آرشیف
||تفرجگاه شعر انگیز||
از آنجایی که ملازمات و یا مظاهر نوروز و فصل بهار، ارتباط و پیوندی ناگسستنی با خطۀ کهن بلخ و توصیف باغ بزرگ، یا گلستان پهناور قصر دارالامارۀ امیر حارث قزداری واقع در امالبلاد داشت، مناسب دانستیم به منظور ایجاد تنوع، به آوردن نمونه های کلام تعدادی از سخنوران دیگر زبان فارسی- دری نیز مبادرت ورزیم، که در دیوانهای اشعار آنان، گاهی یاد بلخ باستان جلوه دارد و گاهی هم نوروزِ پیروز و فصل زیبای بهار! همانسان که تعدادی از سروده باقی مانده شاهدخت رابعۀ بلخی آمیخته با رنگ و بوی بهار است، نظیر این شعر معروف مشارٌالیها:
"ز بس گل که در باغ مأوی گرفت / چمن رنگ ارتنگ مانی گرفت
صبا نافهٔ مشک تبت نداشت / جهان بوی مشک از چه معنی گرفت
مگر چشم مجنون به ابر اندر است / که گل رنگ رخسار لیلی گرفت
بمی ماند اندر عقیقین قدح / سرشکی که در لاله مأوی گرفت
قدح گیر چندی و دنیی مگیر / که بدبخت شد آنکه دنیی گرفت
سر نرگس تازه از زرّ و سیم / نشان سر تاج کسری گرفت
چو رهبان شد اندر لباس کبود / بنفشه مگر دین ترسی گرفت."
پس سخن را از اینجا میآغازیم:
پیوندِ بهار با بلخ بامی
نوروز و فصل بهار را با بلخ بامی، پیوند کهن و دیرین است.
هرچند، منشاء و تاریخ پیدایش خاصی برای نوروز ارائه نشده است، اما بر اساس بعضی از افسانه ها، سه هزار سال قبل در چنین روزی بود که جمشید پس از بیرون آمدن از کاخ خود در جنوب دریاچۀ ارومیه، تحت تأثیر آفتاب سوزان و درخشان و طراوتِ طبیعت قرار گرفت و آن روز را نوروز مسمی ساخت و اعلام داشت: پس از این همه ساله در چنین روزی، اقدام به برگزاری آیین های خاصی، بکنند.
در برخی از متنهای کهن، از جمله شاهنامۀ فردوسی و تاریخ طبری، جمشید و در برخی دیگر از متنها، کیومرث، به عنوان پایهگذار جشن نوروز معرفی شدهاست.
به همین نحو، در افسانههای فارسی، تأسیس این شهر قدیم(بلخ) به کیومرث، اولین پادشاه جهان، نسبت داده شدهاست
در اکثر رویاتی که در دسترس قرار گرفته، بر میآید که اسم جمشید بیشتر از دیگران، با نوروز باستانی گره خورده است. چنانکه حکیم فردوسی میگوید:
"چو خورشید تابان میان هوا / نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او / شگفتی فرو مانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند / مران روز را«روز نو»خواندند".
نوروز در ادبیات فارسی- دری تداعی گر روز پیروزی و خوبی و شادی است. و این سخن در ابیات مختلفی از اشعار شعرای متقدم و هم شعرای معاصر، تبلور دارد؛ چنان که حکیم ابوالقاسم فردوسی، در داستان فرود سیاوش میگوید:
«همه ساله بخت تو پیروز باد / همه روزگار تو نوروز باد»،
در اینجا آرزوی نوروز شدن روزگار به معنی خواستن پیروزی است.
و یا در شهنامه در داستان مربوط به بیژن و منیژه میخوانیم:
«دلم بر همه کام پیروز کرد / که بر من شب تیره نوروز کرد»،
طوری که مینگریم در اینجا نیز، نوروز شدن، معنای پیروز شدن را افاده میکند.
همچنان در داستان دوازده رخ شاهنامه میخوانیم:
«که پیروزگر شاه پیروز باد / همه روزگارانش نوروز باد»،
در شاهنامه حکیم فردوسی از بلخ زیاد یاد شده است. به گونۀ مثال:
بیامد سوی پارس کاووس کی / جهانی به شادی نوافگند پی
بیاراست تخت و بگسترد داد / به شادی و خوردن دل اندر نهاد
فرستاد هر سو یکی پهلوان / جهاندار و بیدار و روشنروان
به مرو و نشاپور و بلخ و هری / فرستاد بر هر سویی لشکری
فردوسی پادشاهی گشتاسپ را، اینگونه یاد میکند:
"چو گشتاسپ را داد لهراسپ تخت / فرود آمد از تخت و بربست رخت
به بلخ گزین شد بران نوبهار / که یزدان پرستان بدان روزگار
مران جای را داشتندی چنان / که مر مکه را تازیان این زمان"
در جای دیگر:
"بدو گفت چندین چرا ماندی / خود از بخل بامی چرا راندی
سپاهی ز ترکان بیامد به بلخ / که شد مردم بلخ را روز تلخ
همه بلخ پر غارت و کشتن است / از ایدر ترا روی برگشتن است"
اکنون ببینیم که سعدی شیرازی در رابطه با نوروز چه هدیه ای را پیشکش ما میکند:
«کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست / بر زمستان صبر باید طالب نوروز را
عاقلان خوشهچین از سرّ لیلی غافلند / این کرامت نیست جز مجنون خرمنسوز را»
طوری که ملاحظه میشود، شیخ همام را با دیدگاه فردوسی، تفاوتی موجود است.
نوروز – به قول "توانا" – "در شعر سعدی به معنای تازه شدن طبیعت، رفتن سرمای مرگبار، زایش زندگی، زمان شادکامی و خوش بودن و واقعیت محتومی است که در جهان وجود دارد و نمیتوان سرنوشت هر زمستانی را، غیر از این دانست."(1)
با پیوند زدن سخن، بر موضوع بهارِ جلوهزن و بلخِ کهن، باید علاوه کرد که:
آنچه که مسلم است، قلمرو بلخ باستان، سرزمین زیبایی هاست و جلوهگاه گلهای رنگارنگ! این حقیقت، پرداختۀ این قلم نیست، بل مستنبط است از کلام زرین استاتید سخن از جمله ابوالحسن علی بن جولوغ، معروف به فَرُّخی سیستانی از شاعران نامدار پارسیگوی سدهٔ پنجم قمری ، که بهار بلخ را بدینگونه وصف کرده است:
"مرحبا ای بلخ بامی همرۀ باد بهار / از در نوشاد رفتی یا ز باغ نوبهار
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ / خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار "
قبل از اینکه چند بیت دیگر فرخی را از همین قصیده غرایش پیشکش خوانندۀ عزیز کنیم، میبایست علاوه داریم: مشکل است که بتوان از ذکر این حدیث طفره رفت و یا حمل بر گزاف بودن این سخن کرد که میان تولد عشق در جان و دشواری های انباشته در مسیر آن، با پدیدههای پویای باغ، نظیر باد صبا و لبخند گلها و جلوۀ ریاحین و…، رابطۀ تنگاتنگی استوار است.
آری، "در بهار شاهد رویش گلهایی هستیم که در باغ عشق جوانه می زنند." طوری که می دانیم این بحث دراز دامن است، لذا شرحش را موکول میکنیم به زمان دیگر، و اما اینجا با آوردن بیتی از قیصرامین پور، بقیه شعر فرخی را پی می گیریم.
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی / ای سرانگشت تو آغاز گل افشانیها
اینهم دنبالۀ سرودۀ بهاری فرخی:
" هر درختی پرنیان چینی اندر سر کشید / پرنیان خرد نقش سبز بوم لعل کار
ارغوان بینی چو دست نیکوان پردستبند / شاخ گل بینی چو گوش نیکوان پر گوشوار
باغ گردد گلپرست و راغ گردد لاله گون / باد گردد مشکبوی و ابر مروارید بار
باغبان برگرفته دل به ماه دی ز گل / پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار
بلخ بس خوشست، لیکن بلخیانرا باد بلخ / مر مرا با شهرهای گوزگانانست کار
نو بهار بلخ را در چشم من حشمت نماند / نا بهار گوز گانان پیش من بگشود بار
باغ و راغ و کوه و دشت گوزگانان سربسر / حله دو روی را ماند ز بس نقش و نگار
هر چه زیور بود نوروز نو آیین آن همه / برد برگلهای باغ و راغ نوروزی بهکار
از دوران رشنه تا کهپایه های کرزوان / سبزه از سبزه نبرد، لاله زار از لاله زار
بیشه های کرزوان از لاله زار و شنبلید / گاه چون بیجاده گردد، گاه چون زرعیار
از فراوان گل که برشاخ درختان بشکفد / راست پنداری درختان گوهر آوردند بار
بامدادان بوی فردوس برین آید همی / از در باغ و در راغ و ز کوه و جویبار
گل همی گل گردد و سنگ سیه یاقوت سرخ / زین بهار سبز پوش تازه روی آبدار".
شاعران، نام بلخ باستان را فراوان در قالب سروده های خود جا داده اند از آن جمله حکیم عمر خیام:
"چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ / پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی / از سَلخ به غٌرّه آید از غره به سلخ "
یکی از موضوعات مهمی که در ارتباط با بلخ بامی گفته آییم این است که: این دیار یا امالبلاد، مسقط الرأس شاعران بزرگ و ناموری نظیر مولانا جلال الدین محمد بلخی، ناصر خسرو قبادیانی، رابعه بلخی، دقیقی بلخی، عنصری بلخی، عبدالرشید وطواط بلخی، ابوالمؤید بلخی، ابوشکور بلخی، ابوالحسن شهید بن حسین جهودانکی بلخی، معروف به شهید بلخی و…است.
هریکی از سخنورانی که ذکر خیرشان رفت، سروده هایی علاوه بر اشاره در مورد بلخ باستان، در باب نوروز و بهار نیز گفته هایی دارند! این هم بیتی با اشاره به "بلخ"، از خداوندگار بلخ ( مولانای بزرگ رح)، هرچند بیتی که از وی میآوریم، آمیخته با بوی ناخوشی است، احتمالاً نگرش مومیالیه با صبغۀ سیاسی همراه است، که منجر به هجرت پدر بزرگوار مولانا از بلخ سوی بغداد شد و سپس به قونیه متوطن گردید:
"رحمتی دان امتحان تلخ را / نقمتی دان ملک مرو و بلخ را"
همین گونه، وی در غزلی خطاب به پدر، (2) تقاضا میکند بلخ را ترک و سوی بغداد روی آرد:
"کف موسی کو که تا گردد عصا آن اژدها
گردن آن اژدها را گیرد او چون لمتری
گر کشیده میشوی آن سو ز جذب اژدهاست
ز آنک او بس گرسنهست و تو مر او را چون خوری
چون تو در بلخی روان شو سوی بغداد ای پدر
تا به هر دم دورتر باشی ز مرو و از هری
تو مری باشی و چاکر اندر این حضرت به است
ای افندی هین مگو این را مری و آن را مری"
این هم ابیاتی از آن عارف مشهور و دانشمند بزرگ، در پیوند با نوروز و بهار گل افشان:
"بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد / خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
ز سوسن بشنو اي ريحان که سوسن صد زبان دارد / به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد
گل از نسرين هميپرسد که چون بودي در اين غربت / هميگويد خوشم زيرا خوشيها زان ديار آمد
سمن با سرو ميگويد که مستانه هميرقصي/ به گوشش سرو ميگويد که يار بردبار آمد
بنفشه پيش نيلوفر درآمد که مبارک باد/ که زردي رفت و خشکي رفت و عمر پايدار آمد
هميزد چشمک آن نرگس به سوي گل که خنداني / بدو گفتا که خندانم که يار اندر کنار آمد
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق/ که هر برگي به ره بري چو تيغ آبدار آمد
ز ترکستان آن دنيا بنه ترکان زيبارو/ به هندستان آب و گل به امر شهريار آمد
ببين کان لکلک گويا برآمد بر سر منبر / که اي ياران آن کاره صلا که وقت کار آمد"
به چند بیت دیگر مولانا راجع به بهار، توجه بداریم:
" بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را
از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقى كرامت هاى مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله كوهى كه جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانى دم سرد زمستانى
چه حیلت كرد كز پرده به دام آورد مستان را
"سقاهم ربهم" خوردند و نام و ننگ گم كردند
چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
درون مجمر دل ها سپند و عود میسوزد
كه سرماى فراق او زكام آورد مستان را"
ابوالقاسم حسن بن احمد عنصری بلخی (350 هجری-قمری)- سخنور ناموری که سلطان محمود غزنوی بر وی لقب ملک الشعرایی را بخشیده بود – سخنی دارد در رابطه با نوروز، که باهم زمزمه اش میکنیم:
"نوروزي همي در بوستان بتگر شود / تا زصنعش هر درختي لعبتي ديگر شود
باغ همچون كلبه بزاز پرديبا شود / راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود
روي بند هر زميني حله چيني شود / گوشوار هر درختي رشته گوهر شود
چون حجابي لعبتان خورشيد را بيني به ناز / گه برون آيد زميغ و گه به ميغ اندر شود
افسر سيمين فرو گيرد زسر كوه بلند / بازمينا چشم و زيبا روي و مشكين سر شود"
عنصری بلخی در جای دیگری گوید:
به بلخ یکسره بنهاد تا همی دیدند / سرای گشته بدو همچو لعبت بربر
وی در قصیده ای، به مدح سلطان محمود غزنوی گوید:
جای تو بهغزنی در و جاه تو به بغداد / جیش تو به بلخ اندر و جوش تو به دیلم
در وصف بهار چنین گوید:
"نگر به لاله و طبع بهار رنگ پذیر / یکی بهرنگ عقیق و دگر بهبوی عبیر
چو جعد زلف بتان شاخهای بید و خوید / یکی همه زره است و دگر همه زنجیر
درخت و دشت مگر خواستند خلعت ز ا بر / یکی طویلۀ گوهر دگر بساط حریر"
از شیخ فریدالدین عطار نیشابوری بشنویم که باد نوروزی را چگونه به وصف میگیرد؟:
"جهان از باد نوروزی جوان شد / زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت / صبای گرمرو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر / ز هر سوی چمن جویی روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست / به پیش مهد گل نعرهزنان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر / اگر خواهی شدن اکنون توان شد
چه میجویی به نقد وقت خوش باش / چه میگوئی که این یک رفت و آن شد"
ترکیب واژۀ بلخ در الهی نامۀ پیر اسرار، در سروده ای تحت عنوان:"حکایت شقیق بلخی و سخن گفتن او در توکل":
شقیق بلخی آن شیخ مدرّس / گر میگفت در بغداد مجلس
سخنها در توکل پاک میگفت / برفعت برتر از افلاک میگفت
یکی دیگر از سه رکن عرفان و سخن یعنی حضرت ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی (رح) در باب نوروز و بهار اینگونه گفتار دارد:
" با تابش زلف و رخت ای ماه دلافروز / از شام تو قدر آید و از صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک / وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
بر گرد یکی گرد دل ما و در آن دل / گر جز غم خود یابی آتش زن و بفروز "
باز هم از سنایی غزنوی رح در قالب رباعی:
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
This message is only visible to admins.
Problem displaying Facebook posts.
Problem displaying Facebook posts.
Error: Error validating access token: The session has been invalidated because the user changed their password or Facebook has changed the session for security reasons.
Type: OAuthException
Subcode: 460
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور