آرشیف

2014-12-29

afrotan

آسمان تعطیل است و بادها بیکارند !

« از سروده های  قیصر امین پور شاعر نامدارومعاصر زبان  فارسی  »

 

حکایت همچنان باقی است !

 

قسمت اول

میگویند  « نوكري كه براي خدمت به اربابش هر روز به رنگي درمي آمد و نقش جديدي بازي مي كرد، از اربابش پرسيد چقدر مرا دوست داري؟ اربابش گفت؛ اگر بگويم به اندازه خورشيد، اشتباه است چون نورش روز به روز كمتر مي شود. اگر بگويم به اندازه آب اقيانوس، باز هم اشتباه است، چون به تدريج كم مي شود، به اندازه رويي كه داري دوستت دارم، چون هيچوقت كم نمي شود و تمامي ندارد.» بدون هرگونه شک و تردید داستان جانشینان مخلص و متعهد شبه حاکمان مافیائی جامعه افعانستان  شبیه با تعاملی است که فوقأ در داستان مراوده میان نوکر و اربابش از آن یادی بعمل آمده است .

  در این نوشته و نوشتار های دیگری که برشته تحریر در آورده ام در بارهء اثرات و نفوذ  نظام سرمایه داریی معاصر بر قلمرو آرزوها و آرمان های تک تکی از شهروندان جامعه فقیر و ناتوان ما مطالبی را در پرتو یک گفتمان اصلاح طلبانه به بحث گرفته  ام ، و بصورت طبیعی به این پرسش ها نیز پاسخ گفته شده  که چگونه از همان ابتدائی کار بویژه با تشکیل اداره مؤقت در افغانستان خشت تباهی و ویرانی فرهنگ و تمدن باستانی ما گذشته شد ؟ بطوری که دیدیم و اکنون نیز شاهد آن هستیم از همان ابتدأ ی کار درست زمانی که پس از مقدمات لازم و منصرف ساختن جناب عبدالستار سیرت یکی از بلند پایه گان و پایه گذاران کنفرانس  تاریخی « بن » از مدیریت حساس و مسؤلیت برانگیز  اداره مؤقت  کشور ویرانه وجنگزده افغانستان قرعه بنام جلالتمآب حامد کرزی عضودیگری ازهیأ تی مسمی به « هیأ ت روم » برآمد با آژیر و الآرم ویژه ای ، آغاز اندوهناک  مرگ ارزشها ی تاریخی  و آرمان های دیرین ملت بزرگ افغان را اعلام میکرد و می بینیم که به قول بلند رتبه ترین مقامات نظامی و امنیتی کشور(۱) « دولت  جمهوری اسلامی افغانستان » تنها بر قسمت کوچکی از قلمرو افغانستان یعنی  از جمله چند صد واحد اداری کل کشور  فقط به چند ولسوالی و علاقه داری تسلط دارد . بدین قرارباز هم  می بینیم که « دولت جمهوری اسلامی افغانستان » با این وضعیت که  قسمت بزرگی از خاک کشور ما افغانستان یا در دست شورشیان و مخالفان مسلح دولت جمهوری اسلامی افغانستان قرار دارد ویاهم همچون جنگل زار بی صاحب هر گاهی با تحمل خسارات سنگین جانی و مالی میان مافیای حاکم که بنام « دولت جمهوری اسلامی افغانستان » و مخالفان مسلح خوانده شده آن ، که به مثابه ستون پنجم همین رژیم مافیائی عمل میکنند دست بدست می گردد .بدیهی است به هدر رفتن  مبالغ فراوانی که بنام بازسازیی کشور جنگ زده افغانستان  که در کیسه های تاجران خون و ارزشها سرازیر شده بود وسرازیر شدن چنین سرمایه های سرشار و بی حساب ، قدرت نا محدود و کنترول نا پذیر ی را به نمائیش می گذاشت ، طبعأ به چنین وضع منتهی میگشت . معهذا باید گفت که در بدنه ء  همین سیستم مافیائی افغانستان نیز بسیاری از شخصیت های لائق و باشرفی هم بوده اند که نه میتوانند بر سیستم حاکم کوچکترین اثری را وارد آورند ، زیرا ازیکسو تناب های اصلی این سیستم با عمود مستحکم « سرمایه داری غارتگرجهانی  » گِره خورده است و از سوی دیگر با داشتن انبوهی از مشکلات و موانع فروانی که بر سر راه رجال و شخصیت های هرچند لائقی قرار دارند ، ناگزیر تن به نوعی از بوروکراسی حاکم بر سرنوشت کشور داد ه ا ند .

تناقضات درد آور فلسفی و اثرات آن بر قضاوت های روشنفکران معاصر !

بدون شک سرزمین ما افغانستان با سه دهه جنگ خانمانسوزی که  در آن میسوخت ، و هنوز هم در  نبرد نرم افزا ریی که علیه مدنیت  و فرهنگ مردم فقیر ما دوام دارد ، سخت پریشان وویران شده است و درعین حال نخبه گان و روشنفکران با نام و نشان این سرزمین برای نجات و بیرون رفت ازاین  فاجعه خونینی که دامن تاریخ و حتی جغرافیای این سرزمین را گرفته است ، راه حل های بکروتازه ای را جستجو میکنند و درراستای چنین پژوهشها است که برخی ها نسخه ها و راه حل های را که در امتداد سه دهه جنگ خونین  و خانمانسوز بار ها مورد آزمائیش قرار گرفته اند در قالب های تازه و با «تِرمنولوژی مدرن  سیاسی » بنام نجات میهن ما عرضه میدارند ، جالب آنجاست که رهبری و کادر های بلند رتبه  اکثریتی ازاین حرکت های تحول طلب جامعه ما اعم از احزاب و نهضت های مشهور  مذهبی و حتی غیر مذهبی  که در فرهنگ عامیانه  مردم ما بنام گروه های  چپ مسمی شده بودند  علی الرغم تظاهر بر اجرای کامل مفرادات و احکام سیاسی با الهام از دین مقدس اسلام و همچنان جهان بینی (مارکسیستی ، لنینیستی ) با روح و جوهر اصلی اندیشه های اسلامی  فرسنگ ها فاصله داشتند  و دارند . یکی از بزرگترین و برجسته ترین عواملی که سبب این گونه رسوائی های تاریخی در حوزه سیاست نهضت های سیاسی و اجتماعی  دینی در افغانستان شده است ، همانا شالوده های گفتمان تاریخی متحجرانه ای بوده است که در حوزه شریعت اسلامی با کم رنگ درآوردن«خِرد انسانی» وبالاخیره تعطیل کامل«عقلانیت متعهدانه» ونادیده گرفتن وحذف  چهارچوب های مکانیزم اجتماعی زیرنام « اجتهاد» گردیده ، وطبیعی است که چنین گفتمان«بنیاد گرأ» روح و جوهراصلی قرا ئت خشونت گرا ی مذ هب اسلامی را تشکیل میدهند که با چهره نورانی و حقیقی اسلام توحیدی هیچگونه سنخیت و ارتباطی ندارد .جالب است که مجریان و تیوری پردازان این گفتمان در صحبت ها و بیانات خویش کلیمات وواژه های کاملأ جدیدی را به کار میگیرند تا چنین وانمود گردد که دارنده گان وارائیه کننده گان این « گفتمان شریعت گرأ ی متحجر!» برای حل مشکلات روزمره انسان معاصر دارای پاسخ های جدیدی اند !!. اما واقیعت این است که همین گفتمان  و قرئت تاریخی  دینی اساسأ بر پایه های حکمت  و فلسفه یونان بویژه اندیشه های تاریخی فلاسفه نامداری چون ارسطو و افلاطون استوار است که  اصولأ بنابر تحلیل و تبیینی که از ماهیت انسان و رفتار و خصوصیات او عرضه می کند " تساوی " یا برابری انسانی را نفی و انکار می کند و معتقد است که " انسان مساوی خلق نشده و برابر نیست " و این در موجودیت و طبیعت آفرینش و حیات اجتماعی او نیز محرز است . به اساس همین منطق  تاریخی و معیوب  فلاسفه یونان اساس برده گی و بندگی بخشی از فطرت حیات انسانی دانسته شده و به گفته مروجان این منطق بیمار ارسطوی که بیشترین تأثیری بر فلسفه اسلامی داشته است  غلامان آزاد خلق نشده و در طبیعت غلام بوجود آمده اند ، روی این  استد لال ناقص و « تاریخی ارسطوئی » دموکراسی و مردم سالاری را رژیم فاسد و عامل انحطاط و آشفتگی به شمار می آیند   . وجه اشتراک و همسنخی مبانی فلسفه سیاسی فلاسفه یونان همچون ارسطو و افلاطون و گفتمان تاریخی و متحجرانه به ظاهر اسلامی در نفی حکومت مردم سالاری و پذیرش حکومت ارستوکراسی اشراف است که پس از نفوذ  برنامه ریزی شده از سوی زمامداران سود جو و غارتگر در متون مذهبی اسلامی وبا مسخ کامل مفهوم و  معانی اصلی  آیه شریفه …. وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ ۖ بِيَدِكَ الْخَيْرُ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.  و هر که را خواهی عزت دهی و هر که را خواهی خوار گردانی، هر خیر و نیکویی به دست توست و تنها تو بر هر چیز توانایی. (٢٦ آل عمران )  ریشه تناقض  اصلی معرفت شنا ختی گفتمان تحجر گرایانه با انسان و جامعه معاصر از همین جا نشئت میکند . با توجه به اینکه  ما در شرائط سختی از بحران قرار داریم ، و طبیعی است که صعود  هندسی  تسلط انسان بر هستی و کائنات  سبب شده است تا  تغییرات بِکر  و اکتشافات  جدیدی پیرامون زندگی انسان و جامعه به ؤقوع پیوندند ،  این روند «نوگرائی و مدرنیته »تمامی روشنفکران ودانشمندان مسلمان جهان را به چالش بزرگی طلبیده است و آن  چالش بزرگ و تاریخی دریافت و ارائیه  پاسخ منطقی و علمی  این پرسش  مهم است که چگونه میتوان در طوفان فزائنده ای ازپدیده های تازه و بکری  که لحظه به لحظه در پیرامون زندگی بشریت معاصر بؤقوع می پیوندند و انسان امروزی محکوم به پذیرش آن است  دین مقدس اسلام را  رهنمائی  فطری و قابل عمل در  تمامی عصر ها و همه نسل های بشر ی به اثبات رساند ؟ و ثابت ساخت که انسان امروزی وتمامی  عصرهای آئنده  دیگر میتواند دراوج تسلط برهستی وکائنات ، دیندار و مؤمن  باقی بماند .از سوی دیگر با توجه به اینکه امر به معروف و نهی از منکریک  وظیفه شرعی و مذهبی  است ، چگونه میتوان در عصر حاضر و شرائط کنونی از خشونت زائی یا انارشیسم آن پیشگیری کرد ؟ من به عنوان یک مسلمان کوچکی از این نسل بر این با ور ام تا زمانی  که نتوانیم  این پرسش مهم فلسفی و علمی را دریابیم و به نحوی میان دو قرا ئت " ماقبل مدرن "و "ماقبل دولت" با شرائط کنونی پُل ارتباط بزنیم و بروی مطالعات  و علوم معاصر پاسخ ارائیه کنیم فاجعه ای که امروزگریبانگیرتمدن ، فرهنگ ومعنویت درجامعه ماشده است ادامه پیدا خواهدکرد.  مسأله امربه معروف و نهی از منکر یکی از عمده ترین و حیاتی ترین مسائلی از این دست  است که اگر به همان صورت « سنتی » نگریسته شود که هر فردی وظیفه داشته باشد  ، هم به زبان و هم به دست و هم با توسل به قوه قهریه ، امربه معروف و نهی از منکر کند ، بدون شک این شیوه و نگرش ، اقتدار دولت هرچند مشروع را تحدید میکند و نظم اجتماعی را به خطر مواجه میسازد ، افزون بر اینکه عمل بر این شیوه بویژه در قرن بیست ویکم  که قرن ارتباطات نامیده میشود هیچگونه کار آمدی نخواهد داشت . زیرا امر به معروف و نهی از منکری که در نخستین دوره اسلام مطرح بوده عمدتأ درقلمرو یک وسیله ذاتی و از وظائف  شخصی پنداشته میشد درحالیکه در قرن حاضر دعوت به دین ، یا هر اندیشه و تفکری ما دام که به امر نهادین و جمعی و برخاسته از «عقل جمعی » تبدیل نگردد نه میتواند به نتائج مطلوبی برسند .در این صورت که امر به معروف و نهی از منکر تبدیل به یک نهاد جامعه مدنی گردد این نهاد ناگزیر است در چهار چوب قانون و با قبول حیطه های ویژه به عنوان نهاد جامعه مدنی عمل کند . مشکل اساسی ای که هواداران قرا ئت  بنیاد گرا دُچار ان هستند  این است که متأ سفانه می خواهند به طور میکانیکی وبصورت جبری  میان تمام اصول و عناصر ساختار ی دنیای « ما قبل دولت و ما قبل مدرن» را ، با شرائط امروز تلفیق دهند و چون این گونه تلفیق حاوی تناقضات زیادی در جوامع جنگ زده مانند افغانستان است عملأ به تیوری زائنده بحران تبدیل میشود . چنانچه قبلأ به آن اشاره گردید هرگاه این نگرش و چنین نگاه شرک آلود به حیثیت و کرامت انسان در امر تأ مین قسط و عدالت اجتماعی اصلاح نگردد  نه تنها بحران خانمان سوزی که دامن تمدن و فرهنگ  مردم ما را گرفته است با شدت ادامه خواهند یافت بلکه  ما  و تمامی نسل های آئنده کشور یکی از پایه ها و ستون اصلی نظری  و تیوریکی بحران سازی را در جامعه دینی خویش  خواهیم داشت .

