آرشیف
سلسلهی گفتار روحانی رمضانی
عثمان نجیب
بخش نهم
انسان عابد وقتی در بیابان های بی حد و حدود اندیشه شناور میشود، فقط در پی رفتار و کردار خودش است برای رسیدن به ساحل آرزو های سلوک. در طی طریق رسیدن به مرتبت سالک است که عابد از آسیب های شنزار ها یا خلیدن خار ها و پیچیدن کاکتوس ها در تنش چیزی نه میداند و چنان غرقه در رهایی از شهر گناه است که غیر از رستگاری روز فنا چیزی را نه میشناسد. انسان عابد مدام میگوید و میپندارد که نه عروج دنیایی دارد و نه هبوط را طنین. اوست که با اندیشهی غریبی در عبادت و اطاعت پرسه میزند و دگران نه میدانند. اوست که در بیشهی اندیشه افتیده است تا کمینی در کمان گدایی او از عنایت الهی به مقصد برسد. عابد میداند که رنگ معصیت چیست و فریاد عبودیت چیست. ما اگر عاصیان عصیانگر امر مالک روز واپسینیم، می دانیم که او بخشندهی سرکشی های دیرین است. وقتی اونعالی ناچاری بندهی در چاله افتاده را میبیند همان وعدهی خودش را برای استجابت دعای او عملی میکند. مگر آیا ما از آن گروه هاییم که در ساعات دوی شب با دو رکعت نماز و ریختن دو قطره اشک اخلاص از دو چشمان گناهکار مان و قلب هراسان مان برای خدا تضرع و نیاز شبانگاهی کنیم؟ خدای بخشندهی سرکشی های دیرین بنده میداند که بندهی دربند و سرگشته خود به سوی استیلای سرزمین گناه رفته است و باید برگردد. آنگاه که بنده از گناه برگشت، میداند که به خالق خود خطا کرده ولی خدایش با او سخت نه گرفته. مگر اینکه بنده هوشدار هایش را انگار نه انگار نادیده انگاشته. بندهی گنهکار تا سر برآورد در این دیر دون، آرامش خاطر نه داشت و تکیه بر اساس گناه آفرینی و همراهی با گناه را پیشه کرد. پنداشت که خدایش با او سخت نه گرفت. ولی نه دانست که بایستی به در توبه برود و به خاک خدا سجدهی توبه کند تا توبهی او توبهی نصوح شود که پسا بخشایش خدا باز به گناه بر نهگردد. خدای من و ما که با ما سخت نه گرفت، پس ما چرا خودمان برای خود جفا روا داشتیم؟ چرا روزگار فریاد های غمین را به یاد نیاوریم؟ چرا نه دانیم که چهسان خود را برباد دادیم که حالا غم دیرین با خود ببریم.
انسان پارسا غمی دارد که غمنامهی نهبود اوست و بر آن حزین است و آن غم، غم رستاخیز پرسندهگی های چه توشه داری هاست. به خداباوران و خدا ناباوران هر دو روز پرسندهگیهاست. برای خداباور همان رستاخیز قیامت و به خدا ناباور همان اعمالی که برای هیچ انجام داده و عمری را در مخمصه بازار غربت روح روحانی سپری کرده و از هر چیز به خود پرداخته و اندوه دیگری را به دل راه نداده تا بداند همنوع او و همسایهی و هموطن او در چه روزی به سر برده است. مرگ غریبانهی این گروه اسفبار است برانگیزانندهی احساس دلسوزی به او. غریبانه مردن، مردنی نیست که شکوه و جلال همایی نه داشته باشی و از فقر روزگار در اندر بیبساطی بدرود حیات گویی. غریبانه مردن آن است که ثروت جهان در دست داشته باشی و برای نه داشتن روح معنوی که خدم و حشم روزگار آن را در میرانده حسرت بخوری و بر نامیرایی روح آدمیت میرنده باشی و داشتن روح انسانی در بدل هر چه داری نه داری به دریوزهگری بنشینی و دست یابی به تد تنها یک آرزو بماند. پس بدان که هیولای نفس شیطانی برانگیزاننده ی مهر روحانی نیست و سرمایهی دنیا هیچ است اگر آن را در خیر برای انسانیت کار نه بری و روح خود و ضمیر و وجدان خود را از همدردی با انسان دریغ کنی…
ادامه دارد…
سلسلهی گفتار های روحانی رمضانی.
بخش یازده.
ما تلاش کنیم حاصلاتی داشته باشیم مانندهی گوهر های نایاب از پیوند ما برای تداوم زندهگی ها. آرزو های خودمان را فدای هوسهایی نه کنیم که پسا پامال شدن شخصیتی مان بانگ بیبرگرد سر بدهیم. ما باید اندر بساطِ خرد چیزی داشته باشیم تا زودتر درک کنیم و دراک باشیم. با داشتن دراکیت حال است که تشخیص میدهیم کوچه و پسکوچهی ما را کی ها غوغا کرده اند؟ آشنایان پایا یا سوداگران ناپا. پایا ها متانت های ما اند و با ما. و ناپایا نامردانی اند خنجر زده از پشت و رونده. ما لازمهی بستن پولادین دیوار شهر وجدان مان و شخصیت مان را داشته باشیم تا از پای کهن دیوار شهر دل ما صدای
ناباب و فریاد شیطان صفت ها را شنوا نه باشیم. ما برای خود ما نیاز به هر نیازی داریم که قدرت و صلابت آدمیت و موقعیت شخصیتی ما در اجتماع را استوار نگهدارد. ما میتوانیم از گرسنهگی بمیریم، ما میتوانیم آسمان را پوشش و زمین خدا را فرش خواب خود سازیم. ولی برای حضانت از آبرویی ما غیر از اراده هیچ نیازی نه داریم. هیچ دستی را سراغ نه داریم که به تکاپو پرداخته باشد و به مقصد نه رسیده باشد. شجاع بودن آن است که با دستان خالی و همت والا خود مان را خود مان سازیم. ورنه هر طفلی که دارایی داشته باشد زندهگی میکند. ما درک میکنیم که جهان ما را آدمک های آدم نما تسخیر کرده اند. بیشتر اینان نه آدمی اند و نه رهروِ آدمیت. از دست آن یکی رویم به فریاد و از جبر آن دگری نیابیم داد. پس ما کی هاستیم تا مدام در بندِ دجالانِ قدرت باشیم و به خود نیاندیشیم. این من و توییم که بیخبر از ارزش خودیم و گردانندهی چرخ های ظلمت فزای ظالمان بر ضد خود مان. ما نه میتوانیم برای زنده ماندن از گرسنه بودن، درندهخویی داشته باشیم برای بقای دگری. چه بسا ما بوده ایم که این اژده های خونخوار را کمر بستیم. دیده دیده رفتیم که آن (ها) از بازوی توانای ما توانمند شدند و ما هنوز در پشتِ در های شان ایستاده ایم و پاسداری میکنیم. ما چرا نسل های خود و پس از خود را فقط دربان در های جهنمی های روزگاران بسازیم و هرگز از پاسبانی رهیده نه باشیم. رنگ رخسار دوستی آزمندان کارا و پایا نیست و بر من و تو دلبسته هم نیستند. گیریم که برای توصیف من و تو بزمی بیارایند و تلاطمی بیالایند، این ها کجای درد مان را درمان میکنند که جان بدهیم و بگذاریم اوشان در بهشت دنیایی خود شناور باشند و با اشک تمساح خونِ تنِ ما را بمکند و با آهنگ رسا دردِ مان دهند؟ ای انسان، ای صاحب بازوی با توان، ای انسان ای صاحب خلقتِ کرامت بخشیدهی خدا، ای انسان ای سالارِ سرافراز خلایق خدا، برگرد از کورهگاه سوزندهی خاموشِ محیلانِ روزگاران، بدان که اینان فریبکارانِ فریباستند در نقاب دوستی ها. این صاحبان قدرت و مکنت که از جان فشانی تو هر جا رسیدند و ارزش انسانی کاهی را نه دارند. اگر یکی باشند و اگر دو و اگر یکجا باشند و اگر جدا. همه و در پیوند هم اند برای دزدیدن رودبار های توان من و تو. اینان دزدان جویباران انسانیت هایند، اینان مدام گلو ها دریدند و پاس ها نه دیدند. مذهب بهانهیی برای قدرت راندن آنان بر من و تو، غیرت و شهامت نام های دروغینی برای زیربار داشتنِ کمر های خمیدهی من تو، تمنای بازار باور فردای شان اغواگری ها برای من و تستند. اینان همهی ما را بی ما کرده اند، اینان ولی خود را محور چرخش ما خوانده اند. چه کور خوانی هایی که دارند. ای انسان دردمند و ای دردمند بیدرمان وطن، درمان درد خودت خودت هستی و بس. اگر من و تو این دجالان را مجال ندهیم، بیگمان همهی اینان تفاله های نفرت من و شما اند. تو با فرزندت خوابیده گرسنه از بیداد این شیادان، من لمیدهی برهنه از چپاول این کرگسان، اون بیمار شهر ناداری و ناچاری از جفای این جانوران. پس تو کیستی؟ ای انسانِ وطنِ من که دگران را با توان جان آراستی و جانِ خود نه آراستی. بیا و بیدار باش تا نجوای دل های تنگ مان از بیعدالتی ها را بشنویم و به تاجران خون خود مجال چکانیدن آخرین قطرات خون های خود را ندهیم. اینان در پس پرده یک اند و یکی و در روی صحنه سیاهرویانی برای در تقابل اندازی های ملت به هر نامی. هیچ کسی از هیچ تباری در هیچ گوشهیی از وطن راحتی نه دارند. نه تو در شمال، نه من در جنوب، نه آن دگری در غرب و نه آن گرسنه و برهنهیی در شرقِ وطن. این ندا رسالتی بالای تو میگذارد جوان آگاه وطن. تو متعلق به ویرانهسرایی به نام افغانستانی، تو خلفِ کمر شکستهی سلف های نادانی هستی که بار بدبختی ها را به دوش تو گذاشتند تا حمل کنی. تو اما آن سپیدار ستبر و آن تناورِ پخته شده در تنور روزگارانی که همه را نیک شناختی. تویی که بستر های بیمار آفرینِ چند تا خاین وطن فروش را به نام تقابل های قومی و تباری و زبانی بر میچینی و روزی کشور واحد و بدون تبعیض طبقاتی و تباری و برتری خواهی به ملت ارمغان میدهی. این روزه گواه گفتار ماست…
بخش ده.
ما در بیان گفتار دل، دلفریبی نه کنیم که پنداریم پویایی ما به بلندای سپیدار های استوار رسیده و درخت بلندی از سَروِستان آدمیت ایم و آمرزیدهی با مقدار خدا. بیان گفتار دل بر زبان بودن یا نه بودن بار معنایی نه دارد، کاخ ساخته شدهی گفتا در سرشت ما یا در دل ما و نیات ماست که گاه در اندرونِ تن ما بنا کرده ایم. ثمرهی هر آنچه هم با گفتار و بیگفتار از نیات خود میبینیم جلایش برق نگاه روشن قصر نیات ما در دارهای ماست و یا گودالی از تاریکی بیفروغ دایم در مُرده دلی ما. نه گذاریم دل ما بمیرد. دل مردن آن نیست که دگر در حیات دنیایی به سر نَهبَری. دل مُردن آن است که خود مان کُشندهی آن ایم. بر حذر باشیم در غیبت از انسان و در تجسس از کردار اخلاق اونی که مربوط ما نیست و صلاحیتی هم برای ما نیست تا داوری کنیم. چون به خدا باور، خدایش امر کرده که میان او و بنده اش واقع نه شود. واقع چه که نزدیک نهشود لاتقدمو بین یدیهلله و رسولِ برای خدا ناباور چیزی به نام احساس وجدان است و آن چیزیست که با کوچکترین اغفالی زنگ خطر هوشدار را برایش به صدا در میآورد. پس رنگ حضور ما در طینت و نهاد ما به حیث خداباوران یا آنانی که خدا باوری را ترک کرده اند، تجلای تابندهگی را دارد اگر به قرآن ما وفادار باشیم و به خالق خود ما و قرآن ما از در عبودیت خالصانه عبور کنیم. پندار انسان با هوش خدا باور و غیر از آن اینجاست که حاضر نیست گوشت بدن برادر مُردهی خودش را بخورد. این مُرده برادر تنی باشد یا برادر دینی یا حتا غیر از این دو، هیچ کسی حاضر نیست گوشت انسان مُرده را بخورد. مگر خدای دادگر دینداران به آنان تذکر داده تا با غیبت کردن، گوشت برادر شان را نهخورند که مُرده است. ما به خاطر داشته باشیم که مجال اندوه و کشیدن رنج در وادی های واماندهگی ها را نه داریم. نه توان برداشتِ جبیرهی گناه را داریم و نه شایستهگی بخشندهگی کبیرهی خدا را. اگر گرسنهگی های دانایی های دینی و درکِ ترکِ اندیشهی ز خود بیخود بودن نه کنیم و نه دانیم که کی بودیم و کی هستیم و اسباب خلقت ما چیست و خالق ما چرا ما را خلق کرد؟ ما کار کنیم که دچار سرگیچههای فریاد های دستان خالی و برهنه پایی ها نه شویم که ندامت سودی برای مان نه داشته باشد. ما در ترازوی خود ارزیابی های مان بدانیم که اگر مسلمانیم چقدر پاسِ ابهت الاهی را دشته ایم؟ چقدر پابند امر حقی بوده ایم که میگوییم او خالق ماست؟ ما در بند آن باشیم که چرا یک باره برخی های ما برزخیان و نعوذبالله منکران دین خدا شدیم؟ در حالی که عمر های مان همه در زادگاه دینی مان به عبادت و اطاعت گذشتند و با ترک دیار ترک دین را هم افتخار دانستیم. دینی که از آوان کودکی تا دوران کهنسالی برای یادگیری اش و رعایت احکامش راهی مسجد و مدرسه شدیم و بر خدایی حمد و ثنا خواندیم که حالا برخی های ما نعوذبالله تیغهی بُران بیباوری به خدا را افتخار میدانیم. پس معلوم است که ما در پرورش خود مان شکستهگاههایی و کوتاهه ایمانی داشته ایم. ژولیده قبایان ظاهرفریب شدیم و سرسپرده ها و جانسپرده های عفریت مرگ آورِ دین ستیزی گشتیم. کجای کار تربیت دینی ما لغزندهگی داشت؟ دین که ملامتی نه دارد. برای آنانی که مانندهی ابوجهل سرتنبهی نامسلمان شدن بود، این گوارا نیست که دینی قبول کرده و با دین به دنیا آمده و با دین به کهولت رسیده پشت پا زند تا مگر دین دیگری برگزیند. این چنانی ها هرگز به پختهگی خودی نه میرسند و ابولهب بهتر از آنان بود که به کفر خودش پایدار ماند، در غیبت، در تجسس انسان، در برترخواهی های بیلزوم فکری هاست که آدم هردم خیال متحول نه میشود. چون او خرد را در اختیار خیالات منفی قرار داده است که پیش از این در مورد آن پرداخته ایم. انسان برتری خواه و گریزنده از خِرَدگرایی درست مانندهی تلِ خاکسترِ سوخته از سوزندهگی جهالت است. چون به خورشید مهر آدمیت مجال گرم کردنِ خودش را نه داد و خودخواسته در کویر سردِ سرمای یخبندان عقلانیت قرار گرفت و در انجماد نَفَس های خود آگاهی و خود پروری برای صلابت روان خود گام برداشته است. به خاطر مان باشد که باور مان به بزرگی عنایات کردگار در هر کار غوغای کردارِ ماست. ما در کمک به خود مان پیشگام باشیم. ما نه گنج های غم باشیم و خُم های خود خریده های درد ز انباز ها. ما پاسِ پاسها را داشته باشیم، ما ناسپاسی ها را ریشه بر کَنِیم، بر غرورِ آدمیتِ مان ایستای داشته باشیم. ما در گمان بی پایان باشیم که هرگاه هوش ما و روح ما و زبان ما و چشمان ما و حرکات ما مجریان غیبت کردن از همنوع ما باشند که خدای ما و پیامبر ما و قرآن ما آن را بر ما قدغن کرده اند، آنگاه کولهبارِ گناه را به خواست خود با خود حمل میکنیم و چه بسا بدا که شهرهی بدنامی و بدنمای هر شهر دلی میشویم که او را آزردیم. یا از او بد و بی راه گفتیم و آنقدر در خود منمی و دیگری را شکار کردن پیش رفتیم که یادمان رفت ما هم آیندهتان و پایندهگان و روندهگان شهر گناه های خویشیم. پس بایسته است تا همه از خیال محبت قصه گوییم و همه به غوغای شهادت در محبت دل ببندیم و همه اگر قربانی میشویم، قربانی های محبت و شهادتِ مهر باشیم…
سلسلهی گفتار روحانی رمضانی
بخش نهم
انسان عابد وقتی در بیابان های بی حد و حدود اندیشه شناور میشود، فقط در پی رفتار و کردار خودش است برای رسیدن به ساحل آرزو های سلوک. در طی طریق رسیدن به مرتبت سالک است که عابد از آسیب های شنزار ها یا خلیدن خار ها و پیچیدن کاکتوس ها در تنش چیزی نه میداند و چنان غرقه در رهایی از شهر گناه است که غیر از رستگاری روز فنا چیزی را نه میشناسد. انسان عابد مدام میگوید و میپندارد که نه عروج دنیایی دارد و نه هبوط را طنین. اوست که با اندیشهی غریبی در عبادت و اطاعت پرسه میزند و دگران نه میدانند. اوست که در بیشهی اندیشه افتیده است تا کمینی در کمان گدایی او از عنایت الهی به مقصد برسد. عابد میداند که رنگ معصیت چیست و فریاد عبودیت چیست. ما اگر عاصیان عصیانگر امر مالک روز واپسینیم، می دانیم که او بخشندهی سرکشی های دیرین است. وقتی اونعالی ناچاری بندهی در چاله افتاده را میبیند همان وعدهی خودش را برای استجابت دعای او عملی میکند. مگر آیا ما از آن گروه هاییم که در ساعات دوی شب با دو رکعت نماز و ریختن دو قطره اشک اخلاص از دو چشمان گناهکار مان و قلب هراسان مان برای خدا تضرع و نیاز شبانگاهی کنیم؟ خدای بخشندهی سرکشی های دیرین بنده میداند که بندهی دربند و سرگشته خود به سوی استیلای سرزمین گناه رفته است و باید برگردد. آنگاه که بنده از گناه برگشت، میداند که به خالق خود خطا کرده ولی خدایش با او سخت نه گرفته. مگر اینکه بنده هوشدار هایش را انگار نه انگار نادیده انگاشته. بندهی گنهکار تا سر برآورد در این دیر دون، آرامش خاطر نه داشت و تکیه بر اساس گناه آفرینی و همراهی با گناه را پیشه کرد. پنداشت که خدایش با او سخت نه گرفت. ولی نه دانست که بایستی به در توبه برود و به خاک خدا سجدهی توبه کند تا توبهی او توبهی نصوح شود که پسا بخشایش خدا باز به گناه بر نهگردد. خدای من و ما که با ما سخت نه گرفت، پس ما چرا خودمان برای خود جفا روا داشتیم؟ چرا روزگار فریاد های غمین را به یاد نیاوریم؟ چرا نه دانیم که چهسان خود را برباد دادیم که حالا غم دیرین با خود ببریم.
انسان پارسا غمی دارد که غمنامهی نهبود اوست و بر آن حزین است و آن غم، غم رستاخیز پرسندهگی های چه توشه داری هاست. به خداباوران و خدا ناباوران هر دو روز پرسندهگیهاست. برای خداباور همان رستاخیز قیامت و به خدا ناباور همان اعمالی که برای هیچ انجام داده و عمری را در مخمصه بازار غربت روح روحانی سپری کرده و از هر چیز به خود پرداخته و اندوه دیگری را به دل راه نداده تا بداند همنوع او و همسایهی و هموطن او در چه روزی به سر برده است. مرگ غریبانهی این گروه اسفبار است برانگیزانندهی احساس دلسوزی به او. غریبانه مردن، مردنی نیست که شکوه و جلال همایی نه داشته باشی و از فقر روزگار در اندر بیبساطی بدرود حیات گویی. غریبانه مردن آن است که ثروت جهان در دست داشته باشی و برای نه داشتن روح معنوی که خدم و حشم روزگار آن را در میرانده حسرت بخوری و بر نامیرایی روح آدمیت میرنده باشی و داشتن روح انسانی در بدل هر چه داری نه داری به دریوزهگری بنشینی و دست یابی به تد تنها یک آرزو بماند. پس بدان که هیولای نفس شیطانی برانگیزاننده ی مهر روحانی نیست و سرمایهی دنیا هیچ است اگر آن را در خیر برای انسانیت کار نه بری و روح خود و ضمیر و وجدان خود را از همدردی با انسان دریغ کنی…
ادامه دارد…
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور