آرشیف
خلیلزاد در شیرپور به نام کسی زمین بزرگی از کرزی گرفته است.
مارس 14, 2022
عثمان نجیب
روایات زندهگی من: بخش ۲۰۹
هدایتی صاحب را هم همین گروه کر
جبارِ ثابت را در دفتر کاری اش هنگام زِناکاری و برهنه دیده بودند.
دو مارشال، دو اقتدار و دو اشتب
هر گپِ من را که هرکسی با سند رد کرده میتواند، بفرماید. از کرزی تا خلیلزاد.
قسمتِ سوم
در دورِ اولِ بیکاری مارشالِ فقید بود که روزی به دیدنِ شان رفتم. در چوکی خود و در اتاقِ پذیرایی تنها نشسته بودند. پسا صحبتها گفتند که از وقتِ برطرفی و خانهنشینی بسیاریها به طرفِ شان نیامدند. آنگاه یادم آمد که در زمانِ اقتدار وقتی مارشال حتا تا تشناب هم میرفتند منادیانِ دربار که گاهی کمتر از پنجصد نفر نبودند برای باز کردنِ دروازهی تشناب از هم سبقت میجستند. مارشال راست گفته بودند. به خاطرم آمد که در زمانِ تصدی شان به عنوانِ وزیرِ امنیتِملی موضوعِ سرقت و مفقودی یک مقدار پول نقد و گزاف از دفترِ شان درز کرد. شاید در آن حادثهی سرقت همه حواریونِ شان دخیل نبودند. اما معلوم بود که فکری برای حفظِ جایگاه و منزلتِ مارشال هم نهداشتند. اما خبر شدم یکی از سکرترهای شان به نامِ شاید مستعار یا اصلی جانآغا در حدی پول دزدیده بود. اطلاعاتی که آن زمان من به دست میآوردم رسمی نبودند اما به هیچ صورت غلط هم نبودند. جانآغا نام که من حضوری با ایشان نهمی شناسم، پولها را چنانی انبارِ خاک ذخیره کرده بودند. این پولها را بیشتر در قُطیهای مشهور به پِیپْهای دوسیرهی روغن جابهجا میکردند. یک شاهدِ عینی به یکی از دوستانِ نزدیکِ من روایت کرده بود که دهها بسته نوتهای هزار افغانیگی آن پولها همه سُرغُچ به اصطلاحِ صرافها (کَرَه بند) و در چندین پیپ جابهجا شده بودند. حتا راوی در حدی اطلاع مؤثق داشت که جانآغا در نگهداری آن پیپهای مملو از پول بسیار به تکلیف بود و پولهای سرگردانِ بیزبان کوچههای خیرخانه پرسه زده میرفتند. حالا از این نمونهی جانآقا دیگران را محاسبه کنید. بعدها مطلع شدم که به مارشالِ فقید ( آن زمان جنرالِچهارستاره ) مشوره داده بودند تا هدایتِ حفظِ سربستهی موضوع را صادر کنند. یا کسی به نامِ داکتر عزیز عُمرزی رییسِ اتحادیهی پیشهوران وانمود میکرد که فهیمخان خواهرزاده اش است. او در اصل داکتر هم نبود و معلوماتی که من داشتم وترنر بوده و خودش را داکتر خطاب میکرد. این آقا تا سرحدی از نامِ مارشال استفاده نمود که پیشهورانِ شهرِکابل را از کار و کاسبی پشیمان کرده بود. حتا کارمندانِ و مسئولانِ اتحادیهی پیشهوران به شمولِ شادروان حسنِ سپاهی که بارِ کاری تمامِ اتحادیه را به شانههای شان حمل میکردند از گزندِ اعمال و انحصارِ داکتر عزیز و برادرش یا فرزندش در امان نبودند. اما من که آن زمان کارِ آزاد میکردم نهمیتوانستم به خواستهای بیوقفهی داکتر جواب بدهم و تحتِ تأثیر نرفتم. تا جایی که برادرش بود یا فرزندش به نامِ نجیب میخواست من را مجازات کند. آقای نجیب اصلاً کارهیی نبود و فقط پسر یا برادر داکتر بود. در مقابل یک کسی دیگر از وابستهگانِ مارشال به نام سلطاندادخان کوهی از ادب، مناعت و انسانیتو فکر میکنم نسبت به داکتر عُمرزی نزدیکترین خویشِ مارشال بودند. اما در تمامِ دورانِ کاری شان به عنوانِ رییسِ شورای شهرِ اتحادیهی پیشهوران یک روزی هم نخوت و کِبر غرورِ خودخواهی و مردم آزاری نداشتند.
پسا استقرار حکومتِ مؤقت من بر سبیلِ وظایف گاهگاهی در رکابِ مارشالِ فقید بودم و داکتر!؟ مرزی احتمالاً زمانِ پخشِ نگارههای خبری تلویزیونِ ملی من را هم در مجلسها دیده بود. کاری داشتم در شهرِنو، نزدیکِ تانکِ تیل شهرِنو ایستاد بودم که یک موتر کرونای سیاهگونه با شیشههای سیاه به سرعت از جادهی عمومی چهارراه انصاری به سوی چهارراهِ ملک اصغر حرکت داشت و نارسیده به مقصد با شدت توقف کرد و یک فردِ مسلح از آن پیاده شده طرفِ من آمده گفت کسی میخواهد نزدش در موتر بروم هنوز نه پرسیده بودم که کی است، دیدم از آقای داکتر!؟ عزیز از موتر پایان شده و بسیار با خشونت سوی من آمد. بعد از سقوطِ سالِ ۱۳۷۵ و پیروزی پنجسال بعدِ مقاومت من داکتر!؟ را ندیده بودم. به جای احوالپرسی بیموجب به من کلمهی طالب را خطاب کرده و وانمود ساخت که گویا من طالب بودم و فهیمخان از آن خبری ندارند و آقای عزیزخان من را برای شان به عنوانِ طالب معرفی کرده و جایزهی ده میلیوندالری دریافتِ من را از سوی مارشال تصاحب میکند! عزیزخان از جنایاتِ خودآگاه بود و من میدانم او چیکارهایی که نهکرد. حتا یکی از شرکای تجاری من به نامِ گلمحمد را که شخصِ بیسواد و بیتدبیر و زورگو بود در مقابلِ من استخدام کرده بود. گلمحمد که رابطهی سیاسی و شخصی من را به عنوانِ یک آشنا میدانست. از مناسباتِ با مارشال دوستم آگاه بود. فکر میکرد میتواند دوستی من با مارشال دوستم را حربهیی در استفادهجویی علیه من کارگیرد. او هر چیزی خواست کرد. از تهدید و تصادمِ عمدی با موترِ من در چهارراهِ صدارت و از بوقزدنِ بیوقفهی موتر در زیرِ دفترِ اتحادیهی پیشهوران واقع شهرِنو همه و همه برنامههایی بودند که گلمحمد به تحریکِ آقای عُمرزی علیهِ من کرد. تا آب را گِلآلود کرده و از هر دو طرف زر اندوزد. گلمحمد به تحریکِ عُمرزی خود نه شناس شد تا حدی که به من گفت «… حالی روزِ مه اس … باز دوستم که آمد روزِ تو میشه…»، خوب، بادهای تُند میوزند اما سپیدار باید استوار باشد و خدا به طرفِ حق است. من به تهدیدهای وقیحانهی داکتر!؟ عزیز خندیده و برایش گفتم..، ما و تو یکجای پیش مارشال صایب میریم … تو هام گپایته بگو … مام گپای خوده ده باری تو برش میگٰم… آن جملاتی بود که مثلِ گُرزِ آهنین و آتشین بر فرقِ داکتر!؟ عزیز فرود آمد و در دَم من را به آغوش گرفته و گفت: «… تو آدم بسیار خوب هستی … میشناسمت …صبا. دفترِ مه بیه که چای بخوریم و قصه کنیم…»، فردایش مَن رفته و ماجراهای گذشته بر خود در ایامِ حاکمیتِ طالبان را برایش شرح دادم… و بعد از آن هرگز او را ندیدم. بعدها شادروان سپاهی صاحب برایم روایت کردند که داکتر!؟ عُمرزی برای شان کدام توطئه چیده و مدتی ایشان را زندانی کرده بودند. وضعیت معلوم بود. داکتر!؟ غیر از پول و قدرت چیزی نهمیخواست و اینکه چرا در حدی ذلیل شد تا شخصیتِ هزارانبار محترمتر از خود را زندانی کند به همهکسانی در اتحادیهی پیشهوران روشن بود. به هرحال من در دههی هفتاد نورالحق مشهور به نذیر پسرِ یکی از دوستانِ خودم را که بعد از مرگِ پدرش رفیقِ شخصی منشد و مناسبات برادرانه داشتیم به آقایان دکتر!؟ و شادروان سپاهی صاحب معرفی کرده بودم که بعدها رشد کرده و حالا در مقامِ ریاستِ اتحادیهی پیشهوران قرار دارد…
هیچ کسی را ندیدم که در دورانِ های کاری و غیرِکاری مارشال از زمانِ کرزی تا مرگِ شان به او دلسوز بوده باشند. چنانی که به هیچ رهبری بیشترین پیروهای شان وفادار نماندند. به خصوص که این گونه ناسپاسها در مقامهای دولتی هم بودند. و بیشترین همراهان و نزدیکان و خویشاوندان و وطندارانِ مارشالِ فقید هم چنان بودند. ثبوتِ کامل بر ادعای من ترورِ قهرمانِ ملی، مرگِ بیپرسانِ بیولوژیکی مارشال فهیم توسطِ کرزی است، مرگِ استاد ربانی، مرگِ دهها رهبر و فرماندهِ غیرِپشتون و بی پرسانی است. همهکس برای او عریضهیی دریافتِ کمکِ نقدی و بلندمنزل، تقرر در سفارتخانهها، معرفیشدن در مقامات، رفتن به سنا و دریافت رتبههای مستحق و غیرِمستحق از هیچ تا دگرجنرالی، بازگشایی موترشوییها، حتا در اواخر جنرال تاجمحمد قاتلِ مستقیمِ دهها و صدها غیرِپشتون را که بعدها به معرفی مرموزِ آصفِ فروزان رییس افسوتر شد در ریاستِ دفترِ مارشال را دادند و مثلِ یوسفِ اعتبار او هم جایگاه یافت. چون به حواریونِ مارشال وعدهی توزیع جایدادهای دولتی را از او گرفتند و عملی کردند، اما مارشال را بیخبر گذاشته و کسانی را که به منافع شان برابر نهمی بودند نزدِ مارشال تخریب میکردند. باری من برای مارشال از محترم محمدصادقِ عطایی رییس عمومی اسبقِ افسوتر یادکردم، از بس عطاییصاحب را نزدِ مارشال تخریب کرده بودند، مارشالِ فقید به من گفتند که«.. عطایی کی مسلمان اس…»، دلیل آن بود که عطاییصاحب ملکیتهای دولت را از غصب نجات داده بودند.
محترمان داکتر گلستان، جلالالدین محمودی، فیصدی زیادتر هابیل کسانی بودند که واقعاً به مارشال دل میسوختاندند. شادروان فهیم دشتی، جنرال بابهجان، میرامان الله گذر، مولانا عبدالله، مولانا عبدالرحمان، عزیزالله آریافر، حفیظ منصور، صالح محمد ریگستانی، نصیراحمد ضیایی، احمدِ مسعود و سه چهار نفر دیگر کسانی بودند که هرگز از مارشال استفادهی ابزاری و اقتداری نهکردند. دیگران بهصورتِ اکثریت از قانونی شروع تا همهی افغانستان کسی بچهخواندهی کرزی شد، کسی دخترخواندهی رولاغنی و بیشترینها برادرخواندهی زلمی ذلیلزاد و گروهی هم به پابوسی غنی و اتمر و ستانکزی و محب و مسلمیار دزد کلان و جاسوسِ حرفهیی و رحیمِ وردک شدند. هرگوشهیی از شهرِ کابل را که پرسه میزدی گروههای خاصی به نامِ مارشال فعالیتهای توسعهیی اقتصادی میکردند. دهها پروژهی رهایشی و تجارتی در سراسرِ کابل مربوط همان گروهِ خاص بود. مثلاً همهی شان در شیرپور از یک تا بیست نمره زمین داشتند و قصرهای اهورایی اعمار کردند. برخیها در ردیفِ عمومی قرار گرفتند یعنی از خیراتِ کَرَم کدو هم آب خورد. گروه خاص دیگری بودند که در هر سویی فقط ملکیت و زمین از آنها بود. یونسِ قانونی که حتا بخشی از زمینِ مکتبی در سرک چهل مترهی حصهی اول خیرخانه موسوم به بیبیسنگری را دزدید، در یک اقدامِ شرمگین مقابلِ دوربینِ رسانهها در مرکزِ رسانههای وزارتِ اطلاعات و فرهنگ ظاهر شده و آلهی دست قرار گرفته توزیع زمینهای شیرپور را توجیه کرد. در حالیکه مقاماتِ پشتونِ سیاسی همه از کرزی و برادرهایش تا غنی و گلآغا شیرزوی، سیاف، برادرانِ فراهی، مسلمیار، اصولی، اتمر، احدی، جلالی، ستانکزی، جبارِ ثابت، خلیلی، محقق، به صورتِ نهانی زلمیذلیلزاد همه مقامات در آنجا سهمی و سهمهایی بردند. اما نام از مارشال بد شد. ولی مارشال به روی هیچکدامِ شان نیاورد. من وقتی از طریقی خبر شدم که به استشارهی کرزی و عملکردِ آقای معصومی رییس دفترِ کرزی، شادروان هدایتی معینِ شهرداری کابل توظیف بودند تا پروژه را طرح و تطبیق کنند و در حاشیهی کارهای شان مساحتی به اندازهی تا سه نمرهی رهایشی را به نام کسی که خلیلزاد معرفی میکند ثبت کنند. موقعیتِ زمین در در جوارِ نمراتی بود که مربوطِ بسماللهخان میشد. دلیلِ آگاهی من هم بسیار ساده و تصادفی اتفاق افتاد. محترم عیسی آریا هم یک نمره زمینی در آن پروژه دریافت کرده بودند که قطعهی عسکری تحتِ رهبری آقای بابهجلندر بالایش موقعیت داشت. محترم بابهجلندر محبتِ زیاد کرده و به جنابِ آریا وعدهی تخلیهی ساحه و همکاری را دادند. کارهای ساختمانی کم کم در ساحه آغاز شده بودند و پیسهدارها زودتر به ساختمان آغاز کردند و بی پیسهها که تصادفی صاحبِ یک نمره شده بودند امکاناتِ ساختمان را نداشتند زمینهای شان را از یکصدهزار و بعدها تا هشتصدهزار دلار و بالاتر از آن فروختند. برخیها هرگز پولِ قیمتِ زمین را تحویل نه کردند که اراکینِ دفترِ کرزی بودند. کرزی طی یک حکمی که هرگز تعقیب نه شد و عوامفریبی بود، خواهان تحویلی پولِ زمینهای شان گردید. من به هدایتی صاحب تلفن کردم تا تاریخ تدویرِ کمیسیون خدمات شهری را بپرسم که یکی از دوستانِ من کاری آنجا داشتند. اوایلِ ساخت و ساز کشور در بخشهای مخابراتی بود و موبایل هم تازه واردِ فعالیت شده و کم یاب بود. هدایتی صاحب گفتند در شیرپور هستند آدرس را برایم داده و من از دفتر حرکت کردم که مسافهی چندانی با شیرپور نهداشت. هدایتی صاحب در بین ویرانههای تازه به جا مانده ناشی از تخریباتِ تعمیرهای سابقهی ریاستِ لوژستیک بالای یک تهدابِ تازه در حالِ حفر شدن ایستاد بودند. پسا احوالپرسی با هدایتی صاحب وقتی مساحت و بزرگی زمین را دیدم در اول فکر کردم مربوطِ کرزی یا مارشال باشد. دوستانیکه از ارتشیهای سابق اند و با ساحهی ریاستِ عمومی لوژستیک را بلد هستند میدانند که یک جادهی فرعی و کهنه حایل بینِ خانههای گِلی مردم و ریاست البسه و مَمْر بود و محلهی شیرپور را با محلهی مسکونی وزیر محمداکبرخان وصل میکرد. از هدایتی صاحب پرسیدم آنجا چیکاری دارند؟ در حالیکه یک نقشهی بزرگی را در دستداشتند به من گفتند: «… بیادر ولا اگه کار ای کرزیه بفامم، معصومی هدایت داده که ای زمین از خلیلزاد باشه و او کسی ره روان میکنه… برش تسلیم کنیم و تادَوَشام بِکَنِیم او آدمام آمد بسیار پوک و کلانکار بود. برای من بسیار جالب بود هدایتی صاحب آن داستان را بیان کردند و در فکر رفتم. آقای خلیلی آن زمان معاونِ دومِ کرزی و رییس کمیسیونِ دولتی خدمات شهری بودند. هدایتی صاحب با وجودی که نظارتِ عمومی پروژه و صلاحیتِ کامل داشتند کمی ناراحت بودند، دلیل را در جوابِ من هم تشویشهای حیاتی خود شان نسبت به برخی تهدیدت را گفتند اما نه گفتند که چه تهدیدی متوجه شان است؟ صحبتهای ما ختم شد و برای من هدایت دادند تا فردا اولِ وقت دفترِ شان در شهرداری بروم ایشان کار های دوستِ من را اجرا میکنند. چندی از این ماجرا نگذشته بود که خبری نشر شد و آقای جبار ثابت به جای آمر صاحبِ پنجشیر دادستانِ کُل مقرر شد. آقای ثابت با شعارِ جهاد علیه فساد وارد شد و همه فساد را در دادستانی متمرکز ساخت و خودش اولین پرتابها را بالای شیرپور آغاز کرد و سرانجام شهرداری کابل به عنوانِ رشوهی رسمی بخشی از قیمتیترین ساحهی تپهی وزیر اکبرخان را برای جبارِ ثابت سکیچ و توزیع کرده و بیشترین انجنیران و مهندسان و دستگاه ساختمانی شهرداری به صورتِ کامل در اختیار آقای ثابت قرار گرفت. آقای ثابت دیگر تا. امروز سخن از فساد در پروژهی شیرپور به زبان نیاورد و بررسیها همه ختم است. خانهی ثابت را که شهرداری برای او ساخت همهگی میشناسند. این که پولِ قیمتِ زمین را برای ثابت کدام تاجر پرداخته است نهمیدانم. ثابت با وجودِ کِبَرِ سن ادم بسیار زنباره بود و در دورانِ مشاورتاش با وزیر داخله، علاقهی فراوانی به زنبارهگی داشت و بی لزوم سعی میکرد در رستورانها و مکانهای اختصاصی چیناییها برود که در شهرِ نو بود. روزی به گونهی تصادف یکی از رؤسای مرکزی دادستانی جبار ثابت را برهنه حینِ معاشرت با بانویی در دفترکاری خودِ ثابت میبیند. پس از آن احساسِ خطر حیاتی کرده دفتر و وظیفه را ترک و از کشور خارج میشود. در دادستانی همهکس این ماجرا را خیر داشتند و دارند. من آنزمان به نامِ مستعارِ جواد همهی این جریانات را به آگاهی عامه رسانیده و در تارنماهای برونمرزی به نشر سپرده ام. تشکر از مسئولانِ محترمِ تارنماهای وزینِ آریایی، خاوران، مشعل، محصلان در روسیه و چندین تای دیگر. برگردیم به. استفادهجوییها از پهلوی مارشالِ فقید. هر گوشهی شهرِکابل را که بروی یک نوعی ساختمانِ تیپیک. و مشابه را میبینی که میگویند مربوط یوسف اعتبار است. نواحی دو. ده، یازده و پانزده بیشتر. به همینگونه فراوان. از دیگرانِ شان. من پس از آن که مرگِ هدایتی صاحب را خبر شدم، پنداشتم این مرگ یک مرگِ سیاسی اقتصادی و تجارتی استخباراتی بوده برای جلوگیری از افشا شدنِ احتمالی دستهای پشت پردهی کرزی ذلیلزاد و آگاهی داشتنِ خلیلی، محقق و دانشِ جبون. شاید رازِ زمینداری خلیلزاد در شیرپور را بسیاریها بدانند و از ترسِ آن پلیدِ شیاد سخن برزبان آورده نه میتوانند.
رهبری پشتونِ سیاسی هوشیاری زیادی دارند. کرزی، برادرانِ کرزی، خسرخیلهای کرزی، بادیگاردهای کرزی، ملالیونۍ کوچی، عزیزی بانک، حواریون و مقربین درگاه کرزی، پشتونهای سرشناس درانی و غلزایی به شمول غنی و دار و دستهی شان همه بانکها را دزدیدند، همه زمینها را تا آسمانها آسمان خراش ساختند، همه گمرکات را چور و چپاول کردند، همه پُستهای سیاسی و دپلماسی و اقتداری را بلعیدند و آهی نه کشیدند. پشتون حالا خونِ خود را برای غنی و کرزی میریزانند. اما برای مارشال فهیم حتا پسرش گامی بر نه داشت و بر نهمی دارد.
در فصلِ بعدی میخوانید که چهگونه بیشترینها مارشال فهیم را فروختند و کرزی غنی ایشان را ترور کرد؟ و مفصل میخوانید که یونسِ قانونی علنی و رسانهیی احمدِ مسعود را مستحقِ یک نمره زمین نهدانست… و میخوانید که چه گونه مراسمِ فاتحه و خیراتِ مارشال را به خیراتِ ادارهی امور برگزار کردند…
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
This message is only visible to admins.
Problem displaying Facebook posts.
Problem displaying Facebook posts.
Error: Error validating access token: The session has been invalidated because the user changed their password or Facebook has changed the session for security reasons.
Type: OAuthException
Subcode: 460
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور