آرشیف

2014-12-30

راشد انصاری

بحث زبالــــــــــه

وقـتی که ابـر بر تو ببارد نخاله را
جـدی بگیر مشـــکل و بحث زبـاله را

این خانه نیست، مدرسه و شهرِ موش هاست
ما داده ایم فرصت ِ این استحاله را

در ذهن برگ، آهن و سیمان زباله اند
آتش زدند جنگل ِ در هم مـچاله را

تـب کرده شهر در نفسِ گنــدِ جوی ها
دکــتر کجاست تا بنویسد رساله را؟!

دارد اسید می چکـد از پلک های شهر
تُف کــرده ابر بر سرِ عالم تُفاله را

گــل های شهر کاغذی و واژگونه اند
باران کجاست تا بدمد دشت ِ لاله را

قمری به دود می کند عادت، شنیده ام
دیگر نخواند نغمه ی پر کن پیاله را

با یــک نگاه گــرچه شدم متهم ولی
از ما گــرفت چشم تو حق الوکاله را

شاعر، زکاتِ شعر تو وقتی سرودن است
بایـد نوشـت مطلب و شعر و مقاله را

مالیدنی ست ماست به هر جا و هر چه هست
بایـد کشید یکسره انـواع ِ ماله را

گاهی کلام، کوه و تلی از زباله است
بر من ببخش بار ِ دگر این اِطاله را

 

 

راشدانصاری

ایران