من همه بانوانِ گرامی سرزمینم را احترام دارم که با قد افرازی به تحجر نه گفتند و مثل ما اکثریت مردهایی نیستند که جزء لاف و گزاف چیزی از ما ساخته نیست و همه از خادم تا خاین کشور را رها کردیم و جانها را به سلامت بردیم و کشتی سرگردانِ سرنوشتِ ملت را در گردباد های طوفان و غرقاب بدبختی رها کردیم و از دور داوری کرده نمره میدهیم. در این داوری های با شتاب مان است که موجسواران احساسات میشویم و خوانِ کرم از سخنانِ ستاینده و بی هزینه را نثار هرکسی میکنیم که دلِ مان خواست. از منی جنرالِ چند ستاره تا آن مارشال با شمشیرها و محراب و منبر و شانههای پرستاره و از دانشمند و سیاستمدار و فرمانده و نامآورانِ بالونی تا رُفتگرهای توالتهای آمریکایی و اروپایی و غربی در کشور مان با کمک آنان و بی کمک آنان فرار را بر قرار ترجیح دادیم و جبونانه گریختیم. یعنی سالهاست که گریختیم. از خود نه پرسیدیم، وقتی ما در فرار هستیم، وطن را به کی و چی کسی واگذار میکنیم؟ نه گفتیم که ملت را به دست کی رها میکنیم؟ ماشین جنگی را چهگونه به دشمن رها میکنیم؟ تا با آنها ملتِ ما را سرکوب کنند. دلیل و دلایل ما آن است که مجال نیافتیم و امکانات نه بود. ما ها بی امکانات بودیم یا میرمسجدیها و میربچهها و عبدالخالقها و حبیب الله های خادمان دینِ رسولالله؟ ما ماشین بزرگ و قدرتمندِجنگی باز مانده از نیروهای ستبرِ مسلح و آبدیده از دههی شصت را به دست داشتیم یا کسی دیگر؟ به نامِ جهاد آمدند و ملت و کشور را ویران کردند و چپاول کردند، به نام قبیلهگرایی برخواستند و کودتاها کردند و شهرها را به بمبهای جتها آماج قرار دادند. ناکام ماندند همه با هوا پیماهای ملت فرار کردند. مقاومت کردند و پسا پیروزی قبرهای خود را به دست خود حفر کردند و حتا در این گورکَنیها گوی سبقت از همدیگر جستند تا خدمتی به اجنبیان و پشتونِ تمامیت خواهدسیاسی کنند و چهار فردایی در نعمات سرآبیها پرسه بزنند. و به قولِ معروفِ رایج عقلهای مان همواره پسان میآیند البته در این میان عقلِ پشتونِ سیاسی و مذهبینما از الف تا ی همیشه در پیشاپیشِ ما قرار دارد و در حالاتِ نیاز خلقی بودن و پرچمی بودن و ملا بودن و طالب بودن و خاین بودن و خادم بودن و توربور بودن و خیل بودن برای شان مطرح نیست و همه چیز منتفی است تا سرنگونی اقتدار و هویتهای دیگر. هراسانی پشتونِ اقندارگرا بسیار بهجا و منطقی است. رهبرانِ سیاسی و نظامی پشتون در هر جناحِ منازعه همه و بدون استثنا پخته شدهها در کورهگاههای لانههای جاسوسی عمدتاً انگلیس و به هدایت انگلیس در آی اس آی پاکستان و روسیهیتزاری و سوسیالیستی و کمونیستی بعدها آمریکا و به تازهگیها هند و چین و ایران هستند. این پختههای مزدور منشی غیر از احمدشاه درانی بر همهی شان مستولی است. آنان میدانند که باهمی ملیتهای غیر پشتون در افغانستان توزانِ ادعای اکثریت بودنِ جعلی شان را نقشی بر آب میسازد چنانی که در این اواخر تجاربی از آن دارند. اما ما چی میکنیم
ملت عجیبی هست شده ایم، مردم عجیبی هستیم، نه خوشی ما معلوم است و نه غم ما و نه سیاست ما و در برخیهای ما خرد تشخیصی هم وجود ندارد. بیشترین های ما احساسی هستیم و عقل را در خدمت احساس قرار میدهیم تا هرگونه خواست ما را بچرخاند. آموزههای کهن از مبارزات مبارزان سیاسی و فداکار های هویتی و میهنی ما را یاد میدهند که ملتها چی ستم هایی را در راه احقاق حقوق شان کشیده اند. از اسپارتاکوس برده تا جمیله باپوشای افریقایی و از مادر اناهیتا تا هدیها و از رابعهها تا بانو سروری سنگری و در عصر امروز از شهدایی چون فرخندهها تا مریمهای ابراهیمی و از زندههایی چون زهرا سپهرها زریاب پریانیها تا همه خواهران و مادران و دخترانِ شجاع وطن ما در داخل قفسِ خشم و ستیز زمانه به مبارزه پرداخته اند. همه در کشورهای بوده اند و در کشور ما همچنان. تاریخ مبارزات زنانِ جهان و افغانستان نشان داده که این بخشی حیات ملی وطن ما از تولد تا گور قربانی خشونت و در جدل و مبارزه با ناملایماتی است که تیر خشم از کورهگاه آتش نادانی مرد سالارانهی افغانستان به سوی او نشانه رفته و پرتاب میشود و میسوزاندش. خوشبختهایش در تیرهای اول آتشین جان به جان آفرین تسلیم میکنند و نگونبخت هایش دهها سال اصابت تیر آتشزا و سوزنده در وجود نفیس شان را تحمل میکنند تا که قاصد اجل رحمی به حال شان کرده به امر خدا قبض روح شان میکنند. انجام کارهای شاق، انتظارهای عمومی خانهواده از یک زن، بیتفاوتی خانهوادهها در ارزش دهی به شخصیت زن حتا به دخترانی که زادهی نسب خود مردان و اولادِ شان هستند حل مشکل دشمنی با بد دادن دختر بیخبر بیچاره به عنوان راه حلِ منازعه درست مانند یک متاعِ قابل قناعت صورت میگیرد. وقتی در مکانی و محلی زمینههای خواسته و نه خواسته برای رسیدهگیهای احتمالی حل مشکلات ملی و میهنی پنجرهیی به سوی ما میگشاید. ما باز هم ظرفیتهای سیاسی و مدنی را همهگیر و محتوایی نه کرده به فروعات میچسپیم تا اصلها. در چنان حالت باز هم بازنده ماهایی هستیم که خود را قلدرانِ سیاست و اندیشه معرفی میکنیم. من اینجا کاری به زوایای چرایی اقدامِ کشور ناروی در برگزاری کنفرانس طالبانی نه دارم. روی سخن من سوی خودم و دیگرانی است که فرصتِ ناخواستهی پیش آمده را در ابراز احساسات کاذب ستایش از سخنرانی یک بانو را ضایع کردیم و در نتیجه از راه اندازی کارزارِ استفادهی بهینهی محکومیتِ طالبپروری غربیها دور شدیم که بسیار میتوانستند کارایی داشته باشند.
بانو هدیٰ شاهکاری نهکرد:
بلاغت عِلمِ پیچیدهی گفتاری است که در همسویی با پروپاگندا و یکی از ارکانِ تعیین کنندهی اثرگذاریهاست توسطِ سخنرانان بالای سخنشنوهای حاضر در یک محل، یک اجتماع موافق و مخالف در یک فضای باز و یا زیرِ یک سقفِ پوشیده.
شاگردانِ ریچاردکراسمن معاونِ بخشِ روانشناختی انگلیس (PWD) برای نیروهای متحدِستادِ عالی در جنگِ دومِ جهانی از استادِ شان آموخته اند که گفته بود:
“ در پروپاگندا حقیقت تلافی میشود… هنرِ تبلیغ دروغ نه میگوید، بلکه انتخابِ حقیقت را که نیاز دارید و آن را با برخی حقایق که تماشاگران تماشا میکنند مخلوط میکنند.”
و یا دانشگاههای آموزشِ هنرِ بلاغتِ اروپایی مثل (SGD) آلمان به شاگردانِ شان میآموزانند تا در خطِ انگیزه سازیهای شان چهگونه سخنانِ مل گیبسون مأمور جنگندهی آزادی اسکاتلندی ویلیام
Braveheart
در فیلم والاس ( 1270_1305 ) را به یاد بیاورند؟ او گفته بود:
“ … دشمنانِ ما: بله، آنها ممکن است جان ما را بگیرند، اما آنها هرگز آزادی ما را نمیخواهند…” گفتار کوتاه و نمادین اما بسیار اثر گذار که نتیجهی آن پیروزی اسکاتلندیها بر انگلیس بود.
حضور در چنان مجامع و محلات باید منطبق باشد به نیاز زمان، نه فروعاتِ زمان. کلیتِ بحث در اسلو هر چی باشد حضور سه نفر در آن جداً محسوس بود مثل بانو هدی، بانو سراج و متقی.
و اما سخنرانی های بانو هدی بیانگر بر آورده شدنِ انتظاراتی بود که ما داشتیم و ملت داشت؟ برای افرادی مثل من و دیگر احساساتیهای ظاهرنگر بلی. برای آگاهان سیاست و خِرَد هرگز نهداشت.
سخنانی را که بایستی بانو هدی آنجا میگفت، مهربانو زهرا سپهر بسیار عالی و با انگیزه یک سال و اندی قبل در مراسم خاکسپاری مریم گفت. سخنانی که هرگز کسی او را تفسیر نهکرد و اندازهی ارزش او را نهدانست. او یعنی زهرا سپهر درست پیامی را رساند که ارسطو هر چند دیرتر از دیگران اما بین سالهای (322_384 قبل از میلاد درست یک قرن بعد از مبتدیانِ ژانرهای گفتاری، آنها را وارد طبقهبندی سه مرحلهیی کرد و تا امروز در جهان کارایی اجتماعی و حتا دادگاهی دارد، شما لطف کنید و صحبتهای زهرا سپهر را هم ببینید و بشنوید هم بشنوید و در کنارِ آن صحبتهای بانو هدی را ببینید و بشنوید. سپس بروید هر دو را با محتوای بایگانی علمی ارسطو بخش ویژهی بلاغت و ردهبندی ژانر گفتار محوری مقایسه کنید. آنگاه دقیق مییابید که زهرا سپهری در یک چنان فضای مختنقِ تهدیداتِ طالبانی و حمایتِ نظام غنی طالب از برادرانِ طالب اش، درست ارسطوی دومِ جهان که از افغانستان قدعلم کرد و شاید پرمطالعهترین بانوی افغانستان بود که صحبتهای اثرگذاری داشت نه شعاری و عام. اما بانو هدی در اروپای با امنیت، در زیر سقف مرمرین و آبگینهیی و برخواسته از تختخواب آبنوسی هتلِ چند ستارهی اسلو و در میانِ خلاصگیرانِ بینالمللی حاضر در جلسه مهمترین سخنی که گویا گفت این بود که متقی همین حالا به رفقای خود زنگ بزند و خواهرانِ زندانی ما را آزاد کند، سخنِ تکراری که بانوان شجاعِ سرزمین ما از نزدیک به ششماه هر روز زیر زنخدان و گلوگاه طالب در افغانستان و کلانشهرهای کشور آن را و سختترین ها از آن را فریاد میکنند. نهمیدانم حضورِ بیبرنامه و بی ارائههای خاص و بی هدف از نام یک ملت در یک چنین مجالس چی نیاز است؟ سازمانهای جهنمی استخباراتی چهها که نه میکنند. از ترکیب هیأتِ طالبانی که گلهیی نیست همه از تبار قبیله یا نکتایی دار یا ایزاربنددار بودند و غلامبچهی هزاره هم بلیگوی شان. حالا شما قضاوت کنید مهربانو سپهر هم هزاره است و داکتر نظر هم هزاره است. تفاوتِ غرورهای شان را ببینید. انتخاب هیأت جانب مقابل طالبان و نقش شان در آن مجلس چی بود و ریاستِ آن را کی داشت و کدام نهادِ مسئولی غیر از جبههی مقاومت وجود داشت که گزینش افراد را نهایی کرده باشد، چرا آنهایی که از نام مخالفِ طالبان حضور داشتند سکوتِ میرنده داشتند و تنها یک بانو هدی از میانِ شان سر کشید و برای هیچ شهره شد؟ که حتا کم بود او را فرشتهیی فرستاده از سوی خدا لقب بدهیم. من برای حضورِ بانوان و جوانِ کشور در یکچنان فرایندهای از برنامههای برونمرزی مخالفت نه دارم. کما این که به چرایی تدویر بیلزوم چنان مجالس با یک گروه عملاً تروریستی جهانی مخالف هستم. اما پرسش این است که این اسلو نامهای چنین افراد را از کجا گرفت که به نام مخالفان طالبان آمده بودند و آرام آمدند. و آرام دفن شدند؟ معجزه که به هیچ صورت نه بوده ولی جالب است.
من اینجا متنِ سخنرانی مهربانو زهرا سپهر در مراسمِ تدفین جنازهی شهید مریم ابراهیمی برای شما استخراج کردم تا آن را بخوانید و از طریق لینکِ آن اصلِ سخنانِ او را بشنوید.
متن استخراجی از صحبتهای زهرا سپهر به تاریخ
« … امروز پسر هایم ره آوردم تا این منظره را ببینن. شاید یک روز مادر شان همین جا باشه شاید وختی صبح زهرای سپهر میره دیگر خبری که به پسر مه میرسه مرگ مادرش باشه. علیسینایی که وقتی صدای انتحاری ره میشنوه اولین کاری که میکنه زنگ میزنه و میگه مادر خوبی؟ و باید بفهمه که یکروز مادرش خوب نیس…یکروز مادرش زیرِ ای خروار ها خاک خات بود. بچیم باید یاد بگیره که بجنگه برای عدالت برای خودش. باید یاد بگیره کدهای سرنوشتِ خودش خواهد بود و سرنوشت مادرش که خارج از مرز های ای کشور جایی نمیره و مادرش همی جا میمره. مرگ ره از نزدیک ببینه…مرگ عزیز ره و ای خروار ها خاکی ره که زوی جنازی مادرش میافته حس کنه….نمیدانم تا کی گریه میکنه حمیده تا کی گریه میکنه فرحناز…تا کی گریه میکنه تاکی روشن گریه میکنه تا کی همه گریه میکنیم؟ اما میخایم فرزندم بفهمه که ای کشور و ای مملِکت به او عدالت نداده و امنیت نداده. امیدوار هستم امیرعلی که آرزو داره سرباز
ای وطن شوه … اگه روزی شهید میشه افتخار مادرش شوه. مریم افتخار ما بود. شاید طالب گفت مریم فاحشه بود شاید مه فاحشه باشم. مره بد ببین ..،اما مه برای ای وطن جان میتم میمیرم. چقدر مره خات کشتین؟ چند تای دگی ما ره میکشین؟ آی طالب … آی همای سلطانی بیا بکش مره. اما مه ای کشوره ای ملته ای وطنه ایلا نمیتم همی جه میمیرم همین جا شهید میشم تو هم جنت برو مه هم جنت میرم…خدایی وجود داره که حساب کنه…پسرم باید باور کنه که ای سرزمین جای مردن اس و با مرگ عادت کنه… ما میمیریم … اما سربلند میمیریم… مریم ها میمیرن اما سربلند میمیرن. ترسیدیم از مرگ ترسیدیم اما آنقدر پیش میرم تا بمیرم. دگه تحمل ندارم… هر روز میآییم و جنازه دفن میکنیم .. هر روز روضه میخانیم… هر روز سیاست بازی میکنیم… هر روز میگیم حکومت وحدت ملی وحدت ملی . وحدت ملی اینجاس که از هر قومی از هر نسلی اینجاس …در ارگ وحدت ملی وجود نداره…سیاست بازی نکنین…امیدوار هستم پسرهایم یاد بگیرن قوی بار بیاین…یکروز انتقام مادر شانه بگیرن اگه مادر شان یک روز نبود… اگه مه سلاح میگیرم و میدان میرم مدنی نمیباشم. غیر مدنی رفتار میکنم…به زیان خود طالب همرایش رفتار میکنم…اگه مرگ حق من اس حق او هم اس. برای مادر مریم برای بَرادر مریم صبر میخایم…همی ما مریم هستیم..، همی ما فامیل مریم هستیم و مریم فراموش نخات شد. مریم های دگی خات داشتیم… قوی باشیم، ماندگار باشیم و مبارز باشیم … فراموش نکنیم… سهم ما در این کشور مبارزه کردن اس. کسی نمیتانه فرزند مره از مه بگیره… به بهانی ای که مه آدم خوبی نیستم. مره بُکُش اما برای فرزندم امنیت میخایم آغای اشرف غنی امنیتذبیار برای علی سینای مه برای یاسین مه امنیت بیار برای دختر مه امنیت بیار خسته شدم… اگه نه به زبان خودت با خودت سیاست بازی میکنم…پشت دروازی ارگ میایم… تا وختی اونجه میشینم که جان بتم و بپوسم…که جامعی جهانی بگه ننگ برتو…مرگ بر تو که نمیتانی امنیت شهروندته تأمین کنی… حسِ مادریم نمیمانه که بانم فرزندم قربانی شوه…دگه تحمل ندارم…دگه نمیتانم هر روز طرف اشک علی سینا ببینم و هر روز سوال های بیجواب امیرعلی ره پاسخ بتم که مادر چرا انتحار؟ مادر چرا انفجار؟ حتا از صدای مرمی خوشی بچی مه از خَو میپره و گریان میکنه … مادر خوبی مادر خوبی… مادر خوب نیس…تو خوب باش … آنقدر مبارزه کن تا بتانی برای فرزند ایندی از ای وطن سلامتی و زندهگی بیاری…همه تعهد کنیم که امنیت ره بیاریم برای فرزندان مان…»
حالا ببینید که انتخاب های دیسانتی و استخباراتی تا انتخاب های مردمی چقدر تفاوت دارد. روزی خواهیم دانست که دانه های چیده شده در تختهی شطرنج اسلو از کجا آب میخوردند که غیر مستحق رفتند و ما هم لقب های مفت کذایی و کاذبی برای شان دادیم. در حالی که سَرِ مویی هم گپِ لازمی و جاذمی را نه گفتند و حالا از ایشان قهرمان های افسانهیی یک بار مصرف ساختیم. بدرود.
لینک مهم: