آرشیف
نوسازی و مدرنیسم پروژه نا تمام در افغانستان
محمد عرفانی
بسیاری از مورخان، تاریخ جهان را به مدرن و پیشامدرن تقسیم میکنند. پیشامدرن، به قبل از قرن هفدهم و عصر روشنگری اشاره دارد که به عنوان عصر تاریکی یا قرون وسطی شناخته میشود. اما دوران مدرن، دوران حاکمیت عقل، تجربه و کوشش پیوسته برای پیشرفت و توسعه است. برخلاف عصر پیشامدرن، تاریخ دنیای مدرن بسیار کمتر است. تقریبا از قرن پانزدهم به این سو مدرنیته، مدرنیسم، و مدرنیزاسیون پدید آمد و دگرگونیهای بسیار بیسابقهای بر نگرش و زندگی بشر نهاد.
همه اصطلاحاتی که از واژه «مدرن و نوسازی» مشتق شده، حالتها و ابعاد مختلف چنین روندی را نشان میدهند و در زبان عربی و فارسی آن را به عنوان «تجدد» میشناسیم. واژه تجدد تقریباً معادل واژه «مدرنیته» است، هرچند داوری درباره هممعنایی آن دو نیاز به بررسی بیشتر دارد، همانگونه که در ادامه خواهد آمد. مدرنیته پرسشهای بسیاری را نیز خلق کرد. مبانی، اثرات و پیامدهای آن، دلمشغولی ارباب علوم و فنون واقع شده و مباحث مستوفایی پیرامون آن پدید آمده است.
اما نخستین پرسش برای انسان مسلمان، نحوه مواجهه مسلمانان با تجدد و نوسازی است. با قطع نظر از فراز و فرود مواجهه مسلمانان، فراوانی کاربرد آن در جهان اسلام گویای آن است که جوامع اسلامی به اشکالی با تجدد و مشتقات آن درگیر شدهاند. اما تردیدی نیست که مدرنیسم و یا تجددگرایی برای مسلمانان و کشورهای اسلامی، مخصوصا در افغانستان پدیده میهمان، وارداتی و پسینی است. تاریخ ورود آن به جغرافیای زیست مسلمانان، به آخرین سدهبازمیگردد. تجدد و پرداختن به آن در جهان اسلام زمانی مطرح شد که جوامع غربی فرسنگها در این مسیر راه پیموده و تجربههای تازهای برای بشریت در حوزهها مختلف به ارمغان آورده بودند. اما درعینحال، همهگیری بحث تجدد، نوسازی و مدرنیسم و مشتقات آن در تمام کشورهای اسلامی حداقل در چند دهه اخیر یکی از پررونقترین مباحث در محافل علمی و آکادمیک بوده و توجه بسیاری از اندیشمندان، فرهنگیان و اربابان دانش و فنون را به خود معطوف داشته است.
اما پرسش دیگر، پرسش از وضعیت مدرنیسم و نوسازی در افغانستان است، پرسشی که برای ما اهمیت بسیار دارد. هرچند تاریخ و سرنوشت این کشور از سرنوشت دیگر کشورهای مسلمان در مجموع جدا نیست، افغانستان ویژگیهای متمایز و اختصاصی بسیار تأثیرگذار نیز دارد. وضعیت امروز این کشور و سرنوشت مردمان آن به خوبی گویای همین تمایز برجسته است. همین امر موجب میشود روند ورود و فراز و فرودهای مدرنیسم و نوسازی در این کشور نیاز به بررسی جداگانه داشته باشد. ازاینرو، در این نوشتار نیز صحبت از افغانستان است؛ کشوری که نه تنها در گذشته، بلکه هماکنون نیز درگیر ستیز میان سنت، تجدد و نوسازی است. سنتگرایان دینی در سطوح مختلفی نمودها و آثار تمدن و تجدد و نوسازی را هدف قرار داده و قاطعانه با آن مبارزه کردهاند. هرچند افغانستان با تأخیر و به صورت ناقص، پا به پای کشورهای اسلامی مانند مصر، ترکیه، و ایران آغوش خود را به روی تجدد و نوسازی گشود، مدرنیته و نوسازی در این کشور با چالشهای بسیار بیشتر از آن کشورها مواجهه شد؛ چالشهایی که هرگونه اقدام برای دستیابی به تجدد و نوسازی را نه تنها ناکام گذاشت، بلکه حتی موجب تقویت سنتگرایی مذهبی و قبیلهای شد. نتیجه مبارزه شاه آمان الله برای کاستن از حاکمیت سنت، حاکمیت قرون وسطایی حبیب الله کلکانی شد، پیامد مبارزه کمونیستها، حاکمیت مجاهدین و سرانجام، نتیجه حدود بیست سال تلاش جامعه جهانی برای خروج افغانستان از سیطره سنت، شکلگیری مجدد نظام طالبانی و حاکمیت مطلق آن بر افغانستان شد.
به گواه بسیاری از مورخان و افغانستانشناسان ورود نشانههای مدرنیسم و نوسازی در افغانستان به نیمه دوم قرن نوزدهم بازمیگردد. نوسازیهای اندکی در دورههای حکومت امیر دوستمحمدخان، امیر شیرعلیخان و عبدالرحمنخان اتفاق افتاد، اما در حقیقت آغاز قرن بیستم و تحویل قدرت از پدر (عبدالرحمنخان) به پسر (امیر حبیبالله خان) را میتوان نقطه عطفی در گذار افغانستان از سنت به مدرنیسم تلقی کرد، بویژه اینکه مدرنیسم و نوسازی در سالهای نخست زمامداری پسر در زیر پوست روندهای دیگری مانند مشروطیت حرکت مینمود. در همین دوره بود که در کنار ورود اندیشههای نو، برخی نمادها و ابزارهای تمدن نیز به افغانستان وارد شد، مانند تاسیس دارالفنونها، مکاتب جدید، اعزام دانشجویان به خارج، انتشار مطبوعات، تجهیز نظامیان به تسلیحات جدید، و… در این دوره، کوششهای آشکاری صورت گرفت تا افغانستان، از نظام کهنه و بسته سنت که قرنها در آن گیر کرده بود، بیرون آورده شود.
همچنین در دوره حبیبالله خان، مشروطهخواهان نه تنها به دنبال محدود کردن قدرت و به وجود آوردن نظام مبتنی بر قانون اساسی بودند، بلکه نماینده نهضت مدرنیسم نیز محسوب میشدند. به همین خاطر است که با بسته شدن دروازه مشروطیت توسط حکومت، چراغ نهضت تجددگرایی و نوسازی نیز به خاموشی گرایید، هرچند میتوان گفت مدرنیسم و نوسازی چیزی نیست که همواره تحت اراده رژیمها قبض و بسط پیدا کند، زیرا حتی در بستهترین رژیمها، مدرنیسم و نوسازی راه خود را رفته و چهبسا در ابعاد فنی و تکنیکی و نوسازیها، از حمایت رژیمهای سیاسی نیز برخوردار میشود. بنابراین، رژیمها بخواهند یا نخواهند، استقبال از تجدد و نوسازی کمابیش گریز ناپذیر است.
دوره شاه امانالله از جهات بسیاری بهعنوان نقطه عطفی در تاریخ افغانستان معاصر محسوب میشود. از منظر مدرنیسم و نوسازی نیز باید این دوره را به صورت متفاوت مورد توجه قرار داد. تردیدی نیست که همو بود که باب بسیاری از روندها و فرایندهای تجددگرایی و نوسازی را در افغانستان گشود و مدرنیسم در جامعه بهشدت سنتی افغانستان در سطوح و ابعاد مختلفی مجال کنشگری پیدا کرد. شاه نوگرای افغانستان آشکارا به دنبال نوسازی بود و به این منظور او ناگزیر بود نبرد سختی را با سنتگرایان که از جهات مختلفی برنامههای او را به چالش میکشیدند، برگزار کند. در این نبرد او هرچند دستآوردهای مهمی داشت، اما در نهایت سنتگرایان راه را بر او بستند و میتوان گفت که شاه جوان و متجدد، حیات حکومت خویش را بر سر مدرنیسم و نوسازی گذاشت. شکستی که شاه امانالله در حوزه نوسازی و مدرنیزاسیون تجربه کرد، آثار آن تا کنون در باب مدرنیسم و نوسازی افغانی باقی است. به نظر میرسد شاه جوان مانند بسیاری از حاکمان دیگر افغانستان، درک درست و جامعی از تجدد و نوسازی نداشت و اگر هم داشت، نتوانست آن را متناسب با شرایط افغانستان و سنتهای حاکم بر ذهن و روان مردم این کشور همنوا کند.
ازاینرو، حکومتهای پسین نیز با عبرتگرفتن از سرنوشت شاه نوگرا، در عبور از سنتها و میل به تجدد و نوسازی بسیار محتاطانه عمل نمودند. در حقیقت طول عمر حکومت محمدظاهر شاه به تعهد وی و خانواده آلیحیی به نظام سنتی جامعه افغانی بیارتباط نیست. نیم قرن حکومت این خانواده بر افغانستان در شرایطی صورت گرفت که سایر کشورهای اسلامی تحولات شتابانی را به سمت نوسازی تجربه میکردند. بسیاری از آگاهان علت عقبماندگی افغانستان را در میانه قرن بیستم به سبک حکمرانی سنتگرایانه این رژیم مربوط میدانند؛ رژیمی که بیشترین تلاشش برای حفظ بقای خود در قدرت بود. لازمه حفظ قدرت، پاسداشت از سنتهای جامعه قبیلوی و پرهیز از هرگونه تلاش برای مدرنیزاسیون کشور بود.
روی کار آمدن رژیم خلقی در سال 1978 را میتوان فرصتی برای مدرنیسم در افغانستان تلقی کرد. اما این رژیم مدعی مدرنیزاسیون کشور به سبک مارکسیستی بود. برنامههای نوگرایانه خلقیها که با شتاب زیادی تعقیب میشد، در نهایت سنتگرایان مذهبی را شوراند. در حقیقت جنگ میان اسلامگرایان از سال 1979 با خلقیها و نیروهای اتحاد جماهیر شوروی، جنگ میان سنت و مدرنیسم و نوسازی بود. کشورهای غربی با درک وفاداری مردم افغانستان به سنتهای قبیلوی و مذهبی، به تحریک مردم پرداختند و سرانجام، در این جنگ بار دیگر سنتگرایان به پیروزی رسیدند. دولت اسلامی مجاهدین و امارت اول طالبان، دو نمونه از رژیمهای دینی بودند که مدرنیسم، نوسازی مهمترین قربانی کارنامه آنها بود. روی کار آمدن جمهوری اسلامی در سال 2001م، امیدهای بسیاری برای مدرنیستها و نوسازی پدید آورد تا شاید بتوانند نام افغانستان را از لیست سنتیترین کشورهای جهان حذف کنند. جستوخیزهای بیست ساله آنان در سایه حمایت جامعه جهانی هرچند آوردههای بسیاری داشت، اینبار نیز نهضت تجددخواهی و نوسازی به دیوار سنت برخورد کرد. با بازگشت مجدد طالبان به قدرت، جمهوری اسلامی و مدرنیسم توامان از افغانستان رخت بر بستند. در حال حاضر نیز رژیم حاکم گام به گام در حال زدایش و پالایش نمادهای مدرنیسم و نوسازی در سطوح و زوایای مختلف است.
مدرنیزاسیون و نوسازی در افغانستان به مانند سایر روندهای تحولآفرین مانند مشروطهخواهی، دموکراتیزاسیون، دولت-ملت سازی، و هویت ملی پروسهای ناکام و ناتمام است. در حالی که نیروهای آینده مدرنیزاسیون و نوسازی یا افغانستان را ترک کرده یا در حال ترک افغانستان هستند و تجددستیزان طالبان آخرین نیروها و نمادهای مدرن و نوسازی را در افغانستان هدف قرار دادهاند، مدرنیسم و نوسازی افغانی تا فرصتی دیگر متوقف است. بااین وجود افغانستان تافته جدابافته در جامعه جهانی نیست. مدرنیسم و نوسازی حاکم مطلق جهان است و هیچ نیرویی توان ایستادگی طولانیمدت در برابر آن را ندارد. حتی در بدنه رهبری حکومت طالبان نیز درزهای محسوسی در رابطه با سیاست تجددستیزی رهبران آن دیده میشود. حتی طالبان را میتوان به طالبان مدرن و سنتی تقسیم کرد. چهآنکه بسیاری از رهبران طالبان از مزایا و فرصتهای دنیای مدرن بویژه در عرصه ارتباطات به صورت گستردهای استفاده میکند و از مظاهر و محصولات دنیای مدرن لذت میبرند.
همه ما هم بر این باور هستیم و تردیدی هم نیست که در افغانستان آینده از آنِ مدرنیسم و نوسازی است و سنتگرایی نمیتواند در درازمدت منافع و اشتهای نیروهای جناح راست را تامین کند. در جدالهای دیرینه میان نیروهای سنت و تجدد، دومی بارها مغلوب شده، و این به این دلیل است که سنت ریشههای قویتری در افغانستان دارد و شکل و شمایل جامعه افغانی بویژه در نواحی پشتوننشین به نحوی است که به سادگی تن به تغییر نمیدهد.
اما برای بیرون رفت از وضعیت قهقرایی و عقب و گرد کنونی، رسالت همه این است که وضعیت فعلی و گذشته های تاریک را بهم کره بزنند و در نتیجه یک اراده جمعی برای نابودی سیاهی ها بوجود بیاوند. نیروهای روشن و آگاهی بخش و مبارزین با طرد باورهای دگم گونه و پرداختن به نو آوری ها اندیشه ای در دفاع از منافع مردم قرار گرفته و شهامت مبارزه را در عرصه تفکر تبارز بدهند جنبش و نیروهای جدید با استواری و پی گیرانه در راه تشکیل جدبد مبارزان راه عدالت و آزادی گام بردارند و شهامت شان را تبارز بدهند. با تکیه بر جنش عدالت خواهی در جامعه امروزی ما و نه گفتن به سیطره سیاه ترین نیروهای سیاسی و نظامی ایدیولوژیک و نه گفتن به هر نظام و دستگاهی که زمینه استقرار حاکمیت استبدادی وسیاهی را در کشور فراهم می سازد، از وبژگی های مبارزان عدالت خواهی هست.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور