آرشیف
بخش (1)
جهان کاروانسروایی است برای قافلۀ زندگی! دمی که درای قافله پس از توقفِ چند به صدا در آمد، خبر از سفر جاودانگی یکی از راهیان مسیر خود میدهد و آنگه میراث حرکت یا زندگی برای کس دیگری تعلق میگیرد. آنچه مهم تلقی میشود این است که انسان باید همیشه بیدار و گوش به آواز درای آن قافله باشد.
بیدار بودن انسان برای شنیدن آواز درای قافله عبارت از داشتن تدبیر در مواجهه با مرگ است، یا حادثه ای که اتفاق افتادن آن گریز ناپذیر است.
زادۀ ثانیست احمد در جهان:
اینجا مانند هر بحثی که قبلاً به آنها پرداختیم، بحث ما حول مرگ از نظر عرفای اسلامی به طور عام، و از دیدگاه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، به طور خاص است.
عرفا در مورد مرگ همانند مادی گرایان نمیاندیشند و مرگ را تنها به مفهوم فنا و نیست شدن نمیپذیرند، بلکه پدیدۀ مرگ از نظر آنها انجام یافتن پروسۀ یک انتقال است، نقل از گلخن دنیا به گلشن عقبی! و به تعبیر شمس تبریزی: "المؤمنون لا یموتون بل ینتقلون" ( مومنان نمی میرند، بل انتقال مییابند. )
این دسته (عارفان) معتقد به تولد دوبارۀ انسان هستند که با آن مرحلۀ دیگر زندگی آغاز مییابد، مرحلۀ کامل تر! و این مرحله به تعبیر دیگر اندیشمندان "وفات " یافتن است، نه "فوت" کردن، که فرق است میان فوت و وفات!
به باور نویسندگان مقالۀ " انسان و تولد معنوی"(1) پیامبران عظام خود مصداق بارز متولدان دوباره بودند. آنان ملکوت آسمان ها را مشاهده و به باطن عالم راه یافته بودند. اصولاً حقیقت وحی نیز چیزی جز ارتباط با مبدأ هستی و دریافت معارف از آن نیست. سالکان راه برای کشودن قفل دروازۀ عالم معنا، راهی جز پیوند با انبیاء و در صدر آنان نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وسلم) ندارند. آن عالم، عالم تو بر تویی است که پیامبران قبل از رسول اعظم (صلی الله علیه وسلم) صرفاً لایه هایی از آن را بر گشودند و در های ناگشودهای که به هر دلیل و علت توان گشودن آن به واسطۀ آنها وجود نداشت، با دین احمدی افتتاح شد.
ختم هایی کانبیا بگذاشتند
آن به دین احمدی برداشتند
حضرت محمد (صلی الله علیه وسلم) به طور شگفت انگیزی جنبۀ بشری خود را در ذات الهی فانی کرد و آن چنان مستغرق و محو این فنا بود که هیچ گونه نشانی از جنبۀ شخصی و اِنانی در وی دیده نمیشد. او در عشق الهی محو و از تمامی صفات بشری مرده و به صفات الهی حیات یافته و در این جهان دوباره زاده شده بود؛ به گفتۀ مولانا این صیت و صوت عظمت پیامبر (صلی الله علیه وسلم) از این جهت است که او قبل از موت طبیعی به موت ارادی مرده و قبل از موت طبیعی، نفس خود را مقهورعقل ایمانی خود کرده بود."
مولانا در دفتر ششم مثنوی و در بحث: تفسیر قوله علیهالسلام موتوا قبل ان تموتوا (بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی- که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما) میگوید:
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانک حل شد در فنای حل و عقد
زادهٔ ثانیست احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
همچنان که مردهام من قبل موت
زان طرف آوردهام این صیت و صوت.
در رابطه با مرگ ارادی در سطور بعدی بحث مفصلی خواهیم داشت، اما پیش از آن:
کاوشی در ریشۀ "فوت" و "وفات": (2)
" فوت به معنی از دست رفتن وگم شدن و نابود گشتن است و اما وفات همریشه با توفی است که معنی آن گرفتن چیزی به طور کامل و تام است. (3)
علمای لغت، تای واژۀ "وفات" را تای اضافی یا الصاقی به واژۀ "وفا" میدانند؛ برخلاف فوت که جزء کلمه است.
در قرآنکریم وفات به معنای موت ذکر نشده، متوفی، متوفا، مستوفا، استیفا، همۀ اینها مربوط به اخذ تام است.
به این مثال توجه کنیم: " فلان کس مقاله اش مستوفا است، یعنی حقش را استیفا کرد، و یا همۀ حرف را گفته است. خداوند متوفا است، یعنی حقیقت انسان را میگیرد. (الله یتوفی الانفس حین موتها) «خداوند انتقال میدهد نفوس را هنگام مرگ شان» ( آیۀ 42 سورۀ زمر)
یا فرشتۀ مرگ (عزراییل علیهالسلام) متوفی است: "یتوفاکم ملکالموت الذی وکّل بکم" (سورۀ سجده آیۀ17)
در قرآنکریم فوت به دو معنی کاربرد شده است:
یک: از دست دادن: (لکیلا تأسو علی ما فاتم) (حدید: 23)
یعنی [ این را بدانید] تا بر آن چه از دست شما رفته اند، اندوهگین نشوید.
دو: به معنی اختلاف و اضطراب است: ( الذی خلق سبع سموات طباقا…) (سورۀ ملک، آیۀ 3)
یعنی: همان که هفت آسمان را طبقه به طبقه بیافرید. در آفرینش آن (خدای) بخشایشگر هیچ گونه اختلاف (وتفاوتی) نمیبینی. باز بنگر آیا خلل ( ونقصانی) میبینی؟
جوادی آملی در تفسیر این واژه ها میگوید:
حقیقت انسان وفات میکند، نه فوت. یک جا در قرآن است که فرموده: "فلا فوت" ( فوتی در کار نیست) «سورۀ سبا آیۀ 51»
اما "یتوفاکم" (خدا متوفی است)، فرشته ها متوفی هستند، زیر مجموعۀ عزراییل (ع): (توفته رسلنا) «انعام/61» آنها متوفا هستند.
در جاهلیت میگفتند: ما می رویم گم میشویم! فرمود: چرا گم میشوید؟ ( قل یتوفاکم ملکالموت الذی وکل بکم)، چرا گم میشوید؟! کجا گم میشوید؟! بله، اینجا شما را نمیبینند، مگر نباشد همیشه اینجا باشید. مگر مسافر همیشه در منتقلعنه است؟
سفر میکند. مهاجر، مسافر، متحرک. مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف نیست. این متحرک مرتب میرسد. (الی لقاءالله) در برزخ حسابی دارد، در ساهرۀ قیامت حسابی دارد، در "عند المیزان"، "عندالصراط"، حسابی دارد. انشاءالله "عندالجنة" حساب دیگری دارد."
و اما "موت": با معانی گوناگونی در قرآن مجید ذکر شده است؛
الف: در مقابل قوۀ نامیه موجود در انسان، حیوانات و نباتات،(فرقان، آیۀ 49)
ب: از بین رفتن قوۀ احساس، (مریم آیۀ 66)
ج: از بین رفتن قوۀ عاقله (جهل)؛ (انعام/122)
د: برای تشبیه هر امری که زندگی را تیره کند. (موت در این معنا غیر حقیقی است و به صورت مجاز به خاطر شباهت، به مرگ حقیقی اطلاق میشود)، «آل عمران/119»
ه: به معنای خواب، (زمر/42)
و: در مقابل حیات و از بین رفتن قوۀ حیوانی و جدایی روح از بدن. (آل عمران، آیۀ185، زمر آیۀ 30) (4)
تقسیمات مرگ از دیدگاه عطار:
مرگ از دیدگاه شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، به دو دسته تقسیم می شود:
الف: مرگ طبیعی، ب: مرگ ارادی یا اختیاری.
1- مرگ طبیعی:
همان چیزی است که کیفیت آن در ذهن همه نقش است. یعنی عامل نابودی لذات، پایان بخش آرزو ها و انجام حیات و سرنوشت. " و هر از گاه، در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی، جرس کاروان از رحیل مسافری خبر میدهد که در سکونی، آغازی بی پایان را میسراید."
قرآن کریم از آن اینگونه تعبیری ارائه داده است:
کلُّ مَنْ عَلیها فَان وَ یبقَی وَجْهُ رَبَّک ذوالجلالِ والاکرامِ (الرحمن: 318)
ترجمه: هرکه روی زمین است دستخوش مرگ و فناست و خدای با جلال و عظمت باقی میماند.
هر آنکس که روی زمین پابهجاست
سرانجام او نیستی و فناست
خداوند با مجد صاحب جلال
بود زنده هرگز نیابد زوال
و به قول ساجدی و جباره ناصرو، شیخ عطار" مرگ طبیعی را چونان تقدیری که حیات زمین را یک سره رنگی تراژیک میبخشد، در نظر میگیرد." (5)
"چرا میآمدی چون میبرفتی":
یکی از بحث های جالب در آثار عطار، موضوع "عقلای مجانین" است که در قالب آن بحث، تصاویر طنزآمیز گوناگونی را می توان به نظاره نشست.
بحث از این قرار است:
یکی از آن "دیوانگان" به خاطر شرکت در مراسم جنازه ای، در گورستان شهری حضور مییابد. از قضا به دلیل شیوع بیماری مهلک ( به گونۀ شیوع ویروس کووید نزده در افغانستان و کشور های دیگر، که همه روزه سرگرم جانستانی آدمها در هر کوی و برزن قلمرو هستی است)، مردم بیشماری را به گورستان میکشاند. لذا مردم هنوز به پایان ادای جنازه حاضر نمیرسند که جنازه دیگری به وسیلۀ یک دسته از مردم دیگر، برای دفن وارد گورستان میشود. مردم حضور یافته در جنازۀ اولی به حکم سنت اسلامی، به صف دستۀ دوم قرار گرفته، مصروف ادای نماز میشوند که در همین اثنا، جنازۀ دیگری به آن گورستان به دوش یک عده مردم دیگر آورده میشود که متصل پایان ادای جنازۀ (دومی)، دستۀ دیگری از مردم با جنازۀ دیگری وارد آن گورستان میگردند. طوری که مینگرند این کاروان کماکان ادامه مییابد و متاسفانه نشانه ای از پایان یافتنش به مشاهده نمیرسد. این امر (ادای جنازۀ پی در پی) باعث میشود تا برخی را خستگی طاری گردد. فلهذا ضمن اینکه با همدیگر میگویند: تاچند نماز مکرر بخوانیم؟ بهتر است تدبیری در این مورد بسنجیم…!
در این حال مرد مجنون که در صف نماز گزاران ایستاده است، میگوید:
"چهار تکبیری" بگویید. اگر جز این باشد، دنیا شما را نیز "مردار" میسازد و به مرده تر از خویش گرفتار تان میکند! (عطار، 1386 ب 273)
" این قسم مرگ، واقعیت و عاقبت محتومی است که زمان و مکان معلوم و مشخصی ندارد و در آموزه های قرآنی از آن به اجل حتمی (مسمی) یاد شده است. لحن شکوه آمیز عطار از این نوع مرگ است که نومیدانه میپرسد: اصلاً چرا آمدیم و چرا حال که آمده ایم، باید برویم؟" (6)
چرا زادی چو میمُردی چنین زار
ترا نازاده مُردن به شرروار
چرا برخاستی چون میبخفتی
چرا میآمدی چون میبرفتی
چرا چون میشدی میآمدی تو
چرا میآمدی چون میشدی تو
نه ازگنج آگهی اینجا که هستی
نه آگه تا که آنجا میفرستی
چرا بایست چندین بند آخر
ازین آمد شدن تا چند آخر
(حکایت اسکندر و کلمات حکیم بر سر او،عطار » الهی نامه » بخش یازدهم)
آنچه از بدو خلقت الی اکنون به عنوان یک معما ذهن انسان را به خود مشغول ساخته و گروه هایی را برآن داشته تا با استفاده از شیوه و طرزی در کشایش این گره تلاش به خرچ دهند و راه حلی برای آن دریابند، به گونهای که هرکی خواستار آن است تا برای این پرسش ها: " کجا بودم؟"، " از کجا آمده ام؟"، "کجا میروم؟"، و "آنجا چه باید بکنم؟"، پاسخ های در خوری را فراهم بیند. درست همان گونه که مولانا چنین پرسش را مطرح ساخته است:
از کجا آمده ام؟ امدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم!
یا به گونۀ پرسشی که حافظ مطرح ساخته:
عیان نشد که چرا آمدم، کجا بودم
دریغ و درد که غافل زکار خویشتنم.
اینجا سخن از مطرح ساختن شیخ فریدالدین عطار به این گونه پرسش است.
وی در اثر الهی نامه اش گفت وگویی دارد از زبان یک حکیم و اسکندر، دال بر چگونگی مرگ؛ چنان که:
چو زیر خاک می گشتی چنین گم
چرا می کردی آن چندان تنعم؟
شهش گفت: "ای حکیم خوب گفتار
ندانستم که این است آخر کار "
و در بیت دیگر:
باد پیمودم همه عمر تمام
عاقبت با خاک رفتم والسلام.
عطار در جایی مرگ را بر عکس حیات وانمود میکند که ظلمت در برابر روشنایی قرار دارد. بدین معنا: آنجا که زندگی است، نمی توان منکر مرگ بود؛ به همین قسم جایی که روشنی خورشید است، باید دانست که آنجا سایه نیز وجود دارد.
چنین ضد و نقیض ها، در شعری از عطار اینگونه جلوه نمایی دارد:
از پی این زندگی مرگ آمده است
همچو ما را جملگی برگ آمده است
روز را ظلمت ز پی آید پدید
هستی اندر نیستی شد نا پدید.
(اشترنامه)
چارۀ بیچارگی:
مرگ، که چارۀ دیگری جز تسلیم را بر نمیتابد، از دیدگاه عطار " چارۀ بیچارگی" است. این عقیده از اثر تجربه از آنِ عطار شده است. بدین معنا: هرگاه نگاهی به زندگینامۀ شیخ نیشابور افگنیم، زندگی وی را عجین یافته با مرارت یورش "غزها" از همان آوان صباوت می یابیم. آن سالهایی که قحطی مصیبت دیگری در پهلوی آن یورش آگنده از کشت و خون، بر نیشابوریان و اطراف و اکناف زادگاه شیخ فرید الدین عطار، شمرده میشد که بر تمام شهر سایۀ شوم خویش را پهن کرده بود.
عطار هنگامی که آن ماجرا های خونین را فرا یاد می آورد، " خود را دچار کابوس هولناک می یافت و همه چیز را محکوم به نیستی و در معرض تزلزل و همه چیز را در کام فنا میدید. ( زرین کوب 1380: 29)
ازهمین رو از نگاه عطار "مرگ چارۀ بیچارگی" محسوب میشد. یعنی " تسلیم شدن به خواست پروردگار، خورسندی و رضا است!"
باید پذیرفت مرگ هیولایی است که آدمی خواهی نخواهی همواره در کمین آن قرار دارد و سرانجام روزی از روز ها وی را برای همیش از صفحۀ هستی بر میدارد و یا مسیرش را به سوی سرای باقی بر میکشاند و این یکی از انگیزه های هراسیدن از گرگ آدمخوار مرگ است. چنانکه عطار آن را در قالب شعری، چنین بیان می دارد:
گرت ملک جهان زیر نگین است
به آخر جای تو زیر زمین است
نماند کس به دنیا جاودانی
به گورستان نگر گر می ندانی
ترا گر تو گدایی گر شهنشاه
سه گز کرباس و ده خشت است همراه
اگر ملکت ز ماهی تا به ماه است
سر انجامت بر این دروازه راه است.
(عطار،1338: 141)
مرگی که با هیچ ترفندی نمیتوان از چنگ آن وارهید، اضطراری اش خوانند و این سخن برحقی است که چون دیگران، عطار نیز ناگزیر در برابر آن سر تسلیم فرود میآورد:
تا بدانی تو که از چنگ اجل
کس نخواهد برد جان چند از حیل
در همه آفاق کس بی مرگ نیست
وین عجایب بین که کس را برگ نیست.
(عطار،1387: 131)
گاهی از کلام شیخ نیشاپور بوی ناراحتی از زاده شدن در این غمکده به مشام میآید. وی رشک بر آنانی میخورد که از بطن مادر زاده نشده و پا به عرصۀ هستی نگذاشته اند:
لیک از آن کس رشکم آید جاودان
که نخواهد زاد هرگز در جهان
کاشکی هرگز نزادی مادرم
تا نگردی کشته نفس کافرم.
(عطار، 1338: 122)
زندگی این جهان، به باور شیخ عطار- حتی اگر قصد آدمی خلد برین باشد- به گونۀ زندان است. دنیا را به خاطر آن دلبستگی نشاید که همواره اجل در پی آن است:
قصد تو گر خلد جنت آمده است
با اجل زندان محنت آمده است
گر نبودی مرگ را بر خلق دست
لایق افتادی در این منزل نشست.
(همان، 171)
گهوارۀ گور:
نرسیدن به آرزو های بی پایان- که انسان همواره مشتاق حصول آن هاست- رنج آفرین است و لو عمری به درازای قرن را از آن خود کند و به قول ساجدی و ناصرو، هرچند تا سپیده رستاخیز از نعمت حیات بهره ور گردد، نمیتواند خود را از این تعلقات برکنار بیند و به همه آرزو هایی که بر سر میپرورد، نایل آید. سرانجام آنچه به نام دو سه گز کفن است و مقداری خشک و خاک و سنگ و حفرۀ تنگ و تاریگی به نام گور!
اما عطار نیشابوری این گور را به گهواره ای مانند میسازد که بازگو کنندۀ تولد دوباره انسان است، تولدی متفاوت از تولد قبلی، که لالایی مادر گوشش را نوازش میدهد و نه دست مهربانی، آن گهواره را به حرکت در میآورد. او، در گوری که در آن آرمیده، تنهاست و به قول شیخ عطار اینجا نیازمند است که یاری و مدد الهی به سراغ او بشتابد و گفتاری را به زبان او القا کند تا موجب نجات وی از عذاب عظیمی گردد…!
چو در گهوارۀ گور افتادیم
چو طفلان ما در آن عالم بزادیم…
(عطار،1386: الف:93)
همان گونه که محققین مقالۀ " چیستی و اقسام مرگ از منظر عطار" نگاشته اند: "بنا براین، مرگ جسم از این منظر، تنها رویداد عینی و این جهانی است که در اثر آن، بقای روح برای بشر حاصل میگردد؛ به همین دلیل است که لحن عطار از شکوه و شکایت فرا تر میرود و به انسان بشارت میدهد که راه رهایی از سختی ها و رنجهای مرگ این است که با خود، جان پاک به آن جا ببری و این را هم در گرو کسب علم می داند و پارسایی تنها را برای نجات کافی نمی داند."
یقین میدان که راهی بی کران است
رهی تیره چراغش نور جان است…
اگر بی دانش از گیتی شوی دور
بماند چشم جان جاوید بی نور
اگر برهم نهی صد پارسایی
چو علمت نیست کی یابی رهایی
بود بی علم زاهد سخرۀ دیو
قدم در علم زن ای مرد کالیو.
(الحکایة والتمثیل، بخش نهم، اسرارنامه)
و در نهایت بشر را به جهان نقد آخرت بشارت می دهد و می گوید: چرا انسان باید نا راحت باشد؟ چرا که خوشی های فراوانی در پیش دارد.(7)
چرا نا خوش دلی ای مرد درویش!
که بسیاری خوشی داری تو در پیش
زهی لذت که نقد آن جهان است
همه لذت علی الاطلاق آن است
از آنت گر بود یک ذره روزی
زشوق ذرۀ دیگر بسوزی.
( عطار، مقالۀ یازدهم- اسرار نامه )
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور