X

آرشیف

نام جای‌ها در اسناد تاریخی غور

 

نام جای‌ها در اسناد تاریخی غور

اسناد تاریخی غور، مجموعه‌ای از نوشته‌های پراکنده است که از اواخر قرن ششم تا اوایل قرن هفتم هجری را شامل می‌شود. این اسناد در سال ۱۳۷۰ خورشیدی از روستای غلمین (Ghalmin) در۳۰ کیلومتری شمال شهر فیروزکوه از مغاره‌ای در دل کوه به دست آمده است و به تاریخ ۲۸ سرطان ۱۳۹۹ توسط مالک آن‌ها، میرزا خواجه محمدخان، با حضور رییس جمهور غنی به آرشیف ملی تحویل داده شده است. اسناد، حدود ۱۰۰ قطعه‌ی سالم و ناسالم است که از قباله و اسناد زمین و املاک تا نوشته‌های مذهبی، پرسش‌های حقوقی، حواله‌جات حکومتی، نامه‌های رسمی و شخصی و رسید پرداخت عشر و مالیات را در بر می‌‌گیرد. نگارنده و میرزا خواجه محمدخان، در سال ۱۳۸۸ به صورت عکسی با بازخوانی متنِ نوشته‌ها، اسناد را در کتابی به نام «برگهایی از یک فصل/ یا اسناد تاریخی غور» در هزار شماره نشر کردیم. در مقدمه‌ی کتاب، معلومات مختصری راجع به محل کشف، محتویات اسناد و برخی ویژه‌گی‌های زبانی و نگارشی آن درج شده است که می‌تواند برای علاقه‌مندان مفید باشد.

داکتر جوان شیر راسخ محقق و پژوهش‌گر افغان در دانشگاه تورنتو که در معرفی این اسناد به مراجع اکادمیک غرب و هم‌چنان برای رسیدن اسناد به آرشیف ملی زحمات فراوانی کشیده است، به زبان انگلیسی در مورد این دست‌نوشته‌ها، یادداشت‎های مفیدی نشر کرده است که اطلاعات خوبی در اختیار محققان و پژوهنده‌گان می‌گذارد. هم‌چنان دکتر سید رضا حسینی پژوهشگر در دانشگاه لایدن هالند مقاله‌ای به نام The Khurasani Aspect of the Muqaddam represented in pre-Mongol Persian Document from Ghur نوشته است و در آن مقاله، در باب واژه‌ی «مقدم»، «معتمد»، «معتمدالدوله» و امثالهم، تحقیق کرده است که برای دوستانی که بخواهند در مورد اسناد تاریخی غور پژوهش کنند مفید خواهد بود. ممکن است محققان دیگری نیز در باب «اسناد تاریخی غور» مقالاتی نوشته باشند که من از آن بی‌خبر هستم. در باره‌ی اسناد تاریخی غور، از نظر دستور زبان و سبک نگارش، از نظر نام اشخاص و افراد، از نظر بسامد کلمات عربی، از نظر واژه‌های رسمی و حکومتی، از نظر جغرافیا، از نظر سیستم عشر و مالیات زمانه و از زوایای بسیار دیگر می‌توان تحقیق و کنکاش کرد. من در این مختصر «جای‌واژه‌ها» یا اسامی مکان را در «اسناد تاریخی غور» بررسی کرده‌ام که امید است علاقه‌مندان را به کار آید و آغازی باشد برای پژوهش‌های بیش‌تر در مورد اسناد تاریخی غور. نام جای‌ها براساس حروف الفبا ردیف شده است و از نام کشورها تا شهرها و روستاها را در می‌گیرد. شماره‌ی قطعات، بر اساس ترتیبی است که در کتاب برگهایی از یک فصل یا اسناد تاریخی غور، نشر شده است.

انورکوه یا انورگرد
جزء دوم این اسم، دقیق خوانده نمی‌شود. می‌تواند انورکوه یا انورگرد، انورکرد یا انورکده یا چیزی شبیه این‌ها باشد. جزء اول نیز می‌تواند کلمه‌ی دیگری باشد. از این قریه دو بار یعنی در قطعات شماره ۳۲ و شماره ۵۰ یاد شده است. در حال حاضر به این اسم قریه‌ای در این منطقه، موجود نیست.

براسلیژ
براسلیژ به عنوان قریه، در قطعه‌ی شماره ۱۶ یاد شده است. هرچند کلمه، واضحاً براسلیژ خوانده می‌شود، ولی کاملاً مطمین نمی‌توان بود. «این ذکریست که نبشته آمد از اقرار زنگی بن آدم زنگی … که بفروخت دو در خانه در دِه براسلیژ … به بیع بیست و پنج دینار … مر قاضی امام اوحدالدین هیبت‌الله بن داود را.» فعلاً به این اسم قریه‌ای در محل، وجود ندارد.

بردیز
از دِه بردیز در قطعه شماره ۱۳ یاد شده است. در این قطعه، به تاریخ ۶۱۳ هجری قمری ظاهراً درختی از جانب عایشه بنت محمدالحسین به امیر زین‌الدین حسن بن الحسین از ده بردیز فروخته می‌شود. بردیز در کنار دریای مرغاب و نزدیک تگاب طاق در ولسوالی چهارسده موقعیت دارد. بردیز و تگاب طاق مرز بین ولسوالی چهارسده و مرغاب ولایت غور به حساب می‌آیند.

بلخ
قطعه شماره ۷ سند فروش بخشی از یک «گرمابه» در «قصبه‌ی طاق» است که از سوی امیر علی بن شمس‌الدین محمود جمال، به خواجه زکی بن محمود غزنوی «با جملگی حقوق و مرافق داخل و خارج گلخن و جامه‌خانه و دیک رویی آن به وزن ده من، به شانزده دینار زر فیروزکوهی کهنه» فروخته می‌شود. تاریخ سند، اواخر ذی‌الحجه‌ی ۵۹۱ هجری است. بلخ در این قطعه به عنوان صفت نسبتی برای نویسنده‌ی سند، به این شکل ذکر شده است:«اقر بذالک، کتبه الحسن بن عثمان البلخی بخطه.»

بند الیژ/ بند‌الیچ/ بندان الیچ
بند الیژ، بند الیچ و بندان الیچ، احتمالاً همه نام یک قریه است که توسط افراد مختلف به املاهای متفاوت ثبت شده است. از این قریه در مجموع هفت بار در تمام اسناد یاد شده است. در قطعه شماره ۳۲ آمده است: «مقدمان این مواضع – دام عزهم- باید که غله به حضور معتمد علی عبدالرشید بردارند و هیچ آفریده بی‌حضور او یک من غله بر ندارد که مستوجب غرامت گردند و مرسوم از صد من یک من بدهند.» در قطعه شماره ۳۴ بازهم ذکر شده است، «مقدمان بند الیژ خاص و عام باید» عشر بدهند. در قطعات شماره ۴۴، شماره ۵۰، شماره ۶۵ و شماره ۷۹ باز هم از بند الیژ یاد شده است.

در قطعه شماره ۳۵ آمده است که: «خواجگان و مقدمان بند الیچ باید که کسان خداوند عزالدین را خدمت کنند و هر اسبی را دو من جو بدهند.» در قطعه شماره ۵۶ از «ده بندان الیچ» با عنوان «ذکر شیشاک ده بندان الیچ» نام برده شده که احتمالاً املای دیگری از بند الیچ و بندالیژ باشد.

در حال حاضر قریه‌ی به نام بندالیژ یا بندالیچ در این محله نیست، اما قریه‌های به نام «بندعلی» موجود است. احتمالش هست که بندایلیژ به مرور زمان بندعلی شده باشد. قریه‌ی دیگری که در این قطعه ذکر شده پوزه‌ی علیا است. پوزه‌ی علیا هم امروز وجود ندارد، اما «پوزه‌لیچ» وجود دارد. ممکن است، پوزه‌ی علیا و بندالیچ امروزه حالت «پوزه لیچ» به خود گرفته باشد. پوزه لیچ، حالا سه- چهار قریه است که در کنار هریرود و در کنار شاهراه کابل- غور در حومه‌ی شرقی شهر فیروزکوه موقعیت دارد. بقایای قلعه‌ی قدیمی با دیوارهای ضخیم گلی در پوزه‌لیچ هنوز مشاهده می‌شود که اکنون به نام «قلعه‌ی ضحاک» مشهور است.

پوزه‌ی علیا
این قریه در کل چهار بار، در قطعات شماره ۳۲، شماره ۴۱، شماره ۵۰ و شماره ۶۲ یاد شده است. در قطعه‌ی شماره ۴۱ تذکر رفته است که:« معتمد علی عبدالرشید، باید که چهارصد و پنجاه من غله، به دست پسران محمد خضر… از پوزه‌ی علیا برساند. برای تفصیل بیش‌تر به بندالیژ رجوع شود.

تفندی/ تخندی
فعلا در منطقه، قریه‌ای به اسم تفندی نیست، اما قریه‌ی به نام «تخندی» موجود است. احتمال دارد که تخندی همان تفندی باشد. از این قریه، در قطعه شماره ۱۲ نام برده شده است. سند در مورد فروش ده قطعه کوه است که از جانب علی بن محمد بن سفرشیس به خواجه امام … بن محمد بن محمد خایشی از ولایت غندمین از قریه‌ی تفندی فروخته می‌شود.

جوزجان
در قطعه‌ی شماره ۶ آمده است که «اقرار کردند چون خواجه رییس رشیدالدین محمود بن علی بن مسعود میمنی و برادر او محمد بن علی و خواهر مادر/پدری او حره بنت علی… که بفروختند به رضای یک دیگر یک قطعه زمین که ایشان را بود اندر حدود قصبه‌ی طاق… مر خواجه محمود بن علی بن احمد الجوزجانی را به چهل دینار زر ملکی.» چنان‌که مشاهده می‌شود، جوزجان در این قطعه به صورت صفت نسبتی برای خواجه محمود، تذکر رفته است. جوزجان در آثار قدیمی‌تر به صورت گوزگان و گوزگانان نیز آمده است که بعدتر، تحت تاثیر زبان عربی صورت «جوزجان» به خود گرفته است. مولانا منهاج‌السراج جوزجانی، مولف کتاب مشهور طبقات ناصری، اصلاً از همین ناحیه بوده، ولی در غور بزرگ شده است.

خای
از قریه‌ی خای در قطعه شماره ۳۲، شماره ۵۰، شماره ۶۱، شماره ۶۵ و شماره ۸۰ که مجموعا ۵ بار می‌شود، یاد شده است. امروزه در منطقه‌ای که اسناد تاریخی غور از آنجا کشف شده است، قریه‌ای به اسم خای وجود ندارد، اما «کُوتلی» به اسم کوتل‌خای وجود دارد که احتمالا قریه نیز در کنار همین کوتل بوده است. معراج احمد احسان فرزند رییس شورای ولایتی غور، می‌گوید قسمتی از قریه‌ی کنونی «ده حاجی» در چهارسده، امروز هم به نام قریه‌ی خای یاد می‌شود.

خراسان
در قطعه‌ی شماره ۴ در یک نامه که اولش موجود نیست آمده است که «… اگر مصلحت باشد خدمت بنده، به بارگاه خداوند مولانا اجل معزالمله والدین … خراسان و عراق … و جمله ملازمان … آن، خدمت و تحیت برساند.» در قطعه‌ی شماره ۱۱ بازهم ضمن یک نامه به سپهسالار اسدالدوله والدین پهلوان خراسان گفته شده است که: «خداوند ولی النعم امیر سفهسالار اجل کبیر موید اسدالدوله و الدین مبارزالسلام والمسلمین، ظهرالملوک و السلاطین پهلوان خراسان دریابند که … » همان گونه که می‌خوانیم، اینجا القاب پهلوان خراسان نوشته شده و نامش ظاهرا ذکر نشده است. قطعه‌ی شماره ۱۱، متن طویلی دارد؛ اما بعضی قسمت‌های آن خوانده نمی‌شود و محتوای آن نیز پراکنده‌گونه است و مفهوم به ساده‌گی درک نمی‌شود.

ابواسحاق ابراهیم اصطخری (متوفای ۳۴۰ یا ۳۴۶ ه.ق) مولف ممالک و مسالک در مورد خراسان می‌نگارد: «خراسان … از طرف شرقی آن نواحی سیستان و شهر هند است (جهت آنکه هرچه پشت غور است از صدد و قبیل دیار هند می‌گردد) و دیار خلخ در حدود کابل داخل است و واخان در پشت کوه از نواحی شهر هند است. و غربی آن بیابان غزیه و نواحی جُرجان است و شمالی آن ماوراالنهر است و اندک چیزی از شهر ترکان بر پشت کوه و جنوب آن بیابان پارس و قومس است تا نواحی کوه‌های دیلم و تا جرجان و طبرستان. (اصطخری ۱۳۷۲: ۲۶۸)

اما گای له استرنج (۱۸۵۴- ۱۹۳۳م ) در «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت‌ شرقی» می‌گوید:« این اسم در اوایل قرون وسطی به طور کلی بر تمام ایالات اسلامی که در سمت شرق کویر لوت تا کوه‌های هند واقع بودند، اطلاق می‌گردید و به این ترتیب تمام بلاد ماوراالنهر را در شمال خاوری به استثنای سیستان و قهستان در جنوب شامل می‌گردید. حدود خارجی خراسان در آسیای میانه بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود؛ ولی بعدها این حدود هم دقیق‌تر شد وهم کوچکتر گردید تا آنجا که می‌توان گفت خراسان… در قرون وسطی از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آن طرف را شامل نمی‌شد، ولی هم‌چنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسمت شمال غربی افغانستان است، در برداشت. خراسان در دوره اعراب، یعنی در قرون وسطی به چهار ربع تقسیم می‌گردید که عبارت بودند از نیشابور، مرو، هرات و بلخ.»( لسترنج، ۱۳۶۴ :۴۰۸)

حدودالعالم من‌المشرق الی‌المغرب (تالیف ۳۶۱ یا ۳۷۲ ه.ق) در مورد خراسان، اما گفته است: «خراسان ناحیتی است، مشرق وی هندوستان است و جنوب وی بعضی از خراسان است و بعضی بیابان کرگس‌کوه و مغرب وی ناحیه گرگان است و… شمال وی رود جیحون است.» (حدودالعالم،۱۳۴۰: ۸۸)

دامم/ نله/ تفنده/ ابدر یا اندر
در قطعه ۳۹ نوشته شده است: «مقدمان این مواضع بدانند که غله‌ی که به وجه قرض از انبار برداشته اند، از عهده برون آیند و به علی عبدالرشید باز رسانند.» بعد از این متن، نام قریه‌های فوق ذکر شده است. این روستاها امروز به این نام‌ها وجود ندارند.

ربنجی، اسپقول، سکون، رامتک
در قطعه شماره ۵۹، از قریه‌جات فوق نام برده شده است. این قریه‌ها، امروز وجود ندارند.

سپرف
از قریه‌ی سپرف سه بار یاد شده است. یک بار در قطعه شماره ۳۲ و بار دیگر در قطعات شماره ۵۰ و شماره ۵۴ . امروزه یک قریه که شامل چندین قریه‌ی کوچک‌تر است، به نام سپرف در ولسوالی مرغاب غور موقعیت دارد. قریه‌ی دیگری به نام سپرف در منطقه شویج غرجستان وجود دارد که هر دو قریه با محل پیدا شدن اسناد، نزدیک می‌باشند. در قطعه شماره ۵۴ از این قریه با عنوان: «تفصیل ملک خواجگان سپرف» یاد شده است. خواجه در آن زمان به معنای وزیر و به معنای بزرگ و سرور بوده است.

سُف یا سُق
در قطعه شماره ۶۳ از قریه‌ای به نام سُف یا سق در مورد حواله‌ی گندم و جو یاد شده است. تگاب سُف، امروزه قریه‌ی مشهوری است میان غلمین و چهارسده.

سنگه
در قطعه‌ی شماره ۲۸ آمده است: «اطلاق کند معتمدالدوله محمد بن محمود از وجوه عشر از باقی اخراجات خداوند مجدود تاج‌الدوله والدین که به سنگه خواهد رفت از جهت مصالحها.» سنگه یکی از پایتخت‌های قدیمی غور بوده است. منهاج‌السراج جوزجانی (متولد ۵۸۹ ه.ق) در طبقات ناصری می‌گوید: « چون ملک عزالدین حسین… در گذشت سلطان سوری (سیف‌الدین) به جای او بر تخت نشست و ولایت … میان برادران قسمت کرد. در این قسمت، ولایت ورساد به ملک الجبال داد… و بهاالدین سام را خطه‌ی «سنگه» که دارالملک مندیش بود، معین شد.» ( جوزجانی، ۱۳۸۹: ۳۳۶) همین نویسنده در مورد وفات و تدفین سلطان علاالدین حسین جهانسوز نیز از سنگه یاد می‌کند: « از او عمر اندکی بیش نمانده بود. به رحمت حق پیوست و در جوار اسلاف و برادرانش دفن کرد به خطه‌ی سنگه‌ی غور.»( همان: ۳۴۹).

شارِستَی
از قریه‌ی شارستی در قطعه ۳۲، شماره ۵۰، شماره ۵۷، شماره ۶۱، شماره ۶۴ و شماره ۷۹ ( ۶ بار) یاد شده است. شارستی امروزه در سرتگاب غلمین، قریه‌ی مشهوری است و آثار و خرابه‌های تاریخی در گرد و نواحی آن وجود دارد و حدود یک الی دو کیلومتر از محل پیدا شدن اسناد فاصله دارد. البته این کلمه در این اسناد طبق رواج زمان، بدون نقطه به صورت «سارستی» است و می‌تواند کلمه‌ی دیگری باشد؛ اما نظر به موقعیت و موجودیت قریه کنونی شارستی و هم از لحاظ خوانش کلمه احتمالش فراوان است که شارستی باشد.

طاق/ ده طاق/ تگاب تاق/ قصبه طاق
از طاق و تگاب طاق در قطعات شماره ۶، شماره ۷، شماره ۸ و شماره ۷۷ یاد شده است. در قطعه‌ی شماره ۶ آمده است که «اقرار کردند چون خواجه رییس رشیدالدین محمود بن علی بن مسعود میمنی و برادر او محمد بن علی و خواهر مادر/پدری او حره بنت علی… که بفروختند به رضای یک دیگر یک قطعه زمین که ایشان را بود اندر حدود قصبه‌ی طاق.» تاریخ سند، بیستم محرم سال ۵۸۷ را با خود دارد. در قطعه شماره ۷ تذکر یافته است که « اقرار کرد امیرعلی بن شمس‌الدین محمود جمال … بران جمله که بفروخت به خواجه زکی بن محمود غزنوی یک بر از شش بر از یک در بند گرمابه که وی را بود در قصبه‌ی طاق مرغاب.» قطعه شماره ۸ نیز از «ده‌طاق» به این صورت یاد کرده است: « و گرو داد به این پنج دینار یک بر از شش بر از یک دربند گرمابه که وی را بود در ده طاق… مستغنی از حدود.» در قطعه‌ی شماره ۷۷ باز هم از طاق، به صورت « تگاب تاغ» یاد شده است. تگاب تاق، امروزه قریه‌ای است متعلق به ولسوالی چهارسده، در کنار رود مرغاب که از مناطق مرزی مرغاب و چهارسده شمرده می‌شود.

طوس
در قطعه شماره ۱۷، که قسمت اول سند موجود نیست، از شخصی به نام علی طوسی یاد شده است. هم‌چنان در قطعه شماره ۸۳ آمده است که « که مگر… معتمدالدوله … علی طوسی … چند راس گوسفند بوده است، یک کرت کسان امیر سفهسالار … کبیر عالم عادل تاج‌الدوله والدین، فخرالامرا، پهلوان … هفت سر میش مراعی… بوده است…» تمام سند به صورت کامل خوانده نمی‌شود. طوس یکی از شهرهای مهم خراسان بوده است. ابوالقاسم فردوسی سراینده‌ی شاهنامه، امام محمدغزالی متکلم و فقیه مشهور جهان اسلام و خواجه نظام‌الملک وزیر مشهور دوران سلجوقی از این شهر بوده‌اند.

عراق
در قطعه‌ی شماره ۴ که از عراق یاد شده، آمده است: «… اگر مصلحت باشد خدمت بنده به بارگاه خداوند مولانا اجل معزالمله والدین … خراسان و عراق … و جمله ملازمان … آن، خدمت و تحیت برساند.» خراسان و عراق اینجا ضمن القاب معزالمله والدین یاد شده است و به او ربطه داده شده است. منظور از عراق در اینجا طبعا همان عراق عجم است.

غزنین/ غزنی
از غزنی سه بار در این اسناد به صورت صفت نسبتی یاد شده است. در قطعه شماره ۷ آمده است: « اقرار کرد امیرعلی بن شمس‌الدین محمود جمال … بران جمله که بفروخت به خواجه زکی بن محمود غزنوی یک بر از شش بر از یک در بند گرمابه که وی را بود در قصبه طاق مرغاب.» هم‌چنان در قطعه شماره ۸ بازهم از همان خواجه زکی بن محمود غزنوی ذکر شده است. در قطعه شماره ۱۰ آمده است که : «اقرار کرد سفهسالار شمس‌الدین امیرعلی بن سفهسالار حسام‌الدین بن الحسن… که اگر از پیش زوجه‌ی خود المسماه ماه بی بی بنت محمود غزنوی غایب گردد، غیبتا منقطع- و از غیبت این امیر علی چهار ماه پیوسته بگذرد که تن امیر علی یا نفقه‌ی این امیر علی … بدین ماه بی بی بنت محمود نرسد، امر طلاق ماه بی بی به دست ماه بی بی کرد تا بعد از وجود این شرطها، پای خود را از عقد و نکاح امیر علی به یک طلاق باین کشاده کند. در هرمکانی که باشد و هر وقتی که خواهد.» تاریخ قطعه‌ی شماره ۱۰، ۵۹۱ هجری قمری است. در قطعه شماره ۷ و شماره ۸ از خواجه زکی بن محمود غزنوی و در قطعه‌ی شماره ۱۰ از ماه بی بی بنت محمود غزنوی یاد شده است. آیا این محمود غزنوی به سلطان محمود غزنوی ربطی دارد؟ سلطان محمود غزنوی درسال ۴۲۱ هجری یعنی ۱۷۰ سال قبل از تاریخ کتابت این قطعه وفات کرده است و لذا به لحاظ زمانی بعید است که این دو تن ربطی به سلطان محمود غزنوی داشته باشند. اگر ربطی به سلطان محمود می‌داشتند طبعا القاب سلطان محمود نیز در سند ذکر می‌شد. از جانب دیگر از چنین اشخاصی در جمله‌ی فرزندان سلطان محمود نیز ذکر نشده است. در نتیجه این محمود غزنوی کسی دیگری بوده است که نامش محمود و منسوب به شهر غزنی بوده است و ربطی به خانواده‌ی سلطان محمود غزنوی نداشته است.

غندمین/ غلمین
غندمین در اسناد تاریخی غور ۳ بار یاد شده است. قطعه شماره ۱۲ می‌گوید: «این ذکریست که نبشته آمد از اقرار و رضا و فرمان علی بن محمد بن سفرشیس از ولایت غندمین از قریه‌ی تفندی که بفروخت ده قطعه کوه که وی را بود در قریه‌ی تفندی…»

در قطعه شماره ۷۴ آمده است:« زنده‌گانی خداوند امیر سفهسالار اجل عالم محترم متمکن جمال‌الدوله و الدین ابوبکر بن احمد احمد غندمینی فداه…. » در قطعه شماره ۷۷ بازهم آمده است:« کم‌ترین بنده‌گان محمد غندمینی به رای ملک اسلام عرضه می‌دارد که مقدمان تگاب تاغ که می‌گرفتند… » ادامه‌ی مطلب خوانده نمی‌شود. احتمال دارد که غندمین همین غلمین کنونی باشد. محلی که اسناد تاریخی غور از آن پیدا شده است. غلمین در۳۰ کیلومتری شمال شهرفیروزکوه مرکز ولایت غور قرار دارد و از آبریز رودمرغاب به حساب می‌‌آید. بیش‌تر باشنده‌گان غلمین را طایفه‌ی «غرچه» تشکیل می‌دهد. طایفه‌ای که نام غرجستان/غرچستان از نام آنها گرفته شده است. غرچه‌ها امروزه در غلمین و چهارسده و قسمت‌های از شمال فاریاب و بادغیس زنده‌گی می‌کنند.

غور
در قطعه شماره ۷۴ آمده است که «علی احمد غوری رفته است چند کرت از …. بسیار کوشیده شد و در این باب…» بقیه‌ی سند واضح نیست و مطلب به درستی درک نمی‌شود. غور امروزه ولایتی است که غربا به هرات می‌رسد و شرقا به بامیان. از جانب شمال به سرپل و بادغیس و فاریاب مرز دارد و از جانب جنوب به هلمند ودایکندی. سلاله‌ی غوریان در قرن ششم و هفتم امپراتوری بزرگی تشکیل دادند که از آمو تا بحر هند و از چین تا بخش‌های از ایران امروزی را در بر می‌گرفت. سلطان علاالدین جهان سوز، و سلطان غیاث‌الدین و شهاب‌الدین غوری از مشهورترین سلاطین این خانواده بودند. منار جام از یادگارهای تاریخی همین دوره است. لسترنج در «جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی» در مورد غور می‌نویسد: ناحیه بزرگ کوهستانی در سمت شرق و جنوبِ غرجستان [معروف] به غور و غورستان از هرات تا بامیان و حدود کابل و غزنه امتداد داشت که عبارت از منطقه‌ی جنوب رودخانه‌ی هرات باشد.» (لسترنج، ۱۳۶۴: ۴۴۳)

فیروزکوه:
از فیروزکوه در اسناد تاریخی غور به صورت اسم و به صورت صفت نسبتی ۶ بار یاد شده است. قطعه‌ی شماره ۴، که اول و آخرش از بین رفته است، می‌گوید: « وسه کرت با حضرت جلت فیروزکوه آمده شد بر قصد احرام آن دولت.» قطعه شماره ۷ به صورت صفت نسبتی از فیروزکوه یاد شده است. « بفروخت … یک بر از شش بر از یک دربند گرمابه که وی را بود … به شانزده دینار زر فیروزکوهی کهنه که نیمه بود هشت دینار.» قطعه‌ی شماره ۸ با ذکر نام همان افراد قطعه‌ی شماره ۷، در مورد گرو گرمابه است … « از زر فیروزکوهی کهنه پنج دینار که نیمه بود دو دینار و نیم و گرو داد به این پنج دینار یک در بند گرمابه که وی را بود در دیه طاق.»

در قطعه شماره ۹ قسمت اول متن و موجود نیست. از اینجا شروع می‌شود که : «… مر حاجب حسن مودود را به دو دینار زر ملکی فیروزکوهی که نیمه بود یک دینار… و تحت تصرف خود آورد چون دیگر سایر املاک و فروشنده‌گان بها تمام و کمال قبض کردند.» قطعه شماره ۱۳ می‌گوید که « اقرار کرد عایشه بنت محمد الحسین …. بران جمله که بفروخت او یک تنه سیب… وصل … به پانزده دینار زرفیروزکوهی نقد وقت… به امیر رییس اجل محترم، زین‌الدین حسن بن الحسین از ده بردیز.» قطعه ۳۴ ظاهرا یک حکم حکومتی است که خاطر نشان می‌سازد: « مقدمان بند الیژ باید که خاص و عام مقاطعه عشر بدهند. به جهاد ( یا جهتی) فیروزکوه توجه بکنند. فی السنه اربع عشر و ستمایه.»

فیروزکوه پایتخت تابستانی غور بوده است. منهاج السراج جوزجانی در طبقات ناصری در باب تاسیس شهر فیروزکوه (حدود ۵۴۰ ه.ق) توسط ملک‌الجبال قطب‌الدین محمد، چنین می‌گوید:« بعد ازان او را اتفاق افتاد که موضعی طلب کند تا قلعه‌ی حصین و موضع شگرفی بنا کند که مر حضرت را شاید. به اطراف معتمدان فرستاد تا رای او بر موضع فیروزکوه قرار گرفت. قلعه و شهر فیروزکوه را بنا فرمود.( جوزجانی، ۱۳۸۹: ۳۳۵- ۳۳۶)

در ادامه‌ی آن جوزجانی ادامه می‌نویسد که در واقع شهر فیروزکوه به وسیله‌ی برادر دیگر ملک قطب‌الدین یعنی بهاالدین سام، پدر سلاطین بزرگ اکمال می‌شود:« چون ملک‌الجبال به غزنین رفت و عمارت شهر فیروزکوه مهمل گذاشت، سلطان بهاالدین از سنگه به فیروزکوه آمد و شهر را عمارت کرد و آن بناها و قصور سلطنت را به اتمام رسانید و قلاع غور بنا فرمود و با شاران غرجستان اتصال کرد و جلوس او به فیروزکوه در شهور سنه‌ی اربع و اربعین و خمسمائه (۵۴۴ ه.ق) بود.» ( همان: ۳۳۷)

کالیون
کالیون یکی از مناطق مشهور غور و غرجستان بوده است. از این منطقه در قطعه‌ی شماره ۱۱ یاد شده است. در این قطعه از این محل به صورت «حضرت کالیون» چنین نام برده شده است:« زمستان که به حضرت کالیون رفته بود، خداوند ملک الامراء عزبصره بهای آن دوباره … به رای فرموده بود بر حسن چوپان. بنده از آن خبر دارد. خداوندی کند، فرماید تا آن را بر حکم فرمان برسانند که قاضی مردی دعاگوی قدیم است. خدمت‌های پسندیده کرده است.» کالیون و یا کالوون در بادغیس امروزی موقعیت داشته است. اصطخری در ممالک و مسالک آورده است: «اما بادغیس را شهرهای چند است که در دواین از عدد و صدد بادغیس اند… کالوون و کابرون و دهستان… و به کالوون و به کابرون بستان و آب روان نیست و آبهای آنجا جهت خوردن و زراعت و عمارت از باران و چاه می‌باشد و اهل آن خداوند زرع و ضرع و گوسفندان‌اند.(اصطخری، ۱۳۷۲: ۲۸۲- ۲۸۳) لسترنج نیز در جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت‎ شرقی بر مبنای تحقیقات مفصل خویش می‌نگارد:« آنچه در باب آبادی و خرمی گنج رستاق گفته‌اند در باره‌ی ناحیه‌ی جنوبی بادغیس هم ذکر کرده‌اند… همه‌ی اخبار بر این اتفاق دارند که مرکز آن ناحیه دهستان نام داشته و محل آن جایی است که امروز مرقد خواجه‌ی دهستان در شمال شرقی هرات است. مقدسی از هفت شهر دیگر نیز اسم برده که عبارت‌اند از: کوغاناباد، کوفا، بشت، جاذاوا، کابرون و کالوون وکوه‌ی نقره… دهستان در قرن چهارم دومین شهر بزرگ بادغیس و به قدر نصف پوشنگ بود.»( لسترنج، ۱۳۶۴: ۴۴۰)

مرغاب
مرغاب در اسناد تاریخی غور ۲ بار یاد شده است. قطعه‌ی شماره ۷ در باب این است که « اقرار کرد امیرعلی بن شمس‌الدین محمود جمال … بران جمله که بفروخت به خواجه زکی بن محمود غزنوی یک بر از شش بر از یک در بند گرمابه که وی را بود در قصبه‌ی طاق مرغاب.» هم‌چنان در قطعه‌ی شماره ۱۴ از مرغاب نام برده شده است. این قطعه سندی است که از سوی مفتی یا قاضی در مورد دعوای خانواده‌گی تحریر شده است: « این فاطمه این اطفال را به مرغاب برد … برادر خود را عمر بن محمد را وکیل فرموده که آن نیمه خانه که وی را بوده است بفروشد و بها به ما رساند تا به اطفال نفقه کنیم.» مرغاب منطقه‌ی وسیعی است در ولایت غور که قبلا مربوط به واحد اداری فیروزکوه بود و از ۱۳۹۸ به این طرف ولسوالی مستقلی شده است. رودخانه‌ی مرغاب از این ناحیه می‌گذرد و با عبور از چهارسده به سمت بالامرغاب بادغیس می‌رود.

میمنه/ میمن
قطعه شماره ۶ از شخصی با صفت نسبتی میمنی که احتمالا منسوب به میمنه یا میمن باشد، چنین یاد کرده است:« اقرار کردند چون خواجه رییس رشیدالدین محمود بن علی بن مسعود میمنی و برادر او محمد بن علی و خواهر مادر/پدری او حره بنت علی… که بفروختند به رضای یک دیگر یک قطعه زمین که ایشان را بود.» قطعه شماره ۱۰ در میان شاهدان سند آمده است که:« شاهد بذالک دولتشاه بن ابوبکرشاه علی محمد میمنگی.» هرچند میمنگی ممکن است که لفظ دیگری باشد، ولی اینکه میمنگی، میمنه‌گی باشد، احتمالش زیاد است. مرکز ولایت فاریاب امروزه به نام میمنه یاد می‌شود.

نیلنج
در قطعه شماره ۱۸، در میان شاهدان سند، چنین ذکر شده است: «حسین بن احمد موسی از قریه‌ی نیلنج.» همان گونه که می‌دانید این خطوط نقطه ندارند و این کلمه زمانی که بدون نقطه باشد، می‌تواند کلمات بسیار دیگری هم خوانده شود، اما چون نیلنج امروزه یکی از قریه‌های مشهور چهارسده است و به محل پیدا شدن اسناد نیز فاصله‌ی بسیاری ندارند، احتمالش فراوان است که نیلنج باشد. نیلنج در غرب ده‌حاجی و شرق کُرپی موقعیت دارد.

ورزیخ
در قطعه‌ی شماره ۶۶ از ورزیخ این گونه یاد شده است : « اسباب مقدمان ورزیخ معلوم کرده شد و مساحت کرده آمده به خُفچ. دوازده گز نیم در دوازده گز نیم.» در این قطعه نکته‌ی مهم این است که از خفچ یعنی شاخه‌ی تر درخت، به عنوان وسیله‌ی متر کردن یا اندازه کردن زمین استفاده شده است و از آن به عنوان «گز» یاد شده است. این قریه امروز به این نام موجود نیست.

ویلیژ
در قطعه‌ی شماره ۶۴ در مورد حواله‌ی گندم و جو از قریه ویلیژ یاد شده است. معلوم نیست که ویلیژ املای دیگری از ایلیژ است یا خودش قریه‌ی جداگانه‌ای بوده است.

هند
هند در قطعه شماره ۵ به صورت صفت نسبتی یاد شده است. در این قطعه که در مورد آزادی یک تن کنیز است، چنین آمده است:«این ذکریست که نبشته آمده از اقرار خواجه رییس اجل محترم، شرف‌الرجال محمد بن الشیخ‌الجلیل سعید شهید حمزه و مستوره‌ی عفیفه‌ی زاهده‌ی ساجده، فخرالاحرار زلیخا بنت فخرالدین ابوبکر حمزه … بران جمله که یک سر کنیزک هندی، میانه بالا، کشاده ابرو، پارسی‌گو، از مال خود از برای رضای خدای را عزوجل … آزاد کردند… و نماند این دو مقر به مذکور را در این کنیزک هندی به نام شیرین هیچ ملکی و این شیرین آزاد است هم‌چون دیگر آزادان.»

جمع‌بندی

روی‌هم‌رفته در اسناد تاریخی غور، نام ۳۶ محل (جای‌واژه) خوانده شده است. هرچند دو سه مورد نام‌های دیگری هم است که دقیق خوانده نمی‌شود و از ذکر آنها در اینجا صرف‌نظر شده است. از میان این جای‌واژه‌ها، هند نام کشور و مملکت است و خراسان و عراق (عجم) نیز در تاریخ گاهی به عنوان کشور و مملکت شمرده شده است. هم‌چنان ولایت‌ها و شهرهای مانند غزنی، بلخ، جوزجان، غور، سنگه، میمنه، کالوون، فیروزکوه و طوس، در آن یاد شده است و ۲۴ مورد دیگر نام روستاها یا مناطق بزرگی مثل مرغاب و غندمین است که به صورت مختصر در این نوشته، معرفی شده‌اند.

منابع:
۱. اصطخری، ابواسحاق ابراهیم(۱۳۷۲). ممالک و مسالک، ترجمه‌ی اسعد بن عبدالله تستری، به کوشش ایرج افشار، تهران: چاپخانه‌ی بهمن.
۲. میرزا خواجه محمد و ه‌ی ساقی(۱۳۸۸). برگهایی از یک فصل یا اسناد تاریخی غور، کابل: انتشارات سعید.
۳. جوزجانی، منهاج‌السراج (۱۳۸۹). طبقات ناصری، جلد اول، تهران: انتشارات اساطیر.
۴. حافظ ابرو(۱۳۴۹). جغرافیای حافظ ابرو، ربع خراسان، به کوشش مایل هروی، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران.
۵. حدودالعالم(۱۳۴۰). مؤلف نامعلوم، به کوشش منوچهر ستوده، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
۶. لسترنج( ۱۳۶۴). جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمه‌ی محمود عرفان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.

نبی ساقی
۱۳سنبله , ۱۳۹۹

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.