X

آرشیف

جنازۀ ابر

 

در کوچۀ ابرها بر سر کوه 

بازهم ماتم است 

ابر جوانی زبام آسمان فتاده است

فرشته های  حزین باران 

به پای آن  سر نهاده است

سیمرغ روز  در گوش سکوت دره 

بانگ عزا داده است

ناقوس رعد در کلیسای  صاعقه

از صدا  مانده است

دریا ز هراس  مرگ بیمار است

و در بستر  سنگفرش وادی  خموش و تب آلود 

می طپد

جام شراب نور در دست سلطان خورشید

شکسته است

در میخانۀ باده پرستان کهکشان

بسته است

در دشتی تشنه و حزن آلود

دهقان پیر در میان مزرعۀ خشکیدۀ گندم 

در انتظار باران نشسته است

او رۀ آمدن ابرها را 

با آب  اشک شسته است

نوای هدهد گوشه نشین 

ز شاخ تک درخت دشت

بگوش می آید:

" ای پیر مرد ،برجیز 

که همه ابر و باران به جنازه رفته است " .

 
شعر از :  محمد یونس عثمانی  
 
X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.