آرشیف

2014-12-12

نبی ساقی

آفت ِ سياست زدگي

ازجمهوري افلاطون ( وپيشترازآن) تاشهريارِ ماكياول پيوسته سخن برسرِ اين بود كه «‌ چه كسي بايد حكومت كند؟ » وشمشيربرّان قدرت در دستان آهنين كدامين سايۀ خدا قايم باشد؟ در قرن نزدهم اما ؛ اين سوال سختجان  و جنجالي جاي خود  را به پرسشي كه : « چه گونه بايد حكومت كرد؟ »  تغييرداد  و نظريات و ايده هاي  گوناگون و فراواني  پيرامون سيستم ها وشيوه ها  و روش هاي حكومت كردن و نحوۀ مديريت و ساماندهي  اوضاع جامعه از طرف نظريه پردازان و انديشمندان علوم سياسي واجتماعي طرح گرديد و به ياري تجربه ومشاهده ، اين شيوه ها و ايده ها  اصلاح شده آمد تا ايامنا هذا.
      دركشورما اما؛ كه هنوزهم مناسبات و ساختارهاي قبيله اي و ماقبل مدرن حاكم است ، همچنان همان ترجيع بند قديمي كه « چه كسي بايد حكومت كند؟ » تكرارمي شود و متأسفانه نسبت به پرسشهاي اساسي و بنيادي ترغفلت صورت مي گيرد و لاريبَ فيهِ كه ما با اين طي طريق ها  هرگز نمي توانيم  راهي به  دهي ببريم و يا گرهي از كار فروبستۀ خويش بگشاييم.
       امروزه جامعۀ ما هرچند ازهزار ويك مشكل هم بيشتردارد ؛ اما يكي از آفت هاي بسيار عمده وگُندۀ آن سياست زدگي آن مي باشد.  ظلم و «‌ ستم »‌ و حق تلفي هاي حكومت هاي عشيره  گرا  و خود كامۀ گذشته ، جنگ ها و كشمكش هاي سي ساله ، نبود يك مرجع مقتدر وصادق براي  اعادۀ حقوق شهروندان و لااقل دغدغۀ صِرف ِ زنده ماندن خواسته ونخواسته مردم ما را در سراب سياهِ‌ سياست كشاند و در اين ظلمات مخوف همه را در طلبِ آب بقا سرگردان ساخت.  اين طوفان واين طغيان شايد بركت هاي هم د اشت ؛ ولي روي همرفته مضارش برمنافعش قابل مقايسه نبود  و درنتيجه هركس امبُرپلاسي  به دست گرفت ، خود را دندان پزشك خيال كرد و به اصطلاح پالان دوز هم  در صف خياط ها قرار گرفت و درود گري به مسلك بوزينه تبديل شد و متأسفانه آدم كشي ، وفريب وجنايت وتوطيه و تقلب و تزوير ودروغ و مال مردم خوري نام ِ سياست به خود گرفت.
     سياست به مفهوم شيوه ها  و روش ها و سيستم هاي نيكوي ادارۀ جامعه و تامين حقوق وآزادي هاي مردمان آن، امرِ بسيار پسنديده وقابل قدري است كه اگربه صورت علمي ودرست و توسط نهادها و سازمان ها و مجراهاي مدرن، در جامعه پياده شود، بدون شك بركت ها و حركت هاي رضايت بخشي در پي خواهد داشت و به رفاه وآسايش وترقي جامعه كمك شاياني خواهدكرد ؛ اما دركشورما  بد بختانه همچنان شيپور از سرِ گشاد ش پُف مي شود وهمان سوال قديمي كه :‌ « چه كسي بايد حكومت كند ؟ »‌ بارها و بارها تكرار مي گردد وطبيعتاً در چنين فضا وهواي كه همه دانسته وندانسته در صحنه پرتاب شده اند ، هركس در جواب مي گويد كه « من بايد حكومت كنم » ولي به آن پرسش اساسي كه « چه گونه بايد حكومت كرد؟ » نه من توجهي نشان مي دهم ، نه تويي ونه هم ناتويي!
     طرفِ ديگر سكۀ سياست زدگي ، آفتِ بزرگتري را در خود پنهان كرده است. بدين معنا كه ما، در اين صفحه كليدِ تمام قفل هاي بستۀ خويش را در سياست جستجو مي كنيم وخيال مي كنيم كه با اين نوشدارو تمام  دردهاي ما  درمان خواهد شد و تمام زخم هاي ما مرهم خواهد يافت، درحالي كه به تشخيص نويسندۀ كتاب « سرمايه » سياست فقط يكي از روبناهاي جامعه مي باشد و مسايل بنيادي تر درجاهاي ديگري موقعيت دارند.
        تاريخ معاصركشورما از چشم كشيدن هاي آل تيمور و جست خيزهاي  وزير فتح خان وبرادرانش تا كودتاي سفيدِ آخرين سردار محمد زايي، همه تكرار يك سوال بود: « كي بايد حكومت كند؟. »  زماني كه قرعۀ فال به نام حزب دموكراتيك! خلق افغانستان زده شد ، بازهم همان سوال تكرار شد و به غلط تمام ديده ها به پرهاي رنگين طاووس سياست  دوخته گشت. حزب خلق كه خود  را  رهروِِ راستين انديشه هاي ماركس خيال مي كرد ، ازتمام گفته ها وايده هاي  وي چشم بسته و بي پروا عبور كرد و فقط خود را محكم به سياست چسپاند وفكركرد:  ما كه به قدرت دست يافتيم( همان بحث قديمي ) همۀ دنيا به گل وگلزار مبدل خواهد شد. وقتي كه حزب به حكومت رسيد ، متوجه شد ، با وجود آنكه قدرت در دست ماست ، مشكلات كشور همچنان به حال خودش باقي است.  اينجا بود كه حزب گيج شد و چون مشكل را  تشخيص نداده بود  و درد  را نمي دانست كه از كجاست، هرچه فكركرد كار ديگري نيافت و لاجرم  از بيكاري « ديك خيرات »‌ مردم قريه را چپه كرد و مشكلات را هزار ويك مرتبه بيشترساخت.
      باوجود اينكه راه ِ رفتۀ حزب دموكراتيك خلق اشتباه بود ، بدبختانه مجاهدين وطالبان نيز بي محابا در همان جادۀ قديمي گام نهادند و سرانجام سرِِ خود را به همان سوراخي داخل كردند كه قبلاً  سلف شان از آن گزيده شده بود. هنگامي كه نظام كنوني با ادعاي بلند بالا وميمون دموكراسي پاي درميدان نهاد  و فرياد زد كه از غرب آمده ام و «‌ جوانم وجوياي نام آمدم » گمان مي رفت كه شايد « دموكراسي چَپَن » راه ِ جديدي درپيش گيرد و به كمك چشمان آبي و تيزبين دوستانش مشكلات اصلي را تشخيص دهد ؛ اما بعد ازهفت سال مردم « با تأسف فراوان اطلاع حاصل كردند كه » از اين نمد هم هيچ كلاهي ساخته نيست.
        علي اي حال با توجه به اين همه تجارب تلخ و شيرينِ فراوان ، حالا بايد همه فهميده باشيم كه مشكلات و معضلات ما اصلاً در جاهاي ديگري نهفته است و تا آبِ ما از سرچشمه گل آلود باشد ، اين جهش هاي بي جهت و اين سفرهاي بي مقصد و اين تجويزهاي بي تشخيص درد هاي  ما  را هرگز درمان  نخواهد كرد.  جامعه كه تنها در سياست خلاصه نمي شود. درجامعه بحث اقتصاد مطرح است ، بحث مناسبات وشيوه هاي توليد و تقاضا مطرح است ، بحث طبقات اجتماعي وتضاد ها و تفاوت هاي آن ها در ميان است، جامعه خصوصيات ومناسبات ساختاري اجتماعي خاص خود را  دارد ، جامعه فرهنگ دارد ، جامعه ارزش ها وضد ارزش هاي دارد ،  ادارۀ جامعه علم  و دانش مي خواهد ، تكنيك مي خواهد ، صنعت مي خواهد ، جامعه تخصص مي خواهد و جامعه تعهد مي خواهد.  تازماني كه به همۀ اين ها ومسايل بسيارِ ديگر توجه اساسي صورت نگيرد  و پيشرفت هاي شايستۀ درتمام عرصه ها به  وجود نيايد هيچ سياست وهيچ سياست مداري جز شكست و بدنامي حاصل ونتيجۀ به دست نخواهد آورد وهيچ رژيم وهيچ حكومتي موفق وكامياب از آب در نخواهد آمد.