X

آرشیف

سه شاخه گلِ دماغ پرور، از گلشن وصفِ مقام مادر (1)

 

  یادآوری:

« مادر؛ چمن‌پیرای هستی»  / آنه- بارلیق چمنی‌نینگ بېزاوچیسی»

تازه ترین اثر نگارنده، در دو زبان: (فارسی و اوزبیکی) است که در آن جایگاه ملکوتی مادر، از چندین زاویه مورد بررسی قرار گرفته. بخشی از برگهای این کتاب به بحث و بررسیِ اشعار سخنوران نامداری اختصاص یافته که شامل سه شعر بلند استاد عبدالاحد تارشی نیز می‌باشد که اینک از نظر می‌گذرد.

باور کنیم، هیچ خانه‌ای در هیچ جای جهان، به گونۀ دلخواه و مطلوب آن منور نیست، اگر آنجا نور هستی مادر نیست…!

هیچ قلبی از فیض سرشارِ سعادت، رستگاری، خوشبختی و آرامشِ کامل، بهره ور نیست، آنجا که تابشی از جلوۀ مادر نیست…!

نِظارۀ هیچ گلی از گلهای بوستان، رونق، شادابی و زیبایی هیچ بهاری در گسترۀ خاک، بر روح و روان انسان، نوازش‌گر و نشاط آور نیست، آنجا که حضور سبز مادر نیست…!

هیچ نغمه ای و هیچ آهنگی، برای فرزند، دلنواز تر و گیراتر و جذاب‌تر به سان صدای جان پرور مادر نیست…!

بر چشم هیچ انسانی و هیچ ذیروحی،در روی زمین، نوری درخشان‌تر و زیباتر، رعناتر، از دیدن روی مادر نیست، به خصوص نوری که با موج گسترده‌یی از رحمت و عشق، از روزن چشمان نافذ مادر به روی فرزند فرو بارد…!

هیچ جای دنیا، در هیچ برهه ای از زمان، در پر خطر ترین مواقع، آرامبخش‌تر و پر امن تر و راحت زا تر، از آغوش گرم و مملو از صفا و مهر و شفقت مادر نیست، مادر همان موجود فداکار و عزیزی است که  با کمال صداقت حاضر به پذیرفتن هرگونه حوادث ناگوار و خطر است، ولو به قیمت از دست دادن جانش باشد، اما او هرگز نمی‌تواند تحمل کند خار کوچکی به پای فرزندش بخلد و یا اندک ترین صدمۀ جسمی و روحی برای دلبندش وارد شود. به عبارت دیگر: خلیدن کوچکترین خار در پای فرزند، برابر است بر وارد شدنِ برنده ترین و زهرآگین ترین خنجر در قلب مادر…!

مادر، نخستین آموزگار دلسوز کودک است. انسان در دامان پاک اوست که تربیت می‌شود و رشد و نمو می‌یابد و ره به جایی می‌برد، درست همان گونه که پروین اعتصامی سروده است:

اگر فلاطن و سقراط، بوده‌اند بزرگ

بزرگ بوده پرستار خردی ایشان

به گاهوارهٔ مادر، به کودکی بس خفت

سپس به مکتب حکمت، حکیم شد لقمان

چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه

شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان.

راستی، خدا چه حکمت بزرگی در مهر مادر نهفته است، و چه نعمت عظیمی برای انسان آفریده و چه قلب رئوفی در جوف سینۀ مادر نهاده است…!

بیاییم هویت این موهبت عظیم الهی را به نحو دیگری به بررسی گیریم، یعنی برای آشنایی بر شان و رفعت مادر، تنها از زبان انسان بسنده نکنیم، بل در پای سخن موجودات رب‌العالمین نشینیم و شگفت آور ترین پاسخ های هریکی از آنها را در میزان غور و تعمق قرار دهیم، تا بدانیم خداوند مهربان این فرشتۀ انس زمینی را، چقدر زیبا و پرشکوه آفریده است و چه قدر بزرگ و نمونۀ اعلای مهرورزی بعد از خودش!

برای بررسی این موضوع، سراغ یار سخنورم – استاد تارشی – را می‌گیرم که هر بیتی از ابیات دلنشینش ،  وجد آفرین است  و هر بند کلام بلندش طرفه چنگی به دل می‌زند. او بدین باور است برای شناخت عظمت و هویت مادر همۀ مخلوقات الهی، چه در پهنۀ زمین و چه در گسترۀ آسمان، اظهار عجز و ناتوانی می‌کنند. در بندی از یک سرودۀ ایشان که در قالب نو بیان شده است توجه کنید:

آسمان را گفتم:

می توانی آیا-

بهر یک لحظۀ خیلی کوتاه،

روح مادر گردی؟

گفت: نی نی هرگز

من برای این کار

کهکشان کم دارم

نوریان کم دارم

مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم.

الحق برای برخورداری از روح مقدس مادر، اینهمه کهکشان و این همه مه و خورشیدی که در کائنات در کار اند و سایر اجرام سماوی، کم و ناقص است.

اگر از زمین با این گستردگی اش پرسید که آیا او می‌تواند، ” دل مادر گردد”، “آسمانی شود و خرمن اختر گردد”؟ مسلماً او نیز پاسخی چون آسمان دارد که نه، این هرگز ممکن نیست! بشنویم:

خاک را پرسیدم:

می‌توانی آیا

دل مادر گردی؟

آسمانی شوی و خرمن اختر گردی؟

گفت: نی نی هرگز،

من برای این کار

بوستان کم دارم

در دلم گنج نهان کم دارم.

جهان، موجود پهناور دیگری است که به قول جغرافی دانان، از مفهوم گسترده تری نسبت به فضا یا آسمان برخوردار است. ” فضا در معنای محدود به فضای خالی بین اجرام آسمانی اشاره دارد، در حالی که جهان، هر دوی اجرام آسمانی و فضای خالی را شامل می‌شود.”

استاد تارشی نیز پس از ذکر “جهان”، به نحوی افاده می‌دهد: وقتی که  از “جهان” نام می‌بریم، “هستی کون و مکان” نیز در ذهن متبادر می‌گردد. برای روشن تر شدن موضوع، به بند دیگری از  شعر بلند وی مسمی به “ماهیت مادر” گوش دهیم، تا دریابیم که این پدیدۀ بزرگ و پر پهنا نیز، نمی‌تواند برای لفظ مقدس مادر، تعبیری دست و پا کند و شان و شوکت و رفعت و نشان او را به دوش حمل نماید:

این جهان را گفتم،

هستی کون و مکان را گفتم:

می‌توانی آیا

لفظ مادر گردی؟

معنی رفعت را

معنی عزت را

معنی شوکت را

بهر یک ثانیه بستر گردی؟

گفت: نی نی هرگز

من برای این کار

آسمان کم دارم

اختران کم دارم

رفعت و شوکت و شان کم دارم

عزت و نام و نشان کم دارم.

می‌توان گفت: این بند و سایر بندهای شعر بلند استاد تارشی، تداعی کنندۀ مفهوم آیۀ مبارکۀ قرآنی است که می‌فرماید: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولا (احزاب72)»

(ما امانت [الهى و بار تكليف] را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند[ولى] انسان آن را برداشت راستى او ستمگرى نادان بود)   

مفسرین گویند:

بين حمل و تحميل فرق است. انسان امانت الهی را پذيرفت و آن را حمل كرد، نه آنكه بر او تحميل شده باشد.

شايد اين آيه واقعيّت‌هايى را در مورد انسان بيان كند كه هنوز عقل بشر به آن نرسيده است. امّا آنچه از ظواهر آيه فهميده مى‌شود اين است كه خداوند ويژگى‌ها و امتيازات خاصّى به بشر عنایت کرده كه هيچ يك از موجودات در آسمان و زمين آن را دارا نیستند و اين امتيازات امانت الهى است و براى انسان مسئوليّت‌آور است. امّا بسيارى از انسان‌ها در اين امانت خيانت كرده و از آن در مسير خلاف خواست خداوند بهره مى‌برند…!

علامه زمخشری در تفسیر “انا عرضنا الامانة” نوشته است: مراد از امانت «اطاعت» و بزرگی و فخامت و جایگاه و شأن آن است و این امر می‌تواند دو توجیه داشته باشد، نخست آنکه این اجرام بزرگ از قبیل آسمان و زمین و کوه ها- چنان که از آنان بر می‌آید- به فرمان الهی گردن نهادند و طاعتی بایسته و شایستۀ خویش به جا آوردند، به نحوی که از حیث ایجاد و تکوین و سامان دادن به هیئات مختلف و اشکال گوناگون خواست و ارادۀ الهی به مخالفت بر‌نخاستند و سر باز نزدند، چنان که  گفتند: “قالتا أتینا طائعین” [فصلت/ 11] اما حالت انسان- از حیث انجام دادن طاعات و گردن نهادن به اوامر و منهیات الهی چنان که شایستۀ او باشد و نیز سر باز نزدن- مانند آن جمادات نیست.

(تفسیر کشاف، ج3، ص 767)

تفسیر نور، پیام مندرج در این آیۀ مبارکه را به عبارت زیر توضیح داده است که با هم می‌خوانیم:

1- انسان، برتر از آسمان‌ها و زمين است. انسان، امين خدا در هستى است.( إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ‌ … فَأَبَيْنَ‌ … وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ‌)

2- هستى شعور دارد. (عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ …)

3- نعمت‌هاى الهى به انسان (عقل، اراده، فطرت، هدايت پيامبران و …) امانت الهى است. در امانت خيانت نكنيم كه از بزرگ‌ترين ظلم‌ها است. (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ … ظَلُوماً)

4- آنچه انسان پذيرفت ولى آسمان و زمين نپذيرفتند، چيزي غير از قنوت و تسبیح و سجده بود، زيرا تسبیح و قنوت را زمين و آسمان‌ها به راحتى پذيرفته‌اند. «وَ إِنْ مِنْ شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» «الاسراء/44»، «كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ» «سورۀ روم/26» (برگرفته از تفسیر نور- استاد قرائتی)

شاید پرسیده شود که بحث استاد تارشی مشخصاً در بارۀ مادر است، و مضمون آیۀ مبارکۀ مورد بحث،  انسان است، نه به صورت مشخص، مادر! در پاسخ باید گفت:

1- نگارنده این سطور، به صورت دقیق و صد در صد نمی‌تواند مدعی شود، استاد تارشی شعر «ماهیت مادر» را با الهام از آیۀ مبارکه 72 سورۀ الاحزاب، انشاد کرده است، و یا به گونۀ دیگر! اما این را می‌توان گفت، شعر ایشان با فحوای آیۀ شریفۀ یادشده همخوانی زیادی دارد.

2-  به خاطر داشته باشیم، وقتی که انسان می‌گوییم، برای دادن پاسخ به این پرسش نیز آماده گی داشته باشیم که چه کسی در گسترش نسل بشر یا انسان نقش می‌آفریند؟ مگر پاسخ می‌تواند غیر از این باشد:  مادر! و یا زمینۀ رشد و نمو و پرورش انسان در دامن چه موجودی میسر می‌گردد، ؟ مسلماً پاسخ اظهر من الشمس است و آن عبارت است: دامان مادر!

همان گونه که متذکر شدیم، شعر مورد بحث به احتمال قوی با الهام از آیۀ 72 احزاب، در جهت معرفی جایگاه بلند و صمدانی مادر، در ذهن شاعر نقش بسته و متعاقباً بر روی صفحۀ کاغذ ریخته است. هر چند موضوع عقیدتی مادر نیز امری است جدی. لذا می‌توان گفت:

استاد تارشی در این شعر از مادر مؤمنی سخن می‌گوید که در خط اطاعت الله جل جلاله و رسول اکرم “صلی الله علیه وسلم” قرار دارد. مادر خداپرستی که در به جا آوردن تکالیف شرعی، احساس مسئولیت  می‌کند. از همین سبب از نظر مفسرین کرام، “منظور از امانت، طاعات و فرایض و همان اموری است که الله تعالی مکلفین را بر آن مامور ساخته است که عبارت از به جا آوردن اوامر و اجتناب از نواهی در حالت پنهان و آشکار است که در رعایت آن ثواب و در عدم رعایت آن عقاب وجود دارد.”

به قول استاد دانشمند مولوی اکرام الدین (رح)، این اشاره به اهمیت و عظمت این امانت دلالت دارد که الله سبحانه تعالی آن را به کائنات، اعم از زمین و آسمانها و خورشید و ماه و ستارگان و کوه ها و درختان و انسان عرضه داشته است. [در آیۀ مورد بحث] قرآن کریم سپس از حال آسمان ها و زمین خبر می‌دهد که در برابر عرض این امانت چه عملی را انجام دادند؟ می‌گوید:

«فابینَ ان یَحملنها و اشفقن مِنها» (پس آنها از برداشتن آن ابا ورزیدند و از آن ترسیدند. یعنی الله تعالی طاعت و فرایض خود را بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه نمود که اگر آن را انجام دادند، به ایشان ثواب می‌دهد و اگر آن را ضایع کنند، درد تلخ و جانکاه عذاب را به ایشان می‌چشاند. پس آنها از بیم آنکه امانت الهی را به جا آورده نمی‌توانند، از برداشتن آن خودداری کردند و این خود داری آنها از روی معصیت نبود، بلکه به خاطر تعظیم الله و بیم آن بود که مبادا امانت او را ادا کرده نتوانند.

(تفسیر ازهر البیان، ج 6، ص 789)

لازم به یادآوری است: حضرت ابن عباس «رض» نیز آیۀ مبارکه را به همین نحو تفسیر نموده است. یعنی عدم قبول بار امانت از روی معصیت نه، بلکه از روی ترس بود، که مبادا از به جای آوردن آن عاجز شوند.

بیاییم بحث را کمی رنگ ادبی ببخشیم. حافظ در باب به دوش گرفتن مسئولیت امانت زمین و آسمان و قرار گرفتن آن به دوش انسان نیز بیتی منبعث از آیۀ مبارکۀ یاد شده دارد:

“آسمان بار امانت نتوانست کشید

قرعۀ کار به نام من دیوانه زدند”

دکتر جلالی در شرح این بیت نوشته است: شاعر می‌فرماید : “…انسان خاکی ، واجد استعدادهای ذاتی است که النهایه در راه معرفت حق تعالی از آنها پیشی خواهد گرفت و هر نسل که بگذرد از تنسل سلف برتری خواهد جست و با چنین شناختی بود که همه ملائک آسمان مرا به رسمیت شناختند.

شاعر آنگاه در بیت سوم رمز وجود خویش و سبب برتری خود را واضح تر بیان می‌کند. او تحت تأثیر مفاد آیه شریفه 72 سوره احزاب، آنچه را باید دریابد، دریافته و پی به عظمت و بزرگی و شایستگی خود برده و معنای عبارت ظلوماً جهولا را در کلمه دیوانه گنجانده است و با زبانی ساده و بلیغ می‌گوید: آسمانها و اهل آسمان از آنجایی که قادر به برداشتن این بار امانت عشق به معرفت الهی نبودند، از حمل آن سر باز زدند و در نتیجه آن را برداشتند ، مشیت الهی بر این قرار گرفت و تا خلقتی تازه بیافریند و چنین بود که قرعه فال به نام من دیوانه (دیوانه عاشق و با جرأت) زدند .”

(دکتر عبدالحسین جلالی)

هرگاه بخواهیم حقیقت زندگی مادر را بدانیم، نمی‌توان مفاهیم دیگری جز عشق ورزیدن، دوست داشتن و فداکاری را در کنار هم ردیف کنیم. اگر کار مادر را کوچک بپنداریم، نه تنها مرتکب اشتباه بزرگ شده ایم؛ بل حماقت و جهالت خود را برای دیگران برملا ساخته ایم! چون کار عظیم او، رسالت بزرگ او، عبارت است از انسان سازی و فضیلت پروری! نکتۀ مهم دیگر اینکه: مادر در انجام این وظیفۀ سترگ، “غرور و خودخواهی خود را به فداکاری و عشق ورزی تبدیل می‌کند و حتی حاضر می‌شود دفتر عشق و زندگی شخصی خود را برای مدتی نیمه باز گذارد یا مختومه سازد و فصلی نو در دفتر جدید فرزند بگشاید. به همین دلیل، مادرانْ همواره در خور ستایش و نکوداشتند.” (مقالۀ “مادر مظهر عاطفه/ هیئت حسینی خور)

 به بند دیگری از شعر استاد تارشی نگاه می‌کنیم:

“آن‌جهان را گفتم:

می توانی آیا

لحظه یی دامن مادر باشی؟

مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی؟

گفت: نی نی هرگز

من برای این کار

باغ رنگین جنان کم دارم

آنچه در سینۀ مادر بود آن کم دارم.”

بدون تردید آنچه در کانون سینۀ مادر نهفته است، مهر عظیم و رحمت گسترده ای که پس از رحمت حق تعالی، نمی‌توان به آن حد و حصری تعیین کرد و از عهدۀ شرح وسعت آن بر آمد.

از همین جاست گفته اند: “مادر بودن، فضیلتی است ملکوتی، ناشی از عالم قدس که در وجود انسان خاکی تجلی می‌کند و در آن صراحت و صداقت، مهر و صفا، عدل و تقوا به عالی ترین شکل خود آشکار می‌شود. مادر بودن، حالتی است که صفات عالی زیبایی را، در پرورش فرزند می‌داند و در این راه، از همه زمینه ها و امکانات شخصی می‌گذرد.” لذا هیچ مخلوقی قادر به انجام ماموریت سترگ آن نیست.

مادر را گاهی دریای پهناور مهر و عاطفه توصیف کرده اند، اما استاد تارشی این تشبیه را به چالش می‌کشاند. برای اثبات ادعایش بحر را به پای استنطاق می‌برد، بدین نحو:

روی کردم با بحر

گفتم او را ، آیا

می‌شود اینکه به یک لحظۀ خیلی کوتاه

پای تا سر همه مادر گردی؟

عشق را موج شوی،

مهر را مهر درخشان شده بر اوج شوی؟

گفت: نی نی هرگز!

من برای این کار

بیکران بودن را

بیکران کم دارم

ناقص و محدودم

بهر این کار بزرگ

طاقت و تاب و توان کم دارم.

در بند بعدی، با صبح گفت و شنود صورت می‌گیرد که آیا می‌تواند به سان لب و  دهان مادر، شهد و شکر بریزد؟

مراد از قند و عسل عبارت از حرف های شیرین تر از انگبین مادر است که فرزند از حرف حرف آن جان می‌گیرد و به کمال می‌رسد و رو به سوی اوج می‌نهد. به تعابیر زیبای شعر می‌نگریم و رقص واژه هایی که بر دلها شور و هیجان می‌آفریند:

صبحدم را گفتم:

می توانی آیا

لب مادر گردی،

عسل و قند بریزد از تو،

لحظۀ حرف زدن –

جان شوی، عشق شوی، مهر شوی، زر گردی؟

گفت: نی نی هرگز

گل لبخند که روید ز لبان مادر

به بهار دگری نتوان یافت

در بهشت دگری نتوان جست

من از آن آب حیات

من از آن لذت جان

که بود خندۀ او چشمۀ آن

من از آن محرومم،

خندۀ من خالیست-

زین سپیده که دمد از افق خندۀ او.

خندۀ او روح است

خندۀ او جان است

جان روزم من اگر، لذت جان کم دارم

روح نورم من اگر، روح و روان کم دارم.

آفتاب هستی مادر در سپهر پهناوری همواره در تلألو است و پیوسته می‌تابد که تکۀ ابری در آن پدیدار نیست. لذا خورشیدِ جهان نیز معترف است که به پایۀ صفایی و پاکی مادر، پهنایی فرا اختیارش نیست. به این دیالوگ زیبا نیز گوش بگماریم:

مهر را پرسیدم:

می توانی آیا

مهر مادر گردی،

بیش از این روشن و تابان و منور گردی؟

گفت: نی نی هرگز

من برای این کار

آسمانی که در آن ابر ندارد راهی

چون سپهر سخنان مادر

آسمانی که همه پیکر تابش باشد

روشنانش همه دستان نوازش باشد

همچو شیرینی جانبخش زبان مادر

این و آن کم دارم

مثل مادر، دل از مهر تپان کم دارم.

گفت و شنید عِلم نیز جالب و در خور دقت است. عِلم یعنی، مجموعه‌ای از ادراک، دانسته‌ها، تجربیات و مشاهدات! اما وقتی که از وی پرسیده شود: معنای مادر چیست؟ پایش در ارائۀ پاسخ می‌لنگد، لذا قادر نیست به شرح و بیان آن بپردازد.

اینک، خواننده گرامی را دمی به شنیدن این پرسش و پاسخ فرا می‌خوانیم:

کردم از علم سوال:

می توانی آیا

معنی مادر را

بهر من شرح دهی؟

گفت: نی نی هرگز!

من برای این کار

منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم،

قدرت شرح و بیان کم دارم.

سرانجام رسیدیم به کارگاه پدیدۀ بزرگی به نام عشق، که صورت مادر و ماهیت مادر، تنها می‌تواند در آیینۀ عظیم او جلوه‌گر شود، آری عشق!

چون همان‌گونه که دیدیم، و در بند بند شعر بلند شاعر دردمند دیار خود، خواندیم، “ماه تابان، خورشید درخشان، هفت آسمان، دریاهای بی‌کران و ستاره‌های تابان، همگی پیش گوشه‌ای از لبخند مادر هیچ‌اند، دستان او لطافتی از جنس عشق دارد و نگاه اوست که امید را در قعر سیاهی‌ها نشان می‌دهد. این دیدار با عشق  پس از تلاش های بسیار، و گفت و گو با هر آنچه در زمین و آسمان بود، شاعر را نتوانست به منزل مقصود برساند تا ارزشمند ترین و پر بها ترین گوهری را که در جستجوی آن بود، از دل دُرجِ آراسته با عقیق عشق به دست می‌آورد، نگاه کنید:

از پی عشق شدم

تا در آیینۀ او چهرۀ مادر بینم

دیدم او مادر بود

دیدم او در دل عطر

دیدم او در تن گل

دیدم او در دم جان‌پرور مشکین نسیم

دیدم او در پرش نبض سحر

دیدم او در تپش قلب چمن

دیدم او لحظۀ روییدن باغ

از دل سبزترین فصل بهار

در چمنزار دل انگیز ترین زیبایی

بلکه او در همۀ زیبایی

بلکه او در همۀ عالم خوبی، همۀ رعنایی

همه جا پیدا بود

همه جا پیدا بود.

چه تتمۀ زیبا و گیرا، و چه حُسن ختامی شورانگیز، و چه تعریف قشنگی از مادر، آن عطیۀ بزرگ الهی که سخنور دانشمند ما عالَمی از معنا و مفهوم را در آن – به ویژه در بند واپسین -گنجانده است. خدای عمر با برکت و طولانی نصیبش کناد.

چه خوب است او را تا دو سه منزل دیگر همراهی کنیم و از باغ صمیمیت بی دریغش بهره بر‌گیریم و  از شاخسار عطر آلود شعرش گل بچینیم و مشام معطر سازیم.

(لطفاً در بحث بعدی نیز با ما باشید.)

 

 

 

🌷سه شاخه گلِ دماغ پرور، از گلشن وصفِ مقام مادر🌷
🔹بخش (2)🔹
در گلزار مجموعۀ اشعار آبدار استاد عبدالاحد تارشی، قصیدۀ غرایی جلب توجه می‌کند که او نیز در وصف مقام والای مادر است.
بدین باورم، مناسب خواهد بود قبل از آنکه آن قصیده زیبا و یک غزل غم آلود او را پیشکش دوستداران مادر بکنیم، حدیثی چند اندر باب کیستی او نیز ارائه دهیم:
استاد عبدالاحد تارشی هم‌زادگاه ظهیر فاریابی است و از تحصیل یافتگان دانشکدۀ شرعیات کابل و سپس جامعۀ اسلامی مدینۀ منوره. از وی تا کنون ده ها کتاب در شعر و نثر به نشر رسیده، اما نکتۀ بارز و درخور توجه این خواهد بود: زمانی که نامی از این دانشمند دردمند، نویسندۀ آگاه و سخنور بلند جایگاه در مجامع فرهنگی و حلقات علمی و جا های دیگر برده می‌شود، قبل از همه، او را شاعری بزرگ و یکی از پیشگامان ادب، به شمار می‌آرند؛ در حالی که ایشان در حوزۀ دین و شناخت مسائل اسلامی نیز تخصص و ید طولایی دارد. از این حیث می‌توان او را دانشمند صاحب صلاحیتی بر شمرد که جایگاه علمی و آفریده های فکری و قلمی اش از اعتبار قابل ستایشی نیز برخوردار است.
آنچه در پیوند به رابطۀ ژرف و توانایی وی در شعر باید گفت، این است که وی دارای قوی ترین و برجسته ترین احساس و درد دینی است که این ویژگی شخصیت وی را برجسته تر و قدر و حرمت وی را در پیشگاه اهل بینش، بیشتر ساخته است. درد و احساس اسلامی و انسانی، چونان قبای اطلسی بر قامت وی زیب و زینت می‌بخشد که هنگام فراز شدن در منبر سخن، توجه همه اصحاب دانش و راهیان ادب را به سوی خود می‌کشاند که توأم است با تقدیم گلدسته های تحسین و نعره های آفرین و پیامد آن بیداری وجدان‌های خفته و در عین حال، شناخت بهتر چهره‌های منفوری که موجودیت ذلت‌بار شان مایۀ ننگ بر جهان بشریت شمرده می‌شود!
شعر استاد تارشی تنها منوط به درد و آلام کشورش نیست، بل با درد و حسرت و اندوه مردم مظلوم سایر ملل اسلامی نیز عجین یافته است. لذا به‌جا خواهد بود او را سخنوری قلمداد کنند منوط به همۀ کشور های اسلامی و ترجمان مصائب کافۀ مظلومان در هر نقطۀ جهان، به خصوص مسلمانان!
اندر باب جایگاه علمی و ادبی استاد تارشی ان شاءالله به فرصت دیگر، بیشتر خواهیم پرداخت. اکنون بر گردیم به بررسی سرودۀ بلند دیگر او که در قالب قصیده انشاد یافته است:
قصیدۀ غرای استاد تارشی در وصف جایگاه خجستۀ مادر، با این مطلع آغاز می‌یابد:
می‌خواست شاید او را روشنگر آفریند
خورشید یا که مهتاب، یا اختر آفریند
از منظر شاعر، خداوند توانا یکی از بهترین موهبت های خود را از چنان نوری بهره مند ساخته و پدیده ای روشنگر آفریده که چنین نور فروزان را در چراغ ها و وسایل تنویر زمینی نه، بل خورشید و ماه و اختر می‌توان یافت. این نورگسترِ هستی، موجود عزیزی به نام مادر است که شاعر ذکر آن را به خاطر اینکه ذهن خواننده را بتواند به سوی کلامش معطوف دارد، در ابیات پسین موکول کرده است.
بیت بعدی پیوندی با بیت آغازین دارد. شاعر در آن، مقام مادر را طوری بلند وانمود کرده که با تابش فروغ او گسترۀ آسمان و به قول خودش ” هر گوشۀ فلک” به فیض نور او نورانی می‌شود:
دامان آسمان را پر سازد از حضورش
هر گوشۀ فلک را زو انور آفریند
یکی از ویژگی های این قصیدۀ زیبا، برخورداری آن از بهترین اسلوب، یعنی رعایت تناسب است، که مروارید وار در یک رشته چیده شده اند. این شیوه در فن سخن از اهمیت خیلی بالایی برخوردار می‌باشد. همان‌گونه که در بیتِ مَطلع گفتیم، پدیده های روشنگر، اجرامی در محیط پهناور آسمان هستند که به اوقات مختلف، دست اندرکار نورافشانی ویژه‌ای می‌باشند. همین طور نوری که شبانگاهان از آستین ماه و ستارگان فرو می‌ریزد، زمینۀ خوبی برای خوابیدن خلایق می‌شود و زمانی که فرصت برای دمیدن صبحدم تازه فراهم گردید، خاکیان شاهد جلوۀ نور دیگری به سان مهر تابان می‌شوند که خاستگاه آن دامن خاور است.
شاعر در این شعر بلند با کمال مهارت خواسته است به توصیف فیض هستی مادر بپردازد. این نور گسترده و فراگیر، که نور زمینی نه، بل آسمانی است و متناسب به پدیده های متعلق به آن، به تلالو می‌پردازد. پدیده هایی که متعلق به سپهر اند، عبارت می‌باشند از: کهکشان، چرخ، شفق، افق و…، کسب فیض همۀ اینها از یمن حضور مادر است، توجه کنیم:
شب خواب ریزد از وی در دیدۀ خلایق
صبحش چو مهر تابان از خاور آفریند.
در پای کهکشانش سازد به سینۀ چرخ
وز نور خویش او را پا تا سر آفریند
باغ شفق بسازد دشت فلق بسازد
از جملۀ جمالش صد منظر آفریند
پس از اشاره به پدیده هایی که ذکر شد، از وصف دیگری سخن به میان می‌آید و آن چشمان تر مادر است. راستی، چه دعایی موثرتر از مناجات مادر، به خصوص آنگاه که این موجود عزیز، اشکی از دیده جاری سازد و از ژرفای دل، خیر و سعادت، سربلندی، آرامی و سلامتی دائمی فرزندان عزیز و اعضای خانواده و بستگان و آخرت بهتر آنها را از بارگاه الهی مطالبه نماید:
بنمایدش به شب ها وقت قبول حاجت
یا هم لبی ثنا خوان چشمی تر آفریند
او را نماید ایمان در قلب حق پرستان
تصدیق آسمانی یا باور آفریند.
شاعر، پس از شرح تاثیر هستی مادر، و انواری که از حضور بلند وی ساطع می‌شود و چون آفتاب و مهتاب همه جا را روشن می‌سازد، می‌رسد به بحث تاثیرات زمینی این “هستی مقدس” و موجود “اطهر”، و وانمود می‌سازد که روییدن گلهای رنگارنگ در دشت قدرت پروردگار و ایجاد صدها بهار رنگین و تحقق آرزوهای زیبا و شیرین…، گره خورده به فیض وجود مادر است، به سخن دیگر این مادر است که دلبند عزیز را به این عناصر زیبا آشنا و مانوس می‌گرداند و زندگی را به کام فرزندان خود شیرین به سان انگبین می‌سازد، این هم چند بیت از آن قصیده:
رویای سخت شیرین ز صد بهار رنگین
زین هستی مقدس وین اطهر آفریند
هرگونه گل بکارد از وی به دشت قدرت
گه سبز و گه سفیدش، گه احمر آفریند
در قالب شقایق، یا زنبقی معطر
ریزد حیات او را یا عبهر آفریند
بنمایدش الفبا از بهر نام گلها
هر واژۀ بهاری زین دفتر آفریند.
راستش، هر چه اندیشیدم در باب این شعر بلند و استادانۀ سخنور نامور دیار و پروردۀ دامان فاریاب، توصیف در خور شانی فراهم بینم، توفیق کمتری را رفیق خود یافتم. معهذا می‌خواهم نظر خود را در مورد این سرودۀ پر محتوا و عالی بدین گونه ابراز بدارم:
“بل مادر آفریدند” قصیده یی است در کمال پختگی و سُخته بودن و بهره ور از بلاغت تام که سرتاپای آن برخوردار از وجاهت هنری است و آراسته با زیبا ترین آرایه های ادبی، خیال‌انگیزی، ظرافت‌های زبانی و کاربرد هنرمندانۀ صور خیال. فی الجمله می‌توان گفت: شاعر، تابلوی بزرگ و زیبایی را نقاشی کرده که اگر به دقت نگریسته شود، از صدر تا ذیل آن گویای اوج زیبایی و برازندگی است. آفرینندۀ شعر، در جایگاه یک نقاش چیره دست و ریزه کار از همه الوان طبیعت و زیبایی های مرتبط به حیات، بهره گرفته که سرتاپای آن تحسین برانگیز و شایستۀ آفرین های مکرر است. باید گفت: برای توصیف جایگاه ملکوتی مادر ، از این چه بهتر می‌توان آفرید؟
اگر این خامۀ نارسا بر آن شود شرحی برای هر بیت شعر مورد بحث، ارائه دارد، ضمن اینکه بضاعت ادبی صاحب آن در این مسیر می‌لنگد، زمینه برای چیدن گلهای رنگین بوستان شعر سایرین نیز محدود می‌شود، پس با این اشاره، نگاه گذرایی می‌کنیم به بقیۀ شعر بیست و پنج بیتی استاد تارشی:
وی می‌گوید: هنگامی که پروردگار اراده فرمود، موهبت گرانبها و ارزشمندی را به بشر ارزانی دارد، موجود عزیزی به میان آورد که نام مبارکش را مادر مسمی کردند. موجودی که زیبایی سخنان شیرین و دلنشین و گوارا و فرحت زای آن، بالاتر از لذت صوت بلبل در باغ خلقت است و یا به سان شهپری در پیکر پرستو، که به وسیلۀ آن می‌تواند به فضا سیر کند و زمین را زیر بال و پر خود گیرد.
با تکیه بر بیت دیگر استاد تارشی باید گفت: از نظر همۀ شعرا، پروانه نماد عشق آتشین است که پروای گداختن و جان دادن در برابر شمع را ندارد. آتشین تر از این عشق، عشقی است که مادر با آن می‌زید و به تعبیر دیگر، مادر در گستردن نور به شمعی می‌ماند که فرزندان آن پروانه سان در طوف آن می‌چرخند و در پرتو آن زندگی می‌کنند، با این تعبیر مادر، هم دل است و هم دلبر.
شاعر در ابیات بعدی می‌گوید: اوج نیکبختی انسان و کمال سعادت آن، نیازمند ارشاد و رهبری موجودی است تا قادر به طی کردن این مسیر طولانی شود، و چه کسی بهتر از مادر می‌تواند در به سر رساندن این رسالت سنگین، پیشگام شود؟ مادر، از چنان مقام برازنده ای برخوردار است که جان می‌پرورد. به سخن دیگر، هستی وی “از بهر گرسنگان نان” است، و “از بهر مردگان جان”!
طوری که می‌دانیم، دوستی مال و متاع دنیا، و داشتن گنج و ثروت، از آرزو های بزرگ بسیاری از انسان هاست. برای چنین اشخاص پیدا شدن معدن وسیع و کان بزرگی از الماس و زمرد و سیم و زر، از دل یک کوه، دارای بزرگترین ارزش و بها و ثروتی چشمگیر شمرده می‌شود. بدیهی است سرور و خوشحالیی که از این بابت حاصل می‌گردد، فراتر از تصور خواهد بود! اما آیا می‌دانیم خدای متعال با قدرت کامله و حکمت بالغۀ خویش، مخزن عشق دیگری به وسعت زمین و آسمان آفریده که وجود آن چندین هزار مرتبه، مسرت آور از یافتن خروار ها گنج مادی برای انسان است، آن چیست؟ آن گنج بی انتها و ثروت پایان ناپذیر، مادر است، آری مادر ! و به یک تعریف دیگر، این هدیۀ عظیم الهی به دریای خروشانی می‌ماند که سینه اش انباشته از انواع گوهر است؛ کما اینکه او آسمانی است آبی و بهره ور از اوج شکوه و نمونه ای از بهترین خلقت! نوری که از هستی آن می‌تراود، خضر آسا، انسان ها، یا اسکندر و اسکندر ها را به آب حیات رهنمایی می‌کند. در یک سخن موجودی که همۀ خوشی های دنیا از آن منبعث است و همۀ خوبی ها از آن پدیدار، موجودی است به نام مادر، اویی که خدای یگانه سرتاپایش را به غایت نیکو آفریده و خلاصۀ همۀ آن خوبی هایی ساخته که نمونه های آن را، در سطرهای بالا بر شمردیم، خوبی ها و پدیده های خیلی نیکو و گرانقدری که هستی مادر، به مراتب برتر از همۀ آنهاست.
امیدوارم آنچه را که استاد تارشی اراده کرده، همخوانی داشته باشد. با این رجامندی اینک می پردازیم به بقیۀ ابیات قصیدۀ مورد بحث و در آخر بپردازیم به نتیجه گیری عرایض خود در این باب:
صد حالت دمیدن صد عالم وزیدن
در سبزه کارد او را در عنبر آفریند
در کام عشق بلبل او را ترانه سازد
در پیکر پرستو زو شهپر آفریند
پروانه اش بسازد شمعش کند، گدازد
هم دل نماید او را هم دلبر آفریند
هم اوج نیکبختی هم قلۀ سعادت
هم‌راه این دو او را هم رهبر آفریند
بهر گرسنگان نان وز بهر مردگان جان
یعنی به هر کس او را جان پرور آفریند
در قلب کوه کانش سازد کند نهانش
الماسش و زمرد، سیم و زر آفریند
انهار سازد او را ابحار سازد او را
گنجی به سینۀ وی از گوهر آفریند
صد آسمان آبی از خلقتش بریزد
اوج شکوه او را زین برتر آفریند
هم چشمۀ حیاتش در حلقه یی ز انوار
هم خضر سازدش هم اسکندر آفریند
مرهم نماید او را بر زخمهای خونین
از بهر تلخکامان زو شکر آفریند
هر جسم را که ایزد عقل بزرگ بخشد
او را برای حفظش بر وی سر آفریند
دنیای خالی از غم از روح او بسازد
یعنی همه خوشی را زین جوهر آفریند
شاید که آفرینش بنمود اراده کو را
زین جملۀ نکویان، نیکو تر آفریند
یعنی ز پای تا سر، او را نه چیز دیگر
بل مادر آفریند، بل مادر آفریند.
به عنوان نتیجه گیری یا حاصل سخن پیرامون این چکامۀ مطنطن باید افزود:
اگر بخواهیم هدف شاعر گرامی را در قصیدۀ بلند “بل مادر آفریند”، از مطلع تا مقطع به صورت فشرده بیان کنیم، چنین خواهد شد که گویا وی می‌خواهد بگوید:
(شاید دست آفرینش می‌خواست مادر را در هیئت مخلوقی بیافریند که هم از دیدگاه زیبایی و هم نفع رسانی به انسانها از بلندترین جایگاه برخوردار باشد).
وبعد شاعر می‌پردازد به نام گرفتن از مخلوقات و پدیده هایی که می‌توان در این فهرست آنها را جا داد؛ فهرستی که شاعر ارجمند دیار، حدس می‌زند شاید آفریدگار می‌خواست مادر را به شکل یکی یا همۀ آنها بیافریند، تا انسانها بتوانند چاشنی بهترین سود را از خوان رنگین آن بر چینند؛ لذا ذات باری تعالی این را لازم دید که مادر را،(مادر) بیافریند که نفع و فیض سرشارش به آدمیت از همۀ این پدیده های یادشده بهتر و افزونتر و زیبایی اش بیشتر و ارزشمند تر است . آری، این صفت برازندۀ مادر بودن است که هیچ یکی از پدیده های هستی، با آن، برابری کرده نمی‌توانند، نه خورشید، نه ماه ، نه کهکشان، نه زمین و آسمان، نه باغ و بهار و نه زیبایی‌های دیگر آفرینش که در قصیده با زیبایی خاصی از آنها نام برده شده است.
نکتۀ دیگری که در اینجا باید روشن گردد این‌است که استاد تارشی کلمۀ «شاید» را به خاطر آن در مطلع قصیده اش به کار برده، تا در مورد مشیت و خواست الهی که جز خود او تعالی ، احدی را بر آن آگاهی نیست، با جزم و قاطعیت، سخن نگفته باشد‌.
( تا تقدیم سومین بخش نوشته، خدا نگه‌دار همۀ ما باد.)

«بی‌مادری قیامت رنج است و درد و داغ»

(بخش سوم و واپسین)

————————

سومین شعر استاد عبدالاحد تارشی، سروده ای است به اسلوب غزل و عنوان  آن است “اشکی به یاد مادر” !

همان گونه که می‌دانیم فقدان مادر برای فرزند، از درد انگیز ترین و جانسوز ترین و طاقت فرساترین غمها برای فرزندان وی شمرده می‌شود. طوری که از فحوای این سوگنامه بر می‌آید، شاعر مانند بسا از بی وطنانی که از بد حادثه به سرزمین های دور دستی پناه آورده اند، از آغوش وطن جدا شده است و با رنج غربت می‌سازد.  غربت برای همه، غم آفرین است، ولی برای شاعران به دلیل داشتن قلبی حسّاس، حاوی درد بیشتر و مایۀ تأثر و تأسف مزیدی است؛ حالت دشواری که از دیدگاه روانشناسان به عنوان “نوستالژی” یاد می‌شود.

و اما موضوع شعری که استاد تارشی انشاد کرده، این است که ایشان از دریافت نعمت واپسین دیدار مادر عزیز شان به خاطری محروم گردید که آن بانوی پارسا، در زادگاه گرامی خود جان به جان آفرین سپرده بود. درست همان گونه که نگارندۀ این سطور به همین درد جانسوز مبتلا شد. لذا به خوبی درک می‌کنیم که استاد تارشی، با هیولای چه درد بزرگی دست و پنجه نرم می‌کند؟ خدای متعال مادر پارسای ایشان و سایر مادران سفر کرده و خدا‌جو را در جوار رحمت خویش قرار دهد. حال لحظاتی را وقف می‌کنیم به شنیدن نالۀ جانسوز شاعر، و فراق جانکاه آن موجود گرامی‌یی که تُربتش هزاران فرسخ دور از دید و دسترس گویندۀ شعر قرار دارد.

ناگفته نگذریم سرایندۀ این غمنامه، شعر پر از سوز و گدازش را به همۀ آنانی که مادر، این گوهر بی نظیر هستی را از دست داده اند، اهدا کرده است که نگارنده نیز شامل آن می‌شود.

پر واضح است شعری که با ردیف گریستن از زبان اهل سخن تراوش یابد، به مفهوم آن است که محتوای آن سرتاسر آمیخته با سوگ است، رنج است، درد است، آه است، فریاد است، ضجه است و ناله های زار است که خواندن و شنیدن آن، اصحاب احساس را به ترحم وا می‌دارد. طائفۀ اخیرالذکر را به خاطر آن استثنا قرار دادیم که فرقی باشد میان این مجموعۀ قابل حرمت، و میان کسانی که از کنار نعمت ارزندۀ احساس و عاطفه فاصله دارند. روح تاریک اینها، سازگار با آیین همدلی و همنوایی نیست. این دسته چه می‌دانند که در قبال چنین گریستن ها چه پیام والایی نهفته است و چه درس بزرگی را می‌توان از این واژۀ عمیق بر گرفت؟! بیهوده نیست که ابوالمعانی بیدل هم از این گروه ( آدم نماهای فاقد احساس و عاری از عاطفه و بیگانه با همدلی) لب به شکوه بر کشوده بود:

هر چند نیست بی‌سبب از غم‌گریستن

باید ز شرم دیدهٔ بی نم‌ گریستن

و یا:

بیدل اگرچه نیست جهان جای خنده لیک

نتوان به پیش مردم بی‌غم گریستن

آدم بی‌درد و بی احساس چه می‌داند که در این جهان پر آشوب چه می‌گذرد و چه سروقامتانی به دست جلادان به خون می‌تپد و چه مصائب توان‌کاهی بر بالای ملت های مظلوم به خصوص ملل مسلمان، طاری است؟ در حالی که به مصداق این سخن استاد سخن میرزا عبدالقادر بیدل:

“یک ذره زین بساط ندارد سراغ امن”

اگر امن و آرامش نباشد، و انسانها مجبور شوند به ترک دیار تن در دهند و از دیدار عزیزان و یاران و دوستان محروم گردند و…، با چنین یک زندگی تلخ:

“باید چو ابر بر همه عالم گریستن”

لذا اگر استاد تارشی در فراق مادر سفر کرده و عزیزش ناله سر می‌دهد و با اندوه تمام می‌گوید:

دیشب ز درد فرقت مادر گریستم

با یاد آن گلِ شده پرپر گریستم

این گریه، گریه یی است سخت غم انگیز و درد اندود!

بعید نخواهد بود که چنین ناله، نزد سنگدلان و نزد آنانی که قدر مادر را نمی‌دانند و از کوی همدردی دورند و از دانستن معنای بلندِ عشقِ بزرگی به نام عشق مادر، معذور…، تاثیر کمتری در قبال داشته باشد.

این طایفه کجا با خبر از دل دردمندان اند و کجا واقف از پریشانی مردم بیچاره اند و کجا آگاه از شرارت های فتنه‌گران و از اوضاع و احوال خراب و پر اضطرابی اند که بیدل بدان اشاره کرده است:

“یک ذره زین بساط ندارد سراغ امن

باید چو ابر بر همه عالم گریستن”

(ابوالمعانی بیدل)

و یا:

“غرق است پای‌تا به‌سر اندر محیط اشک

باید سبق‌گرفت ز شبنم‌گریستن”

(همان)

سالها پیش، از شادروان مهدی سهیلی خوانده بودم، عده ای بر وی در رابطه با درد فراق فرزندش بر سبیل ایراد گفته بودند: “ما را با مسائل شخصی شاعر چه کار؟” و پیوست آن نوشته بودند: ” شاعر باید درد اجتماع خود را به گریه بنشیند…!”

به باور نگارنده، اینگونه داوری ها از سر کمال بی دردی و دوری از احساس گویندۀ آن مایه می‌گیرد! اگر پای احساس در میان باشد، خواهد گفت که فرزند سهیلی نیز عضوی از اعضای جامعه اش شمرده می‌شود، علاوه بر آن چگونه می‌توان، احساس یک پدر را نسبت به فرزندش یا دلبندش، به بهای کم گرفت؟ بدین باورم در این روزگار ناهنجار و نا به سامانی‌هایی که رنج و درد سرگردانی و سختی های گوناگون، بر سر  بسیاری از خانواده های مقیم ایران، یا افغانستان و کشور های دیگر، سایه افکنده، گریستن در غم فراق فرزندان و مادران و پدران و سایر عزیزان، جز زندگی آنان شده است. لذا باید پذیرفت، کمتر خانواده ای را می‌توان سراغ  کرد که دیو سیاه درد و غم و هجران در آستانۀ زندگی آنان زانو نزده باشد. اگر شاعران از درد فراق و یا ماتم عزیزان می‌مویند، باید در برابر احساس پاک آنها احترام عمیق قائل بود و با ایشان به حکم انسانیت و به حکم همنوع بودن، همدردی نشان داد و دست محبت به ستردن اشک چشمان فرد سوگوار پیش کرد. چقدر تاسف بار است و مایۀ درد و دریغ بسیار، اگر کسی نداند:

“بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار”،

این مضمون بلند و داری محتوای عالی سخنور بزرگ شیراز ( شیخ سعدی) برگرفته از ارشاد برتر از الماس پیامبر اکرم و گرامی خدا (صلی الله علیه وسلم است، که جناب شان فرموده اند:

«مثل المؤمنين في توادهم وتراحمهم وتعاطفهم مثل الجسد إذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر والحمى» (1)

(مؤمنان در دوستی، عطوفت و مهرورزی نسبت به هم چونان يك پيكرند؛ كه هرگاه عضوى از آن به درد آيد، ديگر اعضا را بى خوابى و تب فرا مى‌گيرد. )

خطاب به آدم نمایی که از حس انسان‌دوستی و همنوع گرایی و یا از این ارزش والا برخوردار نیست، باید گفت:

“تو کز محنت دیگران بی غمی

نشاید که نامت نهند آدمی” (همان)

جای دریغ بسیار است که نمی‌دانی:

همدردی با دیگران، یکی از ارزش های والای انسانی است.

چه دردآور است اگر انسان برخوردار از روح و اندیشه بزرگ نباشد.روح های بزرگ، با وجود فراهم بودن همه امکانات، هرگز به فکر برطرف ساختن مشکل خودشان نیستند، چون روح آنها، روح همه بدن هاست، روحی که قادر به درک درد و احساس همۀ همنوعان خود می‌باشد، و به قول دیگر سعدی:

“من از بینوایی نِیَم روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد”

اما برعکس، روح های کوچک، همیشه و فقط درد تن خودشان را احساس می‌کنند و تمام دغدغۀ شان این است که تنها در صدد درمان درد خود برآیند و کاری به درد دیگران نداشته باشند. به گونه ای که اگر دردمندی به آنها مراجعه کند با کمال خونسردی می‌گویند: این درد و مشکل شماست و ربطی به من ندارد!

چون این گروه چنان درمانده اند که هرگز نمی‌دانند و نمی‌توانند درک نمایند که احساس همدردی و اظهار غم‌شریکی با مصیبت دیدگان، یک وظیفۀ اسلامی و اخلاقی و نمونۀ اعلای بشر دوستی است…! با این اشارات باید افزود: مسلماً درد و اندوهِ آنانی که درگذشت عزیزترین عضو خانواده شان را از دور می‌شنوند و بنابر معاذیری قادر نیستند؛ گوشۀ تابوت آن سفر کردۀ خود را حمل کنند و با منسوبین خانوادۀ در غم نشستۀ شان بساط سوگ بگسترند و یا نمی‌توانند به زیارت مزار عزیز از دست دادۀ شان حضور به هم برسانند…، سخت غم انگیز و بی نهایت درد بار است. چنین افراد غم‌زده و مصیبت دیده، ناگزیرند در دل شبهای حسرت‌زای غربت از دیده اشک فرو بارند و آه و ضحه سر دهند، درست همان گونه که شاعر عزیز ما (استاد تارشی) در فراق جانسوز مادر عزیزش، “در عالم خیال به قبرش نهاده روی/ بنموده خاک تربت او تر گریسته”، اویی که می‌پندارد رنج  و ماتم تمام عالم را به دوشش نهاده اند…!

 حدیث درد ما در همینجا، پایان پذیرفت؛ اکنون وقت آن است که همنوا شویم با گریۀ زار استاد تارشی:

زان آتشی که در دل خونین نهفته بود

در شکل سیل خرمن اخگر گریستم

در خلوتی به وسعت غم های خویشتن

افسرده تر ز هر شب دیگر گریستم

در عالم خیال به قبرش نهاده روی

بنموده خاک تربت او تر گریستم

شمعی چو اشک روشن و تابان نیافتم

خاکش ز گریه کرده منور گریستم

بی مادری قیامت رنج است و درد و داغ

زین رستخیز  فاجعه محشر گریستم

گویا که بود ماتم عالم به دوش من

رنج جهانیان همه یکسر گریستم

با هرکه بود سوخته از درد، سوختم

با هر که داشت دیده ز غم تر گریستم

صد دل به شکل اشک کنم تا نثار او

بی وقفه و زیاد و مکرر گریستم.

این چند بیت هم، هدیه ای است بر اهل دردی چون استاد تارشی که از باغ رایحه گستر بیدل چیده ام، هدیه یی که مناسبت تامی به موضوع بحث ما دارد:

داغم ز ابر دیده به ‌شبنم گریستن

یعنی ‌که بیش این نتوان‌ کم ‌گریستن

ای دیده با لباس سیه‌گریه‌ات خوش است

دارد گلاب جامهٔ ماتم گریستن

بر ساز زندگانی خود نیز خنده‌ای

تا چند در وفات اب و عم ‌گریستن

تو ابن آدمی‌ گرت امید رحمتی است

میراث دیده گیر ز آدم گریستن

گر شد دل از نشاط و لب از خنده بی‌نصیب

یارب ز چشم ما نشود کم گریستن

ضعف اینچنین‌که خصم توانایی منست

مشکل که بی‌رخ تو توانم گریستن

شبنم ز وصل گل چه نشاط آرزو کند

اینجاست بر نگاه مقدم گریستن

کس اینقدر ادب قفس درد دل مباد

اشکم نبست طاقت یک‌دم گریستن

تاکی درین بهار طرب خنده‌های صبح

این خنده توام است به شبنم گریستن

شیرازهٔ موافقت آخر گسستنی است

باید دو روز چون مژه با هم گریستن

خجلت رضا به شوخی اشکم نمی‌دهد

می‌بایدم به سعی جبین نم گریستن

بیدل ز شیشه‌های نگون باده می‌کشد

زیباست از قدی که بود خم گریستن.

روان عارف بزرگ و بزرگترین و برجسته ترین سخن سرای نازک خیال سبک هندی استاد استادان ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل شاد و عمر شاعر گرامی و معاصر دیار ما (استاد تارشی) دراز و پربار باد که از مطالعۀ اشعار بلندش در وصف مادر، این بلندترین ذروۀ مهر و عاطفه، مستفیض و محظوظ شدیم.

…………………….

1- أخرجه مسلم، كتاب البر والصلة والآداب، باب تراحم المؤمنين وتعاطفهم وتعاضدهم، (4/ 1999)، برقم: (2586)، والبخاري، كتاب الأدب، باب رحمة الناس والبهائم، (8/ 10) برقم: (6011)، بلفظ: ترى المؤمنين في تراحمهم وتوادهم وتعاطفهم كمثل الجسد، إذا اشتكى عضو تداعى له سائر جسده بالسهر والحمى.

X

به اشتراک بگذارید

نظر تانرا بنویسد

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.