آرشیف
مسکو و بررسی تجاوز نظامی بر افغانستان
محمداکرام اندیشمند
بر گرفته از فصل سوم کتاب حزب دموکراتیک خلق افغانستان کودتا، حاکمیت و فروپاشی
زمام داران شوروی تقاضای مکرر رهبران حاکم حزب دموکراتیک خلق (تره کی وامین) را در مورد اعزام قوا تا آغاز دوران رهبری وحاکمیت امین رد کردند و در عوض، به ارسال مقادر هنگفت اسلحه و مهمات جنگی افزودند. تردید رهبران
شوروی در بسا مواقع توأم با بحث های طولانی بر سر درستی و نادرستی اعزام قوا بود. در نشست اعضای بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی که بتاریخ هفدهم، هژدهم و نزدهم مارچ 1979صورت گرفت، بسیاری از اعضاء با اعزام نیروی نظامی به مخالفت بر خواستند. در بخشی از این گفتگو ها که پس از فروپاشی اتحاد شوروی به عنوان اسناد سری آرشیف حزب کمونیست علنی شد، می آید: «رئیس کی. جی. بی، اندروپوف در روز اول جلسات درباره اعزام قوا به افغانستان متردد بود. وی میگفت: "اگر ما عسکر اعزام داریم، مردم ما را متجاوز خواهند خواند، اما با وجودآنهم، ما نمیتوانیم افغانستان را از دست بدهیم."اما بروز دوم جلسات اندروپوف، مخالفت خود را با مداخله اظهار داشت؛ دیگران هم خط او را تعقیب نمودند. بحث این چنین دوام نمود:
اندروپوف: رفقا! من از دیروز با اینطرف بر این مسئله عمیقاً فکرکردم، و به این نتیجه رسیدم که ما این موضوع را باید بصورت خیلی دقیق وجدی تحت غور و مداقه قراردهیم که آیا اعزام قوا به افغانستان کدام مفهو می دارد؟ اقتصاد درحالت بدی قرار دارد، دین اسلام مسلط است، تقریباً تمام نفوس روستایی بیسواد است. من فکرنمیکنم که ماخواهیم توانست که انقلاب را در افغانستان به کمک برچه خویش نگهداریم. این فکر غیرقابل تحمل است ومانباید خطر آنرابپذیریم.
گرومیکو: من نظررفیق اندروپوف راکه از اعزام عسکر به افغانستان صرف نظر نماییم، کاملاً تأیید میکنم…
کیری لیننکو: تانکها و وسایط زرهدار نمیتواندآنهارانجات دهد. من فکرمیکنم که ما باید این موضوع را به صراحت عام وتام بر ایشان توضیح نمائیم…
کاسگین: عوامل منفی نهایت زیاد خواهد بود. تعدادی از کشور ها فوراً مخالف ما خواهندشد. عامل مثبت (دراعزام عساکر) وجود ندارد.
وقتی توافق آراءحاصل گردید،منشی عمومی کمیته مرکزی حزب کمونیست لیونید برژنف که در جلسات قبلی سهم نگرفته بود، تصمیم اتخاذشده را تائید نمود واظهار داشت: "تصمیم اعضاء صایب است. بما مناسب نخواهد بودکه به این جنگ کشانده شویم." گرومیکو تشویش خود را درباره ی غیر قابل اعتماد بودن اردوی افغانستان دوباره اظهار داشت. وی افزود: "اگر سربازان خود را به افغانستان بفرستیم، این عمل ما معنی اشغال افغانستان را خواهدداشت. این کار ما را درصحنه بین المللی درحالت نهایت بدی قرارخواهد داد." …»(3)
اما سرانجام پای ارتش سرخ شوروی به افغانستان کشانیده شد. مارشال استینوف وزیردفاع شوروی وبسیاری ازژنرالان ارتش تاماه آگست 1979با اعزام قوای نظامی مخالفت می ورزیدند. استینوف سپس در ماه اکتوبرونوامبر به این نتیجه رسید که اعزام قوای نظامی اجتناب ناپذیر است؛ هر چند هنوز تره کی در رهبری حزب و حاکمیت حزبی قرار داشت. سرنگونی و قتل تره کی اعزام قوای نظامی را قطعی و تسریع ساخت. اما این پرسش هنوز با دیدگاه های متفاوت مورد بحث و ارزیابی قرار دارد که زمام داران شوروی علی رغم مخالفت های پیهم به اعزام قوا، چرا تصمیم به حمله ی نظامی گرفتند؟ انگیزه و عوامل اصلی این حمله چه بود؟
انگیزه های تجاوز
دسترسی به آبهای گرم:
برخی از تحلیلگران، لشکر کشی شوروی را در رسیدن به آبهای گرم به عنوان انگیزه ی اصلی آنها در یورش به افغانستان مطرح میکنند. دسترسی به آب های گرم یکی از آرزوها و اهداف تاریخی و دایمی روس ها بود. دسترسی به آبهای گرم به عنوان انگیزه و دلیل هجوم نیروهای شوروی بر افغانستان در نخستین ایام هجوم مطرح شد. طرح این پیش فرض از نگرش به توسعه طلبی و پیشروی های دولت تزاری روسیه در قرن هژدهم و نزدهم ریشه می گرفت. حاکمان تزاری در درازای قرن 19 قلمرو حاکمیت خود را بسوی جنوب و مناطق آسیای میانه گسترش دادند و سپس این سیاست توسعه طلبی از سوی حاکمان بلشویک ودولت سوسیالیستی شوروی وحزب کمونیست شوروی تعقیب شد. از این رو لشکرکشی شوروی در آغاز دهه سوم قرن بیست بر افغانستان از سوی برخی از تحلیلگران و سیاستمداران غربی درجهت تکمیل سیاست توسعه طلبانه ی تزاری و کمونیستی روس ها ارزیابی گردید. اما رهبران شوروی با واکنش شدید هرگونه اندیشه و برنامه ای را در این مورد تردید کردند. زمام داران شوروی توسعه طلبی را برای دسترسی به ثروت و منابع طبیعی کشورهای دیگر خصوصیت امپریالیستی و استعمار گری امپریالیست های غربی تلقی کردندکه بوی نفت آنان را بسوی منابع انرژی و ثروت سرزمین های دیگر می کشاند.
هر چند رهبران شوروی از وجود هرگونه رابطه میان لشکر کشی بر افغانستان و دسترسی به آبهای گرم ومنابع دیگر در بحر هند و شرق میانه انکار کردند، اما تجاوز نظامی بر افغانستان نیروهای ارتش سرخ را در فرودگاه شیندند در 360 کیلومتری تنگنه ی هرمز و مرزهای شرقی افغانستان در دهانه ی تنگی خیبر قرار داد. این موقعیت به آسانی می توانست نقطه عزیمت قوای شوروی در دسترسی و یا کم از کم در جهت تهدید مناطق مهم و استراتژیک بحر هند و خاورمیانه باشد. چه تضمینی وجود داشت که شوروی ها پس از تسلط کامل بر افغانستان، سرکوبی تمام شورش ها و مخالفت ها در برابر حاکمیت حزب دموکرایتک خلق و استحکام این حاکمیت به آنسوی خیبر و به سوی مناطق نفت خیز خاورمیانه گام بر ندارند؟ اما علی رغم این حدس ها و پیش فرض ها نکته ی روشن آن بود که انگیزه ی اصلی مسکو را در اعزام قوا ویا تجاوز نظامی بر افغانستان دسترسی به آبهای گرم و منابع انرژی در شرق میانه تشکیل نمی داد.
ملحوظات آیدئولوژیکی:
عده ای حمله به افغانستان را به انگیزه و ملحوظات آیدئولوژیکی رهبران شوروی ارتباط میدهند و آنرا ناشی از عمل به دکتورین برژنف میدانند. برمبنای این دکتورین، شوروی به خود حق میداد که از دولت های به رهبری حزب مارکسیست – لنینیست طرفدار شوروی حمایت کند و تا سرحدِ دخالت نظامی، جلو شکست وسقوط این دولت ها را بگیرد. در دکتورین برژنف به این نکته تأکید می شدکه پشتیبانی از دولت های چپِ انقلابی در خط مارکسیزم-لنینیزم روسی از وظایف انترناسیونالیستی دولت شوروی است. هر چند دولت شوروی نقش مستقیم و اصلی در حاکمیت حزب دموکراتیک خلق نداشت اما پس از حاکمیت این حزب افغانستان متدرجاً در سیاست مسکوشامل اردوگاه سوسیالیستی گردید. به ویژه پس ازماه می1979مسکوباگسترش کمک های هنگفت نظامی واقتصادی به دولت حزب دموکراتیک خلق افغانستان این دولت راعملاً درقطار سایر دولت های سوسیالیستی جهان ومشمول پشتیبانی از آن در برابر دخالت های امپریالزم قرارداد. البته در توجیه و استدلال لشکر کشی شوروی ودرتمام سالهای دهه ی هشتاد از مقوله ی کمک انترناسیونالیستی به کثرت استفاده می شد. در این تعبیر، انگیزه حمله به افغانستان در باورهای آیدئولوژیکی نهفته بود.
انگیزه ی آیدئولوژیکی در حمله به افغانستان از گفتگوهای طولانی اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی پیرامون اعزام قوا به افغانستان که پس از فروپاشی شوروی منتشر گردید قابل استنباط است. هر چند در تبصره ها وتوضیحات رسمی، مقامات شوروی سابق در زمان لشکر کشی بر افغانستان کمتر به دلایل آیدئولوژیکی انگشت گذاشته اند اما در مورد آن سکوت نیز نکرده اند."ویکتور. وی. گریشن" از اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی گفت: «انترناسیونالیزم سوسیالیستی ما را مکلف ساخت تا مردم افغان را در دست آوردهای انقلاب ثورکمک کنیم.»(4)
اگر انگیزه ی آیدئولوژیکی یکی از عوامل اعزام قوای نظامی شوروی به افغانستان ارزیابی شود، ریشه های این انگیزه به سیاست وموقعیت شوروی در جهان سوم برمی گشت. پشتیبانی از حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به عنوان حزب چپِ مارکسیستی به هر قیمتی به شمول حمله ی نظامی جایگاه شوروی را درکشور های جهان سوم بالا میبرد و مایه ی تشویق جنبش های مشابه درکسب قدرت و موجب پایداری دولت های مشابه در استحکام پایه های اقتدار می شد. به قول نویسنده و پژوهشگر سویسی "پی یرآلن" استاد علوم سیاسی دانشگاه ژنیو: «بیروی سیاسی حزب کمونیست شوروی کاملاً میدانست که در افغانستان اساسات انقلاب اجتماعی وجود ندارد. همچنان آگاه بودکه رژیم حزب دموکراتیک خلق در زمان تره کی موقف ضعیفی داشت که در زمان امین ضعیفتر شده بود. با وجود آن افغانستان در نظر مسکو می توانست مثالی خوبی باشد برای آنکه چگونه کشوری از "جهان سوم" به راه مارکسیزم گام می زند.»(5)
منازعه ی قدرت در درون حاکمیت شوروی و تجاوز برافغانستان:
در برخی از تحلیل ها، لشکر کشی شوروی به افغانستان در منازعه و رقابت پنهان رهبران حزب کمونیست شوروی و دستگاه های استخباراتی آن کشور بر سر قدرت قابل بررسی و مطالعه است. "سلیک هریسن" نویسنده وپژوهشگر امریکایی به نقل از منابع روسی مینویسد:
«رقابت کی. جی. بی و سازمان استخبارات نظامی شوروی (جی. آر. یو) در افغانستان در شکل گیری حوادثیکه منجر به اشغال افغانستان از طرف قوای سرخ وتزئید مجادله بر سرقدرت میان کمونیستها گردید، نقش مهمی را بازی کرد. کی. جی. بی در قلمرو سازمان استخبارات نظامی شوروی وقتی مداخله میکردکه مسئله ی وفاداری به دولت ونظام اتحاد شوروی مطرح میگردید.» (6)
"زبگنیوبرژنسکی" مشاور امنیت ملی رئیس جمهور کارتر این حمله را به رقابت های درونی دو سازمان اطلاعاتی شوروی یعنی کی. جی. بی و جی. آر. یو ارتباط میدهد. به باور برژنسکی ارتش شوروی که از طریق مشاورین و مامورین سازمان اطلاعاتی اش تحولات در حاکمیت حزب دموکرایتک خلق را زیر نظارت داشت به اعزام قوا مخالفت میکرد. اما کی. جی. بی به خصوص پس از قتل تره کی از این حمله پشتیبانی می نمود. در چنین زمانی نفوذ و نقش کی. جی. بی در درون دستگاه اقتدار شوروی افزایش یافته بود.(7)
در رقابت درونی دستگاه های قدرت بر سر لشکر کشی و دخالت در افغانستان، از نقش کی. جی. بی. و رئیس آن اندروپوف سخن زده می شود. تحلیل گرانیکه از این زاویه به تجاوز نظامی شوروی نگاه می کنند، اراده ی اندروپوف و نقش کی. جی. بی را درحمله به افغانستان برجسته تر می بینند. علاقمندی اندروپوف رئیس کی. جی. بی درصعود به آخرین پله ی قدرت در رهبری حزب و دولت شوروی، انگیزه ی او را درحمله بر افغانستان تشکیل می داد، چون حمله به افغانستان دست او را در رقابت های درونی بر سر قدرت بازتر میکرد. یک نویسنده و پژوهشگر افغان به این باور است که برهم خوردن وضع صحی بریژنف که دیگر علاقمند رهبری کشور از سال 77-1976 به بعد نبود؛ اندروپف را تحریک کرد تا با استفاده از ضعف مزاجی منشی عمومی، به تقویت مواضع خویش به کمک (کی. جی. بی) در درون حزب پرداخته و حمایت چهره های اصلی رهبری شوروی مثل سوسلف (رهبرساز)، کاسگین نخست وزیر، گرومیکو وزیرخارجه و پاناماریف رئیس روابط بین المللی حزب را بدست آورد. درنتیجه ی افزایش نفوذ اندورپف در درون حزب و دولت شوروی، قدرت وزارت دفاع و دستگاه استخباراتی آن به درجه ی دوم تنزیل کرد. به عقیده ی موصوف برکناری و قتل تره کی از سوی امین که برژنف را خشمگین ساخت و موجب لشکر کشی شوروی بر افغانستان شد زمینه را برای رئیس کی. جی. بی فراهم کردتا بسوی آخرین نقطه ی اهرم قدرت در شوروی گام بردارد: «زیرا همانطوریکه در رویداد های افغانستان دست (کی. جی. بی) باز می شد، در درون جامعه و رهبری شوروی نیز حیطه ی عمل آن گسترش می یافت. بازی خیلی ظریف و دور اندیشانه یی سیاسی که هم منجربه کنارزدن رقبای اندروپف شد و هم برژنف را به سوی یک ماجراجویی با استفاده از احساساتش هل داد. شکی نیست که اندروپف پایان این ماجرا را به خوبی محاسبه کرده بود و میدانست که مسئولیت آن متوجه رهبر خواهد شد. و هرگاهیکه او لگام قدرت را بدست بگیرد، بدون اشکال می تواند، لکه ی ماجراجویی بریژنف را از طریق برگشت دادن قوا پاک کند، بدون اینکه پای خودش در قضیه دخیل باشد.» (8)
"گرگی اریاتوف"Georgy Arbatov ، یکی از افراد نزدیک به اندروپوف نیز از این باور رئیس کی. جی. بی سخن می گویدکه حضور قوای نظامی شوروی در افغانستان طول نمی کشد. به قول نامبرده، اندروپوف می پنداشت که ببرک کارمل که نسبت به امین معتدل تر بود ثبات و استقرار رابه آسانی به کشور بر میگرداند. اما اریاتوف دیدگاه و باور رئیس کی. جی. بی را اشتباه تلقی می کند: «اشتباه بزرگ اندروپوف این بود که بر ببرک کارمل خیلی حساب میکرد. اندروپوف نتوانست به این حقیقت پی ببردکه برای کارمل بدون کمک سرنیزه های خارجی امکان زعیم شدن موجود نبود.»(9)
حمایت ازجناح پرچم وببرک کارمل:
یکی ازنکات قابل بحث در انگیزه های لشکر کشی شوروی بر افغانستان به تصامیم مسکو درحمایت از ببرک کارمل وجناح پرچم برای رساندن به رهبری حزب وحاکمیت حزبی بر میگردد. این ادعا بیشتر از سوی جناح خلق به خصوص هواداران امین در این جناح مطرح می شود. عبدالقدوس غوربندی از وزیران کابینه ی امین می نویسد: «کارمل منشأ قدرت حزبی را در خارج حزب میدانست و امکان رسیدن به قدرت ملی را نیز خارج از اراده ی ملی جستجو می نمود. لهذا تصادفی نیست که شوروی با قبول یک افتضاح بین المللی قشون سرخ رابه حرکت درآورد و خلاف کلیه نورمهای جامعه ی بشری دست بیک تجاوز خشن و عریان زد. دولتی را سرنگون ساخت رئیس آنرا که دوست شووری بود ولی مداخله ی شوروی را در امور داخلی خود نمی خواست مسموم و بعداً ترور کرد و گماشته حلقه بگوش خود را بر اریکه باصطلاح قدرت نام نهاد تکیه داد.» (10)
آیا انگیزه ی شوروی ها را در اعزام قوا و تجاوز نظامی رساندن ببرک کارمل به کرسی حاکمیت تشکیل میداد؟ آیا آنها این تصمیم را به تقاضای کارمل وجناح پرچم که در زیر فشار و سرکوبی حکومت حفیظ الله امین قرار داشتند، گرفتند؟
اگر رقابت درونی در دستگاه اقتدار شوروی به عنوان یکی از مؤلفه های تجاوز نظامی بر افغانستان مطمح نظر باشد و نقش کی. جی. بی و اندروپف در این تجاوز برجسته تلقی شود آیا ببرک کارمل گزینه ی اصلی ویگانه فرد مورد اعتماد در رهبری وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق به جای حفیظ الله امین بود؟
"ولادیمیرپلاستون" Vladimir Plastunعضو مؤسسه ی مطالعات شرق شناسی در روسیه میگوید:«این پرچمی هادرلحظات خیلی حساس در مسکو بودند.آنها دوستان خود را در ادارات ما ومامورین کمیته مرکزی ما همه روزه می دیدند.»
"پلاستون"رهبری ببرک کارمل را پس از قتل امین نتیجه ی تصمیم و پافشاری کی. جی. بی میداند که سپس مشاوران نظامی شوروی از این انتخاب ناراض و شاکی بودند. او می نویسد: «در باره ی کارمل بیشتر مشاوران نظامی، نظر خوبی نداشتند. آنها کی. جی. بی را با متهم ساختن به پافشاری بر نامزدی کارمل در آن هنگام که در کرملین به گونه ی جان فرسا سرخود راحین تعیین رهبر "آینده" افغانستان "مستقل" به سنگ میزدند؛ به باد ناسزامی گرفتند.» (11)
پرچمی های سفیر به خصوص محمودبریالی در اسلام آباد تلاش زیاد کردند تا شوروی ها را به حمایت از جناح پرچم که از سوی خلقی های حاکم به رهبری تره کی و امین سرکوب می شدند جلب کند. اما شوروی ها چندان توجه نشان نمی دادند. میتروخین کارمند کی. جی. بی می نویسد که بریالی که با نام مستعار "شیر" در کی. جی. بی ثبت بود در اسلام آباد به حیث سفیر در جون 1978 درتماس با شوروی ها بی صبری نشان داد. اما در ستمبر همین سال وزارت خارجه شوروی به سفیر خود در اسلام آباد هدایت داد که اگر سفیر افغانستان با او درمورد مبارزه سیاسی درون حزبی صحبت کند او باید بگویدکه این یک مسئله داخلی افغانستان است. اگر سفیر جمهوری افغانستان نمی خواست به میهنش بازگردد باید برایش روشن ساخته شود که برایش در اتحاد شوروی پناهندگی سیاسی داده نمی شود. به ب.ن.بترایف Boris S.Ivanov نماینده کی. جی. بی در اسلام آباد نیز هدایت داده شدتا به بریالی نیز این پیام را ارائه کند. وقتی بریالی با نماینده کی. جی. بی صحبت کرد همین پاسخ را در یافت. اما بریالی به بترایف گفت تابه رهبران شوروی این پیام را برساندکه با وجود همه نگرانی ها و رنجش ها، وی کمونیست استوار و دوست راستین اتحاد شوروی باقی خواهد ماند. سپس وقتی بریالی سفارت را رها کرد و نخست به چکسلواکیا نزد کارمل و بعداً به مسکو رفت دوباره تلاش کرد که با مامورین شوروی تماس بگیرد. او به ادعای میتروخین در مسکو با E.I.Nekrasov نکراسوف تیلفون کرد به وی گفت: پرچمی ها در وضعییت وخیمی قرار داشتند، وضعییت فاجعه باربود و همه با مرگ روبرو بودند. وی با التماس تقاضا کرد تاتدابیرعاجل برای نجات کارمل و پیروانش اتخاذ گردد."بنام انسانیت ما را نجات دهید. بنام انسانیت ما را نجات دهید" این جمله رادر حالیکه هق هق می گریست چند بار تکرار کرد. نمیدانم چه کنم؟ وسیله امرار معاش ندارم. همه امید مارفقای شوروی ماهستند. نامه یی از کارمل دارم اما نمیدانم آنرا به کی بدهم؟ این مکالمه به سوسلف وپونوماریف گزارش داده شد. آنها هدایت دادند تا از بریالی در شعبه بین المللی کمیته مرکزی پذیرایی گردد. بریالی شکایت کرد که وی موقف اتحاد شوروی و موضعگیری آن در برابر نابود سازی فزیکی کمونیست های راستین و وفادار را درک کرده نمی توانست. وی پوزانف (سفیر شوروی درکابل) را متهم کرد که درقبال وضعیت در افغانستان به اتحاد شوروی اطلاعات دروغین میدهد…» (12)
ببرک کارمل نیز در30 اکتوبر 1979عنوان برژنف نامه نوشت. قبل از او نیز سه تن از وزیران معزول خلقی هوادار امین (گلابزوی، وطنجار وسروری) به کمتیه مرکزی حزب کمونیست شوروی در 8 اکتوبر نامه نگاشته بودند. در نامه ی ببرک کارمل که بصورت ویژه عنوانی برژنف نگاشته شده بودآمده بود: «ازنام همه اعضای حزب بامسئولیت اعلام میدارم که حزب براساس اصل لنینی شیوه کار، تأکتیک وخط مشی خلاقانه کاملاً آماده است تا وظایف خود را به سر رسانده و معضله انقلاب ثور، حزب و دولت را بگونه ی مثبت حل کند. اعضای کلیدی حزب آماده اند تا کمونیست ها، وطنپرستان وهمه نیروهای مترقی و دموکراتیک را در افغانستان بسیج و متشکل سازند. تحقق این اهداف بامددکاری برادرانه، کنکاش ها، مشوره ها، و پیشنهادهای دوستان شوروی ما میسر خواهد بود.»(13)
آیااین گزارشات ازسوی هواداران تره کی ورهبران جناح پرچم به ویژه ازسوی کارمل موجب کشاندن پای قوای شوری به افغانستان شد؟
اگر انگیزه ی زمام داران شوروی در اعزام قوا به افغانستان انتصاب ببرک کارمل در رهبری حزب وحاکمیت حزبی بود، آیا خشم انتقام قتل تره کی هم به عنوان دوست برژنف رهبرحزب کمونیست وزمام دار شوروی می توانست عامل هجوم نظامی شمرده می شود؟ قتل تره کی توسط امین، برژنف را به حدی عصبانی و ناراحت کردکه رهبر شوروی حتی ماه ها پس از اشغال افغانستان (می 1980) که دیگر حفیظ الله امین وجودنداشت، به رئیس جمهور فرانسه گفت: «پریزدنت تره کی، دوست من بود. او درماه سپتمبر(1979) به دیدنم آمد و بعد از بازگشت به وطن، امین او را کشت. این حرکتی بودکه من نمی توانستم او را ببخشم.»(14)
اما واقعیت این است که انگیزه ی زمام داران شوروی در تجاوز نظامی بر افغانستان نه ناشی از خوانخواهی نور محمدتره کی بود و نه درجهت رساندن ببرک کارمل وجناح پرچم به کرسی حاکمیت . وقتی برژنف پس از بازگشت تره کی از کیوبا درسپتمبر 1979بااودرمورد برکناری امین سخن زد، تصمیم وفیصله ی او نه انتصاب کارمل در کرسی حاکمیت و رهبری حزب بلکه ابقای تره کی دررهبری حزب و دولت با مشارکت جناح پرچم و رهبر آن ببرک کارمل و راندن امین ازحاکمیت بود. در حالی که هواداران امین لشکرکشی شوروی را برای رساندن کارمل وجناح پرچم در حاکمیت به عنوان فردوگروه دوست ومورد اعتماد شوروی تلقی می کنند، اماحفیظ الله امین تادم مرگ اعتماد و وفاداری عمیقی به شوروی ها داشت که درمباحث بعدی از آن با تفصیل بیشتر سخن خواهد رفت.
دراین تردیدی نیست که تصمیم گیرنده ی اصلی در تجاوز نظامی شوروی به افغانستان نه رهبران حزب دموکراتیک خلق بلکه رهبران شوروی بودند. نقش رهبران حزب دموکراتیک خلق در این تجاوز علی رغم هرگونه دوری و نزدیکی آنهابه مراکز قدرت در شوروی، قطعاً نقش اصلی وتعین کننده نبود. زمام داران شوروی از آنها در واقع به حیث مجری اهداف و مقاصد خود و به عنوان وسیله ی تجاوز نظامی خویش استفاده کردند. حزب دموکراتیک خلق و رهبران آن به خصوص ببرک کارمل در واقع قربانی تجاوز نظامی شوروی و اهداف این تجاوز بودند. واقعیتی که ببرک کارمل هر چند سالها پس از تجاوز نظامی شوروی و در روزهای پس از زوال حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به آن اشاره می کند و خود را قربانی جنگ سرد می خواند.(15)
ملحوظات امنیتی:
اهداف وملحوظات امنیتی انگیزه ی اصلی رهبران شوروی را در حمله به افغانستان تشکیل می داد. ملحوظات امنیتی چه بود؟ حمله ی نظامی بر افغانستان با اهداف امنیت شوروی و اهداف امنیتی آن چه ارتباطی داشت؟
"اناتولی گرومیکو"AnatolyGromyko پسر گرو میکو وزیرخارجه و عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی نامه ی پدرش را در مورد حمله بر افغانستان که به دفتر حزب کمونیست نگاشته بود در سال 1997 منتشر کرد:«گرومیکو در این نامه سعی درتوجیه رأی موافق خود برای دخالت نظامی شوروی دروازدهم دسمبر 1979 براساس "شرایط ذهنی وعینی" دارد. یکی از دلایل ذهنی تلاش های دولت امریکا برای نا امن کردن مرزهای جنوبی شوروی بود و اینکه امنیت شوروی از این طریق در معرض خطر قرار می گیرد. به اعتقاد گرومیکو امریکایی ها درمقابل سرنگونی متحد خود، شاه ایران در فبروری 1979 واکنش نشان می دادند. رژیم انقلابی آیت الله خمینی پایگاه آنها را تعطیل کرده بود و امریکایی ها سعی داشتند پاکستان را یا در صورت امکان افغانستان را به عنوان پایگاهی که بتواند شوروی را تحت فشار قرار دهد جایگزین ایران کنند. مسلماً این اقدام سرحدات جنوبی اتحاد شوروی را بی ثبات میساخت.»(16)
برژنف زمام دارشوری ماه های بعد از تجاوز نظامی بر افغانستان که درپلینوم کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی سخن گفت، اعزام قوا را یگانه انتخاب در جلوگیری انفوذامریکا به مرزهای جنوبی شوروی خواند.اودر 23جون 1980ضمن بیانیه خود درپلینوم کمیته مرکزی حزب کمونیست گفت:«هنگامیکه همسایه ی خود افغانستان رابه تقاضای حکومت آن درسرکوب متجاوزین، عقب زدن تهاجمات باندیست هاکه بیشترازساحه پاکستان عمل می نمایند، یاری رسانیدیم، واشنگتن و پکن سروصدای بیسابقه ای رابراه انداختند. چه اتهاماتی نبودکه بر اتحاد شوروی نبستند، پیشروی بسوی آبهای گرم، بدست آوردن نفت دیگران وغیره. امااصل موضوع دراین است که برنامه آنان در قبال جذب افغانستان در ساحه نفوذ سیاسی امپریالیستی وبه وجودآوردن تهدید برای شوروی از طرف جنوب به هم خورده است.