        دین و سکولار های کلاسیک شبه  مذهبی  !!

کاملأ بی معنی است که عده ای از برجسته ترین دانشمندان اندیشه های اسلامی و چهره های سرشناس و نامدار مسلمان که مهندسان و معماران جوامع اسلامی به حساب می آیند با ترمنولوژی و ادبیات جدید سیاسی مفاهیم و مناسبات کهنه  جوامع سنتی و استبداد زده « ماقبل مدرن !!» را که زدودن وبرچیدن  آن مناسبات جاهلی انگیزه اصلی  ظهور تمامی ادیان بویژه دین مقدس اسلام بوده است به زمان معاصر  منتقل سازند . قبل ازآنکه بدانند سرنوشت ، هویت ، مشخصات و جوهر نیازمندی های  انسان در این نظام آفرینیش چیست وتعریف علمی و فلسفی ازآفریده گار و خالق هستی یعنی همان « ذات پروردگار» و« انسان »به مثابه جانشین و « خلیفه خدا در زمین » کدام است ؟ راه وروش و ایدیولوژی و اخلاقی و احکامی مغائر با فطرت و جوهر هستی و انسان ، برای زندگی او و تکامل تاریخ تعیین نموده و بطور" ثابت " احکامی صادرمی نمایند . که یکی ازعیوب اصلی اندیشه ها ،  مکاتب وایدیولوژی های انسانی  هرچند علمی در قلمرو چنین نگاه مغالطه آمیز به تاریخ انسان و هستی منشأ می گیرند ،  درحالیکه  تصویر وجودیی انسان ، تعریف فلسفی و همچنین عینیت و جایگاه او در تاریخ و جامعه همه اموری اند که قبل از صدور حکم وتعیین  ایدیولوژی وراه هدایت و رستگاری تبیین وتشخیص  می شوند . ازنظر  اسلام شناسی و  جامعه شناسی  توحیدی تکامل تاریخ و انسان ، همچنان  هِرمِ  حرکت  تاریخ  بصورت مخروطی تکامل  می کند  و لزومأ " رأی " و " تصمیم " و " اندیشیدن " بر معیار های عادلانه توحیدی اند که به عنوان گفتمان پویا و مکانیزم مطلوب دروجود « شورا های آزاد مردمی و حقیقی » تحقق پذیر و عملی است . و مکانیزم  چنین گفتمان اجتماعی بنام « اجتهاد »  در مسیر زندگی بشر از اهمیت خاصی بهره مند است . و انسان در این مرحله  ای از زندگی اجتماعی و انسانی به اقتضای « فطرت الهی »  در هستی و کائینات عمل میکند و « فطرت الهی » به عنوان آئینه تمام نمایی از تاریخ بشر جایگاه اصلی اش را بدست می آورد . وبا چنین نگاه به تاریخ و  در این صورت است که ضرورت دین به مثابه یک نهاد اجتماعی و تاریخی حیات انسان هم آهنگ کننده نیاز های بشربا فطرت  شدیدأ احساس میگردد .و نه میتوان گفت و ثابت ساخت که هستی وکائینات من جمله انسان که ازبطن کائینات بدون "هدف مند یی معنی دار"و «قابل تفحص و شناخت » پا بر زمین گذشته است . بدون تردید تبلور و مظاهِرحرکت اجتماعی انسان درگذرگاه  تاریخ و با عبور « عقلانی و خِردمندانه » از موانعی که لزومأ در راه حرکت و تکامل حیات  انسان قرار داشته است این حقیقت را به اثبات میرساند که حقیقت دین بویژه پس از رحلت پیامبر بزرگوار اسلام ( ص) توسط علمای راستین و دانشمندان متعهد جوامع بشر در مسیر رسیدن به « حق » تحقق می پذیرد . مسأ له باب  اجتهاد  در اسلام یعنی تحقیقات آزادانه در مسائل دینی و انتطباق چنین  استنباطات نوین  با زمان و تحولات تاریخ یکی از دلائلی است که نشان مید هند که انسان محکوم به آزاد اندیشیدن است . و رسیدن به این هدف متعالی ممکن نیست مگر به استمداد طلبیدن از اصل زرین « اجتهاد پویا »  و برسمیت شناختن حقوق دیگر اندیشان و مخالفان اندیشه ها .!  البته قابل تذکر میدانم که محاسبه  و تعامل با  « معاندان گله وار تفنگ بدست » که با انگیزه های گوناگونی  به اردوگاه جنگ آورده می شوند  و در یک بی خبری کامل و نا آگاهی مطلق  مانند هِزم آتش جنگ از آنها استفاده میگردند با آزادی اندیشه  و آزادی بیان تفاؤت اساسی دارد و نباید اجرای اعمال ضد بشری و ضد فرهنگی در زمره مسا ئل مهمی چون آزادی بیان و اندیشه مورد محاسبه قرار گیرند .

