آرشیف

2014-12-23

afrotan

افغانستان روحِ یک دنیای بی روح !!

.. و چرا این خانه آتش گرفته است ؟ 
 
 
 
قسمت پنجم و  آخیر
 
 
خلاصه ای ازآ نچه که در ا ین نوشته  مرور خواهید نمود 
نگاه طبقا تی وغیر توحیدی به هستی و انسان
تقابل دو گفتمان و دو قرئت از مذهب و دموکراسی و عدم شناخت علمی از بحران
وجود مراجع متعدد قدرت در بد نه  بیرونی و داخلی  نظام
فقدان مؤلفه های عدالت و برابری  دراستراتیژیی نظام حاکم برکشو
برداشت مغالطه آمیز از بحران و کاپی برداری نسخه های وارداتی
  بر خورد دوگا نه جامعه بین المللی با انگیزه تصادم منافع کشورها ی شامل   درائتلاف  بین المللی ضد تروریزم در افغانستان !
 
تا اکنون  بسیاری از عوامل محوری بحران وفراز و نشیب  فاجعه در افغانستان را از نظر گذراندیم اما مسأله بسیار مهمی که پس ازنشاندهی  برخی عوامل بنیادی و زیر بنائی بحران در جامعه  باید به صورت جدی از سوی تحلیل گران و اهل قلم این خیطه و این کشور درنظر گرفته شود وتا اکنون  در بحثی که ما آغاز نموده ایم نیز وارد تحلیل و تحقیق ما نشده است از نظر می گذرانیم .  آنچه که بسیار مهم است این است که از لحاظ خصلت وویژه گی طبیعی و ذاتی  بحران و فا جعه ای مربوط و منصوب به انسان باشنده ای  قلمرو افغانستان سخت  فریب دهنده است . زیرا اکثریتی از آدم های ساکن درخیطه شرق بویژه افغانستان نه میدانند و آگاه نیستند که نه میتوان با « اشباع کاذب علمی » خودرا ازنظرفکری نیز اشباع یافته تلقی کرد ، زیرا با این نوع اشباع علمی خود را ازلحاظ فکری نیز«مشبوع » دانستن یک فریب بزرگ است که متأ سفانه جنس این فریب از سلاله ای  تحصیل کرده ها و روشنفکران زمانه ما است که وقتی از لحاظ علمی به اطلاعات وسیع دسترسی پیدا میکند از لحاظ علمی « تاریخی» اشباع می شوند و آنگاهی که چشم شان به کتاب های بزرگ و ذخیمی می اُفتند و یاهم آنرا می آموزد در خود یک غرور کاذبی می یابد ، این حالت و این غرور کاذب بسیار رقت بار است زیرا کاملأ روشن و هویدا میباشد که ممکن است یک استاد و روشنفکرحتی یک فیلیسوف و دانشمند  دریک  جامعه عقب نگهداشته شده  هیچگاه تصؤر نه کند که از لحاظ « فکرودیدگاه   » ممکن است کاملأ صفر باشد و از لحاظ « شعوری » همچنان درسطح عامی ترین عوام مانده باشد و از نظر مؤلفه های گوناگون ازقبیل «آگاهی» ،« خود آگاهی » ،« جامعه آگاهی » وازهمه مهمتر« زمان آگاهی » نسبت به یک" عامی " که از هرگونه سواد برخوردار نیست درسطح پائین تری قرار داشته باشد این حالت خود فاجعه بار است ، زیرا دانشمند جاهل بودن ، تحصیل کرده ای بی شعور ماندن ، آدمی با تصدیق های گنُده و تیتر های خیلی برجسته راستین و دروغین چون علامه دهر !! ، فیلیسوف زمان !!، "پروفیسورمکتب فرانکفورتی "! بحرالعلوم وفنون !!و امثال اینها بودن اما از نظرآنچه که " شعور " ، فهم و آگاهی ، احساس و مسؤلیت دربرابر زمان و تشخیص حرکت تاریخی است صفر بودن ، کور بودن و کربودن یک خطر بزرگ است . زیرا «خطر عالم شدن مگر جاهل ماندن » ازآن جهت که با علم تاریخی و بصورت مصنوعی اشباع میگردد و هیچگونه احساس « نیاز فقر فکری و فرهنگی » نه میکند بیشتراز هر فاجعه دیگر است .  سخت شگفت انگیز است که جامعه جهانی با تمامی ساز وبرگ شرکت های چند ملیتی و عرضه عالی ترین قدرت علمی وفلسفی و با خریدن همه نبوغ های کاذب سیاسی با هویت و تاریخ بومی  به میدان آمده است اما با دریغ و درد  که هرچه زور می زنند بجای نه میرسند !!، آنچه باید اکنون گفت و مهمترین قسمت این مقاله را نیزتشکیل میدهد و نمایان ترین عارضه چنین حالت درجوامع عقب نگهداشته شده  به شمول افغانستان  تولید و زرع مناسبات « استبدادی و مختنق » در تاریخ ملتها نامیده میشود همانا تبعیت و اطاعت کور کورانه شدید  از قدرت های سلطه جویی  گوناگونی است که بذر آن  در قلمرو جامعه استبداد زده ما به کثرت مشاهده  می شود !! از همه شیرین تر اینکه برخی از تحلیل گران و شبه روشنفکران مافیائی بویژه مریدان سینه چاک  مکتب « فرانکفورتی!!» و سائر همکاران شان  که به « چپ میخیزند و به راست گام برمیدارند !!» دربرابر مواجب ناچیزی که بدست می آورند به کمک و همکارئی  دلالان  مظلمه  همان دایناسورهای  شبه مذهبی و مافیائی  و مرتاضان حاکم بر سرنوشت مصنوعی جامعه افغان استبداد تاریخی و عملکرد های استعماریی  بیگانه گان را که در واقع ولی نعمت تمامی جیره خواران این مرزوبوم شناخته شده اند  توجیه شرعی !! میکنند . چنین توجیهات شرعی و شناخت های خام و ناپخته  از فاجعه خونینی است که شبه  روشنفکران جامعه و تاریخ ما  را  همچون  رهبانان مجرد از زمان و بدور  ازهمه مناسبات اجتماعی و فرهنگی در لاک خودشان چنان فرومیبرند که از مسأله سرنوشت تمامی ؤجود جامعه غافل مانده اند وبه رویت یک معاهده امضأ نشده  در برج های عاج متعد د  قدرت مصنوعی جابجا گردیده اند ؛ آورده اند که در یک شفاخانه  و در یک اتاق دو  بیماری بستری بودند یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که در کنار پنجره بود بنشیند و هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اطاقی اش روی تخت بخوابد و ساعت ها درباره همسر ، خانواده و سائر مسائل زندگی باهم صحبت میکردند و هرروز مریضی که تخت اش در کنار پنجره بود می نشست و تمامی چیز های که از بیرون پنجره می دید برای هم اتاقی اش توصیف میکرد و از زیبائی های پارک که پنجره اتاق اش روبه آن بود داستان های برای دوست هم اتاقی اش حکایت میکرد ، هم اتاقی اش نیز چشمانش را می بست و آن منظره زیبای را در ذهن خود مجسم میساخت ، هفته ها سپری می شد و این دو بیمار با این صورت زندگی شانرا دوام میدادند ، یک روز مردی که در کنار پنجره می خوابید مُرد و مستخدمان شفاخانه جسد وی را که از اتاق بیرون میبردند ، دوست هم اتاقی اش که بسیار ناراحت بود از خدمه شفاخانه تقاضا کردند تا تخت وی را به کنار پنجره و درست در جائی دوست اش منتقل کنند ، پرستار این کار را با رضایت کامل انجام داد ، مرد مریض با آرامی و درد بسیار خود را به سمت پنجره ( کلکین ) خود را رساند تا بتواند آن منظره زیبا را خودش به یا دوستش بنگرد ، همین که نگاه کرد ، باورش نه می شد زیرا چیزی را که می دید غیر قابل قبول بود ، چشمان اش  فقط بر یک دیوار بلند اُفتید ، مرد به حیرانی از پرستار پرسید که هم اتاقی اش همیشه مناظر دل انگیزی را برای وی توصیف میکرد   پس آن همه مناظر دل انگیز و زیبا چه شده اند ؟ !! پرستار به سادگی جواب داد که آن مرد کاملأ نابینا بود .  همین داستان را برخی از دانشمندان و جامعه شناسان بنام داستان « گاو غار افلاطون » نیز نقل  کرده اند که افلاطون برای به اثبات رساندن یک واقیعت برخی از  نابینایان شهر را دریک تاریکی جمع کردند و دستور دادند که پس از لمس کردن و دست زدن بر قسمتی از وجود  " گا ؤ "  تعریف دقیقی از گاؤ را ارائیه کنند . !! و هر نابینای که بر هر قسمتی از وجود « گاؤ » دست شان رسیده بود « و جود شریف گاؤ !!» را نیز روی همان واقیعت تصؤر میکردند . بدین سان از گاؤ یک تعریف به قول نابینایان روشنفکر !! « دقیق ، ومنطبق با واقیعت های روز !! » در می یافتند ،  این یکی از مصیبت های بزرگ  نسل ما است که حتی نامدار ترین روشنفکران و تحلیل گران جامعه و روزگار ما وقتی درباره بحران موجود می اندیشند و تحلیل ارائیه می کنند  ،  مصداق داستان « گاؤ غار افلاطون » می شوند و مانند نابینایان فاجعه و بحران موجود در جامعه و کشور  را به میزان  جیره ای نا چیزی که از شبکه های استخباراتی گوناگون دنیا  اخذ میدارند ،  توجیه عینی می فرمأ یند و سعی می دارند تا چنین « اندیشیدن کورو متحجرانه » را در سراسر تاریخ نهادینه سازند . البته تفاؤت آن نابینایان با این روشنفکران و تحلیل گران نا بینا  درآن است که نابینا یان داستان « غار افلاطون » دُچار نابینائی مادر زاد بودند که درک شان نیز بروی یک واقیعت مادر زادی استواربود ، اما تحلیل گران روشنفکرنمای جامعه ما که ساعت به ساعت و لحظه به لحظه برسر تربیون های  «رسمی و نیمه رسمی !!» کشورحضور می یابند  به مثابه راه بلدان شرکت های چند ملیتی و کارتل های غول پیکر اقتصادی نظام سرمایه داری عمل میکنند که درهربخشی ازقلمروسرزمین ما ودرهرمقطعی ازتاریخ این کشوربنام مبارزه با تروریزم و القاعده  ! ! مشغول شکا ر«  جن وا نس! »  عالم اند . !! البته باید اذعان کرد و گفت که نظام منحط سرمایه سالاری جهانی هسته ای را در بطن ملت های جهان سوم و اسلامی منجمله افغانستان  نشانه گرفته اند که بصورت مرتب و منظم حساسیت های سیاسی  را در میان توده ها ی مردم  تولید مینمایند زیرا موجودیت و تقویه حساسیت های اجتماعی در میان ملت های شرقی و اسلامی  موجبات تولید  « خود آگاهی اجتماعی » را فراهم میدارد ، روی همین دلیل و  علت است که توده های از مردم به کمک  فرآیند دینامیک و گرانبهای « خود آگاهی اجتماعی » که مولود راستین جوهر« حساسیت های اجتماعی » توده های از مردم است ، پس از تشخیص مناسبات ظالمانه در جامعه و تاریخ به مرحله ای از « عصیان » می رسند و با « نه » گفتن در برابر اهرم های از قدرت ،  مدارج بزرگی از استقلال و آزادی را می پیمایند و به کمک همین « عصیان مقدس » و روح یک « نه » گفتن درمقابل  امتیازات گونا گون مادی تمامی شیوه ها و اُسلوب های به اسارت در آوردن توده ها ی از مردم را تشخیص می  دهند ، سوال اینجاست که چرا اکنون که بیش از هر زمان دیگری هویت تاریخی و تمدنی ما مورد حمله واقع شده است و نه تنها تمامی مبارزات آزادی خواهانه مردم افغانستان و حماسه های بی نظیری که علیه اشغال گران به مثابه یک  ملت واحدی انجام داده  بودیم  در معرض خطر  نابودی قرار دارند ، بلکه ارزشهای اصیل قومی و میهنی ما در گرداب نامعلومی از فاجعه خونین قرن غوطه ور گردیده اند ، نه میتوانیم از آن « عصیان مقدس »  به مثابه سپهر بلای که به پیش درب منزل تکی تکی از ما ایستاده است استفاده کنیم ؟ و چرا نه میتوانیم از  آن همه تجارب  گرانبهای  که در امتداد زندگی پر خم وپیچ مبارزه برای آزادی و استقلال  با قیمت خون در یافته ایم  بهره ببریم ؟ جواب روشن است -زیرا به قول یک دانشمند بزرگ معاصر، نظام سرمایه داریی لبرال کنونی، برای تخلیه ساختن کالبد انسانی ازارزشهای معنوی و فضیلت های ارجمند و اغفال ذهن آزادی طلب تان همیشه ترا به ذشتی ها فرا نه میخوانند که نفرت ذشتی ها شما را فراردهند و متوجه جایی مطلوبی بسازد که دلخواه لبرال ها و دلالان سود جوی اند ، بلکه پس ازتشخیص« تیپ» و« گروه خونی» تک تکی از شهروندان نوع « دعوت » را نیز انتخاب میکنند .جالب و سخت شگفت انگیز آنگاه و آنجاست  که برای از پا در آوردن یک« حق بزرگ » که معمولأ " حق" یک جامعه انسانی و معنوی در تاریخ بشر میباشد ،ملت های کوچک و فقیررا با استفاده از شیوه تطمیع وبه کمک  ابزار تبلیغاتی مانند رادیو ، تلویزیون ، و خیل بزرگی از تحلیل گران و  روشنفکران  قُلابی وابسته به مافیای جهانی که با برگزاریی و برپائی میزهای مدور سیاسی ، متوجه یک« حق » کوچک میسازند ، زیرا ازخصلت وسرشت " نظام سرمایه دارئی لبرال غربی " این است که همیشه تلاش کرده اند تا با استقرارپایگاه خویش درمیان اقشارفقیرمردم افغانستان وخریدن برخی از« شبه روشنفکران گُل خانه ای» یک گوشه ای  از یک « حقیقت مبهم » را که منافع استعماری ، استعمارگران  ایجاب کند به مثابه حقیقت شماره اول و مقدم برهمه حقائق دیگری در اذهان عامه نهادینه میسازد ، چنانچه همین اکنون مسأله ای بنام «  پروژه تقلب »در انتخابات پارلمانی افغانستان را به مسأ له مهم و یک « حق »  شماره اول در اذهان تمامی روشنفکران تقلبی واصلی افغانستان جاگزین ساخته اند ، اما آنچه که سخت مایه تأثروتأ سف میگردداین است که اصلأ به موضوع«مشروعیت » این روند ویا هم سائربرنامه های انتخاباتی ای که تا اکنون و ازبدؤ تأ سیس دولت مؤقت  تا تشکیل  دولت مستقل جمهوری اسلامی درافغانستان و با هزینه ساختن میلیونها دالر با عصری ترین تکنولوژی انجام یافته است هیچگونه توجه لازم مبذ ول نه گشته است. چه کسی نه میداند که حتی به ظاهربلند ترین مقامات مافیائی اداره کابل و روشنفکران بخواب رفته وابسته به آن و حتی چهره های نامداری از« سیأ » سیون ی که برکرسی ها ی « اپوزیسیون غیر مسلح » و حتی در صورت لزوم  منافع کشورهای گوناگون در کسوت « اُپوزسیون مسلح » به یک صدا و یک آواز برگزاریی انتخابات آزاد وبدون تقلب را  اقلأ در شرائط کنونی یک سناریوی  مضحک می شمارند ، چنانچه در نوشته های راقم این سطور قبلأ نیز تذکر داده شده است و آن اینکه  جنرال منیر منگل سابق معین امنیتی و سرپرست  وزارت داخله افغانستان  در یک نشست رسمی پارلمانی حین تشریح اوضاع امنیتی کشور با صراحت اعلام کرد که دولت تنها بر بیست و چند ولسوالی در تمامی افغانستان تسلط دارد و چهار صدو هفتاد واحد دیگر اداری به دلائیل گوناگون سیاسی وامنیتی حتی اجتماعی وفرهنگی ازسلطه دولت جمهوری اسلامی افغانستان خارج میباشند؛ بنأباصراحت میتوان گفت که اگردرچنین شرائط سیاسی وامنیتی کشورما،انتخابات پارلمانی در افغانستان مطابق با معیار های  پذیرفته شده جامعه جهانی نیز برگزار میگردید فاقد هرگونه مشروعیت دانسته می شوند !! پس بهتر است که صادقانه و دلسوزانه ابتدأ به خود مان برگردیم و پیش از همه از خود بنالیم که « ازماست که برماست » البته باید گفت این گونه مشکلات و جبهه گیری های تحمیلی عوارض طبیعی حرکتی است که مردم افغانستان در طی چندین دهه  تاریخ کشور ما بصورت  ناحساب شده بسوی یک « نا کجا آباد  » و « سرنوشت نا معلومی » طی کرده اند  .اینجاست که نیروهای شبه سیاسی که در جامهء احزاب ، انجمن ها و تشکل های سیاسی با شعار های گوناگون از چپ گرا ها تا چپ نماها و فوق چپ گرفته تا سائر تقسیم بندی های  شبه مذهبی و ناسیونالیستی شرک آلودی که با شعار های راست افراطی گاه گاهی از دائره کنترول خارج می شوند و بنام اجرای قانون نقش « خود  کوزه و خود کوزه گر » را ایفأ میکنند ، عجیب است که برخی از همین به قول معروف « نخبه گان گلخانه ای و نازک نارنجی » با این استدلال معیوب که میان بد و بدتر یکی را باید انتخاب کرد !! ، با توجه به این فرضیه و با مرور  بر محور های مشترکی که میان وی و یک جناح خاصی از مافیای حاکم به نظر می خورد و سبک و سنگین ساختن اشتراکات با آن جناح که با دریغ وتأسف فراوان اکثریتی از این مشترکات رنگ و بوی « قومی » ، « زبانی » و«  نژادی» را به مشام های از وحدت طلبان و مبارزان راستین میرسند ،  برای حمایت فکری و عملی  جناح مورد نظرشان  به میدان معرکه می آیند . درحالی که همین « نخبه ای » از جامعه  افغانی هم در تاریخ وهمچنان در بسیاری از وجوهات مشترک « هویتی » که دنیا می شناسد ومورد مباهات وافتخارملی همه بود با هرم مقابلی از قدرت که امروز و در قرن بیست ویکم از آن نفرت دارد  ، داشته است . و درشرائط کنونی نیز با اند ک جهش و حوصله مندی و تقویه مؤلفه "گذشت" و« رواداریی سیاسی»  میان تمامی فرزندان این میهن میتوان آنرا دوباره احیأ کرد و یک ملت واحدی را به و جود آورد . اما اگر کسی و شخصیتی اعم از « حقوقی و حقیقی» فاقد چنین خویشتن داری است و خود خواهی ها وعصبیت های خویش را نه می خواهد تحت کنترول درآورد و ملاحظه و احترام دیگران را ندارد به یقین میتوان گفت که شخصی ، یا قومی یا قبیله ای بی تمدن و بی فرهنگ است . اما در کشاکش چنین تغییرات و تحولات سریع السیری که سرزمین افغانستان  با غریو نفرت انگیز آسپان بیگانه به « جزائر مختلف » تقسیم شده است میتوان تقابل منافع  « نامشروع »کشورهای خارجی را نیز بخوبی درک کرد ، چنانچه چیزی کم یک دهه آرتش و سربازان انگلیسی در زیر چترائتلاف جهانی ضد تروریزم ، زمین و فضای ولایت باستانی هلمند را تحت کنترول داشت ، مسخره ترین مقطعی از این سلطه آنگاه به نمائیش گذشته می شد که حین دیدار مقامات بلند پایه انگلیس از قبیل وزرای دفاع و صدراعظم انگلستان مردان شماره اول کشور افغانستان رابه « جزیره ء هلمند » احضارمیکردند وازآن ها راجع به وظائفی که بصورت«کارهای خانگی!» برایشان تفویض گردیده بود استفسار بعمل می آمد ، اما حرص پایان ناپذیر افسران انگلیس مهار ناشدنی بود و علاوه بر تأسیس چندین زندان و شکنجه گاه های  که در پوشش شفاخانه ها و مدارس و کلینک های صحی اعمار نموده بودند بدون مجوز امضأ شده رسمی در معامله و تفاهم با برخی از وزارای نامنهاد اداره  مافیائی کابل زیر نام تأسیس اردوی ملی و پولیس ملی به اعمار گارنیزیون های نظامی پرداختند وهزاران ملیشه های با «هویت و بی هویت» بومی  را که بر بسیاری از آنها به اتهام دست داشتن در تروریزم و القاعده  از سوی سازمان ملل و جامعه جهانی جوائز گذشته شده بود در آن گارنیزیون ها تحت تربیت و پرورش  قرار میدادند ، چنانچه همه ما شاهد بودیم و به یا د داریم که برخی از هواپیما ها و طیاره های آرتش انگلیس ، مقارن با انتخابات ریأ "ست" جمهوری افغانستان همین سربازان ملیشه را به سمت شمال افغانستان انتقال می دادند و در گارنیزونهای مستقلی بازهم بنام « اردوی ملی و پولیس ملی !» جابجا می ساختند ، واضیح  است که مؤقیعت سوق الجیشی ولایات سمت شمال افغانستان در عمق استراتیژیک انگلیس و حامیان منطقوی شان قرار داشت ، " حال وهوای" سائرهمکاران شامل درائتلاف ضدتروریزم شان چون ارتش کانادا،نیروهای دریائی و زمینی  ایالات متحده امریکا ، آلمان وغیره نیزکه در ولایات مختلف افغانستان جا بجا شده اند  بهتر ازین نه میتوان تصؤر کرد ! حال از اصل و چگونگی سلطه بیگانه گان بر افغانستان می گذریم و نکات دیگری را مورد اشاره قرار می دهیم .بسیاری چنین می  پندارند  که وقتی از بحران و فاجعه  در کشور صحبت بعمل می آوریم ویا از نظام سرمایه داری غربی سخن می گویئم بلا درنگ در برابر آن در جستجوی یافتن راه حلی می شویم که بصورت غیر عقلانی و بیشتر از مخرج « شعار های مفتکی » برمی خیزند ، زیرا اکثریتی از ما ها عادت کرده ایم که بجائی تجویزو نهادینه ساختن  شاخص ها با شیوه کلاسیک و معمول « رجال و شخصیت ها » می ا ندیشیم و هرگاه سخن از نظام سرمایه داری در میان است و هرکه به هر نحوی دارای چند « قِران » است و ثروت ! آنرا سربسته قبول داریم و برخی از ما « سرمایه داشتن » و زمین داشتن  را با نظام سرمایه داری بویژه از « نوع مافیائی » آن  هیچ تفاؤتی قائل نیستیم ، و اصلأ اشکال عمده کار نیز در همین نقطه نهفته است که در طول سال های استبداد دموکراتیک و مزئن بر قانونیت وعدالت انوشیروانی، ماهمچنان درحصارمجامع مافیائی مذهبی و روشنفکری ازجنس «مکتب فرانکفورت» بوده ایم که در « فرهنگ استبدادی دموکراتیک و انوشیروانی » وقتی واژه « سرمایه داری » بکار گرفته میشود آنرا بدون اند کترین تأ مل و دقتی موجب آزادی ، حقوق بشر و عدالت اجتماعی  می شمارند ، لهذا چنین است که متأ سفانه برخی حتی از سر صداقت و لابد به قصد حفظ اصالت اسلام واژه سرمایه داری را که در فرهنگ سیاسی روز تبدیل به « کود کیمیاوی » شده است و هیچ تعریفی جز نجاست محض ندارد تطهیر می کنند و میکوشند تا ثابت شود که گویا اسلام با سرمایه  داشتن و سرمایه گذاری و در مجموع با سرمایه و « پول » را به کار انداختن مخالف نیست . البته فعلأ و در این فرصت کوتاهی جای بحث اینگونه مسائل نیست که بکار گرفتن سرمایه ازسوی یک فرد درشکل محدود و به عبارت دیگر کاربرد سرمایه و مالکیت مشروع و مشروط چه معنی را دارا است و آیا از نظر گاههای اسلامی بویژه درقرن بیست و یکم پذیرفتنی است یا نه ؟ این را میدانیم که در مورد اینگونه مسائل ، بحث ها ، برداشتها ، پرسش و پاسخ ها ، نا مشخص بودن تعاریف و ظوابط ، اما و اگر ها ، انحرافها و به قول اهل علم « ان قلت » های بسیار وجود دارد ، اما آنچه که مورد بحث ما است این است که چنین واژه های منفوری را باید درهم کوفت ، این واژه و بسیاری از اصطلاحات دیگری مانند « بازار آزاد » ساخته یک فرهنگ و تاریخ دیگری از جوامع بشری است که به ما و نسل ما هیچگونه ارتباطی ندارند ، و آنچه را که ما می خواهیم بگویم این است که اگر ما به عنوان یک فرد ، یک جمع و یک ملت بخواهیم در تغییرات و تحولات جهان معاصر سهم داشته باشیم باید برای ارائیه و نهادینه ساختن  اندیشه های  تازه که پاسخ گوی نیاز های انسان معاصر باشد بجای استمداد از نخبه گان و شخصیت ها ی آن چنانی و پهلوان پنبه ای باید جامعه ومردم را در تمامی زمینه ها اعم از سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی به  سوی درب متابعت از یک مکانیزم علمی و اخلاقی سوق دهیم تا از یکسو با چنگ بر ریسمان توحید اطمینان نسل های ائنده نسبت به سرنوشت شان حاصیل کرده باشیم و از سویی هم در زمان کنونی بلند ترین مدارج پیشرفت و ترقی اجتماعی و اقتصادی  را بپیمائیم .
یار زنده صحبت باقی !