آرشیف

2014-11-18

مولانا کبیر فرخاری

ارج انسان

از دبستان ادب گل چـــیده ام
جامه ی رنگین به تن پوشیده ام

وز ادب دوزم لباس تازه یی
زندگی را میدهم شیـــرازه یی

میکشم لولو به تار پهلو ی
یاکه یاقوت کلام مولوی

دختر رز داده ام جام شراب
سلسبیل است در دل جام سراب

زیر قلزم در صدف در پرورم
در شبستان چلچراغ از گوهرم

سینه از عشق و محبت تابناک
اشک خون آلود میریزم بخاک

گوی عالم برسر چوگان ماست
فرش گیتی خوان پرازنان ماست

در هوا تخت سلیمان جای من
در بهشت عدن( بی پروای ) من

فضل حق (فضل) سخن بگزیده ام
ربط (خرم) از ادب ببریده ام

شور ها در بزم پرشور آورم
ریش زاهد تار تنبور آورم

نامسلمانها, مسلمان خویش من
نابکار است یار کافر کیش من

نغمه برتار فلـــــک گرمیزنم
نغمه ها برکاخ ششدر میزنم

(فضل)گیریک قطره از(لولاک)من
مرهمی برسینه ی صد چاک من

می بیاور از خم کاووس و کی
( مستمند) م جامهای پی به پی

تربتم آیینه ی افلاک شـــــد
صید معنی بسته ی فتراک شد

قطره ی اشکم عقیق ناب من
بیقرار است قطره ی سیماب من

خواهی یابم سلسبیل آب را
بشکنم قفل در خرماب را

نازم آن مشتی که برفرق لـٌیم
بی ادب را کفت موسی کلیم

این کهن اندیشه ی ناپاک دل
تاچه گاهی رو نهی برخاک و گل

صولت فرخار (فرخاری ) بس است
درگلستانم جهان خارو خس است

مولانا عبدالکبیر (فرخاری)

ونکوور کانادا

نوت: خرماب قریه یست در فرخار جای زندگی و زیست من است.
فضل و مستمند : دوشخصیت از عرفای ولایت باستانی غور یا جای زندگی سیاموی و جلالی .

خرم: کریم خرم ارگ نشین فاشیست.