آرشیف

2015-3-23

مولانا کبیر فرخاری

نـــویـــــد بـهـــــــار

خوانم به بال مرغ مهاجر نوید پار
آید هوای تازه ز آغوش نوبهار 
کلک عروس باغ حنا می کند ربیع 
گیرد به سر زچادر آلوان افتخار
گریان ابر پاره کند سینه ی سراب 
خندد چمن زفرش نگارین روزگار
ازخون لاله سرخ شود جامه ی شفق
داغ دلش نشانه ی از قلب داغدار
فرش پرن چو قوس قزح پهن روی دشت
زرکوب شد به قطره ی الماس آب دار
نیلوفریست چادر گردون بی ستون
پژواک رنگ نرگس شهلاست برمدار
دارد هوا٬ تجارت پرسود با گلاب
در آستین صبح کشد مشک از تتار
آید ز آب چشمه ی خورشید همچو سیم
ترمی کند دهان و لب خشک جویبار
دست نسیم طره ی سنبل کند پریش 
یا بکشند تسلسل چون زلف تابدار
هرصبحدم ز بستر گل شور برملاست
دارد طنین بگوش فلک ناله ی هزار
استاره ها به دشت و دمن شمع بزم ماست
شبنم دهد زصفحه ی گل شست و شو غبار
آید سروش بلبل بیدل در این چمن 
بوم از دیار و کشور ما روی برفرار 
جوش شراب در دل خم میشود به جام 
دهقان به شوق٬جوش بهار آورد به کار
گریم به حال غنچه که بشگفتنش دمیست 
خندد٬ رود به دامن خاشاک نابکار
تیرجفا به سینه ی مرغ سحر مزن
صید حرم به تیر ستمگر شود شکار
(فرخاری) یکه تاز رود شیخ در بهشت
نوشد ز آب تلخ قدح پیش آبشار

مولانا کبیر فرخاری 
ونکوور کانادا