آرشیف
در گرداب جنگ اشرافیت و ملا
یونس نگاه
۲۵۰ سال پیش، در سال ۱۷۷۳ میلادی، یکی از نامورترین مردان تاریخ افغانستان چشم از جهان بست. از آن زمان مدت طولانی گذشته و کشور ما توفانها و تغییرات بسیاری را بعد از احمدشاه ابدالی سپری کرده است. میخواهم در این مقاله توضیح دهم که احمدشاه همعصر ما است، چرا که زمان بر ما گذشته است، اما ما راهی نپیمودهایم و جایی نرفتهایم. ما در گردابی چرخیدهایم و در همان وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی دوونیم قرن پیش گرفتار ماندهایم.
زمانی که احمدشاه ابدالی در سال ۱۷۴۷ به قدرت رسید، عصر روشنگری در غرب پخته شده بود و حداقل یک قرن سابقه داشت. جهان غرب در علوم طبیعی، فلسفه، دولتداری، اداره و هنر قلههای روشنگری را طی میکرد. در همان سالها ژانژاک روسو مشغول پختن ایدههای قرارداد اجتماعی بود. روسو که ۱۰ سال کلانتر از احمدشاه ابدالی بود، کتاب مشهورش را در سال ۱۷۶۲، یعنی ۱۵ سال بعد از به قدرت رسیدن احمدشاه نوشت. در سال ۱۷۶۱، زمانی که روسو روی خاکه قرارداد اجتماعی کار میکرد، لشکریان افغان به رهبری احمدشاه در هندوستان میجنگیدند و فاجعه مشهور پانیپت را رقم زدند. جامعه افغانستان در آن روزها از ارزشهای درج شده در قرارداد اجتماعی بسیار فاصله داشت و حاکمان در تلاش گرفتن غنایم، کنیز و برده بودند. در سراجالتواریخ که زیر نظر امیر حبیبالله و مقامهای دربارش با اتکا بر اسناد رسمی دولتی و کتابهای تاریخی نوشته شده، آمده است که در آن پانیپت «جنگگاه از خون کشتهگان سپاه مرهته گلرنگ گشت و بیستودو هزار نفر برده و کنیز دکنینژاد، به دست شیرمردانِ افغان افتادند و غنایم از حد، حصر و عد بیرون، از نقود و اجناس و جواهر و توپخانه و پنجاه هزار اسپ، و دولک فرد گاو و چندین هزار اشتر و پنجصد زنجیر پیل به تصرف غازیان شجاعتمنشانِ افغان درامد»[i]. عصر احمدشاه را نمیتوان با معیارهای امروز قضاوت کرد؛ اما غمانگیز است که امروز نیز ذهنیت غنیمتگیری، کنیزسازی و غازیگرایی بازار دارد. حاکمان میتوانند با توسل به آن ذهنیتها، از فرزندان مردم لشکر بسازند.
همعصر دیگر احمدشاه ابدالی، ایمانویل کانت آلمانی بود. کانت در سال ۱۷۲۴ به دنیا آمده بود و احمدشاه در سال ۱۷۲۲؛ یعنی آن دو اگر از یک قریه میبودند، همبازی میشدند و کانت، احتمالاً احمد را در جریان تشلهبرد لالا صدا میزد. من در فلسفه مطالعه چندان ندارم و کتابهای کانت را نیز نخواندهام، اما از مقالات و کتابهایی که در مورد او نوشته شده است، مثل اکثر دانشگاهرفتهگان میدانم که او یکی از قلههای فلسفه بود. او آزادی فرد را در چارچوب قانون عمومی، حق یگانهای میدانست که به هر انسان بدون توجه به وضعیت اجتماعی، سیاسی و دینیاش صرفاً به دلیل انسان بودن تعلق میگیرد. کانت به آزادی اراده و مختار بودن انسان باور داشت. او خداباور بود، اما به مراسم صوری عبادات مثل طالبان و دیگر ظاهرگرایان مذهبی باور نداشت. او این شکلیات و مراسم را توهمات دینی و عبادت کاذب میخواند.[ii] از او شاهکارهایی چون نقد عقل محض، نقد عقل عملی و نقد قوه حکم (Critique of Judgment) مانده است.