یکی از مصیبت های بزرگی که متأ سفانه در طول تاریخ جوامع بشری بویژه اسلامی به آن کمتر توجه شده است مسأله برداشت نا درست  ومغالطه آمیز از  حقیقت  اسلام به مثابه دین کامل است که زندگی عملی گروهی از بلند پایه ترین دانشمندان و علمای جهان اسلام را مطابق با برنامه های اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی نظام های فاسد سرمایه داریی جهانی در آورده است . واین امر سبب شده تا اکثریتی از علمای نامدار جهان اسلام را عملأ وارد اردوگاه سرمایه داریی جهانی قرار دهند .البته برای ؤرود به این بحث باید توجه داشته باشیم که در یافت های مختلف معنائی و مفهومی میتواند اساس کار ما را دچار دیگرگونی های شگفتی بسازد لهذا  یکی از مفاهیمی که بصورت  معیوب و بیمار از تونل تاریخ اندیشه های دینی به ما رسیده است و برخی از ما را مشغول و معتاد به افراط و تفریط  شعاری ساخته است همان اصل زرین قرآن است که بصورت واضیح مسأله کفایت زمانی و مکانی دین مقدس اسلام را با بیان  يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً ….﴿٢٠٨﴾ البقره  مطرح نموده است . از  ساختار انشائی و تکنیکی این آیه شریفه بویژه آنگاهی که مسأ  ئل مهمی چون با مخاطب قراردادن انسان های با ایمان و مؤمن  یعنی آنانی که اسلام را به عنوان دین کامل پذ یرفته  اند  اصل « کفایت » را نیز به مثابه  معیار صلح و سلامتی  و سرانجام  به عنوان ملاک زندگی مادی و معنوی انسان های مؤمن  معرفی میدارند . از متن این آیه کریمه  چنین بر می آید به هرمیزانی و هر شرائط جغرافیاوی و تاریخی که جامعه تکامل پیدا میکند حتی الامکان مکانیزمهای تابع سازی جامعه باید به مقتضای شرائط  عینی و ذهنی  آن درقلمرو دین  و شریعت  جستجو گردد . روی همین دلیل است که روشنفکران دینی و دانشمندان مسلمان معاصر  تلاش میکنند برای رسیدن به مقاصد مورد نظرشان و پیشنهاد ایجاد نظم اجتماعی و برقراری قانون از روشهای خشونت آمیزو قهرآمیز و مجازات های که جسم  و تن انسان ها  را مستقیمأ مورد آزار قرار می دهد پرهیز کنند و حتی در یک گام بالاتر تلش می شود از اجبار ها و مجازات های آزار دهند روحی نیز بپرهیزند که الته این نوع برخورد ، مسبوق به این مبنای جرم شناسانه است که مجرم در جامعه ، بیمار است و بزرگترین بیماری فقر فرهنگی و اقتصادی است که باید گام به گام درمان گردد . ..ادامه دارد

 

۱ :  اشاره به سخنان جنرال منیر منګل سرپرست وزارت امورداخله افغانستان در پارلمان افغانستان                                                 

 

18 /07 /2010