نویسنده: پرفسور آلیدا آسمان
برگردان: باسط آریانفر
عملکردِ ولادیمیر پوتین رابطهٔ تنگاتنگی با نحوهی نگاه او به تاریخ دارد. تاریخ برای پوتین یک فرایند پایانیافته نیست، بلکه آیینهی بلورین و عنصر تعیینکنندهی آینده است». [نویسنده اصطلاح توپ کریستالی یا آیینهی بلورین را بهکار برده است. اشارهایست به شیشهی کرهیی که در دوران باستان بهعنوان عنصر مقدس و منبع الهام و پیشبینی آینده بهکار میرفت.]
با پایان کمونیسم، امپراتوری شوروی نیز فرو پاشید. فروپاشیِ که ولادیمیر پوتین در اپریل ۲۰۰۵ از آن بهعنوان فاجعهی ژئوپولتیکی قرن بیستم یاد کرد. روسیهی پسافروپاشیِ اتحاد جماهیر شوروی در ادبیات پوتین «روسیه منزوی، برهنه و تحقیرشده، زواردررفته و در خلاء سیاسی و محاصرهی قدرتهای متخاصم بود». برای مقاومت در برابر قدرتهای تازهظهور و تضمین بقای روسیه در برابر دشمنانی که تا دیروز متحدین روسیه بودند [اشارهایست به اعضای پیشین اتحاد جماهیر شوروی که یکی از پی دیگری به پیمان اتلانتیک شمالی پیوستند]، پوتین تنها یک راهحل داشت: احیای امپراتوری بزرگ روسیه. امروزه تمایل رئیسجمهور پوتین برای بازسازی و احیای امپراتوری بزرگ روسیه بیش از هروقت دیگر روشن و مبرهن است. بهویژه در تازهترین نمایشگاه و برنامهیی که او بهمناسبت ۳۵۰همین سالروز تولد پیتر کبیر (امپراتور و تزار قرن هجدهم روسیه) تدارک دیده بود، سخنرانی کرد و خودش را با پیتر کبیر مقایسه کرد. این مقایسه در واقع تبیین نیت و توجیه عملکرد او در مورد اتفاقات اخیر بود.
اما قبل از شرحِ اشتیاق پوتین برای احیای امپراتوری، نخست باید به وضاحتِ مفهوم «امپراتوری» پرداخت و در روشنی این مفهوم به توضیح مسایل مرتبط به میل امپراتوریخواهی او دست یازید.
امپراتوری چیست؟ امپراتوری در تضاد با دولتهای ملی قرار دارد و وسعتِ مساحت و قلمروِ پنهاورِ حاکمیت از نخستین ویژگیهای امپراتوری است. امپراتوریها اصولا حاکمیتهای چندمیلیتی و با زبانهای متنوع بودند. چنین امپراتوریها با یک دولت قدرتمندِ سخت و مرکزی و حاشیههای نرم و نسبتا خودمختار و مرزهای باز، همواره اشتهای سیریناپذیری برای توسعهی جغرافیایی و الحاق سرزمینهای تازه بر پیکر امپراتوری دارد. دولتهای ملی اما برعکس میتوانند کوچک و یا بزرگ با مرزهای محدود و معبرناپذیر، و کشورهای پیرامونی، کشورهای همسایه و با مرزها و قلمرو تعریفشده و مشخص و مصون باشند. درحالیکه نظریه امپراتوری از عصر باستان تاکنون وجود داشته، ایدهی کشور و دولتهای ملی از مفاهیم تازه و کشفیات قرن نزدهمی است که بر مبنای زبان، تاریخ و فرهنگ مشترک شکل میگیرد. فرایند شکلگیری ملت بهعنوان سوبژهی جمعی بر مبنای همین سه بُعدیِ زبان، تاریخ و فرهنگ از سدهی هجده و همزمان با عصر روشنگری و رمانتیسم آغاز یافت و با نبردهای آزادیبخش مشعل مشروعیت خویش را برافروخت.
درحالیکه امپراتوریها بهعنوان الگوی منسوخ تاریخ تلقی میشدند/میشوند، مدل مدرن دولتهای ملی به تسخیر حال و آینده پرداخته است. در واقع حال و آینده رامِ الگوی مدرن دولتداری است. هرچند پس از سال ۱۹۱۸ (پایان جنگ جهانی اول)، دولتهای ملی چون آلمان و اتریش براساس قوانین دموکراتیک شکل گرفت، اما اصل «ملت» حامل نوع تازهای از خشونت در برابر بیگانگان نیز بود. مثلا در سال ۱۹۱۵ یعنی در بحبوحهی اشتعال جنگ جهانی اول، ملت تُرک دست به پاکسازی قومی و نسلکشی ارامنه زد، که در واقع پیامد ملیگرایی رادیکال و یکسانسازی قومی در ذیل مفهوم «ملت واحد با زبان، تاریخ و فرهنگ واحد» بود. با توجه به تعریف دولتهای ملی، اقلیتهای قومی و گروهی که در مفهوم ملت «تاریخ، زبان، فرهنگ و ارزشهای مشترک» قابل جمع نیستند، بهعنوان تهدید بالقوه علیه دولت ملی محسوب میشوند و همواره خطر پاکسازی و نسلکشی آنها توسط دولتهای ملی متصور بوده است.
در اینجا باید اما دو مورد ویژه را به یاد داشته باشیم؛ نخست اینکه دولتهای ملی دوگونه شکل میگیرند: ستیزهجو، بهلحاظ قومی همگن و خودکامه و یا مدنی و دموکراتیک و متنوع. دوم اینکه میان دولتهای ملی و امپراتوری میتواند همپوشانی بدیهی وجود داشته باشد. این ویژگی را میتوان در مورد ساختارهای استعماری اسپانیا، انگلیس، فرانسه یا پرتگال به وضوح مشاهده کرد. همچنان در زمان صدارت اتو بسمارک، آلمان از یک امپراتوری به یک دولت ملی استعمارگر تبدیل شد. آدلف هتلر نیز با میلی به توسعهطلبی امپراتورانه، اما در چارچوب دولت ملی و با تمسک بر اصل «وسعت قلمرو و خلق جغرافیا برای حاکمیت نژاد برتر» یک دولت ملی اشغالگر و استعماری نژادمحور را بنا نهاد که هم مرتکب نسلکشی و پاکسازی گروههای خاص بهویژه یهودان شد، هم مرزهای دولتها را شکست و دست به غارت و چپاولگری و بهرهکشی نیروی کار در داخل کشورهای اروپایی زد تا ملت «نژاد برتر و جامعهی آرمانی» خویش را بر صدر ملتها بنشاند و خویش نیز بر سریر امپراتوری رایش سوم تکیه زند.
بازگشت تاریخ
برگردیم به پوتین و اهمیت تاریخی نقطه عطف زمانی (۱۹۹۱) برای او. از نظر فوکویاما، پایان اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱، در واقع پایان تاریخ بود. یعنی با فروپاشی شوروی تاریخ نیز به پایان رسیده بود. اما میتوان عکس این برداشت فوکویاما ادعا کرد که تاریخ بازگشته بود. عصری به پایان رفته بود و عصر تازهای از تاریخ و یادوارههای تاریخی آغاز شده بود. پایان جنگ سرد، پایان یک رویارویی ایدئولوژیک و نبردهای نیابتی میان دو جهانبینی (کاپیتالیسم و کمونیسم) بود که یک اجتماعِ نظر مهم میان آنها مشهود بود: گذشته نقش پُراهمیتی در سیاست و زندگی عمومی ندارد. پرداختن به گذشته وظیفهی تاریخنگاران است، درحالیکه جوامع رو به آینده و میل به توسعه و پیشرفت دارد. این نگرش (دستکم گرفتن نقش گذشته در حال و آینده) اما زمانی تغییر کرد که پس از چهل سال سکوت یعنی در دهههای هشتاد و نود، یادوارههای هلوکاست دوباره بر سر زبانها افتاد و [گفتمان تاریخی تازهای را شکل داد]. این خاطرهنگاری و تعریف رویدادها پای حوادث و پیامدهای جنگ جهانی دوم بهویژه استبداد استالینی را نیز به میان کشید. موزههای ملی پسا اتحاد جماهیر شوروی با مستندسازی حوادث، برگِ تازهای از تاریخ شوروی را در معرض دید همگان به نمایش گذاشتند.
در روسیهی پسااستعمار، یعنی در دهه نودِ سدهی بیستم دو جریان تازه با دو نگاه متفاوت و در تضاد با هم نسبت به گذشته شکل گرفته بود: «پامیات و مِموریال» که در واقع هردو به مفهوم یادواره یا خاطره بهکار میروند، اما برداشتهای متضادی از تاریخ و رویدادهای تاریخی ارائه میکردند.
مِموریالیها معمولا موضع خودانتقادی نسبت به تاریخ، بهويژه دوران استالین داشتند و با قربانیان سیاستهای استالینی با مرحمت و همدردی برخورد میکردند و با برگزاری محافل یادبود از قربانیان و مستندسازی جنایات استالین به نحوی احساس ادای دَین تاریخی میکردند. این سازمان غیردولتی که در سال ۱۹۸۹ در مسکو توسط آندری ساخاروف و دیگر فعالان حقوق بشر تأسیس شده بود، مدت کوتاهی قبل از حمله به اوکراین توسط پوتین بهعنوان یک نهاد عامل خارجی قلمداد شده و در دسامبر ۲۰۲۱ در روسیه ممنوع اعلام شد.
نگاه پامیاتیها اما نسبت به گذشتهی روسیه توام با فخر، اقتدار و یک ملت قدرتمند بود/است. در این نگاه، درحالیکه جسد مومیاییشدهی لنین همچنان در آرامگاه او در میدان سرخ مسکو نگهداری و به نمایش گذاشته میشود، خود او تا حد زیادی از تاریخ ناپدید شده است؛ زیرا نقش او بهعنوان قهرمان مرکزی تاریخ روسیه به استالین (قهرمانی که بر هیتلر پیروز شد) واگذار شده است. این پیروزی هرساله با برگزاری گردهمایی و مانورهای بزرگ نظامی و همراهی ارکسترها در نهم ماه می تجلیل میشود. این روز تنها روز تعطیلی مناسبتی و تاریخی است که از رویدادهای تاریخی روسیه برجای مانده و اکنون نیز در تقویم این کشور حفظ شده است. جمهوریهای اتحاد شوروی هرکدام با نمادهای متعددی با هم پیوند خورده بود. اما ناگهان پس از سال ۱۹۹۰ این روند تغییر کرد. مجسمههای لنین یکی از پی دیگری ناپدید شد و خاطرههای استالین دوباره به سر زبانها افتاد. پس از فروپاشی شوروی حتا هویت کشورهای تازهتأسیس با پرورش و پالایش خاطرههای پندآمیز جنایات استالین، مثلا قتل افسران لهستانی در کاتین، قحطی هولودومور در اوکراین، یا سیستم گولاگها در سایبری شکل گرفت.
راهگمِ تاریخ
موریتس بن، کارشناس قانون اساسی در سال ۱۹۳۱ گفته بود که الگوی حکومتداری «امپراتوری» پایان یافته و پیشبینی کرده بود، که مدل «فدراسیون» جایگزین امپراتوری خواهد شد. با شکلگیری اتحادیهٔ اروپا (پایان امپراتوریهای سنتی اروپا چون بریتانیا، آلمان و امپراتوری هابسبورگِ مجارستان-اتریش) در واقع پیشبینی موریتس تحقق یافته بود. برای اولینبار در تاریخ، فدراسیونی از دولتها براساس حاکمیت قانون، صلح و رفاه جمعی از طریق یک منطقهی اقتصادی مشترک و جامعه مدنی متنوعِ مبتنی بر حقوق شهروند و حقوق بشر پدید آمده بود. با این مدل جدید اتحادیه اروپا، دولت ملی از نظر حقوقی و سیاسی رام شد؛ زیرا اتحادیه اروپا نه تنها یک جامعه و منطقهی اقتصادی را شکل داده بود، بلکه به وضوح میبینیم که همچنین یک جامعه ارزشی را به وجود آورده است.
این بازتعریف اتحادیه اروپا ارتباط نزدیکی با جنگ تجاوزکارانهی روسیه علیه اوکراین دارد. این موضوع زمانی کاملا روشن شد که اوکراین ناگهان در قامتِ کشوری ظاهر شد که دقیقا برای همین ارزشها و با قبول ضررهای فراوان میجنگد و آماده است تا مرز فرسودگی کامل، از خود دفاع کند. پوتین دقیقا به این خاطر به اوکراین حملهی نظامی کرد که مانند بسیاری از موارد دیگر، واژهی «ملت» را با ناسیونالیسم و بهویژه نازیسم یکی میداند. به همین دلیل است که او اوکراینیها را فاشیست و خود را گونهی استالین دوم و منجی تاریخ میداند.
پاولو کلیمکین، وزیر خارجهی سابق اوکراین در مصاحبهای با رادیو آلمان DLF-Deutschlandfunk به تاریخ ۱۵ ژوئن ۲۰۲۲ گفته بود: «پوتین میخواهد روح اوکراین را نابود کند.» این اصطلاح که «یک ملت دارای روح است» باور رایجی در قرن نزدهم بود. مراد از روح ملت مجموعهی از ویژگیهای اشتراکی بود که امروزه به آن «هویت» میگوییم. با این حال، بر خلاف اصطلاح روح، هویتها بهصورت فرهنگی ایجاد میشوند و حالت پویایی دارند و مستلزم یک فرایند گفتمانی و تغییر دایمی هستند. هویتهای ملی از طریق زبان، فرهنگ و چشماندازهای تاریخی خویش متمایز میشوند. در اتحادیه اروپا، این هویتها با تنوع، تبادل و تعامل مستمر فرهنگی مشخص میشوند، و تقریبا بهعنوان سامانهی تضمینی برای حفظ کثرتگرایی و دموکراتیک ماندنِ هویتها عمل میکند، تا از بروز همگنیِ سیاسیِ که میتواند بهعنوان تهدیدِ علیه اقلیتها قلمداد شود، جلوگیری کند.
عدم تعادل تاریخی-سیاسی آشکار
در جهان پوتین، فرایند طولانیِ استعمارزدایی که سده بیستم را همراهی کرد آغاز نشده است. برای پوتین هیچ چیزی از عظمت و شکوهی از مفهوم امپراتوری زایل نشده است. این نگاه او ناشی از یک نوستالژی سیاسیِ است که او میخواهد فقدان اقتدار تاریخی روسیه را با آن جبران کند. خشونت و سرکوب که از ویژگیهای آگاهانهی سلطهگران استعماری سابق بود، آشکارا تهماندهی روانِ پوتین است. این امر نشاندهندهی عدم تعادل تاریخی-سیاسیِ آشکاری است که او را نخست به یک رویارویی سرد و در فرجام به یک نبرد گرم کشاند. امپراتوری، تفسیر پوتین از تاریخ و چشمانداز او از آینده است. او نه تنها خودش را جانشین استالین میداند، بلکه میخواهد در قامت پیتر کبیر ظاهر شود. پیتر، تزارِ متوفی سال ۱۷۲۵ الگوی کشورگشایی و توسعهطلبی جغرافیایی پوتین است. کشورهایکه بخشی زیادی از مردم آن روسزبانند و همچنان کشورهایکه روزگاری جزء قلمرو روسیهٔ تزاری بودند، برای پوتین سرزمینهای سنتی روسیه و قلمروِ امپراتوری او قلمداد میشوند. برخلاف ساختار فدارسیونی که در آن دولتهای ملی حاکماند، نامزدها با هم رایزنی و رقابت میکنند و متعهد به حفظ و شناخت مرزهای قلمروی هستند، امپراتوریها به این مهم وقعی قایل نیستند. بهویژه زمانی که متقاعد شوند، به زعم خودشان، هموطنانشان (همزبانانشان) آن سوی مرزها زندگی میکنند. اینجاست که فکر میکنند این وظیفهی آنهاست تا به آزادسازی قلمروِ هموطنانشان اقدام کنند و در صورتیکه به توسعهی امپراتوری خود پرداختهاند، انتظار دارند/تصور میکنند که از طرف این هموطنان با گل و شور و شعف استقبال شوند. احتمالا تصور پوتین در قضیه اوکراین نیز همین بود و به همین جهت از حملهی نظامی به اوکراین بهجای جنگ از اصطلاح «عملیات ویژهی نظامی» استفاده کرد.
تاریخی که مفهوم «ملت» را در سدهی نزده پدید آورد و پایههای دولت ملی را پس از دو جنگ جهانی بنا نهاد، بیهیچ ردی از پوتین عبور کرده است. در او هیچ اثری از این تحول تاریخی قابل رویت نیست. در دورهی شوروی، هویت ملی اوکراین فراموش نشد اما در سطح فلکلور تنزل یافت. ایدهی دولت-ملت مستقل که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و توام با ایدهی کمونیسمزدایی در اوکراین به وجود آمده بود، در نگاه تاریخی پوتین جایی نداشت/ندارد. او اصلا به این مفاهیم اهمیت نمیدهد.
پوتین اکنون نیازی جدی به بهانههایی دارد که بتواند جنگ تجاوزکارانهاش علیه اوکراین را مشروعیت تازه ببخشد و توجیه کند. در چنین حالتی چه بهتر از چسبیدن به الگوهای تاریخی توسعهطالبانهی تزارهای روس است. او دیگر به استالین هم اشاره نمیکند، بلکه چند قدم بیشتر برمیدارد و خود را پیتر کبیر میخواند. «حاکمیت» در نگاه پوتین به معنی حق وجودی دولتهای ملی نیست، بلکه آزادی نامحدودیست که براساس آن او بتواند/میخواهد تاریخ جهان را آنگونه که لازم میبیند، متحول سازد. در نگاه او، «حاکمیت» از طریق نظامهای حقوقی و توافقات متقابل حاصل نمیشود، بلکه صرفا از طریق قدرت «سلاحهای مافوق صوت، کلاهکهای هستهای، ابزارهای علمی-فنی و همچنان اطلاعات ژئوپولیتیکی» قابل حصول است.
در روسیه، و با نمایشگاه بزرگی که مسکو بهمناسبت سالروز ظهور امپراتوری برگزار کرده بود و پوتین در آن سخنرانی و خود را با پیتر کبیر مقایسه کرد، مردم برای یک نقطه عطف جدید در تاریخ آماده میشوند؛ زیرا برای جلوگیری از فروپاشی کلی، جامعه روسیه به وحدت و ارزشهای قوی و قناعتبخش نیاز دارد. استقرار سنتپترزبورگ و حاکمیت دریایی روسیه در منطقهی بالتیک که از گذشتههای دور مستقیما پیشبینِ آینده بوده است، برای پوتین چشمانداز بزرگ ملی محسوب میشود. او در سخنرانی افتتاحیهی این نمایشگاه خاطرنشان کرد که پیتر کبیر در جنگ بزرگ شمال (۱۷۲۱-۱۷۰۰) چیزی از کسی نگرفته بود، بلکه تنها چیزهای را که زمانی متعلق به امپراتوری بزرگ روسیه بوده است، «بازگرداند». به نظر میرسد نگاه او به جنگ در اوکراین نیز همین است: نیروهای او در اوکراین دنبال چیزی هستند که زمانی متعلق به امپراتوری روسیه بوده است. از نظر پوتین، تاریخ زنجیرهای از علل و معلولها و یک فرایند کاملشده نیست، بلکه توپ بلورینیست که پوتین در آن بهدنبال مشروعیت خودکامهگیها و عملکردِ قدرت سیاسی تکساحت و تکرو خود رژیمش است. این چشمانداز امپریالیستی به رئیسجمهور روسیه اجازه میدهد تا بر واقعیات تاریخی پرده افکند و هر آن چیزی که موجب اختلال در این نگرش میشود را به سادگی حذف کند. خطر بزرگ این نوع خوانش از تاریخ این است که در تضاد کامل با گردش تاریخ قرار دارد. همچنین میتوان از یک «همزمانیِ غیرهمزمان» صحبت به میان آورد که در سطح سیاسی عمیقا ویرانگر و بنیادبرانداز است. در صورتی که بسیاری از کشورهای جهان در حال حاضر با یک فرایند طولانی و دشوار استعمارزدایی و استعمارزدایی روحی دستوپنجه نرم میکنند، پوتین در مسیر و شاهراه معکوس تاریخ مسابقه میدهد، که میتواند به اندازهی یک رانندهی راهگم در شاهراه خطرناک باشد.