می باشد.  این دور را می توان عصر هرج ومرج و آشفتگی دانست که در آن ریا کاران و زهد فروشان دست برتر داشتند. ما در این عصر به زمامدارانی بر می خوریم که خود قرآن می خواندند، و جلادان در کنار شان تا ختم قران، گردن بی گناهان را به تیغ می بستند و دریای از خون را در چار طرف این زمامداران مسلمان، به وجود می آوردند تا ثواب بیش تر بیابند.   
 دستگاه دین باوری را شریعت تشکل می داد که فقه، هسته اش را می سازد. در اصل این واژه به معنای درک کردن و فهمیدن است. اما، بعد ها در مورد حکم های دینی به کار رفت. از سدهٔ هفتم  تا نهم عیسایی، چار شاخه فقه یی مانند: حنفی، شافعی، حنفی، حنبلی و مالکی شکل گرفتند. در کنار این چار تا، باید از فقه جعفری که به شعیهٔ  (پیروان) علی، تعلق دارد نیز نام برد. این باور به میان آمد که حکم های دین اسلام ابدی و بدون تغییر اند و برای همه زمانه ها و جای ها، کار برد یکسان دارد.  بعد از آن، درب اجتهاد   به شدت بسته شد. این امر درب تفسیر نو را که می بایست با دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی پاسخ بگوید، بست. پی آمد این نگاه، شریعت را در یک نوع تنگنای تطبیقی قرار داد. این حال، تا میانه سدهٔ نزدهم نوع اختناق را در تفسیر به میان آورد. این درست زمانی بود که جهان اسلام با دگرگونی های نو گرایانه یی که در اروپا، آرام آرام زیر اثر عصر روشنگری در تمام عرصه های زنده گی، راه باز کرده بود، رو به به رو شد. به این گونه، بار دیگر مسالهٔ اجتهاد را به میان کشید. برخی بر آن شدند که باید مساله های پیش رو را با اجماع،  حل نمود. اما، این نیاز، با واکنش تند علمای دینی رو به رو شد. آنان هرگونه تغییر را در این راستا رد نمودند.
در حوزهٔ جغرافیایی ما، این ترکیه بود که در این راستا، پیشگام گردید و سپس پارس، پای در پایش گذارد. اما، هر دو حرکت، زیر فشار استبداد، با کشته شدن رهبرانش چون مدحت پاشاه در  ترکیه و میزرا تقی در ایران، درهم شکسته شدند.   

هسته های دگرگونی های نو

از پایان  قرن هژده به بعد، انکشاف و رشد شهر ها و همراه با آن شهر نشینی در این سرزمین، با از میان رفتن تجارت زمینی، به دلیل پیدایی راه های بحری، و جنگ های داخلی برای دست یافتن به  قدرت و یا نگه داری آن، به کندی وحشتناکی رو به رو شدند. در این میان تنها اقلیت های نا مسلمان که کمتر زیر فشار تعصب دینی قرار داشتند، مانند هندوان، یهودان و ارمنیان بودند که با دنیای بیرون تماس داشتند. این ها هم چون از موقعیت مساوی با افغانان مسلمان بر خوردار نبودند. از این رو، نتوانستند به طبقهٔ موثر اقتصادی برای آوردن اندیشه های نوگرا و مدرن، کاری از پیش ببرند. اینان به شدت از سوی فرمانروایان، علمای دین  و سران قبیله تحقیر می شدند.  این گروه ها، در همان دایرهٔ بسته یی که در وجود خرده اقتصاد تبلور یافته بود، می چرخیدند.
دید روشنگرانه که از توجه به دانش (به باور من به تر است تا واژهٔ علم را به علم دین به کار ببریم و واژهٔ دانش را برای فهم و دانش تجربی و کرداری مانند: دانش کیمیا، فزیک و هندسه و دیگر و دیگر )، بر می  خیزد، با دید گاه های کوپرنیک، گالیله، نیوتن در بخش دانش تجربی و بکن، دکارت کانت و دیگر و دیگر.. در بخش دانش اجتماعی  و انسانی که ساختار سیاسی را در نظر می گیرد، دگرگونی ژرفی را به همراه آورد.
اما، در کشور ما که در پوسته لک سنت گرایی به خواب رفته بود، حتا در بخش ادبیات که  دریچه یی برای بیان انسانی به حساب می رفت، در همان تنگنا شخصی در بند ماند. این ها در دایرهٔ تنگ عشق و هجران از یک سو و پندهای اخلاقی، به ویژه گریز از دنیا در خانقاهای عرفان و صوفیگری که هدفش تنها و تنها رسیدن به خدا و فنا فی الله بود، می چرخید. فشار استبداد دینی و سیاسی دانشمندان و نویسنده گان را در چنگال اش فرو می برد. اینان، یا به مدرسه ها وابسته بوند و یا در به ترین حالت، شاعر و منشی دربار می شدند و از چارچوب علم الهی گامی به بیرون گذاشته نمی توانستند.
حالت بحران های سیاسی و اقتصادی در سدهٔ نزدهم، حتا آن دریچهٔ روشنی کمرنگ حمایت و یا به تر بگویم قیمومیت و پرستاری فرومانروایان را به روی دانشمندان بست. در حقیقت امر، در چت مدرسه ها، جز آوای تکراری و نفسگیر تفسیر های دینی و ضربا ضرب، چیز دیگری طنین نمی انداخت. در کنار دسته یی به شدت کوچک عالمان و شاعران، گروه عظیمی از دهقانان و حتا کسبه کاران به شدت بیسواد و  خرافه زده وجود داشتند.

نوگرایی فنی با قنداق تفنگ

 در حالت بحران شدید سیاسی ـ ناشی از جنگ های داخلی ـ اقتصادی و فرهنگی، خطر برای نابودی سلطنت و حتا ساختار دولت در کشور، روز به روز نمودار تر می شد.
این در حالی بود که سیکه گان، Sikh (سیکه، واژهٔ پنجابی است که ریشه در زبان سانسکریت دارد. معنای واژه گی اش پیرو و یا مرید می باشد. این باور در سدهٔ پانزدهم در شمال هند شکل گرفت که بر آزادی روانی و عدالت اجتماعی تاکید می کرد. این جنبش از همان آغاز رنگ جنگجویانه به خود گرفت. گوبیند سنگه Gobind Singh ـ { ۱۷۰۸ـ۱۶۶۶} ـ آخرین پیر، از خویشتن رهنمای نوشته شده یی به نام ادی گرانت Adi Granth به یادگار ماند.) پارسیان و خان نشین های بخارا، چشم به توته هایی از سرزمین ما داشتند. درست در همین زمان بود که همسایه گان دست به آوردن دگرگونی ها در اردو هایشان به سبک اروپایی که دروازه های شان را تک تک می کردند، زدند.
دریچه های نو آوری در بخش دگرگونی های فنی در ارتش برای بار اول در زمان  امیر دوست محمد (۱۸۶۳ـ۱۸۲۶)، صورت گرفت. او برای تحکیم پایه های قدرت و این که از تجزیهٔ بیش تر جلوگیری نماید، از همه وسیله های سیاسی، جنگی و حتا نهاد ازدواج بهره گرفت. اما، از آن جایی که به شگردهای این امر آشنا نبود، هر کسی را که ادعای توانایی سازماندهی  نظامی را داشت، به گرمی پذیرایی  می نمود. در همین خط، آدمان ماجراجو که گاهی خویشتن را طبیب و گاه خبره جنگی وانمود می کردند، همراه افسران گریزی از لشکر رنجیت سنگه، انگلیسان، هندیان، ایرانیان و حتا فرانسه ییان که برای به دست آوردن زر و سیم حاضر بودند به هر کاری دست بزنند، به دربارش حضور یافتند و زانو به زانویش نشستند. در این میان، داستان یک ماجراجوی فرانسه یی به نام آگرو Agroo، جالب است. این مرد از بس که همیشه مست بود، افغانان او را بوتلی می خواندند. برخی از این آدمان برای نفوذ بیش تر و حضور در حریم شاه، حتا مسلمان شدند.
این اصلاح ها در اردو، تنها سبب ایجاد یک قطعه و یا گروه پیاده نظام شد و بس. امیر، هم چنان تلاش نمود تا ملایان را مهار بزند. از همین رو خویشتن امیر المومنین خواند. (۱۸۳۴). این دگرگونی تنها در کابل محدود ماند.  این را نباید فراموش کرد که اردو پیوند تنگاتنش را با ساختار قومی و قبیله یی به شدت نگه داشته بود. در بخش های دیگر، جامعه غرق در عقب مانده گی  و خرافه زده گی به سر می برد. در این جا، از تغییر های فرهنگی بویی نمی توان برد. از دست آورد های فنی نو، در بخش های حرفه و صنعت و هم چنان زراعت، هیچ بهره یی گرفته نشد.
در همین زمان در کشور ما، جنگ های افغانستان و انگلستان، زمینهٔ نیرومندی را برای قدرت گیری جنگجویان قبیله یی و رهبران دینی که هر بار جهاد را اعلام  می نمودند، فراهم ساخت. این امر سبب نیرومند شدن سنت گرایان گردید. این دو، سد سکندری را در برابر دگرگونی های اجتماعی سیاسی، بر پا داشتند. اوج این مخالفت را می توان در واکنش های بعدی به برنامه های اصلاحی در درازای سدهٔ بیست که تا کنون ادامه دارد، دید.
به این گونه، نو گرایی و مدرنیزم تنها در بخش نظامی و استفاده از جنگ افزارهای نو، در بند ماند.

گام های جدید در خط نوگرایی

در کشور ما، این خط نوگرایی ـ البته بیش تر فنی نی اندیشه یی ـ مصادف با دورانی شد که امیر شیر علی (۱۸۷۹۱۸۲۳) بر وضع کشور، مسلط گردید. به گفتهٔ برخی مورخان، نطفهٔ سرمایه سالاری که با مقایسهٔ مناسبت های اجتماعی قبلی اش، در سطح بالاتری قرار دارد و در برابر نظام سنتی می ایستد، در زمین دگرگونی های کشت شد. او دست به دگرگونی ها و اصلاح هایی زد که در اثرش سقف جامعه بستهٔ سنتی، درز برداشت و دیدگاه های نوی سر و سامان یافت.  او درب اولین آموزشگاه عمومی را باز نمود. او به سوی رشد اقتصادی، فرهنگی، پیشه وری به ویژه اسلحه سازی، راه سازی و پرورش چار پایان به شیوهٔ نو، توجه کرد.
 در خط این دگرگونی ها می توان تحول در اخذ مالیه را نام برد. پیش تر مالیه، پیش از بر داشت محصول غله ها به زور اخذ می شد. این امر لغو گردید. معاش افسران و سپاهیان را که پیش تراز سوی دهقان  پرداخت می شد، پس از این از خزانهٔ دولت حواله می گردید. هم چنان جای بود و باش اردو در خارج شهر در قشله های عسکری معین شد. او با بنیاد گذاری شهر شیر پور، در شمال کابل، در سال ۱۸۷۰ ع. که هزار ها نفر در آن به کار مشغول شدند، از شیوهٔ بیگاری یعنی کار رایگان مردم، استفاده ننمود. به روزکاران مزد روز به روز می پرداخت. حتا به سربازانی که در آن مشغول به کار می شدند، ماهانه پنج روپیه به معاش عادی شان اضافه کرد.
در بخش سیاسی می توان از شکل گیری شورای دولت و قوهٔ اجراییه که در سال ۱۸۷۴ع. به میان آمد و در آن مقام های صدراعظم، وزیران جنگ، داخله و مالیه  تعین و خزینهٔ دولت به میان آمد نام برد. برای بخشیدن نظم بیش تر، مقام سر منشی به میان آورده شد.
جرگهٔ بزرگ با ترکیب دو هزار نفر از بخش های و قومان گونه گونهٔ کشور دایر و در مورد اختلاف سردار محمد امین و سردار محمد شریف برداردانش، مشوره نمود. در نتیجه سردار محمد امین از سر راه بر داشته شد.
مهم ترین دگر گونی را که ایجادگر نوگرایی می باشد، در راستای معارف می توان دید. در نتیجه دو مکتب جدید ملکی و عسکری که از بن با مدرسه های پیشین تفاوت داشتند، در بالاحصار کابل بنیاد گذاشته شدند. در این جا درس نظامی و ملکی داده می شد و هندوستانیان زبان انگلیسی را می آموختند. گام بعدی، همانا ایجاد چاپخانه می باشد. در نتیجه شمس النهار، اولین نشریهٔ کشور، ۱۸۷۵ع. انتشار یافت. در این چاپخانه رساله هایی که نماد دید نو گرایی می باشد، چاپ می گردید. در این جا برای بار اول تکت داگخانه، نشر شد. ایجاد اردوی منظم که پیش تر بخش زیادش شکل ایله جاری را داشت یکی از دست آورد های مهم به حساب می آید. در کنار این دگر گونی، فابریکه های کوچک توپ ریزی پای در میان گذارند. سربازان و افسران دارای لباس همرنگ یا یونیفورم گردیدند.
حضور روسیه و بریتانیا، زمامداران کشور را مجبور ساخت تا به انزوا روی بیاورند. این امر همزمان یک نوع بدبینی  و نفرت را نسبت به آنان به میان آورد. میوهٔ تلخ این اثر را می توان نگاه پـُـرشک مردم به همه دست آورد های اروپایی و از آن میان اندیشهٔ نو گرایی، دانست. این امر همچنان سبب تقویت بیش تر نهاد های سنت گرای دینی و قبیله یی گردیده جلو پذیرش اصلاح های ژرف اجتماعی ـ اقتصادی را گرفت. 

افغانستان نو و مدرن

به باور من، واژهٔ افغانستان نو و مدرن را می توان پس از پایان جنگ دوم افغانستان ـ بریتانیا و زمامداری امیر عبدالرحمان۱۹۰۱ ـ ۱۸۸۰ع. به کار برد. زیرا در این زمان است که مرز های کنونی کشور شکل می گیرند و مهر رسمیت داخلی و بین المللی بر آن ها می خورد. امیر خود در زمینه می گوید، ٫٫ هدفم این است که صد ها سردار و فرمانروای کوچک، رهزنان، دزدان و آدم کشان را به زنجیر نظم بکشم… این امر برای درهم شکستن نظام قبیله یی و ارباب سالاری و ایجاد یک همبود بزرگ که بر آن قانون فرمان براند، از اهمیت بزرگ بر خوردار است.،،(ل. دوپری، افغانستان، ۱۹۷۳ع. ص. ۴۱۹).
امیر عبدالرحمان اولین فروانروایی بود که مشروعیت قدرت را از ساختار قبیله های افغان جدا نمود. او برای این که از نفوذ بیش تر سران قبیله و هم ملایان بکاهد، به قدرتش رنگ الهی بخشید. او به این گونه شمشیر قدرت را در یک دست و قرآن را در دست دیگرش گرفت. او حال و وضع کشور را که در نتیجهٔ جنگ های داخلی و جنگ با انگلیسان به لبهٔ پرتگاه هرج و مرج قرار داشت، چنین تصویر می نماید، ٫٫ هر ملا و مولوی و حضرت و سرکردهٔ قبیله و حتا ده و قریه خویشتن را پادشاه مستقل می شمارند. در مدت دوصد سال، قدرت بدون چون و چرای بخش زیاد ملایان و روحانیان توسط حکمراوایان کشور درهم نشکسته است. میران ترکستان، میران هزاره و سر کرده گان غلزایی، همیشه قوی تر از امیران عمل کرده اند.،، (گریگوریان ص. ۱۲۹)
یاددادشت:  گریگوریان  این گفته را از کتاب ٫٫ زنده گی عبدالرحمان،، نوشتهٔ سلطان، منشی امیر آورده است. این منشی می  گوید که بخشی را خود امیر نوشته است و بخشی را املا، نویسانه و یا دیکته نموده است. این کتاب هم اکنون در ٫٫ موزیم بریتانیا،، نگه داری می شود. برخی نویسنده گان افغان که هوای نیستی مرز دیورند را در سر دارند، اصالت آن را زیر پرسش برده اند، اما، محمد علی در اثرش به نام ٫٫ دوران محمد زاییان،، ص.۱۴۱ تا ۱۴۳، از آن گفته یی را آورده است. محمود طرزی در شمارهٔ ۱۳، ص.۴، سال دوم س.ا. نیز گفته یی را از آن بر گرفته است. چنین به نظر می آید که امیر از داکتر گریزباخ، یک مامور رسمی بریتانیا که درخدمتش بود، می خواسته تا رخداد های این اثر را که تا سال ۱۸۸۶، دربر می گرفت، ویراستاری نماید. اما، حکومت هند بریتانیایی این امر را نادرست می دانست که یکی از مامورانش در نوشتن این اثر تاریخی، نقشی داشته باشد.
او با ادعای داشتن کرامات و گرفتن الهام غیبی، باور به رابطهٔ میان مردم و فرمانروا، به اصل چوپان و گوسپند، توانست تا یگانگی اداری، سیاسی و اقتصادی را به میان آورد.
دوران فرمانروایی امیر عبدالرحمان، را می توان در کنار کشیدن مرزها، تلاش برای نو سازی کشور نیز خواند. او برای رشد امور فنی، به تعداد ۴۲۸ خبره و کارشناس خارجی را از انگلستان و هند بریتانیایی، استخدام کرد. کارگاه ها، کار خانه ها و فابریکه های کوچک اسلحه سازی، چرمگری، کشیدن جاده های مهم، ساختن پل ها و کاروان سرای ها، ادارهٔ نظارت بر تجارت خارجی  و داخلی، کارگاه های صابون سازی و شمع ریزی ، اولین شفاخانهٔ عمومی، و هم چنان ضرابخانه را به میان آورد. برخی رسم و رواج های خرافی را منع کرد.
به این گونه امیر عبدالرحمان، در بخش نو آوری های فنی، آن هم در محدودهٔ کابل، توجه کرد. او اجازه نداد تا خط آهن به کشور کشیده شود، معارف نو را مجال نداد، به شبکه های ارتباطی مدرن توجه ننمود و به ایجاد بانک ها که نقش مهمی در بهره برداری از کان های دست نخوردهٔ کشور داشتند، دست نزد.
در نتجهٔ این سیاست، یک کشور منزوی، بریده از دگرگونی های جهانی و حتا منطقه یی با پاره هایی از نو گرایی فنی به میان آمد. البته  از نقش روسیه و بریتانیا، این قدرت های بزرگ، در شکل دهی انزوای یاد شده نمی توان چشم پوشی نمود.

 امیر مستبد، اما، نو گرا

امیر حبیب الله و نصرالله پسران امیرعبدالرحمان، از یک مادر اند. مادر شان کنیزی از واخان، در شمال شرق کشور است که  گلریز نام داشت. با آن که عبدالرحمان پیش از مرگ، حبیب الله پسر ارشدش را به حیث ولیعهد بر گزید       (۱۸۹۵) و برخی کار های مهم را به او سپرد، این دو برادر در نبرد برای دست یافتن به تاج و تخت، توانستند تا محمد عمر جان را که پسر بی بی حلیمه و مربوط به قبیله ابدالی بود، از میدان رقابت بیرون بکشند. در رقابت میان حبیب الله و نصر الله، دومی نتوانست تا حمایهٔ سران قبیله ها را به دست آورد، اما، امیر حبیب الله، با اتکا به نیروی جنگی و اردو که ستون فقرات فرمانروایی امیر عبدالرحمان را می ساخت، بر قدرت سیاسی دست بیابد. این انتقال آرام قدرت، درتمام سدهٔ نزدهم در کشور، بی سابقه بوده است. در این وضع، او آرام آرام دربار پـُـر شکوه را نسبت به زیست در میان قبیله ها، بر تر دانست.
امیر حبیب الله ( ۱۹۱۹۱۹۰۱ع.) پس از آن که لقب سراج الملت و الدین را اختیار نمود، در یک دربار عام که در سال ۱۹۰۲ع. بر پا داشت، چنین گفت، ٫٫ ترقی یک دولت و ملت بدون ترقی علم امکان ندارد. من مصمم هستم که در مملکت، مکتب ها بنیاد نهاده شود.،،(غبار،۱۳۷۴. ص.۷۰۰. )
امیر حبیب الله، با آرامشی که  پدرش در کشور ایجاد کرده بود، دست به برخی اصلاح ها زد. در خط سمتدهی بعدی وضع سیاسی می توان از عفو همه  تبعیدیانی که در دورهٔ پدرش از کشور رانده شده بودند، نام برد. این تعبیدیان که از هند و ترکیه، ایران و حتا آسیای میانه بر گشته بودند، در سر هوای نو گرایی و تجدد که در برابر کهنه پرستی و گرایی قرار دارد، داشتند. این رسم نو طلبی، خلاف شیوهٔ زنده گی کهن بوده است.
این امر در حالی صورت می گرفت که این کشور در انزوای کامل به سر می برد و زمینه برای رشد امور اقتصادی به ويژه روشنفکری در آن فراهم نبود. دین اسلام، تنها دریچه یی برای دست یابی به سواد، در پوش لک و ضخیم گذشته گرایی و محافظه کاری دربند بود و مجراها برای وزیدن نسیم دگر گونی بسته.
در این  جا میدان سوادآموزی و درس  در چنگال رهبران دینی و شاخه های کوچک مذهبی، قرار داشت. تنها گروه کوچک با سواد و خبره چون جزیرهٔ خردی در میان این بحر قرار داشت. رهبران دینی تنها به قرآن و سنت روی می آوردند و آن ها را هم با زبان کهنهٔ عربی که می دانستند، در حالی که زبان عربی دچار تحول شدید شده بود، گویا می خواندند. از این رو آنان در همان دایرهٔ تنگ بحث های قدیمی سر گردان بودند. آنان به دلیل این که زبان زنده عربی را نمی دانستند، از تغییر هایی که در این زبان رخ داده بود، آگاهی نداشتند. از این رو، هیچ نوع پیوند و رابطه یی با کتاب ها، نشریه ها و روزنامه هایی که به زبان نو عربی نشر می شدند، و نبض دگرگونی جهان در آن ها می تپیدند، نداشتند.
امیر، بار دیگر ـ خلاف سیاست پدرش که روحانیت را مهار زده بود ـ رهبران دینی را، با کوشش سردار نصرالله، موقف بر تر در دربار داد.
در کنار اینان، همان گروه بسیار بسیار کوچکی که سواد داشتند، تنها در کابل متمرکز بودند. آنان را بیش تر، ماموران ملکی و افسران می ساختند. ایشان نیز زیر تاثیر همان تحلیل های سنتی بودند. در میان شان تعداد انگشت شمار به یکی از زبان های خارجی آشنا بودند. برخی از آنان را دست حادثه های سیاسی به بیرون از کشور کشانیده بود و در آن جا با دگرگونی های نو آشنا شده بودند.

بازگشتگران و اثر شان بر دگرگونی های بعدی

آن گونه که می دانیم، امیر تبعیدیان دوران پدرش را مورد عفو قرار داد.  در نتیجه برخی زیاد این خانواده گان از هند برتانیایی، شاهنشاهی عثمانی و هم چنان آسیای مرکزی، بر گشتند.
فرزندانی که در خارج تولید یافته بودند، و یا آنانی که  در جوانانی کشور را ترک گفته بودند، در یک محیط باز تر و آزاد تر رشد نمودند. خارج، برای آنان دنیای نوی را با شیوه های آموزش و تحصیل جدیدی را به همراه آورد. مهم ترین اثر بر اینان، رشد شخصیت مستقل شان بود.
با بازگشت اینان و راه یافتن به دربار امیر نو جو، دگرگونی ژرف و کیفیی به میان آمد. برخی از آنان که  به زبان انگلیسی آشنا بودند و دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی هند را شاهد، به این روش دلبسته گی داشتند.
 محمود طرزی و خانواده اش و حتا برادران بزرگش که پیش تر وارد شده بودند، زیر تاثیر دگرگونی های فکری و اندیشه یی در چارچوب فرهنگ شرق میانه، به ویژه امپراتوری عثمانی، بودند. این جا، بخش بزرگ شرقمیانه را در بر می گرفت، و در همسایه گی اروپا قرار داشت. مرز امپراتوری ترکیه که پاره یی از این بخش بود، تا اروپای شرقی می رسید. امپراتوری عثمانی پیوند تنگاتنگ با کشور های اروپایی از شرق تا غرب داشت. در این حضور، فرهنگ های گونه گونه با خویشتن اندیشه ها و دید گاه های مختلف  را به همراه آورده و نسیم تحول روشنگرانه و مدرن از اروپای غربی به آن به زودی راه باز می کرد.
  در کنار این جریان، خانوادهٔ یحیا یا مصاحبان خاص قرار داشت که در سر هوای نو گرایی به شیوه یی که در هند بریتانیایی به راه افتاده بود، داشتند. این گروه، آرام آرام در دربار به ویژه در دستگاه نظامی، به مقام های بلند دست یافتند.  
در این راستا، خانواده های دیگر تبعیدی مانند: مجددیان هرات و  گیلانیان نیز به کشور بر گشتند. امیر هم چنان به خانوادهٔ حضرت شور بازار، نیز توجه نموده و مقام برتر برای شان داد. به این گونه رهبران دینی و روحانی که در زمان امیر عبدالرحمان، در حاشیه رانده شده بودند، بار دیگر وارد میدان سیاست شدند.
ما شاهد این امر هستیم که اثر دیدگاه های این گروه ها، بر شکل دهی حادثه های سیاسی کشور تا دههٔ هشتاد سدهٔ بیستم، و هم اکنون، مهر و نشانش را گذاشت. 
به باور لویی دوپری، موازی با حضور پر رنگ دیدگاه های مذهبی، ٫٫ تفکر نو گرایی و تجدد، که رهبری اش را محمود طرزی به دوش داشت، اثر نیرومندی بر دههٔ دوم سدهٔ بیستم افغانستان، وارد نمود.،، (دوپری، افغانستان. ۱۹۷۳ع. ص. ۴۳۰)    

دورهٔ سراجیه و سراج اخبار

این دوره که زمان فرمانروایی امیر حبیب الله (۱۹۱۹ـ۱۹۰۱) را در بر می گیرد، پُـــرثبات ترین دو دههٔ آغاز سدهٔ بیستم عیسایی در کشور به شمار می آید.  او زمانی بر سریر سلطنت دست یافت که سرزمین پُــرعصیان و توفانزده، مرکزیت  و صلح را برای بار اول پس از دهه های دراز زد و خورد، جنگ بر سر قدرت و نگهداری قدرت، تجربه نمود. 
سپیدهٔ سدهٔ بیستم در کشور ما، با آرامش روشن گردید. البته او دو بار در جریان فرمانروایش، در برابر دو عصیان یکی در ۱۹۰۹، و دیگری در ۱۹۱۸، در کابل، از سوی هواداران اصلاح های اجتماعی و برخی هرج و مرج طلبان، رو به رو شد. اما، در توطیهٔ سوم که می توان آن را یک نوع کودتای درباری خواند، همراه با اصلاح هایش سر به نیست شد.
آن چی را می توان بدون تردید یاد آور شد، این است که امیر، طبیعت و مزاج متشبث، نو جو و تحول خواه داشت. او عشق فراوان به دست آورد های فنی که آرام آرام راه شان را دردل این کشور دورافتاده و دشوار گذار باز می کردند، داشت.
امیر حبیب الله، آن گاهی که پدرش، دست به لشکر کشی هایی در ولایت ها می زد، به حیث والی کابل نقش بازی می کرد و در این کار به شدت موفق عمل می کرد. او هم چنان مقام های ناظر کار صنایع و فرماندهٔ عالی نیرو های جنگی یا سر افسر عمومی، را در زمان پدرش به دوش داشت.
او هنگام فرمانروایش دست به نو آوری هایی زد که بیش تر توجه به بخش فنی نو گرایی داشت تا دیدگاه های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی. این مورد به نمونه هایی اشاره می نمایم:
· مکتب حبیبه (۱۹۰۳). اولین مکتب با شیوهٔ نو درسی و با یاری معلمان هندی، پا به میان گذاشت. این مکتب تفاوت کیفی با مدرسه های دینی که در کنار مسجد ها و یا زیر چشم رهبران دینی فعال بودند، داشت. در این مکتب اصول درسی در آغاز به شیوه یی بود که انگلیسان در هند، رایج کرده بودند. در آن معلمان هندی که از لاهور آمده بوده  و یا فارغان مدرسهٔ علیگره بودند، کار درس را پیش می بردند. بعد از سال ۱۹۱۴، در شیوهٔ درس دگرگونیی رخ داد، و سبک ترکی که خود از فرانسه بر گرفته بودند،  رایج شد. این دگرگونی را می توان در خط همبستگی اسلامی و خاموش ساختن اعتراض سنت گرایان دانست. البته نباید این امر را از حرکتی که به قصد بر انداختن امیر حبیب الله در سال ۱۹۰۹، به صورت پنهانی روی دست گرفته شده بود، جدا دانست.
در همان حال هم پلهٔ مدرسه های دینی در برابر این مکتب های نو، به شدت سنگینی می کرد. در شهر های گونه گونهٔ کشور، مدرسه هایی حفظ قرآن و جود داشتند. در این جای ها، هر مسجد خود یک نوع مدرسه دینی به حساب می رفت. امیر حبیب الله در سر هوای این را داشت که افغانان را برای درس به خارج بفرستد، اما، بخش محافظه کار در دربار و روحانیان سر مخالفت بلند کردند و بعد، جنگ جهانی اول مانع این کار شد. اما، این اندیشه ها بعد به ثمر رسید.
·                 بنیاد گذاری ادارهٔ معارف و آموزش و پرورش.
·                 گشایش  مکتب های جنگی  و یا حربی به رهبری ترکان.(۱۹۰۹)
·                 برپایی چاپ خانه جدید.
·                 گشایش مکتب تربیهٔ معلم.
·                 ایجاد باغ ها و بوستان ها در پغمان.
·                   منع خرید  و فروش غلامان و کنیزانی که در زمان پدرش به حیث اسیر گرفتار شده بودند.
·                  بررسی دوسیه زندانیانی که بی سر نوشت بودند.
·                 منع عمل کور کردن مجرم.
·                 بستن درب سیاه چال ها و آزاد کردن محبوسان.
·                 گشایش یتیمخانه.
·                  برای زاد روزش و زمان تاجپوشی اش، جشن هایی را بر پا داشت که در جامعهٔ دربسته یی مانند افغانستان، بی سابقه بوده و دگرگونی شگفت انگیزی را به میان می آورد.
·                 خرچ های بزرگ عروسی و ماتمداری را محدود ساخت. او این کار راخود نخست در مورد عروسی خواهرش که به ساده گی صورت گرفت، اجرا نمود.
·                 اولین خط تلفون میان کابل و جلال آباد.
·                 گشایش نمایشگاه عکاسی در داخل قصر.
·                 قهوه خانه یی در چمن حضوری.
·                 بازی گلف.
·                 ورود اولین موتر دملر.
·                 گشایش کارخانهٔ چرمگری.
·                 گشایش کارخانه پشم بافی.
·                 گایش جاده هایی برای  استفاده موترها. در این راه ها کاروانسرای هایی برای توقف و استراحت به نام رباط سراجیه، ساخته شدند.
·                 اولین هسته بانکی و مرکز فروش سهم ها.
·                 اولین شفاخانهٔ ملکی و بعد عسکری.
·                 کشیدن نهر سراج در کندهار. (۱۹۰۷)
·                 بند آب قرغه. (۱۹۱۲)
·                 اولین بند تولید برق. در جبل السراج.(۱۹۰۷)
·                 چاپخانه ها. تا آن زمان تعداد تمام اثر های چاپ شده، به جز از قرآن و کتاب های دینی به ده تا نمی رسید. البته برخی اثر های رسمی در زمان امیر عبدالرحمان نیز چاپ شده بودند.
·                 سفر هند ۱۹۰۷ع. در آن جا در جریان بازدید از مکتب اسلامی در لاهور به شاگردان توصیه کرد، ٫٫ بیاموزید! بیاموزید! و بیاموزید! ،،
·                 سفر های داخلی.
·                 حضور کسانی غیر از خانوادهٔ سلطنتی در شغل ها و امور مهم .
در راه این دگرگونی ها سد ها و مانع های فراوانی وجود داشتند. مهم ترین آن را می توان کمبود سرمایه نام برد. ساختار دربستهٔ جامعه که بر آن سران قبیله و روحانیان دست برتر داشتند، از سرمایه گذاری خارجی ترس داشتند و خواهان آن نبودند تا با خارج رابطه یی بر قرار شود. اینان حتا مانع ایجاد تلگراف سراسری و خط آهن می گردیدند. این را نباید فراموش کرد که قبیله هایی که در گذرگاه خبیر به سر می بردند، سد سکندر در برابر ایجاد خط آهن به حساب می رفتند. اینان از نفوذ قدرت مرکزی که بر اراده های شان لگام می زد، به شدت هراس داشتند.
به هر حال ذهن و فکر نوجوی امیر حبیب الله، زمینه را برای به راه افتادن اصلاح ها، با تمام محدود، فراهم ساخت و این کار آرام آرام قشر کوچکی که دارای سرمایه بودند، به میان آورد. این امر آگاهی سیاسی را که سراج اخبار، مهمیز قوی اش به حساب می رفت، اثر نیرومندی بر آیندهٔ افغانستان وارد نمود.

چراغی در تاریکی 

پیش از پیش باید یاد آور شد که  فکر نوجوی امیر حبیب الله، همراه با قدرت به شدت انعطاف پذیر محمود طرزی، زمینه را برای آن فراهم نمود تا نشریه یی به مدت نزدیک به یک دهه، برای بار اول در کشور نشر گردد.
برای آگاهی از اندیشه های او بایست نگاه کوتاهی به سیر زنده گی اش نمود.
 محمود طرزی از همان آوانی که به گفته خودش ٫٫ دست راست و چپیش،، را شناخت در محیطی قرار داشت که  شعر، ادب  و فرهنگ درونمایه اش را می ساختند. در این جا، شاعران و نویسنده گان گرد هم می آمدند و از دنیای شعر و ادب و هم چنان سیاست که پارهٔ بزرگی از زنده گی شان بود، گپ می زدند.  در خانهٔ غلام محمد طرزی، پدرش نی تنها کتابخانه بزرگی از نسخه های خطی وجود داشت، بل گروهی از خوش نویسان در آن جا به نسخه برداری نادر ترین کتاب ها دست می زدند. خوش نویسی نیز پاره یی از کارهای فرهنگی شان را می ساخت. 
 در این فضای ادبی ـ سیاسی بود که  سر نوشت او را رقم می زد. او در همان زمان کودکی شاهد زندانی شدن پدرش گردید. برایش  شگفت انگیز بود که پدرش و دیگر زندانیان دربند، در همان زندان شعر می سرودند و بحث های ادبی سیاسی می نمودند. به این گونه ادب و سیاست در رگ رگ وجودش تنیده شد.
او بعد، در زمان امیرعبدالرحمان، با پدر و بردارانش در زندان قرار گرفت و با آنان راهی تبعید به هند (۱۸۸۲) گردید. فضای آزاد و بی ترس از استبداد در آن جا، ذهنش را پـُـر از هوای تازه نمود. از آن جا به بغداد راهی شد و در این جا بود که زبان ترکی را که در امپرتوری عثمانی زبان رسمی بود، فرا گرفت. از آن جایی که به زودی به این زبان مسلط شد، به حیث ترجمان پدرش همیشه با او همراه می بود. در پایان کار آنان به شام (دمشق) که در زیر ادارهٔ امپراتوری عثمانی قرار داشت، اقامت گزیدند. این امر، زمینهٔ تماسش را با شخصیت های سیاسی، ادبی و فرهنگی مساعد ساخت.
در همین فضابود که  ذهن جوینده اش  با پرسش های فراوان که اولین درب برای آگاهی است، انباشت.
او در زمانی وارد سوریه شد که هنوز نام مدحت پاشا، با آن که چندی پیش در زندانی در طایف واقع در عربستان که در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار داشت، به امر سلطان حمید دوم،  کشته شده بود (۱۸۸۴)، زبانزد همه مردم بود. این امر، ذهن جستجو گرش را به سوی دیدگاه های او کشاند. مدحت، در یک خانواده آگاه در سال (۱۸۲۲ع.) در استامبول به دنیا آمد. این درست زمانی بود که موج نوگرایی از اروپا راه اش را به بیرون می کشید. از آن جایی که ترکیه نزدیک ترین کشور آسایی به این جا بود، زودتر از همه از این دیدگاه ها اثر پذیرفت. مدحت، به  زودی در بخش دبیری دربار راه یافت. از آن جایی که ذهن تند داشت به سوی اندیشه های نو گرایی روی آورد. در بخش های گونه گونه شاهنشاهی عثمانی، والی شد. او در این جا دست به تحول های ژرف زد. در شهرها، ده ها  و قریه ها شورا های مردم را ایجاد کرد، درب مکتب هایی را که در آن ها درس های نو داده می شدند، بازکرد. به گسترش دانش  و هنر دست زد، بانک زراعتی ایجاد کرد. او همراه با ضیا پاشا و نیمک کمال  و دیگر روشنفکران ترکی، طرح قانون اساسیی را ریختند.
بعد، سلطان حمید، این طرح را به کلی دگرگون نمود و به صورت شکلی آن را اعلام نمود (۱۸۷۶). اما، با همان پنجه های آهنی، به شیوهٔ فرمان روایی پُــراستبداد ادامه داد. سلطان، با ترس از ای