در اقدام شوروی مبنی برکمک برای افغانستان هیچ هدف مغرضانه یی وجود ندارد. ما به جز از اعزام قوا، انتخاب دیگری نداشتیم. و اوضاع هم نشان دادکه این یگانه تصمیم درستی بوده است.»(17)
افزون برنگرانی های مسکوکه درنامه ی گرومیکو از تصمیم وتلاش امریکایی ها در ایجاد پایگاه جدید پس از سقوط رژیم شاه ایران سخن می رود، وقوع حوادث دیگر تشویش روس ها را در مورد ملاحظات امنیتی بیشتر ساخت. ایالات متحده ی امریکا و پیمان نظامی ناتو به نصب راکت های میان بردهستوی در اروپای غربی مبادرت ورزیدند. معاهده ی سالت 2 درکنگره ی امریکا به تصویب نرسید و در چنین فضایی روابط میان امریکا و چین کمونیست بهبود یافت. این حوادث در جریان سال 1979 میلادی یعنی سال تهاجم شوروی به افغانستان بوقوع پیوست و روابط شوروی ها را با جهان غرب و چین کمونیست بسوی تشنج و بی اعتمادی برد. و در چنین فضای مشتنج وبی باوری، سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق توسط مجاهدین از نظر مسکو به معنی بی ثباتی در مرزهای جنوبی امپراتوری شوروی بود. از این دیدگاه، حمله به افغانستان برای دولت شوروی دفاع از امنیت ومنافع حیاتی آن محسوب می شد. و رهبران شوروی زمانی به این حمله دست زدندکه بقای دولت حزب دموکراتیک خلق با تشدید خصومت های فزاینده ی درون حزبی وگسترش مقاومت های مسلحانه ازبیرون بصورت واقعی مورد تهدید قرار گرفته بود.
ژنرال وارننکوف معاون ستاد مشترک ارتش شوری و ازمشاوران ارشد دیمیتری استنوف وزیر دفاع در زمان حمله بر افغانستان، سالهاپس از فروپاشی شوروی جلوگیری از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق را انگیزه های اصلی حمله خواند. او در دوران بازنشستگی خود در کنفرانس "افغانستان وشکست تشنج گرایی" منعقده اسلو پایتخت ناروی در سال 1995 که با مشارکت ماموران متقاعد ارشد امریکایی و شوروی دهه هشتاد به شمول رئیس جمهورکارتر دایر شده بودگفت: «نمی توان توضیح داد که چرا شوروی در اقدام نا بخردانه به افغانستان تجاوز کرد، فکرمی کنم میتوان توضیح داد که چرانمی خواستیم رژیم کابل سقوط کند.» وارننکوف نگرانی رهبران شوروی را از سقوط رژیم به نفوذ امریکا در افغانستان ارتباط میدهد؛ نفوذی که به بی ثباتی در مرزهای جنوبی اتحاد شوروی منجرمی شد. او در این کنفرانس خطاب به امریکایی ها اظهارداشت: «شوروی احساس کردازهر طرف درمنطقه ضربه می خورد. برای مدت طولانی ایالات متحده امریکا، ایران تحت حکومت پهلوی را زیر سلطه داشت. نیروی دریایی امریکا اقیانوس هند را کنترول کرد. پاکستان؛ ماباید صادق باشیم. فکرمی کنم پاکستان از واشنگتن دستور می گیرد. روشن بود، حتی چریک های اسلام گرایی که بارژیم امین-تره کی تحت حمایت ما مخالفت میکردند، تربیت و تدارک می شدند. بنا بر این، تهدید شوروی از جانب افغانستان نبود بلکه از جانب امریکا بود علی رغم کاهش نفوذش در منطقه. تصور کنید افغانستان در تجاوزامریکا-پاکستان سقوط میکرد،آن وقت امریکا میتوانست موشک کوتاه برد خودرادرآنجا مستقرکند وعلیه موشک های استراتژیک شوروی از جمله ICBMS در قزاقستان بکارگیرد. فکر میکردیم برای مقابله باتهدید انقلاب اسلامی در ایران، امریکا تجاوز می کند و آیت الله خمینی را باشاه وکسی دیگری که مورد قبول تان است جایگزین میکردید. این عمل تجاوز غرب را به افغانستان بدنبال داشت. لایه های درونی قدرت درکرملین معتقد بودند که حفیظ الله امین یک جاسوس سیا (C.I.A ) است. وارننکوف خطاب به امریکاییان خاطرنشان می کند:این منطقه نفوذما است. مرزهای ماست نه شما.لذاهیچ چاره ای جزرفتن به افغانستان نبود.»(18)
معاون شعبه ی بین المللی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی "والنتین فالین "Valintin Falin"در زمان تجاوز، سپس انگیزه ی لشکر کشی را نیز به ترس از امین ارتباط میدهدکه او در نقش سادات افغانستان عمل نکند. نامبرده درسال 1989 دریک گفتگوی مطبوعاتی اظهارداشت: «از آنچه که ما هراس داشتیم این بود که امین شاید بعد از مرگ تره کی به یک سادات دیگر مبدل شود. پس از مرگ تره کی که وقت آنرا دقیقاً به یاد ندارم اطلاعاتی بمارسید که امین میخواهد آنچه بکند که آنراسادات درمصرانجام داده بود. نامبرده درجستجوی راهی بودکه گسیختن روابطش راباما توجیه کند. او میخواست روابط خود را باما قطع کندومشاورین مارا از افغانستان اخراج نماید، لیکن لطفاً این گفته رابه حیث توجیه آنچه که ما انجام دادیم تلقی مکن.» (19)
ژنرالان ارتش سرخ نیز از نفوذ ایالات متحده امریکا در مرزهای جنوبی شوروی احساس نگرانی میکردند. ژنرال محمود قارییف رئیس اکادمی علوم نظامی فدراسیون روسیه و مشاور ارشد نظامی نجیب الله انگیزه های مختلف را در حمله به افغانستان دخیل میداند. اوانگیزه های حمله را چنین برمی شمارد: «نخست اینکه برای اتحادشوروی تأمین امنیت درجنوب کشور اهمیت بس بزرگی داشت. هرگاه ایالات متحده مؤفق میگردید افغانستان را زیر تأثیر خود بیاورد و درآن کشور رژیم مخاصم با شوروی را تحکیم نماید، امکان به دست می آوردکه شوروی را باتهدید جدی و دیرپایی روبرو نماید. دوم اینکه، هنگام اتخاذ تصمیم مبنی برگسیل سپاهیان شوروی به افغانستان،پندارهای آیدئولوژیکی اهمیت به سزایی داشتند.
سوم اینکه در درون افغانستان وضع بحرانی پدیدآمده بود. این وضع به ویژه با تعویض رهبری و به قدرت رسیدن امین پیچیده ترشده بود. هر چند با آمدن کارمل از این هم بدتر شد. از اینرو رهبران شوروی در برابر مسأله ی لزوم تغیرحاکمیت در افغانستان قرار گرفتند… . »(20)
اگر بسوی نگرانی وترس شوروی ها از سقوط افغانستان به دامن امریکا به عنوان یکی از انگیزه ها و عوامل اصلی حمله به افغانستان نگاه شود، پی بردن به کم وکیف این"نگرانی" یکی ازنکات کلیدی و قابل بحث در انگیزه ی لشکر کشی به افغانستان است. در حالی که شوروی ها این نگرانی را جدی تلقی کردند و به افغانستان لشکر کشیدند، امریکایی ها نقش اغواگرانه یی در ایجاد این نگرانی ایفا نمودند تا پای روس ها را به باتلاق افغانستان بکشانند. به گفته ی محقق امریکایی "هریسن": «این عقیده غرب که رژیم (دولت حزب دموکراتیک خلق قبل از لشکر کشی شوروی) قرین به سقوط بود از کنفرانس های مطبوعاتی ای سرچشمه میگرفت که دپلوماتهای امریکایی در سفارت امریکا در دهلی جدید دایر میکردند. این کنفرانس های مطبوعاتی برآن راپورهای متکی بود که از سفارت امریکا در کابل مواصلت میکرد. "ارچرکی بلد"Archer K .Blood"شارزدافیرسفارت امریکادرکابل بعداً گفت که البته ما میخواستیم مسئله ی افغانستان را در مطبوعات زنده نگهداریم و به این وسیله روس ها را برآشفته ودست پاچه بسازیم.» (21)
"زبیگنیوبر ژنسکی" Zbigniew Breezinski" مشاور رئیس جمهور امریکا در امور امنیت ملی درسال 1998نیزازکشاندن عمدی پای شوروی به افغانستان سخن گفت که در مباحث پیشین به آن اشاره شد.
"والنتین ورینکوف" از ژنرالان سابقه دار شوروی که درسالهای دهه هشتاد در افغانستان نقش مهمی به عهده داشت و اکنون (2009)عضو پارلمان روسیه است نظریاتی مشابه با ادعا و افکار برژنسکی دارد. او از منافع بیشتر امریکایی ها درحمله نظامی شوروی بر افغانستان سخن می گوید و به این باور است که امریکایی ها برای شوروی دامی را در افغانستان نشانده بودند. وی اظهار می دارد: «ساده لوحانه خواهد بود که پنداشته شود آمریکاییها در جریان این حوادث نبوده باشند. چرا آمریکاییها سر وصدا برپا نکردند، چرا شواهد آنرا در اختیار قضاوت اجتماعی و سازمان ملل قرار ندادند و چرا شوروی رامتوقف نساختند؟ پاسخ آن واضح است: آنها در اعزام قوت های نظامی ما به افغانستان از ما کرده ذینفع تر بودند. ما در برابر خود هدف ثبات آوری وضعیت را قرار داده بودیم، ولی آنها برای مان دام شانده بودند. رهبری سیاسی مااسلحه ی خیلی مهم یعنی معلومات را بکارنگرفت. ما نباید فیصله ی خود را مخفی نگاه می کردیم و باید به ملل متحد مراجعه نموده وتصمیم خویش را اعلام می نمودیم. دولت رسماً مجبور بود اعلام بدارد: دولت افغانستان از ما تقاضای کمک [نظامی] نموده و ما به آن پاسخ مثبت دادیم. عساکر نه بخاطر اشغال داخل این کشور می شوند بلکه بمنظورکمک به مردم وآوردن ثبات در این کشور فرستاده می شوند. اما ماخاموشانه گام برداشتیم که این در واقع اشتباه بود. علیه ما جنگ تبلیغاتی براه افتید که خیلی سنگین برای ماتمام شد.»(22)
تعبیر متفاوت از تجاوز:
درحالی که حمله نظامی شوروی بر افغانستان از سوی دولت ها، کشور ها و مجامع بین المللی مخالف شوروی یک عمل غیر قانونی و تجاوز نظامی خوانده شد، اما توجیه و تعبیر شوروی وطرفداران آن در سطح جهان، پاسخ به تقاضای حکومت افغانستان برمبنای تعهدات دوجانبه و منطبق به قوانین بین المللی بود. این توجیه وتعبیر در طول سالهای اشغال نظامی افغانستان ادامه یافت. پس ازآن و به ویژه پس از فروپاشی اتحاد شوروی دیدگاه ها و نظریات مختلف در میان مقامات نظامی وغیر نظامی روس های بازمانده از دوران شوروی پدید آمد. بسیاری از سیاستمداران مسئول و بسیاری از ژنرالان روسی که در تجاوز نظامی و جنگ افغانستان سهم داشتند، این حمله را محکوم کردند و آنرا یک تجاوز آشکار و خبط سیاسی ونظامی دولت شوروی پنداشتند.
نخستین زمینه های مساعد انتقاد از حمله نظامی شوروی در درون جامعه و دولت شوری پس از سیاست پروستریکا و گلاسنوست گورباچف در سالهای پایانی دهه ی هشتاد ایجاد شد: «اولین کسی که جرئت کرد کل عملیات را (حمله بر افغانستان) یک اشتباه غم انگیز و پر هزینه عنوان کند نویسنده گفتگوهای نیکیتا خروسچف بودکه در یک میز گرد تلویزیونی در جون 1988 دوماه پس از امضای قرارداد های ژنواین مسئله را بیان کرد. الکساندر بوین Alexandre Bovine وقایع نگار رسمی روزنامه "ایزوستیا"اعلام کرد:گسیل یکصد هزارنفر(نیروی نظامی)به افغانستان نمونه بارزاستفاده افراطی از زور توسط سیاست خارجی شوروی بود.»(23)
اداواردشواردنادزه عضو دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی و وزیرخارجه دوران گورباچف حتی قبل از فروپاشی شوروی در ماه اکتوبر 1989گفت: «ماعلیه ارزش های انسانی قرار گرفتیم و بزرگترین تخطی از قانون، حزب و نورم های مدنی خود را مرتکب شدیم. تصمیمی که چنین نتایجی را برای کشور ما ببار آورد، خلاف حزب و مردم اتخاذ گردیده بود» (24)
ژنرال بوریس گروموف آخرین قوماندان نیروهای شوروی در افغانستان حمله نظامی شوروی را تصمیم ناروا خواند: «برافروختن جنگ افغانستان یکی از نارواترین تصمیم های حکومت شوروی بود.»(25)
ژنرال محمود قارییف نیز حمله به افغانستان را گام ناروای زمام داران شوروی میخواند: «با قاطعیت میتوان گفت که در ارزیابی نهایی، گسیل سپاهیان شوروی به افغانستان گام ناروایی بودکه زیان عظیمی به خلقهای افغانستان وشوروی چه در عرصه بین المللی وچه در عرصه داخلی رسانید.»(26)
جمعی از استادان ومتخصصین علوم نظامی وسیاسی روسیه لشکر کشی شوروی به افغانستان را حتی متناقض به قوانین شوروی ارزیابی می کنند: «گسیل یگانهای منظم ارتشی به یک کشور همسایه در نتیجه رایزنی سری یک گروه انگشت شمار سیاستمداران و نظامیان را خاطرنشان سازیم که نادیده گرفتن قوانین شوروی در این مسئاله نمی تواند سزاوار هیچ چیزی جزنکوهش وسر زنش باشد.»(27)
پس از فروپاشی شوروی و پس از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق، میان جناح ها و فراکسیونهای مختلف این حزب نیز نظریات متفاوت درموردلشکرکشی شوروی بوجودآمد.درمیان بسیاری ازفراکسیونها، حلقه هاوعناصر مختلف حزب مذکور، ذهنیت کمک انترناسیونالیستی کشورشوراها جایش رابه تجاوزنظامی شوروی داد. حتی در میان جناح پرچم که در نتیجه ی تجاوز نظامی شوروی در محور حاکمیت حزب مذکور قرار گرفتند، دیدگاه ها و باورهای نو ایجاد شد. هر چندکه برخی درمیان این جناح وفراکسیون های مختلف حزب دموکراتیک خلق هنوز لشکر کشی شوروی را به افغانستان تجاوز نمیدانند. آنها با عینک وتوهمات آیدئولوژی همان دوران به یورش نظامی شوروی نگاه می کنند وآنرا کمک بی شایبه ی انترناسیونالیستی کشور کبیر شوراها در دفاع از انقلاب کبیر ثور و مبارزه با تجاوز و مداخلات امپریالیزم تلقی و تعبیر می نمایند. حتی برای آنها انتقاد وتقبیح تهاجم شوروی به افغانستان از سوی ژنرالان و سیاستمداران روسی در دوره ی پس از فروپاشی شوروی قابل قبول نیست. آنگونه که یکی از هواداران ببرک کارمل درجناح پرچم نظریات انتقادی روس هاراچه در موردحمله ی شوروی وچه در مورد رهبران حزب دموکراتیک خلق به خصوص در باره ی ببرک کارمل، ناشی ازشرایط بعد از فروپاشی و اضمحلال شوروی میداند و مینویسد: «اگر مایروف (ژنرال مایروف) این کتاب (در پشت پرده های جنگ افغانستان) را با همین متن در دهه هشتاد می نوشت پوستش راکاه پرمیکردند»(28)
تردیدی وجود ندارد که در داخل رژیم توتالیتر و استبدادی شوروی در دهه هشتاد هیچ مجال انتقاد از حمله به افغانستان نبود. وقتی ژنرال ن. و. اوگارکف رئیس ستادکل ارتش شوروی در یکی از نشست های دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی درروزهای مقارن به لشکرکشی شوروی اظهار داشت که: «این اقدام نا هنجاریهای بس بزرگی را درعرصه ی سیاست خارجی برای اتحاد شوروی بدنبال خواهد داشت؛ یوری اندروپوف (رئیس کی. جی. بی) با بریدن سخنان او خاطر نشان کرد: "ماکسانی داریم که روی جوانب سیاسی قضیه بیاندیشند. شما باید پیرامون جوانب نظامی قضیه بیاندیشیدکه چگونه وظایف محوله ی تانرا بهتر انجام دهید."»(29)
نه تنها ژنرالان روسی پس از فروپاشی شوروی از زشتی و نادرستی حمله شوروی سخن گفته اند بلکه ژنرالان افغان اعضای حزب دموکراتیک خلق وسیاستمداران این حزب نیز پس از زوال شوروی و سقوط حاکمیت حزب مذکور، لشکر کشی شوروی را تجاوز به کشور مستقل افغانستان خواندند. محمد نبی عظیمی از ژنرالان عضو جناح پرچم حزب و از هواداران ببرک کارمل، بخش سوم کتاب اردو وسیاست درسه دهه ی اخیر افغانستان را، تجاوز شوروی برافغانستان عنوان می کند. او در مورد حادثه ی روز 25 دسمبر 1978که نیروهای نظامی شوروی با بلند کردن "چوب دروازه سرحد" وارد حیرتان شدند در صفحه 220 کتاب اردو وسیاست می نویسد: «این یک لحظه ی بزرگ تاریخی بود. این به معنی اشغال، تجاوز و تهاجم یک کشور بزرگ به کشور فقیر و کوچک همسایه بود و ازهمان لحظات نخست نفرت و مخالفت هموطنان را بر انگیخت و سر آغاز فاجعه بود.» درحالی که ژنرال موصوف در سالهای این تجاوز یعنی سالهای دهه هشتاد میلادی نه از منتقدین و مخالفین این تجاوز بلکه از ژنرالان برحال وفرمانده نیروهای دولت حزب دموکراتیک خلق بود. اگر ژنرال عظیمی درهمان سالها، به جای کمک انترناسیونالیستی کشورکبیر شوراها از تجاوز نظامی سخن می گفت، وآنچی را که درمورد سرمشاوران شوروی و جنگ روس ها و درباره ی نجیب الله آخرین رهبر حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در کتاب "اردو وسیاست" نوشت، درآن دوران می نوشت، او را نیز "خاد" و حکومت حزب دموکراتیک خلق به جای اعطای رتبه ومقام ژنرالی بسوی زندان وکشتار گاه میبرد. حتی ببرک کارمل پس از برکناری خود از رهبری حزب دموکراتیک خلق وحکومت این حزب دیدگاه منتقدانه در مورد لشکر کشی شوروی پیداکرد. او در سالهای پسین، از تجاوز و اشغال شوروی سخن گفت. کارمل خود را قربانی این تجاوز واسیر دست مشاوران شوروی خواند که به گفته های او درمصاحبه باخبرنگار روز نامه روسی "ترود" (کار) در فصل پیشین اشاره گردید.
توجیه حقوقی تجاوز نظامی شوروی:
صرف نظر از دیدگاه ها و باورهای مختلف در مورد لشکر کشی شوروی و صرف نظر از انگیزه ها وعوامل امنیتی، آیدئولوژیکی وسیاسی اتحاد شوروی در این یورش نظامی، یکی از نکات اصلی و قابل بحث، جنبه حقوقی و قانونی این لشکرکشی است. آیا هجوم شوروی به افغانستان مبنای حقوقی داشت؟ آیا این حادثه تجاوز بود یا کمک شوروی بر مبنای در خواست وتقاضای رسمی دولت افغانستان؟ آیا ادعای شوروی درمورد اعزام نیرو به افغانستان با معیارها و ضوابط بین المللی وحقوق بین الدول همخوانی و مطابقت داشت؟
آنچی راکه شوروی ها و حاکمان حزب دموکراتیک خلق در توجیه حقوقی و قانونی حمله نظامی عنوان میکردند به توافقنامه ی پنجم دسمبر 1978میان کابل و مسکو و ماده 51 منشور شورای امنیت ملل متحد بر میگشت. هنوز آنهاییکه به درستی وحقانیت لشکر کشی شوروی باور دارند، توافقنامه ی مذکور و ماده 51 منشور ملل را مبنای حقوقی حمله نظامی شوروی تلقی می کنند.
مهم ترین مطلب مورد استناد در توافقنامه دسمبر 1978به ماده چهارم این توافقنامه بر میگردد که در آن گفته می شود: «طرفین عالیین متعاقدین به تأسی از روحیه ی دوستی وحسن همجواری ومنشور ملل متحد به مقصد تأمین امنیت و استقلال وتمامیت ارضی دوکشور با هم مشورت نموده وتدابیر مناسب را به موافقت جانبین در زمینه اتخاذ خواهند کرد. به منظور تقویت قدرت دفاعی، طرفین عالیین متعاقدین انکشاف همکاری رادرساحه نظامی به اساس موافقتنامه های که بین شان عقدشده، دوام خواهندکرد.»
درماده51منشورملل متحدکه دستاویز دیگر شوروی ها از زاویه ی حقوقی قضیه بود، می آید:«درصورت وقوع حمله مسلحانه علیه یک عضوملل متحد تا زمانیکه شورای امنیت اقدام لازم برای حفظ صلح و امنیت بین المللی را بعمل آورد هیچ یک از مقررات این منشور به حق ذاتی دفاع از خود، خواه فردی یادسته جمعی لطمه وارد نخواهد کرد. اعضاء باید اقداماتی را که در اعمال این حق دفاع از خود به عمل می آورند فوراً به شورای امنیت گزارش دهند. این اقدامات به هیچ وجه در اختیار و مسئولیتی که شورای امنیت برطبق این منشور دارد و موجب آن برای حفظ واعاده صلح و امنیت بین المللی و در هر موقع که ضروری تشخیص دهد اقدام لازم بعمل خواهد آورد، تاثیری نخواهد داشت.»(30)
اما پرسش مهمی که حتی در رویکرد به منشورملل متحد و توافقنامه ی دسمبر 1978 میان شوروی و افغانستان مطرح می شود، مشروعیت لشکر کشی شوروی در پیوند و انطباق با توافقنامه ی مذکور و ماده 51 آن منشور است. صرف نظر از مشروعیت وعدم مشروعیت دولت حزب دموکراتیک خلق، پرسش های مهمی که هیچگاه پاسخی به آن داده نشد این است که آیا شوروی اسناد و شواهد تقاضای دولت افغانستان بریاست حفیظ الله امین را مطابق ماده 51 منشور ملل به شورای امنیت ارائه کرد؟ آیا حکومت امین به حیث عضو سازمان ملل وقوع حمله مسلحانه خارجی را به شورای امنیت ملل بااسنادو مدارک گزارش داده بود؟ آیاحکومت مذکور سازمان ملل را در جریان اقدام خودمبتنی به تقاضای نیروی نظامی از شوروی غرض مقابله با تجاوز مسلحانه ی خارجی گذاشت؟
محمدقاسم فاضلی از متخصصین حقوق وعلوم سیاسی افغان هرگونه توجیه حقوقی و قانونی حمله شوروی را بی بنیاد و قابل تردید میداند. اومعتقد است که حتی این حمله باتوافقنامه دسمبر 1978میان طرفین شوروی و افغانستان سازگاری ندارد. وی می گوید:«اگرحمله ی نظامی شوروی بر مبنای توافقنامه ی دسمبر 1978 باشد، می بینیم که این حمله، حکومت برحال و موجود آن وقت را سرنگون کرد. این خود از لحاظ حقوقی قابل اعتراض است که شوروی ها اولین کاری که کردند، امین را از بین بردند. واین کار تناقض بین ادعا و عملکرد آنها را نشان میدهد. ادعای شوروی با موازین ملل متحدهم موافق نبود. هر سال این لشکرکشی در سازمان ملل محکوم می شد. در سال 1981 محکمه دایمی ملل متحد درستهکهلم دایر شد و در آنجا نیز لشکر کشی شوروی مغایر منشور ملل متحد تلقی گردید. این محکمه مطابق قوانین ملل متحدغرض غوروفیصله در مورد برخی نزاع هادایرمی شود. دراین محکمه برخلاف ادعای شوروی ها در مورد حمله نظامی شان مبتنی به منشورملل متحد،آن حمله یک عمل تعرضی از یک کشور مستقل به کشورمستقل دیگر خوانده شد.»(31)
محکمه ی دایمی ملل متحد برای بررسی قضایای مهم جهانی در 4جولای 1976 اولین باردرشهرالجزیره تأسیس گردید. مؤسس آن سناتور ایتالوی لیلوباسو میباشد. این محکمه قضایای مختلفی چون صحرای غربی، فلیپین، ارجنتاین، ارتیره وسلوادور و افغانستان را پس از تجاوز شوروی مورد بررسی قرارداده است. این محکمه در مورد افغانستان شش جلسه را در شهر ستهکلم پایتخت سویدن در اول می 1981دایرکرد. در آن وقت ریاست محکمه را مؤرخ یوگسلاوی" ولادیمیردیری تریر" به عهده داشت و 14تن دیگرعضو محکمه بودند . در این محکمه که سه روز دوام کرد شوروی ها متجاوز خوانده شدند و محکمه خواهان خروج قوای آنها گردید.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور