آرشیف
با سپری شدن سالیانی دیگر از عمر رابعه، آن شاهدخت زیبا و یگانۀ کعب قزداری که خوش داشت، نور دیده اش را همیشه "زین العرب" یعنی ( آذینِ تازیان) بخواند، وارد مرحلۀ جوانی قرار گرفته بود.
رابعه هرچه پله های زندگی را بیشتر طی میکرد، بیشتر از گذشته، از توجه و محبت سرشار پدر را، بهره بر می داشت و رو به بالیدن مینهاد و در هوای گوارای لطف و عنایت روزگار و بخت بلندی که با او سر سازگار داشت، خرمن هایی از گل سعادت و نشاط را در برابر خویش فراهم میدید.
او اکنون نایل به تدارک نردبان دیگری از سعادت نیز شده بود و آن عبارت بود از رفتن با پلکان هنر و سخن، بر فراز بام بلند آرزو ها و خوشی ها !
سعادت دیگری که از مدد لطف الهی نصیبش شده بود، برخورداری وی از حسن خدا داد و جمال والایی بود که چشم زمان با گذشت هر روز ناظر افزون شدنش می بود. حسنی که ستاره آسا در همه جا، پرتو می پاشید و توجه همه را به نظارۀ زیبایی های او فرا می خواند. چندان که داستان زیبایی او اکنون از مرز بلخ باستان نیز گذر کرده بود و افتاده بود بر زبان ساکنین شهر و کوی قلمرو وسیعی به نام خراسان!
آری! یکی از داغ ترین سوژه های مردم شعر دان و زیبا پسند آن دیار باستان؛ در آن شب و روز، وصفِ جمال رابعه بود، به نحوی که:
کسي گر نام او بردي به جائي
شدي هر ذره اش يوسف نمايي (1)
هرگاه در جایی سخن از رفتن کسی در مرکز فرماندهی یا دارالامارۀ کعب قزداری بر زبان می رفت، جستجو گران مشتاق بر شنیدن داستان های آن شهر، مقدمتر از هر چیز، پای شهرت جمال رابعه را در میان می کشیدند. و متعاقب آن از وصف کمال او که عبارت بود از سرایش شعر های پخته و سختۀ او و از مهارت او در هنر نقاشی و تواناییش در تیر زنی و سوار کاری…! در مقابل آن مرد از سفر برگشته با اشتیاق و حرارت تمام، حاضر می شد که پاسخ افشانَد:
جمالش ملک خوبان در جهان داشت
به خوبي در جهان او بود کان داشت(2)
و به ادامۀ سخن، میافزود: همینگونه شنیدم که او دختر خردمندی نیز است. چندان که:
خرد در پيش او ديوانه بودي
به خوبي در جهان افسانه بودي(3)
پرسنده از بسکه از چنین پاسخ ها به وجد میافتاد، حس کنجکاوی برآنش می داشت تا بازهم از روایتگر حدیث، طالب شرح بیشتری راجع به سایر دلربایی های دختر شود. و راوی نیز به مصداق قول صایب تبریزی:
مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
غنچهٔ خاموش، بلبل را به گفتار آورد
چنان به شوق میآمد که بدون ملحوظ داشتن درنگ، خوبی های دیگر شاهدخت بلخ بامی را، بدینگونه به رشتۀ توصیف می کشید:
مه نو چون بديدي ز آسمانش
زدي چون چنگ زانو هر زمانش
اگر پيشانيش رضوان بديدي
بهشت عدن را بيشان بديدي
سر زلفش چو در خاک اوفتادي
از او پيچي در افلاک اوفتادي(4)
پس از آنکه راوی، به سان مرغی که هر لحظه میل پریدن از شاخی به شاخی دیگر می کند، طایر خیال را از کوچه های نیشاپور ، به سوی تبریز به پرواز در میآورد، ساز دیگر توصفاتش را از زبان دیگران بدینگونه کوک میکرد:
لذت دیدار می بخشد نقاب روی یار
پشت این آیینه طوطی را به گفتار آورد
چون نشیند، فتنه آخر زمان ساکن شود
چون زجا خیزد، قیامت را به رفتار آورد (5)
راوی، با توقف کوتاهی به کوی "میرزای کثیر الشعر"، لحظاتی لب از ادامۀ داستان فرو میبست، اما اصرار نیوشندگان، مجدداً چنگ کلامش را ، به نواختن فرا می خواند، آری، نوای شیرین؛ اما نه به طرز ادای پیشین که آمیخته با لحن تبریزی بود! چون مرغ ذهنش اکنون از چمنزار تبریز، رهیده و رو به سوی نیشاپور کرده بود، تا زانوی ادب در برابر قصه پرداز الهینامۀ " پیر اسرار" زند؛ اویی که با انشاد مثنوی چهار صد و بیست و هشت بیتی اش، تا هنوز که قرن ها از آن روزگار می گذرد، دل های بیشماری را به شنیدن نغمات دلانگیز به سوی خود میکشاند و آتش عشق دختری مه پیکر را که- به داستان آن بعداً پرداخته خواهد شد- از زیر خاکستر زمانه های دور، به بیرون می ریزد و به گرمی وا می دارد، تا از آن نقل کند که رابعه علاوه بر اوصافی که بر شمرده شد، از چه محاسن و توصیفات دیگری برخوردار بوده؟ آنگاه است که روایتگر باز اینگونه بر سکوی قصه، تکیه میزند:
دو نرگس داشت نرگسدان ز بادام
چو دو جادو دو زنگي بچه در دام
دو زنگي بچه هر يک با کماني
به تير انداختن هر جا که جاني
چو تير غمزۀ او سر بزَه کرد
دل عشاق را آماج گه کرد
شکر از لعل او طعمي دگر داشت
که لعلش نوش دارو در شکر داشت
دهانش درج مرواريد تر بود
که هر يک گوهرين تر زان دگر بود
چو سي دندان او مرجان نمودي
نثار او شدي هر جان که بودي
لب لعلش که جام گوهري بود
شرابش از زلال کوثري بود
فلک گر گوي سيمينش بديدي
چو گويي بي سر و پا ميدويدي،(6)
و در واپسین کلام، همان گونه که گوینده از زبان شیخ عطار نیشاپوری شنیده بود، شیخی که هفده بیت الهی نامه را تنها به شرح زیبایی های جمال رابعه اختصاص داده، به تقدیم واپسین بیت او نیز می پردازد؛ طوری که دیگر جایی برای پرسیدن برای نیوشندگان باقی نمی گذاشت:
جمالش را صفت کردن محالست
که از من آن صفت کردن خیالست (7)
دختر، در آب و هوای گوارای بلخ بامی و زندگی سرشار از آرامش و نشاطی که حکومت کعب به آن دیار فراهم آورده بود، و همینگونه در سایۀ ناز و محبت پدر بزرگوار، بسی بالید. نه تنها شعر و هنرش، بل داستان جدابیت سیمای همچون قمرش، در دور ترین سرزمین ها دامن گسترد و چنان اندیشه ها را در خود فرو برد که به قول عطار:
به خوبی در جهان افسانه " گردید"
خرد در عشق او دیوانه " گردید (8)
•
باید گفت که در مورد ابیات الهی نامه راجع به اوصاف جمال رابعۀ بلخی، ذکر چند نکتۀ جانبی نیز در خور اهمیت است و آن:
طوری که دکتر الهی قشمه ای الهی نگاشته: در ميانه حكايات الهي نامه قصه امير بلخ و عاشق شدن دختر او (رابعه بنت كعب) دارای امتياز دیگری می باشد. شيخ در اين داستان مناظر مختلف را از قبيل:جمال معشوق، باغ، ميدان جنگ، عاشق و معشوق وصف مي كند و مانند شاعران منظره ساز نكته ها و خرده هایی در پیوند با توصیفاتش به كار مي بندد و قدرت خويش را در صنعت و شعر غيرعرفاني نشان ميدهد و در نامه دختر كعب و شرح مرگ غم انگيز او سخت موثر و سوزناك سخن مي گويد. چنانكه استاديش را در شعر ساده لطيف و سبك صنعت آميز و متكلفانه نمي توان انكار كرد.
معهذا، به تایید سخن دکتر قشمه ای می توان علاوه کرد که: بار رواني داستانها و كوتاهي آنها به همراه چند داستان بلند اما شيرين، حلاوتي به كتاب داده است كه ملالتي از خواندن آن حاصل نميشود، ولي استحكام وطنطنه اي كه در مصيبت نامه محسوس بود، در الهي نامه احساس نميشود، و اين قطعا به حالات شاعر و نوع داستانهاي مورد استفاده مربوط مي گردد؛ تا جاييكه در بعضي موارد طريقت صرف كه مجال آزادي بيشتر را به شاعر داده است، خشك گويي بعضي قسمت هاي مصيبت نامه را از ياد ميبرد. گو اينكه شاعر در الهي نامه، به استناد از منابع صوفيه تقيد بيشتري نشان داده و اين شيوه كه با ذوق وي سازگاري بيشتري داشته است، حتي در پايان كتاب نيز ردپايي از خود به جا ميگذارد و ظاهراً شيخ كه كتاب را مطابق سليقه خود عرضه مي كند، از پايان كار بسيار راضي است والهي نامه را مايه فخر ومباهات خود محسوب مي دارد وآن را در نتيجه تلقينات غيبي مي داند:
در گنج الهي بر گشادم
الهي نامه، نام اين نهادم
بزرگاني كه در هفت آسمانند
الهي نامۀ عطار خوانند
در منظومۀ الهی نامه، هر كجا كه سخن از عشق به ميان مي آيد كلام عطار رنگي ديگر به خود مي گيرد و سرفصل كتاب عشق با تشبيهات گويا و زيبا و وصفهاي شورانگيز آغاز مي شود و سيماي عطار شاعر از خلال ابيات آن تجلي مي كند. (9)
……………………………….
1- عطار نیشاپوری (حکایت رابعه دختر کعب)
2- همان،
3- همان،
4- همان،
5- صائب تبریزی،
6- شیخ فرالدین عطار،
7- شیخ عطار .
8- اصل بیت شیخ عطار بدینگونه است:
خرد در پیش او دیوانه بودی
به خوبی در جهان افسانه بودی
9- دکتر الهی قشمه ای (هفت شهر عشق را عطار گشت)
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور