آرشیف

2015-3-21

استاد شاه محمود محمود

زندگانی و شخصیت و حکمروایی سلطان شهاب الدین غوری

 

پانزدهم مارچ ۲۰۱۴ میلادی هشتصدوهشتمین (۸۰۸ مین ) سال شهادت سلطان شهاب الدین غوری را گرامی میداریم

 

شهادت ملک بحر وبر شهاب الدین 
کز ابتدای جهان همچو او نیامد یک

سیوم زغره شعبان شش صد و دو
فتاده در رهٔ غزنین به منزل دمیک

 

از هموطنان و انجمن ها و بنیاد ها فرهنگی وسایت ها دوستانه و با خلوص نیت تقاضا میگردد تا این روز رابا محافل و نشسته ها و سیمینار های علمی به اشتراک دانشمندان ٬ گرامی داشته و برگزار نمایند .

 

 

اوایل زندگانی شهاب الدین غوری:
زمانیکه سلطان غياث الدين ابوالفتح محمد سام قسيم اميرالمؤمنين، بعد از شهادت سلطان سيف الدين به قدرت رسيد. سلطان موصوف از بطن دختر ملک بدرالدين گيلانى تولد يافته بود. در زمان علاء الدين غورى با برادر خود معزالدين (شهاب الدين) در قلعه و جبرستان محبوس بودند. در زمان سيف الدين رها و در فيروز کوه مقيم گرديد در حاليکه برادرش معزالدين هنوز در خدمت عم خود ملک فخرالدين مسعود به اطراف باميان بود. 
غياث الدين در جنگ با غزان با سيف الدين کاکازاده خويش همراه بود چون سيف الدين بدست سپه سالار خود کشته شد و همان سپه سالار (شيش) لشکر غور و غرجستان را بياورد و با غياث الدين بيعت کردند. 
معزالدين برادرش نيز با کسب اجازه از عم خود ملک فخرالدين باميان را ترک گفته و به فيروز کوه نزد برادر آمد. 
بنا به قول صاحب تاريخ حبيب السير، غياث الدين بعداً به انتقام خون سيف الدين کاکازاده خويش، سپه سالار شيش را بواسطه يکى از غلامان خود از بين برد. (١)
شهاب الدين در هنگام بقدرت رسيدن برادر اولاً سرجاندار ( قوماندان گاردشاهى) برادر خود بود و بعد از آن که حکمران ولايت کجوران و استيه غور يافت. (٥٥٨ هـ = ١١٦٢م) و بلاد گرمسير را تاتگين آباد بدست آورد و سلطه دوازده ساله غزان را در غزنى خاتمه داد و به امر سلطان غياث الدين محمد بر تخت غزنه جلوس کرد. (٥٦٩هـ = ١١٧٣م ) . در سال (٥٧٠هـ = ١١٧٤م) قيام سنقران ( شنغران) را خاموش نمود و در سال (٥٧٤هـ = ١١٧٩م) از جنگ بيهم ديو نهرواله ناکام برگشت و در سال (٥٧٥هـ = ١١٧٩م) پشاور و در سال (٥٧٧هـ = ١١٨١م) لاهور را اشغال کرد. (٢) 
موجوديت معزالدين در پهلوى سلطان غياث الدين يکى از خوش بختى هاى سلطان غور بود، که برادر شجاع، جنگاور و فادار داشت که بخشى بزرگ فتوحات سلطان غورى مرهون اودانسته ميشود که حدود کشور را از کرمان تا ولايت سند رسانيد و در سال (٥٩٧هـ = ١١٨٣م) تا لاهور پيش رفته و آنرا محاصره و تصرف کرد. و سلطنت غزنويان را منقرض ساخت و پس از آن بر هرات تاخت و آنرا از نزد ترکان سنجرى بيرون آورد و بعضى ديگر از بلاد خراسان را نيز بر متصرفات غوريان افزود. 
معزالدين بعد از فتوحات فوق الذکر مجدداً به هند روى آورد و در آنجا به فتوحات پياپى موفق شد که ولايات شمال هند را يکى بعد ديگرى تسخير نمايد و بسيارى از هندوان را به اسلام آورد. (۳)
چنانچه ديده ميشود سلطان غياث الدين غورى با درايت کامل در پيشبرد سلطنت به همکارى برادرش معزالدين محمد سام موفقيت هاى در عرصه نظامى و سياسى داشت، متاسفانه عم زاده گان بخصوص ملک فخرالدين مسعود کاکايش در صدد تصرف تاج و تخت فيروزکوه بر آمد و جهت نيل به اين مقصود قواى بزرگى تهيه ديد و از ملک علاء الدين قماج والى بلخ و تاج الدين يلدوز والى هرات کمک خواست تا در سرنگونى سلطنت غياث الدين متحداً عمل نمايند. 
تاج الدين يلدوز که از ديگران به فيروزکوه نزديک تر بود از کنار رود هريرود گذشته خود را به پايتخت غوريان رسانيد و جهت آنکه افتخار نصيب او شود منتظر ملک فخرالدين و ملک علاء الدين قطعاً نشد و به جنگ آغاز کرد اما در ميدان نبرد به قتل رسيد و قوايش منهزم گرديد. 
جوزجان مؤلف طبقات ناصرى در مورد اشاره مى نمايد که: (( دو مبارز غورى از ميان لشکر با هم عهدى کرده و در روى صف به خدمت سلطان آمدند و پياده شدند و روى بر زمين نهادند که مرکبان بر انگيختند و شمشير ها برکشيدند و چون باد پران و ابر دان سوى صف ترکان آمدند و آواز ميدادند يلدوز کجاست که ملک يلدوز را مى طلبيم و يلدوز در زير چتر ايستاده بود لشکر به ملک اشارت کردند چند آنچه آن مبارز نمودى را معلوم شد که يلدوز کداميست هردو چون شيران عرين گرسنه و پيلان مست در يلدوز افتادند و به زخم شمشير يلدوز از پشت اسپ بر زمين انداختند. (۴)
يکى از نبرد هاى بزرگى که موقف سلطان غياث الدين غورى را در بين سلاطين مشخص کرد، اشغال پايتخت غزنويان بود. چنانچه غزان از مصروفيت هاى سلطان غورى و ضعف حکومت غزنوى استفاده برده، غزنه را متصرف شدند و خطرى را براى دولت غورى ايجاد کردند. 
سلطان غياث الدين، برادر خود معزالدين ( شهاب الدين) را به جنگ غزان فرستاد: و او بعد از جنگ سختى غزنه را در سال (٥٩٦هـ = ١١٧٤م) از چنگ آن قوم بيرون آورد. (۵)
در نتيجه فتوحات مکرر و متواتر ٬ امراء و ملوک همجوار قلمرو غوريان مانند سجستان و گرگان که غزها در آنجا حکومت ميکردند اطاعت و بندگى غورى ها را پذيرفتند و طالقان و اندخوى و ميمنه و فارياب و پنجده جزو متصرفات ايشان در آمد و در جميع اين نواحى خطبه بنام او خواندند و سکه به اسم وى زدند. 
نبرد ديگرى که سلطان غياث الدين را مشغول داشت جنگ با سلطان شاه است. اخير الذکر قبل از آنکه دست به شورش بزند بدربار سلطان غياث الدين آمد و چندى در فيروز کوه ماند ولى به زودى بناى مخالفت را گذاشت و سلطان غياث الدين را ترک کرد و مرو را گرفت و موجب هرج و مرج در متصرفات غوريان گرديد. 
سلطان غياث الدين جهت رفع اين غايله در سال (٥٨٨هـ = ١١٩٢م) فرمان داد که سلطان معزالدين حکمرواء غزنين و ملک شمس الدين امير باميان و ملک تاج الدين حرب حکمران سيستان با سپاهيان خود در م حل رود بار مرو با او بپيوندند. چون اين همه مهيا شد سلطان غياث الدين از رود مرغاب گذشت و با سلطان شاه مقابل شد، غوريان توانست درين نبرد باز هم پيروز گردند سلطان شاه شکست خورد و بهاء الدين طغرل که عامل فتنه هاى متعدد بود اسير و به قتل رسيد. 
درهمين آوان خبر فوت سلطان علاء الدين تکش خوارزمشاه به سلطان غياث الدين رسيد(٥٩٦هـ = ١١٩٩م) به خراسان لشکر کشيد و نيشاپور را محاصره و تصرف کرد و ملک عليشاه پسر تکش و جمعى از امراء خوارزم از آنجمله سر تاش و کزلک خان را اسير نمود. سپس ملک ضياء الدين شنسبانى را که داماد سلطان غياث الدين بود به حکومت نيشاپور گماشت و در سال (٥٩٧هـ = ١٢٠٠م) مرو شاهجان (شاه جهان) را متصرف شد و آنجا را به ملک نصيرالدين محمدخرنک سپرد و امارت برخى را به پسر عم خويش ملک تاج الدين زنگى باميانى واگذار کرد. 
سلطان غياث الدين با دربار خلفا روابط و مناسبات نيکو داشت و از طرف المقتضى والناصر الدين الله خلعت ها پر بها بدربار فيروزکوه فرستاده ميشد منهاج السراج صاحب طبقات ناصرى راجع به اين امر مى نويسد:
(( چند کرت از حضرت دارالخلافه اميرالمؤمنين المقتضى بامرالله و از اميرالمؤمنين الناصرالدين خلعت فاخره به حضرت سلطان غياث الدين طاب ثراه واصل شد و کرت اول ابن ربيع آمد و قاضى مجدالدين قدوه با او بدار الخلافت رفت و کرت ديگر ابن الخطيب آمد و پدر اين داعى مولانا سراج منهاج طاب مرقده با او نامزد شد بدارالخلافه (۶) 
سلطان غیاث الدین بعد از ۴۱ سال سلطنت در روز چهارشنبه ۲۷ جمادی الاول ۵۹۹ هـ ق =۱۲۰۳ م (۷) دارفانی را به عمر ۶۳ سالگی وداع گفت و درجوار مسجد جامع هرات مدفون شد .

قدرت نمایی سلطان شهاب الدین غوری :
سلطان معزالدين محمد سام (شهاب الدين) بعد از مرگ برادرش سلطان غياث الدين به پادشاهى رسيد. وى در هنگام مرگ برادر در ماموريت جنگى هندوستان بود. درين سفربرى نظامى، شهاب الدين که به امر برادرش مامور افزودن متصرفات جديد به قلمرو حکومت غوريان بود، موفق به تصرف دو شهر مهم ملتان و دهلى شد تا آنجا که با فتح (( تانيسر)) سراسر هند شمالى تا مرکز اين شبه جزيره بدست غوريان قرار گرفت و بقاياى سلسله غزنوى در هند نيز سقوط نمود. سپس آنچه را تصرف کرده بود به غلام خود قطب الدين ايبک سپرد و خود به غور بازگشت و در غياب او قطب الدين ولايات بيهار و بنگاله را نيز بر متصرفات او افزود. 
صاحب طبقات ناصرى عقيده دارد که بعد از وفات غياث الدين محمد، عموزاده وى علاء الدين محمد بن ابى على بن الحسن شنسبى که در دوران سلطنت غياث الدين حکومت بست و وجيرستان و گرمسير و درمشان و روزگان و غزنين در اقطاع وى قرار داشت و به اتفاق عمو زادگان خويش به جنگ پتهورا راى اجمير در هندوستان رفت و درين سفر جنگى شجاعت و شهامت بسيار از خود نشان داد و در هنگام لشکرکشى سلطان غياث الدين به خراسان و فتح نيشاپور نايل آمد و مدتى در نيشاپور بود و با خلق طريق عدل و احسان سلوک داشت و چون سلطان محمد خوارزمشاه، نيشاپور را محاصره نمود با آنکه مدتى مقاومت کرد ناگزير با سلطان محمد صلح کرده و آنها شهر را ترک نمود و به غور آمد و از طرف معزالدين سلطنت فيروزکوه و غرجستان و زمين داور به وى داده شد (٥٩٩ هـ = ١٢٠٣م) (۸)
در حاليکه پوهاند عبدالحى حبيبى نظر ديگرى دارد که: بعد از مرگ سلطان غياث الدين غورى، فرزندش غياث الدين محمود که مردى عياش بود و از طرف عمش معزالدين به حکمرانى بست و فراه و اسفزار گماشته شد. وى لشکر فراهم آورده تا مروشاه جهان پيش رفت و بعد از شهادت معزالدين به سال (٦٠٢هـ = ١٢٠٥م) از بست به راه زمين داور بر غور تاخت و فيروز کوه را از ملک علاء الدين ابوعلى گرفت. (۹)
ديده ميشود معزالدين است که با دست باز بعد از وفات برادر، تاج بخشى مى نمايد و خود را وارث سلطان ابوالفتح غياث الدين ميداند. 
سلطان معزالدين غورى بعد از وفات برادر، قلمرو را ميان افراد خانواده خويش تقسيم کرد. تخت فيروز کوه را به عم زاده خويش ملک ضياء الدين (علاء الدين بن محمد) که داماد سلطان غياث الدين بود. زمام ايالت بست و فراه و اسفزار را به سلطان غياث الدين محمود برادر زاده خويش و رياست هرات را به خواهرزاده خود ناصرالدين داد. (۱۰)

سوقیات وسفربری ها در سرزمین هند:
غوريان در زمان غياث الدين محمد سام بطرف هند راه يافتند. برادر خورد تر سلطان معزالدين محمد غورى که در تاريخ به شهاب الدين غورى شهرت دارد، حکمران مقتدر اين دودمان و توسعه دهنده واقعى ممالک غورى مى باشد وى حصه از خراسان را از تحت اداره سلاجقه آزاد ساخت و در طول يک سلسله سوقيات در هندوستان و سند و ملتان را در سال (٥٧١هـ = ١١٧٥م) (۱١) از دست خانواده هاى مسلمان عرب بيرون آورد و آخرين بقاياى غزنويان را از لاهور در (٥٨٢هـ = ١١٧٧م) ميداند. (۱٢) بعداً بالاى طايفه راجپوت هاى چوهان يعنى پريتوى راجه اجمير حمله برد(۱٣)
شهاب الدين غورى در حمله اول سال (٥٧٨هـ = ١١٨٢م) شکست يافته و تلفات زيادى را متحمل گرديد. (۱٤) هندوشاه اين واقعه را چنين آورده است سلطان در سنه سبع و ثمانيه و خمساء (٥٨٧ هـ = ١١٩١م) از غزنين عزيمت هندوستان کرده قلعه پتهنده ( تبرهنده ) را که در آن زمان تخت گاه راج هاى عظيم ايشان شده بود از تصرف مردم پتهواراى، راجه اجمير بر آورده و ملک ضياء الدين تولکى با يکهزار دويست سوار که هر کدام چيده و انتخابى بودند در آن قلعه گذاشته مى خواست مراجعت نمايد. ناگاه خبر رسيد که پتهواراى، والى اجمير با برادر خود کهاندى راى والى دهلى اتفاق کرده و چندين راجه راج هاى راجپوت را همراه گرفته با دولک سوار و سه هزار فيل به قصد انتزاع و استرداد قلعه پتهنده کوچ بر کوچ متوجه است. (١۵)
سلطان شهاب الدين غورى که قسمتى اعظمى فتوحات خود را در وقت حيات برادر خود غياث الدين غورى به صفت سپه سالار(۱۶) وى انجام داده است، نقشه هاى مکملى براى فتح هند طرح کرده بود. زيرا شهاب الدين که امارت غزنين را يافته و به خاک هاى هند نزديکتر بود، ميتوانست بصورت مکمل در آن کشور سوقياتى بعمل آورد. در حاليکه سلطان غياث الدين در فيروزکوه اداره مملکت را بدست داشت بنا بر آن در عهد شهاب الدين غورى سرزمين هند نسبت به گذشته زياد تر مورد تاخت و تاز قرار گرفت و دين اسلام در حوزه هاى وسيعى نشر شد. ناگفته نبايد گذاشت که در توسعه ممالک غورى شهاب الدين سهم بزرگ داشت و فاتح واقعى دولت غور به شمار ميرود. فتوحاتيکه اين قوماندان بزرگ هر طرف نموده است اکثراً بنام برادرش بود و تا زمان مرگ برادر به صفت يک عامل وى جز خدمت به او و دولت غور کار نکرد. اين موضوع قابل توجه است زيرا روابط اين دو برادر با اکثر زمامداران سابقه مشرق زمين فرق داشت. شهاب الدين در حاليکه قواى بزرگى داشت، او از نتيجه فتوحات خويش شهرت بزرگى در عالم اسلام کماهى کرده بود تا آخر به برادر خود وفادار م اند. در مقابل غياث الدين نيز مثل ديگر زمامداران ايشان دولت غورى به ذروه عروج خود برسد. 
چنانچه در فوق اشاره شد شهاب الدين غورى اولين بار رد سال (٥٧١هـ = ١١٧٥م) به هند لشکر کشيد درين سوقيات ملتان را اشغال و به استقامت اوچ uch مارش کرد و آنرا فتح نمود، متعاقباً در سال (٥٧٤هـ = ١١٧٨م) لشکر از راه ملتان، اوچ و صحراى خشک هند بطرف انهيلواره سوق داد که امروز به نام پتن Patan شهرت دارد. اين شهر پايتخت بيهم راى راجاى گجرات بود ولى لشکر غور بنا بر خستگى بيابان کارى از پيش برده نتوانست و مجدداً رجعت کردند. در سال بعد مجدداً محمد غورى (شهاب الدين) قدرت حرب يافته استقامت هند را در پيش گرفت و به پشاور آمد و آن شهر را از عامل خسروملک بيرون کشيد و بطرف لاهور رفت و در آنجا قلعهء نظامى سيالکوت را تعمير کرد. 
تعمير اين قلعه در تاريخ لشکرکشى غوريان در هند اهميت قابل ملاحظه اى دارد. خسرو ملک که موقعيت خود را در هند استوار نمى ديد با قبايل کوهکر متحد شده قوتى بدست آورد ولى چکره ديوه Chakrdae، راجاى جموJammu که روى خوشى با اين زمامدار نداشت، سلطان شهاب الدين را براى تسخير پنجاب دعوت کرد و نامبرده توانست پنجاب را بعد از سفرى چندى فتح کرده، خسرو ملک را اسير نمود. 
قلعه نظامى سيالکوت از يک طرف مقابل کوهکران ها سدى تشکيل داد و از جانبى ديگر ايجاد چنين پايگاهى در پنجاب سفرهاى آينده را در خاک هند سهل ساخت و شهاب الدين توانست در خاک هند نسبت به غزنويان زياد تر پيشروى نمايد. 
در سال (٥٨٦ ــ٥٨٧ هـ = ١١٩٠ ــ١١٩١م) که احتمالاً حدود جنوب شرقى قلمرو شهاب الدين درياى جهلم بود. قلعه بهتنده را اشغال کرد اين قلعه در قلمرو بريتوى راج چوهان دهلى شامل بود. (١۷)
فرمانده غور، قاضى ضياءالدين را در آنجا گماشت ولى همينکه مى خواست به غزنه برگردد خبر گرفت که پريتوى راج، چنانچه فوقاً اشاره شد با اتحاديه مشترک از راجاها و اردوى معظمى مقابل او ميايد. بنا بر آن شهاب الدين دوباره استقامت لشکر راجا را گرفت تا با وى فيصله نمايد هر دو طرف در مقامى موسوم به تراورى Taraori نزديک کرنال Karnal تصادم کردند. 
صاحب تاريخ فــــرشته تعداد لشکر هند را ٢٠٠ هـــزار ســــوار و سه هزار فيل ذکر مى کند. (١۸)
در جنگ ايکه ميان شان بوقوع پيوست ميمنه و ميسره شهاب الدين عقب زده شد ولى خودش با لشکر قلب خود به مرکز سپاه هند حمله کرد ولى در اثناى جنگ زخمى از نيزه در دست برداشت. نزديک بود به زمين افتد ولى خلجى بچه عيارى او را از ميان مصاف بيرون آورد و لشکريان وى که به حال پانيک فرار ميکردند، با ديدن وى قوت گرفته، بصورت منظم به غزنى عقب نشينى کردند. (۱۹)
اين شکست که باعث تقويت راجاى دهلى شده بود تاثير بزرگى بالاى ممالک غورى در هند توليد ميکرد بنا بر آن شهاب الدين لحظه اى از تلافى اين شکست غافل نبود تا آنکه به سال متعاقب با ترتيبات لازمه استقامت هند را پيش گرفت. درين محاربه قابليت سوق و اداره و تکتيک شهاب الدين قابل توجه ميباشد. 
در سال (٥٨٨هـ = ١١٩٢م) سلطان شهاب الدين غورى بعد از تعبيه سپاه و لوازم حربى براى تلافى شکست سال گذشته عازم هندوستان شد درين سفر به روايت صاحب تاريخ فرشته، قشون مرکب از يکصدو هفت هزار نفر غورى، ترک وتاجیک و افغان که اکثر شان با کلاه و خود هاى مکمل با جواهر و جوشن هاى محلى (لباس زره) به سيم و زر بر تن داشتند همراه بود. (۲۰)
جوزجانى از زبان شخصى که در همان جنگ اشتراک داشته بود قوت شهاب الدين را يکصدو بيست هزار سوار بر گستوان (۲۱) مى شمارد. (۲۲)
شهزاده غور تصميم گرفته بود که اقتدار پريتوى راج و امراى راجپوت را از هم بپاشد. بنا بر آن براى اين کار تدارکات کافى ديده بود. درين جنگ پلان حرکات وى چنين تخمين ميگرديد که حتى الامکان خود را به سرعت از طريق پشاور، ملتان و لاهور بالاى قواى کلى پريتوى راج رسانيده در هر قسمتى که تصادم واقع گردد، طرف مقابل را امحا و نقاط چون اجمير، بتهنده و دهلى را اشغال نمايد. 
در چنين وقتى وضعيت هند طورى بود که پريتوى راج پس از غلبه بر شهاب الدين قلعه پتهنده را در محاصره کشيد. حاکم غورى ١٣ماه مقابل وى مدافعه کرد. (۲۳) بالاخره قلعه به صلح کشاده شد و پريتوى راج بازگشت نمود. 
ضمناً امراء و عمال غور در مناطق ملتان و لاهور بصورت دوامدار مقابل راجه هاى هند مدافعه کرده براى تجمع قوت اصلى در اساس الحرکات غزنى ٬ وقت و زمان کماهى ميکردند. شهاب الدين غورى با قواى خويش به پشاور رسيد و تا همانجا مقصد و پلان عمومى حرکات خود را افشا ساخت در آنجا امراى لشکرى را احضار و به جنگ و غزاء تشويق نموده و بخشش هاى نثار شان کرد. روز ديگر از آنجا او کوچ داد تا به ملتان رسيد. 
شهاب الدين امراى را که درين مناطق در طول يک سال مقابل راجه هاى هند مدافعه نموده بودند، مورد نوازش قرار داده مرتبه آنها را بلند تر ساخت متعاقباً شهاب الدين به جانب لاهور سراپرده کشيد و چون به ظاهر شهر رسيد قوام الملک رکن الدين حمزه را به حيث نماينده به اجمير نزد پريتوى راج اعزام داشت و او را به اطاعت خواند، ولى راجاى مذکور در مقابل جواب درشتى گفته از همه راجه هاى هند براى حرب لشکر غور استعانت جست و به ترتيبات جدى محاربوى اشتغال ورزيد. طوريکه صاحب تاريخ فرشته مى نويسد: به روايت صحيح با ٣٠٠٠٠٠ سوار راجپوت و افغان وغیره به استقبال وى شتافت (۲۴) سلطان شهاب الدين نيز مقابل وى به حرکت افتاد و بالاخره باز هم هر دو طرف در مقابل تراورى در کنار آب سرستى يا سراسواتى Saraswati که از هفت کروهى تانیسر Thanisar و چهل کروهى دهلى واقع بود مقابل هم اردو زدند. (۲۵)
راجه هاى هند راجپوت که تعداد شان به ١٥٠ هزار نفر ميرسيد با موفقيتى که سال گذشته در همين جا يافته بودند به محاربه قطعى حاضر شدند. پريتوى راج نامه اى مبنى بر کلمات تهديد آميز به شهاب الدين غورى نوشته او را خطاب کرده بود تا باز گردد و خود و جمعيت خويش را تباه نسازد و درين مکتوب به اصنام خود سوگند ياد کرده بود اگر فرمانده غور بر گردد به او آزارى نرساند هرگاه لشکرغور باين فيصله راضى نباشد در ميدان جنگ کثرت فوج هند و نيروى سه هزارى فيل براى جواب دادن به چنين جسارت ها مقتدر مى باشد. 
شهاب الدين که عاقبت هر امر را نيکو مى ا نديشيد و با قوتى که تا اينجا آمده بود حتى الامکان عنان حزم و احتياط را از دست نمى داد ظاهراً به راجاى مذکور نوشت که وى به مصالحه راضى است فقط اينقدر مهلت لازم است تا با سلطان غياث الدين غورى که در کرسى مملکت مى باشد مفاهمه صورت بگيرد. آنگاه البته در مورد صلح مذاکراتى خواهند کرد. وقتى که اين جواب به اردوگاه هندى رسيد راجا به ضعف لشکر غور پى برده به ترتيبات امنيت خود وقعى نگذاشت و از قصد غوريان ايمن نشست. اما شهاب الدين غورى که چنين مرحله نازک را براى گرفتن نتيجه قطعى موافق حس نمود همان شب قوت هاى خود را براى يک تعرض عمومى ترتيب داده و در طلوع صبح بالاى اردوگاه راجا حمله کرد. (۲۶)
شهاب الدين غورى که به تکتيک محاربه راجپوت ها آشنايى داشت لشکر خود را با تعبيه خاص براى محاربه حاضر ساخت طوريکه لشکر خود را چهار فوج کرده آنها را بصورت قدمهء هجوم مؤظف ساخته ويک فوج دوازده هزارى سواران انتخابى را بحيث احتياط گرفت. درين طرح به چهار فوج قدمه هجوم امر داده بود تا از جبهه با قوت کم، لشکر هند را تثبيت و ضربه هاى اعظمى را بر جناح ها و عقب ايشان وارد سازند و به اين صورت با احاطهء دو طرفه، عزم محاربه آنها را از بين برده بالاخره با تعرض عمومى، تمام ايشان را امحاء نمايند. علاوه بر آن براى افواج خود چنين حکم کرده بود که حتى الامکان از سواره ميمنه و ميسره، خلف و قدام اردوى دشمن را تحت تاثير گرفته همينکه لشکر هندى تعرض مقابل نمودند، از جلوايشان عقب آمده دسته ديگر آنها را مشغول سازد و فوج ها بصورت متناوبه بالاى ايشان تاثير انداخته، قدرت محاربوى آنها را از بين ببرند و وقتيکه صف هاى آنها از هم گسيخت آنگاه با يک تعرض عمومى موفقيت را توسعه دهند. براى اين مقصد فرمانده غور سواران جريده را به صفت قدمه هجوم استعمال و براى توسعه موفقيت دسته نخبه اى را در احتياط گرفت. (۲۷)
در اردوى راجاى هند تعداد زياد فيل شامل بوده و موجوديت ٣٠٠٠ فيل از سرعت حرکات آنها در خطوط ابتدايى جبهه مى کاست بناء سلطان براى تطبيق پلان حرکات خود زياد تر بالاى پرنسيپ مانور ايستادگى نمود و تمام وسايطى را که مانع حرکات سريع ميشد از قبل در قلب وبنه و رايات و (علامات) و چتر و پيلان در عقب بقدر چند گروه بگذاشت. (٢۸)
سلطان شهاب الدين هفتاد هزار نيرو سوار را امر داد تا در اثناى شب اردوگاه دشمن را دور زده در طلوع صبح از عقب به تعرض بپردازند در حاليکه خودش با باقى مانده لشکر از جبهه بر آنها حمله نمايد و قواى آنها را به محاربه دو جبهه معکوس مجبور سازد به هر صورت پلان شهاب الدين غورى بر احاطه دشمن از جناح و عقب بنا يافته و گماشتن چهار فوج به صفت قدمه هجوم روايت صحيح تر مى باشد. (۲۹)
به روز ديگر همينکه آفتاب تازه طلوع کرد تعرض ناگهانى قشون غور بر اردوگاه هندوان آغاز يافت وضعيت لشکر هندى قطعاً به محاربه، مناسب و مساعد نبود بنا بر آن در ابتداء دوچار وحشت عظيمى شده و به مشکل توانستند قواى خود را براى مقابله حاضر و با شدت بى سابقه اى به جنگ دوام دادند.
قدمه هاى هجوم لشکر غور، از هر طرف بالاى آنها حمله کرده همين که سواران و فيل هاى تعرض مى نمودند، از جلو ايشان عقب آمده، پس از مسافه کوتاه، برگشته سپاه تعقيب کننده را به جنگ مى کشاند تا اينکه از بين مى بردند. 
به اين ترتيب، محاربه ايکه از صبح تا بعد از ظهر جريان داشت، قواى هند را خسته ساخته و لحظه به لحظه قدرت محاربوى را از دست ميدادند. چون شهاب الدين دانست لشکر هند خسته و ضعيف گرديده است دفعتاً با ١٢ هزار سوار انتخابى خود که در احتياط بودند بر قلب دشمن حمله برد و اين تعرض از طرف قدمه هاى هجوم نيز بصورت يک حمله عمومى اجراء شد با اجراى اين حرکات انسجام صف ها و ترتيبات دفاعى لشکر هند به هم خورد و هزيمت در آنها افتاد و بسيارى از راجه هاى هندى کشته شد پريتوى راج از فيل پائين شده بر اسپ سوار شد و فرار اختيار کرد ولى در کنار درياى سراسواتى اسير و به امر سلطان به قتل رسيد. (۳۰)
عدهء مؤرخين معتقداند که پريتوى راج از فيل به زير آمده عزم فرار نمود. اعيان لشکر به او گفتند که تو سوگند ياد کردى که فرار ننمايى. آنگاه راجا دوباره بر فيل سوار شده تا آنوقت مقاومت کرد که اسير شد. (۳۱) 
ديده ميشود که درين روز قسمت زياد هندوان، در ميدان جنگ کشته و بقيه السيف به حال متفرق به هر سو پراگنده شدند و فاتحين غور بعد از بدست آوردن غنايم جنگى پيشرفتند. 
شهاب الدين غورى بعد ازين فتح قلعه هاى سرستى، هانسى، سامانه، گهرام را مسخر و به اجمير پيش رفت. اين شهر که تختگاه پريتوى راج بود بدست لشکر غور افتاد. شهزاده غور ملک قطب الدين ايبک را در گهرام که در هفتاد کروهى دهلى واقع بود، بحيث حکمران مقرر کرد خودش کوه سوالک را که در شمال هند قرار دارد به نهيب تاراج نموده به غزنين مراجعت کرد. (٣۲)
قطب الدين ايبک در همان سال قلعه ميرت و دهلى را مسخر ساخت و ضمناً قلعه کول را در سال (٥٨٩ هـ = ١١٩٣م) فتح کرد و سلطان در سال (٥٩٠هـ= ١١٩٣م) از غزنى مجدداً به بنارس و قنوچ مسافرت کرد و در حدود چندوال، راى جى چندرا منهزم گردانيد و درين فتح سيصد و اند زنجير فيل بدست آورد و قطب الدين ايبک بلاد نهرواله و تهنکر و قلعه کاليور و بداون را مسخر گردانيد. (۳۳)
خلاصه اى محاربات تماماً هند شمالى تا دروازه هاى دهلى تحت تسلط شهاب الدين غورى آمد و نقاط حاکمى چون هانسى Hansi ، سامانه Samana گهرام Gahram و ديگر قلعه هاى مجاور بعد از جنگ تراورى خود بخود تسليم شدند و سلطان، اجمير را اشغال کرد. 
مقررى قطب الدين ايبک بيشتر از همه باعث استوارى قبضه غوريان برهند شد چنانچه از همين تاريخ به بعد سلاله هاى بزرگ اسلامى در هند بوجود آمده و زمينه تشکيل امپراطورى غورى در هند مهيا گرديده و قرنها دوام نمودند. 

سلطان شهاب الدین غوری و خوارزمشاهیان :
شهاب الدين که اکثراً در هندوستان مشغول نبرد بود در غياب وى سلطان محمد خوارزمشاه که سلطنت 
خود را با اقتدار غوريان، خصوصاً از جانب معزالدين در خطر ميديد، فرصت را غنيمت شمرده و به هرات که در اختيار خواهرزاده معزالدين بود، حمله برد، ولى موفق به تسخير آن نشد و بازگشت. چون اين خبر به معزالدين رسيد فتوحات خود را ناتمام گذاشت و با تعداد فيل جنگى به غور آمد. 
معزالدين در سال (٦٠١هـ = ١٢٠٤م) سپاه بزرگى را فراهم کرد و در حاليکه اين سپاه چندين فيل جنگى در پيشاپيش داشت به قصد تسخير خوارزم و بر انداختن دولت خوارزمشاهى، به جنگ سلطان علاء الدين محمد خوارزمشاه در ماوراء النهر رفت. ولى اين بار به جاى يک حريف با سه حريف روبرو شد. زيرا خوارزمشاه که پيش بينى چنين اقدامى را از طرف غوريان ميکرد با گورخان شاه ترکان قراختايى و نيز با عثمان خان امير سمرقند متحد شده بود. (۳۴)
اين جنگ به شکست سخت معزالدين تمام شد. سپاهيانش پراگنده شدند و خود او نيز بدست ترکان قراختايى که بودايى بودند اسير شد و کم مانده بود که بدست آن قوم کشته شود. اما عثمان خان امير سمرقند مانع کشته شدن وى شد وساطت کرده و معزالدين از اسارت و قتل نجات يافت. 
سلطان شهاب الدين بعد ازين واقعه به غزنى آمد و متوجه دفع قيام کوکران و قبايل کوه جود در پنجاب شد و آنها را به سختى سرکوب نمود و در راه بازگشت بطرف غزنه بدست فدائى ملاحده ( مربوط فرقه اسمعيليه) در منزل دميک ( واقع ضلع جهليم کنونى پنجاب) به تاریخ سوم شعبان ( ۶۰۲ هـ ق = ۱۲۰۶ م ) به شهادت رسید ( ۳۵ ) در حالیکه مؤلف ایرانی حبیب الله شاملویی در تاریخ ایران شهادت سلطان معزالدین را روز چهارم رجب سال (٦٠٢هـ = ١٢٠٥م) به قتل رسيد. (۳۶)
شهادت سلطان شهاب الدين بدست يک نفر کهکرى صورت گرفت جوزجانى در همين مورد مى نگارد که وى بدست فدائى ملاحده در منزل ده يک به شهادت مى رسد(٣۷) مؤلف کتاب (( سلطان شهاب الدين غورى)) شهادت موصوف را بواسطه ضربات کارد به تعداد ٢٢ ضربه بدست مخالفين اش از قبيله کهوکران ميداند. (۳۸)
در حاشیه تاریخ فرشته به نقل از نسخه خطی تاج المأثر آمده است که: قومی ناپاک دست به کارد بردند و سوی خوابگاه شاه جهان ٬ چون ابر و باد ٬دوان دوانوروان گشتند و برفور سلاح داری و دوفراش نوبتی را شهید کردند وهم ازگردراه خرگاه شاه درآمدند ویک دو تن از آن سه چهار تن خونخوار سوی شاه جهان دار شتافتند وسبک پنج شش زخم گران برشهریار هفت اقلیم روان کردند .(۳۹)
بعد از شهادت شهاب الدین غوری امپراطورى غوريان وضع نامناسبى داشت، در افغانستان و هند غوريان به شش بخش تقسيم گرديدند، اولى در سرزمين غور که مرکز آن شهر فيروز کوه بود و سلطان غياث الدين محمود پسر سلطان غياث الدين محمد سام پادشاهى ميکرد، دومى در باميان و تخارستان که مرکز آن شهر باميان بود و سلطان علاء الدين در آنجا حکم ميراند و سومى در شهر غزنى حکمرانى تاج الدين يلدوز و چهارم در لاهور و دهلى به رهبرى قطب الدين ايبک که مرکز آن شهر دهلى بود پنجمى در سند و ملتان و اوچ به سر پرستى ناصرالدين قباچه و ششمى در بنگال و بيهار که مرکز آن لکنهوتى بود تحت حکمرانى محمد بختيار خلجى غورى قرار داشت.

نتیجه:
سلطان شهاب الدین غوری( معزالدین محمد سام) از ابتدای حکمروایی غزنی تا اخر عمر ۳۲ سال و هشت ماه بر سریر قدرت بود از او یک دختر ماند . بعداز شهادت به همنوایی مؤیدالملک بن خواجه محمد سجستانی شورشیان را به جزای اعمال شان رسانید و امرأ و سران سپاه را باخود متفق نموده با محافظت خزانه چهارهزار اشتر راه غور ویا غزنی را پیش گرفت و سپاهیان سلطان شهید که قصد تاراج آنرا داشتند مانع شدند.دربین راه بین وزیر و غلامان ترک از یک طرف و امرای غور از جانب دیگر اختلاف بالای جانشینی پیداشد . وزیر مؤیدالملک میخواست سلطان غیاث الدین محمود پس سلطان غیاث الدین محمد سام به سلطنت غور تکیه نمایند در حالیکه امرای غور سلطنت را به سلطان بهاألدین سام می پنداشتند . بنابران در پشاور بین طرفین اختلاف واقع شد تا اینکه از راه شنوار ( شنوران) و کرم (کرمان) به طرف غزنین نزد تاج الدین ایلدز (ایلدگز) که یکی اط غلامان شهاب الدین بود رسیدند و به تاریخ ۲۲ شعبان ۶۰۲ هـ ق محفه سلطان شهاب الدین را در حظیره (حضیره) ای که برای دختر خود ساخته بود دفن نمودند .
گویند در خزاین سلطان از زر ونقره و جواهر در حدود پانصد من الماس مانده بود و دیگر نقود و اموال را از آن میتوان قیاس کرد نه مرتبه به هندوستان سفر نمود دو مرتبه شکست خورد و تا زمانی برادرش پادشاه بود مانند سپه سالار قوی برای سرزمین و کشور خویش استادگی کرد . پادشاه عادل ٬ خدا ترس و مشفق برخلایق بود و علما وصلحا را عزت میداد و خدمت میکرد.(۴۰)
جوزجانی در مورد خزانه موصوف آورده است که خزینه غزنین از یک الماس که نفیس ترین جوهرهاست یکهزار و پانصد من بود( ۴۱)

 

 

منابع و مأخذ :

۱ – خواندمیرـ غیاث الدین بن همام الدین الحسینی٬ حبیب السیر فی اخبار افرادالبشر٬ج ۴ ٬تهران٬ ۱۳۳۳٬ ص ۶۰۵.
۲ ـ جوزجانی ـ منهاج السراج ٬طبقات ناصری ٬ تصیحح و تحشیه از پوهاند عبدالحی حبیبی٬ج اول٬ ۱۳۴۲ ٬ص۳۵۴.
۳ ـ دهخدا ـ علی اکبر٬لغت نامه ٬ تحت نظر دکتر محمد معین ٬ تهران ٬ ۱۳۴۱ ٬ص ۳۶۳.
۴ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ ص ۳۵۶.
۵ ـ دهخدا ٬ ص ۳۶۳.
۶ ـ جوزجانی ٬ ص ۳۶۱ .
۷ ـ زامباور ٬ نسب نامه خلفأ و شهریاران وسیرتاریخی و حوادث اسلام٬مترجم داکتر محمد جواد مشکور٬تهران٬ ۱۹۷۶ ٬ ص ۴۱۹.
۸ ـ جوزجانی ٬ج اول ٬ ص ۳۷۰.
۹ ـ حبیبی ـ عبدالحی٬تاریخ مختصر افغانستان ٬ج اول ٬۱۳۴۵٬ ص ۱۶۲.
۱۰ ـ خواند میر ٬ج ۴ ٬ ص ۶۰۷.
۱۱ ـ جوزجانی٫ ج اول ٬ ص ۳۵۸. در حالیکه محمد قاسم هندو شاه در تاریخ فرشته این واقعه را در سال (۵۷۲ هـ ق = ۱۱۷۶ م ) ذکر میکند . هندوشاه ـ محمد قاسم ٬تاریخ فرشته ٬ نولکشور ٬۱۲۸۱ ص ۵۶ .
۱۲ ـ هندوشاه ٬ ص ۵۷ .
۱۳ ـ جلالی ـ علی احمد ٬ مطالعه تاریخ افغانستان از نگاه عسکری ٬ ج اول ٬ کابل ٬۱۳۴۳٬ص ۳۹۳ .
۱۴ ـ دولا فوز ـ ث ـ ف ٬تاریخ هند ٬ ترجمه سید محمد تقی گیلانی داعی گیلانی٬ تهران ٬ ۱۳۱۶٬ ص ۹۱ ـ ۹۴ ٬
۱۵ ـ هندو شاه ٬ ج اول ٬ نولکشور٬ ص ۵۷.
۱۶ ـ هندو شاه ٬ ایضاٌ ٬ ص ۵۶.
۱۷ ـ صاحب طبقات ناصری این جارا رای کوله پتهوارا می نویسد ٬ رک : جوزجانی٬ ج اول ٬ ص ۳۹۹.
۱۸ ـ هندوشاه ٬ ج اول ٬ نولکشور ٬ ص ۵۷.
۱۹ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ ۳۹۹ ـ ۴۰۰.
۲۰ ـ هندوشاه ٬ ج اول ٬ نولکشور٬ ص ۵۷.
۲۱ ـ پوشش باشد که در روز جنگ پوشند و اسپ را نیز پوشند. رک : به نقل از برهان قاطع ٬ عبدالرحمن سید صباح الدین ٬ هندوستان کی عهد وسطی کا فوجی نظام ٬ هند٬ ۱۹۶۰ ٬ ص ۶۴. 
۲۲ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ نولکشور٬ ص ۴۰۰.
۲۳ ـ مؤلف طبقات ناصری این حاکم را ملک ضیأالدین قاضی تولک محمد عبدالسلام نساوی تولکی میداند. رک : جوزجانی ٬ج اول ٬ نولکشور٬ ص ۳۹۹.
۲۴ ـ هندوشاه ٬ ایضاٌ ٬ ص ۵۸ .
۲۵ ـ بخشی ـ نطام الدین احمد هروی ٬ طبقات اکبری ٬ ج اول ٬اشیاتیک سوسایتی ٬ ۱۹۱۱ ٬ ص ۳۹ ـ ۳۹. هندوشاه ٬ ج اول ٬نولکشور٬ ص ۵۷ .
۲۶ ـ جلالی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۹ .
۲۷ ـ جوزجانی ٬ج اول ٬ ص ۴۰۰.
۲۸ ـ جوزجانی ٬ ایضاٌ ٬ ص ۴۰۰.
۲۹ ـ جلالی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۱. به استناد ابن اصیر ٬ تاریخ الکامل ٬ ج ۱۲ ٬ ص ۴۳ ـ ۴۴ .
۳۰ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۰ .
۳۱ ـ جلالی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۱ .
۳۲ ـ بخشی – نطام الدین ٬ ج اول ٬ ص ۳۸ ـ ۳۹ .
۳۳ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۱ .
۳۴ ـ شاملویی ـ حبیب الله ٬ تاریخ ایران از ماد تا پهلوی ٬تهران ٬ ۱۳۴۷ .ص ۳۵۹ .
۳۵ ـ جوزجانی ٬ ج اول ص ۴۰۴ . هندوشاه در تاریخ فرشته هم این تاریخ را مورد تایید قرار میدهد . رک : هندو شاه ٬ تاریخ فرشته ٬ تحشیه وتعلیق از داکتر میحمد رضا نصیری ٬ ج اول ٬ تهران ٬ ۱۳۸۷ ٬ ص ۲۱۴ .
۳۶ ـ شاملویی ٬ ص ۳۵۹ ٬ ضمنا رک : حبیبی ٬ تاریخ مختصر افغانستان ٬ ج اول ٬ ص ۱۶۳
۳۷ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۳ .
۳۸ ـ ثابت ـ محمد ابراهیم ٬ سلطان شهاب الدین غوری ٬ کابل ٬ ۱۳۴۴ ٬ ص ۸۹ ـ ۹۰ .
۳۹ ـ هندوشاه ٬ تاریخ فرشته ٬ تعلیق داکتر نصیری ٬ ج اول ٬ ص ۲۱۴ .
۴۰ ـ هندوشاه ٬ایضاٌ ٬ ص ۲۱۶ .
۴۱ ـ جوزجانی ٬ ج اول ٬ ص ۴۰۴ .