آدام اسمیت، فیلسوف و اقتصاددان مشهور عصر روشنگری که از او به نام پدر علم اقتصاد مدرن هم یاد میکنند، یکی دیگر از همعصران و همسنوسالان احمدشاه بود. آدام اسمیت یک سال بعد از تولد احمدشاه به دنیا آمده بود. او از تیوریسنهای بازار آزاد بود؛ همان اصطلاحی که در ۲۰ سال گذشته سر زبان تاجران و وزیران سکتوری دولتهای افغانستان بود. ساکنان سرزمینی که زمانی احمدشاه، پادشاه آن بود، سه قرن بعد از تولد آدام اسمیت ایدههای او را بیشازحد «پیشرفته» و فراتر از ظرفیت جامعه خود میدانند و گروهی از ملاها و طالبها با عَلم کردن ایدههای مطرح شده در کتاب ثروت ملل آدام اسمیت، جنگجویان مذهبی تدارک میبینند و در برابر تغییر جامعه میایستند. آزادی بازار، آزادی فرد در فعالیت اقتصادی و رابطه آن با نفع و سعادت اجتماع، مباحث کلیدی ثروت ملل است. امروز، طالبان آمدهاند تا مانع «آلوده شدن» جامعه به آزادیهای فردی شوند و هرچه را رنگ حقوق فردی، آزادیهای اقتصادی و مدنی داشته باشد، خلافکاری و جرم میپندارند.
در زمان احمدشاه علوم طبیعی نیز در بیرون از افغانستان پیشرفت چشمگیری کرده بود. در ملک ما اما امروز نیز طالبان مکاتب را میبندند، چون تصور میکنند که آموختن علوم غیردینی باعث فساد اخلاق و ایمان میشود. در کشور ما هنوز لابراتوار، فرهنگ تجربه و تلاش برای فایق آمدن بر عوامل طبیعی، رشد نکرده است. در بهترین حالت و زمانی که حاکمان اجازه دهند، تکنیکها و مهارتهایی را که زنان و مردان عصر روشنگری و پس از آن در غرب و بعدها سراسر جهان خلق کردهاند، در مکاتب و دانشگاههای خود میخوانیم. هنوز محیطی برای تربیت افرادی چون دانیل فارنهایت، هواشناس مشهور همعصر احمدشاه ابدالی، نداریم. فارنهایت که هنگام تولد احمدشاه ۳۶ سال داشت و اوج فعالیتهای علمیاش بود، دو سال بعد از تولد احمدشاه در سال ۱۷۲۴، نتایج تحقیقات طولانیاش را در استفاده از سیماب برای سنجش حرارت نشر کرد. افغانستان زمان احمدشاه چنانکه در ادامه توضیح خواهم داد، در دام تعویذ، مزار و دعاگیر مانده بود و اکنون نیز آموزش مهارتهایی چون استفاده درست و علمی از حرارتسنج، برای حاکمان کاری بیهوده جلوه میکند.
جیمزوات نیز همعصر احمدشاه بود. او ۱۴ سال کوچکتر از احمد بود و در جریان عمر طولانی و پربارش خدمات بسیاری به صنعت کرد. نیروی بخار و نقش آن در گسترش صنعت، صرفهجویی انرژی و نیروی کار، ستون مهم صنعتی شدن جهان بود و از بنیادهای تمدن امروز به حساب میآید. از این رو جیمزوات را پدر انقلاب صنعتی میگویند. او با اصلاحاتی که در ماشین بخار آورد، تولید انبوه را تسهیل کرد. ماشین بخار وات سه سال پس از آنکه احمدشاه از جهان چشم پوشید، به بازار آمد. اکنون تولید، تولید انبوه، انرژی بخار و بیشتر گونههای دیگر انرژی با نام جمیزوات گره خورده است. طالبان مصرف برق را با کیلووات میسنجند تا پول آن را جمعآوری کرده جنگجو تربیت کنند و مدرسه بسازند، اما مکتب و پوهنتون را که مراکز تربیت جیمزواتهای عصر ما است، میبندند و تخریب میکنند.
احمدشاه در عصر درخشانی زندهگی میکرد. جهان در عرصههای گوناگون در حال نو شدن و پوست انداختن بود. مردان و زنان رها شده از زنجیرهای سنت و خرافات دایم میدرخشیدند و خلاقیت و ابتکار نشان میدادند. موسیقی که امروز در افغانستان مغضوب جاهلان است، در عصر احمدشاه به قلههای بیسابقه و ماندگار عروج کرده بود. همزمان به دوره کودکی و نوجوانی احمدشاه، یوهان سباستیان باخ برخی از سمفونیهای ماندگارش را تولید کرد. او سه سال پس از به قدرت رسیدن احمدشاه، جهان را وداع گفت. هایدن، ۱۰ سال از احمد کوچکتر بود. نابغه موسیقی کلاسیک اروپا، موزارت، در سال ۱۹۵۶، اوج لشکرکشیهای احمدشاه به هند، به دنیا آمد و در سیوچند سال عمر کوتاهش بزرگترین آثار موسیقی عصرش را تولید کرد. حتا غول دیگر موسیقی کلاسیک اروپا، بتهوون، همعصر احمدشاه بود. او در سال وفات احمدشاه، کودک سهساله بود.
اینان و هزاران هنرمند، سیاستمدار، فیلسوف و دانشمند به حمایت میلیونها توده خواهان رفاه و خسته از گرسنهگی و عقبماندهگی، در جریان چندصد سال مبارزه با دینفروشان، نجبا و شاهان مستبد، توانستند روشنگری را در بخشی از جهان پیروز کنند. یکی از میوههای اجتماعی ـ سیاسی آن مبارزات، انقلاب کبیر فرانسه بود که نظام سیاسی جهان را متحول ساخت و آغاز عصر جمهوری، دموکراسی و سکولاریسم را اعلام کرد. انقلاب فرانسه امتیازات خانوادهگی، اشرافی و ملایی را که قبل از آن ابزار تصاحب قدرت بود، در بخشهایی از جهان آسیب زد و حقوق شهروندی را پیش کشید. افغانستان آن روز اما تازه به یکی از پهلوهای اشرافیگری، خانخانی و همجوشی دین و سیاست میغلتید.
احمد جوان وقتی دربار و لشکرِ از هم پاشیده نادرشاه را در منطقه قوچان، نزدیک مشهد، ترک کرده به سمت قندهار آمد، حریفان بسیاری داشت. دو قشر پرنفوذ مالک اصلی قدرت بودند و احمد برای به دست آوردن و حفظ تاج و تخت باید با آنان همکاری میکرد. قشر اول نجبا و اشرافیت فیودالی بودند که میگویند روزها بدون آنکه نام احمد مطرح باشد، برای تصاحب تخت با هم گفتوگو و مشاجره کردند و عاقبت او را به امید آنکه بیش از همه قابل مدیریت خواهد بود و مدعیان اصلی قدرت را به چالش نخواهد کشید، شاه برگزیدند. قشر دوم، ملاها و متنفذان مذهبی بودند. احمدشاه قدرت را از آن دو قشر به امانت گرفت. خانها با او بیعت کردند و صابرشاه کابلی، نماینده متنفذان مذهبی و ملاها، «گیاه سبزی را به عمامهاش نصب کرده، گفت این جیغه (تاج) تو است و تو پادشاه دورانی»[iii] حضور صابرشاه در آن مجلس تصادفی نبود، بلکه حکایت از نقش تاجگذار ملاها و متنفذان مذهبی در آن عصر دارد. احمدشاه در تمام دوران حکومتش با این دو قشر درگیر بود و میکوشید رضایت یکی یا هر دو را جلب کند. او دو سال پس از تاجپوشی، با خانهای تاجگذار درگیر شد. به نقل از سراجالتواریخ، زمانی که احمدشاه در سال ۱۱۶۲ هجری قمری (۱۷۴۹) علیه میرمنو به لاهور لشکر کشیده بود، خانها در قندهار برای کشتن او برنامهریزی میکردند. احمدشاه با اطلاع از توطیه آنان، تعدادی از خانها و متنفذان را در تپه مقصودشاه زیر پای پیل انداخته کشت. از جمع کشتهگان، نام نورمحمد علیزایی، کدوخان، محبتخان پوپلزایی و عثمانخان توپچیباشی در سراجالتواریخ ذکر شده است.
در اتفاق دیگری وقتی احمدشاه شهرنو قندهار را بنا مینهاد، خانهای مخالفش مانع کار او شدند. او نهری عریض و عمیق را در ساحل غربی رود ارغنداب حفر کرد تا در منطقه خوشآبوهوا شهر آباد کند، اما صاحبان آن زمینها، خانهای طایفه الکوزایی، مانع او شدند و برنامه احمدشاه فسخ گردید. بعد از آن تصمیم گرفت که «در حدود غربی مرو قلعه» شهر احداث کند. این بار خانهای طایفه بارکزایی مانع شدند. در نهایت پوپلزاییهای همطایفهاش پا پیش گذاشته گفتند که شاه در هر گوشه از زمینهای ما اگر خواسته باشد، میتواند شهر آباد کند و او شهر را بر زمین خانهایی که رضایت داده بودند، بنا نهاد.
نفوذ ملاها و کلانهای مذهبی نیز چالشی بزرگ در برابر احمدشاه بود. کاتب در سراجالتواریخ نوشته است که احمدشاه در مجلس خود علما، سادات و فقرا [عارفان و ملنگها] را «به سمت راست جای نشستن تعیین کرده و اعیان و اشراف را به دست چپ مقرر داشته، برای علما و سادات به قدر کفاف، مؤنت و معیشت، وظیفه معین گردانید.»[iv]
در دوران ما، اشرف غنی تلاش ورزید تا حمایت متنفذان مذهبی را با دادن معاش، ساختن مدارس، بخشیدن پستهای دولتی و حتا پیشکش کردن پروژههای نمایشی چون اعمار مسجد «وحدت ملی» در کابل از خاک تمام ولسوالیها، جلب کند. او میکوشید از این طریق حریف طالبان شود و نیز نفوذ فرماندهان را که همچون خانهای دوران احمدشاه عمل میکردند، خنثا کند. اما بازی سیاسی با دین، بارها، از جمله در زمان احمدشاه، اشتباه ثابت شده بود. اشرف غنی که درس تاریخ را خوب نخوانده بود، با امتیازدهی به معاملهگران مذهبی، پایههای نظام را تضعیف کرد.
در قرن هجدهم، زمانی که بخشی از جهان در تلاش کاهش نفوذ سیاسی تیکهداران مذهبی و اشرافیت فیودالی بودند، در افغانستان خانها و ملاها با جدیت و نیروی تمام وارد میدان میشدند. احمدشاه، خانها را رقیب اصلی خود میدید. ملاها و متنفذان مذهبی خلاف اروپا، در کشور ما املاک و نفوذ اقتصادی گسترده نداشتند، بلکه ریزهخوار دسترخوان قدرت بودند و به دور خانها، وزیران و شاهان گرد میآمدند. از این رو کسانی چون احمدشاه قدرت ملاها را چالشبرانگیز نمیدیدند و تصور نمیکردند که روزی آنان نیز بیآنکه زمین، پول و دارایی وطنی زیاد داشته باشند، مثل خانها و اشراف مدعی قدرت شوند. در آن زمان نه برای احمدشاه و نه برای هیچ عالم و عامی در افغانستان قابل تصور بود که روزی هزاران مدرسه با پول بیگانهگان و عشر گرسنهگان داخلی در سراسر افغانستان و منطقه برپا خواهد شد و لشکری از طالبها و مولویان مسلح با افکار جهادی و ضد مدنی به سرزمین ما خواهند ریخت تا مانع پیشرفت شوند و نشانههای آبادی و آزادی را نابود کنند.
احمدشاه فرصت آگاهی از تحولات عصرش را نیافته بود. از این رو خلاف جریان تاریخ و به امید آنکه مخالفان اشرافیاش را منزوی سازد، به تقویت نیروهای مذهبی یاری رساند. او خرقه مبارک را از فیضآباد به قندهار برد. جریان انتقال خرقه مبارک طوری بود که در هر منزل، آن را برای زیارت عوام پایین میکردند. هر منزل را قدمگاه مردان میخواندند و آنجا زیارت میشد. برای تقویت روحیه مذهبی، در هر منزل «رقعهای به اسم صدقه مرقوم نموده به گردن شتری که حامل آن در همان منزل بود، آویخته رها میدادند که هرکه بگیرد، شتر از آن وی باشد.» با وضعیت اجتماعی که آن زمان حاکم بود، میتوان حدس زد که شترها نیز همچون موجودات مبارک در قریهها باقی میماندند.
خرقه مبارک نزدیک به نه ماه در علیآباد کابل ماند و تمام این مدت مردم از گوشه و کنار به زیارتش میآمدند. تا مدت سفر طولانی خرقه از فیضآباد به قندهار پایان رسید، هیجان مذهبی در سراسر کشور دمیده شد. اما خرقه را که شاه به امید کنترل خانهای رقیبش میخواست، بهتدریج متنفذان دست راست مجلس او را به نیرویی چالشساز مبدل کرد. در سراجالتواریخ آمده است که احمدشاه بعد از رسیدن خرقه، دستور داد که آن را در جایی عاریت نگه دارند تا مزاری ساخته شود. نقشه احمدشاه این بود که مزار در دو طبقه باشد. در طبقه بالایی خرقه مبارک گذاشته شود و در طبقه زیرین خود شاه را بعد از وفات به خاک بسپارند. پس از آنکه مزار ساخته شد، ملاها از دستور شاه سرپیچی کردند و نگذاشتند خرقه مبارک به آنجا انتقال یابد. شاه بعد از مرگ، تنها و بدون خرقه در آن مزار خفت.
در بالا گفتیم که عصر احمدشاه چگونه پر از قلههای موسیقی بود. احمد نیز که صاحب دربار و از فرصت و رفاه لازم برخوردار بود، به احتمال زیاد تمایل به موسیقی و هنر داشته است. از او شعرهایی هم به جا مانده است. شاید دور از چشم ملاها موسیقی هم میشنیده است. اما در سالهای آخر حکومتش متنفذان مذهبی و دستراستیهای مجلس دربار چنان قوی شده بودند که شاه را روزی به خاطر دست زدن به ساز، سرزنش کردند. ملا فیضمحمد کاتب هزاره، در سراجالتواریخ نوشته است که شاه «روزی از راه امتحان پارسایی و حقیقتسرایی علمای بار، آلتی از آلات ساز خواسته، به نواختن درآورد. ملا ارادت، معروف به شاهو و یکی دیگر که حاضر بودند، از آواز ساز، دلگداز گشته از مجلس برخاستند.» بعد ملا شاهو جسارت کرده گفته بود: احمد! این چه کار است که مرتکب شدهای؟ ملا شاهو کسی را که دهها هزار عسکر داشت و میتوانست تا دهلی را زیر سم اسبانش کند، با نام کوچک صدا زده و با سرزنش از او پرسیده بود این چه کار است که مرتکب شدهای؟
احمد جواب داد بود: چه میشود؟ و ضرر این کار چیست؟
ملا شاهو درست مثل ملاهای امروز ما گفته بود: به همین کلمهای که گفتی، گویا حلال را حرام شمردی و نتیجه حرام را حلال شمردن، کافر شدن است. این جمله چقدر برای ما آشنا است! در مسجد، در راه و در رسانه بارها شنیدهایم که ملا میگوید با گفتن فلان کلمه کافر شدهای!
اعتماد به نفس ملا شاهو را میبینید که شاه را در دربارش تکفیر میکند؟ ملا بعد از فرمان تکفیر شاه، میخواهد از دربار بیرون شود. شاه به گفته کاتب میکوشد ملا را نرم کند و به او میگوید قصدم امتحان شما بود تا بدانم چه عکسالعمل نشان میدهید. ملا جواب میدهد که اگر قصد شاه امتحان من بود، دیگر به محفل شما حاضر نخواهم شد. او مجلس شاه را قدغن کرد و به کوه سرخ رفته انزوا گزید.
لحن سراجالتواریخ طوری است که گویا شاه موسیقی نمیشنیده و صرفاً برای آزمودن ملاهای دربارش دست به ساز زده است. اما همین که ساز در دربار او میسر بوده، حکایت از عدم دشمنی احمدشاه با ساز دارد. اگر او با ساز سازگار نمیبود، نمیتوانست خطاب به یکی از مامورانش مثلاً بگوید فلانی همو تنبور را بیار که یک پنجه ساز بزنیم! چرا که فلانی با اخلاق شاه آشنا بود و حتماً جواب میداد: اعلیحضرت قربانتان شوم، ساز در دربار شما از کجا شود؟ اینجا سازی نیست. ما همه مثل شما متقی و مخالف سازیم!
واقعیت این است که ملاها بهتدریج و بعد از کسب امتیازات فراوان به جایی رسیده بودند که بدون هراس شاه را در دربارش تکفیر کنند. تقصیر احمدشاه نبود. تحولات اجتماعی نیازمند محیط است. زمین اجتماعی و سیاسی افغانستان آن روز از تخمهای تغییر خالی بود. امروز نیز انزوای سرزمین، مانع اصلی تغییر است. خواست شاه و تمایل رییس جمهور یا امیر تا وقتی زیربناهای تغییر مهیا نباشد، باعث تغییر نخواهد شد. سرزمین ما تا امروز از ماشین بخار، خط آهن، سرک آباد، بازار تپنده، مردم صاحب آزادی و حقوق ابتدایی خالی مانده است. از این رو محیط اجتماعی و اقتصادی امروز ما با ۲۵۰ سال قبل چندان تفاوت ندارد. حتا امروز چند گام از نظر سیاسی عقب رانده شدهایم و ملا شاهوهایی که بعد از تکفیر شاه به کوه رفته انزوا میگزیدند، اکنون پشت جبهههای بسیار قوی دارند و به پشاور، کویته و راولپندی رفته به کمر جوانان وطن بم بسته برمیگردند و هرچه ساز و سرک و مکتب و آزادی یافتند، تخریب میکنند.
زندهگی احمدشاه مثل روزگار ما پایانی تلخ داشت. او مریض شد. طب و تداوی وجود نداشت. ملاها او را دم و دعا کردند. ملاها او را گفتند که به ارواح صالحان پناه ببرد. او را به زیارت مرقد ملا نصرو در منطقه دهله بردند. او که طبیب حاذق نداشت، آنجا دعا خواند و صدقات داد؛ اما میکروب، عفونت، یا آنطور که برخی نوشتهاند سرطان بدن او با علم کنترل شدنی بود، نه با زیارت و دعا. شاهی که بخش کلان عمر کوتاهش را در تنش با خان و ملا سپری کرده بود، در اوج شهرت، وقتی ۵۰ سال بیش نداشت، چشم از جهان بست. در روزهای آخر زندهگیاش، خانهای حریف و ملاهای سودجو برای تصاحب میراث او به صف شده بودند. مدعیان قدرت مرگ او را نیز دستاویز قدرت ساخته بودند. مدتی خبر وفات شاه را پنهان کردند. شاهولی خان، خسر شهزاده سلیمان فرزند احمدشاه، ماموریت غسل و تکفین شاه را در انحصار گرفته بود تا قدرت به دامادش برسد. شاهولی خان، دامادش را به تخت نشاند. اما تعدادی از خانهای حریف، از جمله مددخان اسحاقزایی قندهار را ترک گفته نزد شهزاده تیمور، فرزند دیگر احمدشاه، رفتند تا او را شاه سازند. شهزاده تیمور و خانهای حامیاش پیروز شدند و شاهولی تاجگذار را با دو پسر و دو تن دیگر از خواهرزادگانش کشتند.
آن سریال هنوز ادامه دارد. اشرافیت و ملاها میداندارند. مردم عشرده و خراجگزارند. روشنگری هنوز تکفیر میشود و از حضور مردم در قدرت خبری نیست. باید از گردابی که جنگ اشرافیت و ملاها خلق کرده است، بیرون شویم.
[i] سراج التواریخ، انتشارات عرفان، جلد ۱ و ۲، صفحه ۱۰۶
[ii] کانت نوشته فردریک کاپلستون صفحه ۲۱۱ و ۲۱۲
[iii] سراج التواریخ، انتشارات عرفان، جلد ۱ و ۲، صفحه ۷۱
[iv] همان، صفحه ۱۱۷
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور