آرشیف
ضـــرورت نـــو سازی نظام سیاسی در افغانستان
دکترصاحبنظر مرادی
نظام سیاسی کارا ومردم پسند درهرجامعه ای حیثیت لکوموتیف یا محرک پرتوان جامعه درسیربسوی آینده وسعادت آفرینی مردم درهمگامی باکاروان پیشرو زمان را دارد. افغانستان با پیشینه تاریخی وره آورد فرهنگی مثمری که دارد، متاسفانه تاهنوز (درقرن بیست ویکم) درکوچه های بن بست محصول عقب ماندگی نظام سیاسی ته وبالا میرود؛ و راههای خروج وگذار از ورطه سهمگین عفب افتاده گی قرون وسطایی، حادثه سازی، بحران افزایی و اینهمه ناسازگاری ها را رانمی یابد. چونکه هنوز نتوانسته است نظام سیاسی، عدالت گرا، ملی ومردم پذیر را شکل بدهد. نظام مونوپولیست (تک قومی وتک گروهی) باخصلت عقب افتاده طایفه محوری راه های جذب یاری وهمکاری گروههای دردمند اجتماعی وفرهنگی رابروی خود بسته است وکشوررا گویی به جزیره جدا مانده ازتمدن جهانی درآورده است. راه برون رفت ازین ورطه مهلک شهامتی به پهنای ایمان دربرابر انسانیت، روح وطندوستی وروان مردم سالاری وترک روانهای بیمار وناسالم ازامراض تک رویها و مردم ستیزی میخواهد. میشودبارعایت اینها وجایگزین نمودن روح تحمل وهم پذیری ورعایت اصلهای همزیستی کشورسعادتمند بوجود آورد، ورنج سده های متمادی مردم باشهامت این سرزمین رابه تیمارگری نشست وخود را ازخجلت تاریخ نجات بخشید.
شرط ملت سازی درافغانستان پس ازتعریف مشخص ازحدوداربعه کشور، یعنی تثبیت جغرافیای معین بامرزهای شناخته شده بین المللی، وتامین فضای مناسب همزیستی مسالمت بار اقوام کشور بارعایت نورمهای شهروندی همه اقوام است. این فضارادولتی بوجود آورده میتواند که خودبراساس پذیرش دموکراتیک مردم برویت یک قرارداد شفاف میان طیف های اجتماعی کشوربوجود آمده باشد. طبیعیست چنین دولتی نمیتواند ممثل منافع قوم خاص ومطابق نظریه آقای احدی"اقلیتها باید هویت پشتونی دولت افغانستان رابپذیرند" تحمیل کننده نظریه پذیرش هویت قوم خاص ازجانب سایراقوام افغانستان باشد.
نظامهای درهیئت ساختاری سلطنت، جمهوریت خاندانی، جمهوری دموکراتیک چپ گروهی، دولت اسلامی مجاهدین، امارت وخلافت اسلامی طالبان وجمهوری ریاستی آقای کرزی هیچکدام ممثل منافع عام مردم افغانستان درتنوع وتعدد آنها نبوده اند، وچون آب جوی به همان مسیری رفتند که ازاجدادخویش به ارث گرفته بودند. دولتهای نامبرده واضحاً درراستای هستی یکی و وزمینه سازتسلط تاریخ وفرهنگ آن بردیگران بوده اند وکشورراازهرجهت دچارفقردهشتناکی نمودند.
ضرورت نظام سازی درافغانستان آنسان که بایست باشد، موضوع بحث سده ها وسالهاست، نه یک سوال احساساتی، جانبدارانه، من درآوردی وخلق الساعه. اما با تاسف این ضرورت حیاتی طی اینهمه سده ها وسالها توام با حادثه های تکان دهنده درافغانستان گوش شنوایی نداشته است. سالهای که درجهان دیگر وحتی درسطح همسایگان ما با دست آوردهای ژرف وعمیقی همراه بوده است، امارهبران دولتی ما طی این سالها دربسترپندارهای توهمی قبیله باورانه غنوده اند وهذیان حاکمیت طایفه ای نشخوارکرده اند، ومناظرمرگ وتباهی مردم رابه تماشا نشسته اند. برای ما طرح مسئله بادید انسانی بخاطرپایان بخشیدن به رنج وشقاوت طولانی مردم افغانستان اهمیت دارد که جهان وکشورهای همسایه بااستفاده ازعوامل بحران پرور در کشور از نیرو وتوان مردم ما استفاده های ناجایزوابزاری نموده اند.
برای تاسیس نظام سیاسی مردم گرا درافغانستان علاوه برتوجه عمیق برعوامل خارجی وحل چالشهای شناخته شده باهمسایگان مداخله گر پایه اصلی مسئله برحمایت مردم ازنظام سیاسی ومشارکت آنها درپروسه های مدنی استوار میگردد. یعنی شهروندان کشور بایست طرفیت ومسئولیت انتخاب مسئولان وکارگزاران حاکمیت راداشته واموراجرایوی آن را خودبدست گیرند، وبخاطربکارگماشتن شایستگان دربدنه های اداره دولتی وتبارزاستعدادهای ملی دروازه حاکمیت را بروی مردم بازنمایند. بایست در نظام اداری وسیاسی کشورمطابق فرهنگ انسان متمدن منسوبیت قومی، مذهبی وجغراقیایی شایستگان باعث عقیم گردیدن توان وانرژی خدمتگذاری به مردم وشگوفایی جامعه نگردد. برای برپایی چنین نظام سیاسی و تمثیل اراده ملی درساخت وسازآن راهی بجز تمسک به آراوحمایت مردم وجودندارد. چنین خواسته ای باموجودیت نظام مردم سالار ومتعهد به منافع ملی وباجلب مشارکت ملی در راه اندازی انتخابات عادلانه برای توظیف وفعال نمودن مهره های اساسی قدرت میسرگردیده میتواند.
مشارکت مردم درنظام سیاسی کشورنبایست به شیوه های گذشته بامغالطه های عوام فریبانه، تفننی، ادواری ومقطعی ودرسطح سلیقه ها ونیات بلندپایگان دولت اشتباه گرفته شود، بلکه شیوه مردم سالاری بایست با تسجیل درقانون اساسی کشور بطورمستدام عمل نماید. قانون بایست طوری تنظیم گردد که مظاهربرتری جویی گروهی، قومی، زبانی، مذهبی، جغرافیایی یکی بردیگری وفکرپذیرش تبعیت مردم ازجانب تسلط خواهان، مجال تبارزنیابد وجای همه اینها راواژه "مردم" وحق شهروندی پرنماید.
مردم سالاری ماهیتاً باتمرکزیاانحصارقدرت توسط گروه خاصی قابلیت انطباق نمیابد؛ یا بعباره دیگرتوافق استبدادوعدالت ازمحالات عقلی انسانها اند، زیرادرنظام غیرمتمرکزلزوماً قدرت بایست به مردم تعلق بگیردوگروههای مختلف مردم اجزای متشکیله، مستقل ومرتبط دولت مردم گردان باشند.
یکی ازراههای موثربرونرفت از بن بستهای مستدام اجتماعی وسیاسی دولتها درافغانستان درتعویض میکانیزم وتغیردادن درنحوه کارها وبرگزیدن شیوه واشکال جدید درفرایند فعالیتهابسوی آینده ونگرش تازه بسوی دولت معاصر مردم پذیرمیباشد. کشورهای پیشرفته جهان مراحلی ازخامیها وکم تجربگی ها رادرابعاد مختلف حیات ازجمله درراستای نظم واداره دولتی، حل چالشهای اقتصادی، هویتی واجتماعی خود تجربه نموده اند؛ تا موفق بدریافت اصول وضوابط کارسازدرپیریزی نظام سیاسی کاراگردیده اند. توجه باین مسئله برای کشوری چون افغانستان که بارشته های سنتی درتمام ابعاد هستی خود پیوند دارد، وسالها ازسنت گرایی وتحمیل مناسبت قبیلوی رنج میکشد، امرضروری ورسالتمندانه ارزیابی میگردد.
دموکراسی که درتعریف بدیهی خویش حکومت مردم برمردم تعبیرگردیده، بایست به قوام ونهادینه گی برسد به سطوح پائینی جامعه گسترش عمودی وافقی بیابد. باتجدید نظردرساختاراداری ولایات که براساس جغرافیا، اقتصاد وزمینه سازی های جلوگیری ازتلف شدن امکانات مادی وبرعکس امکانیت آفرینی جدیدی استوارباشد، باانتخاب والی هاومسئولان ولایتی ازسوی مردم وصلاحیتهای اجرایوی وبودجوی زمینه مشارکت مردم درساخت وسازنظام وبازسازی کشورفراهم گردد. نظام مستبد وتوتالیتر باانتصاب گماشتگان خوددرسطوح مختلف اداره ایالات که هنوزهم براوضاع مسلط است، برای زندگی عملی مردم افغانستان نه تنها موثریتی بجانگذاشته است، بلکه ناکارا، ویرانگر وزیانبار واقع شده است. بگذار حتی درمناطقی که جنگ جریان دارد مردم حق داشته باشند برای پایان دادن به جنگ والی وولسوال شان راخودانتخاب نمایند.
اگرمسئولان وروشنفکران افغانستان برای تحقق برادری وطرح وطن آباد ودارای نظم وهمگرایی ملی فکرکنند، میکانیزم پیریزی یا نوسازی نظام بادید مشارکت ملی ازهمین طریق میسراست، اما اگربازهمرهبران قبیله گرا برای تسلط نظام قبیلوی وتحمیل هویت خویش بردیگران اصرارنمایند، قضیه بازهم ابعاد پیچیده ونوینی خواهدیافت وما فرصتهای بیشتری راازدست خواهیم داد.
چنین ساختاری درمناسبات داخلی مردم با عقبگرد رشد اجتماعی وهم درمناسبات دولتهای افغانستان باهمسایگان اثرات زیانبار واستخوان شکنی رابرماتحمیل نموده است. تکرارمکررات برای انسان معاصرافغانستان امردرست وشایسته درک وبرداشت ازمایلزم حیات قرن بیست ویکم نمیباشد. قومگرایی، فرورفتن درقعرسنت های اجتماعی، وابستگی به دولتهای بیگانه، پرورش عصبیتهای تباری، هنجارشکنی، خشونت های جنسیتی، نقض حقوق بشر، زرع وقاچاق موادمخدر، عدول ازمقررات ومیثاقهای جهانی، هویت دشمنی تاریخی بامردم، تخریب وسرقت آثارفرهنگی، قتلهای دسته جمعی، آدم ربایی، کشتاراتباع ملکی خارجی، ادامه سوء تفاهمات وناسازگاری باهمسایگان ومسایلی ازین قبیل بامدیریت قبیله سالاران وتمرکزگرایان افغانستان رادرپیشگاه جامعه بین المللی هویت ناصواب داده وازفرهنگ ومنشهای انسانی هموطنان ماچهره زشت وناخوشایندی کشیده اند، وافغانستان راسده هاازهمراهی وهمرکابی باتمدن معاصرعقب نگهداشته اند. ازین رو افغانستان به نوسازی نظام مردم پذیروحلال اینهمه کشیده گیها نیازمبرم وبنادین پیداکرده است. چنین پدیده های منفی وخجالت آورموجب گردیده است تانسل جوان امروزی مادرکشورهای مختلف جهان ازاظهار هویت "افغانی" بشرمند وازآن انکارکنند. این ها همه مارابرای نگرش تازه بسوی حیات معاصرودریافت کاروان پیشروزمان ناگزیرمیسازند.
اتحاد بین المللی درمبارزه علیه تروریزم نیزساختار یک نظام جدید رابرای حل بن بنستهای افغانستان دراهداف حمایتی خودازین نظام سیاسی کشورتعهد نموده است. به نظرکارشناسان سیاسی امریکا "یک ساختارسیاسی غیرمتمرکزواقع بینانه ترین راه حل رابرای طرح پایدار فراهم کرده ویک دموکراسی قابل قبول برای افغانها راتامین خواهد نمود. درعین زمان غیرمتمرکزسازیDecentralization تمایلات جاه طلبانه افراطیون درزمینه تامین کنترول برکل کشورازطریق کتنرول سهل الوصول برپایتخت رابی اثرمیسازد."
حالاجامعه افغانستان همان کشوردربسته زمان سلطنت ظاهرشاه ویاهم جمهوری سردارداود نبوده ومردم درجریان چنددهه افت های پیهم سیاسی بانظامها وشیوه های حکومتی گوناگون جهان شناخت ومعرفت تحلیلی حاصل نموده اند. درین زمان فقط شوینیستهای عظمت طلب وافراطیون مذهبی هستند که باراه اندازی هیاهوی گویا وحدت افغانستان ازیک اداره سلطه گرمتمرکزحرف میزنند. حالا مردم افغانستان بشمول همین گروهها میدانندکه برسمیت شناختن نظام غیرمتمرکزمبتنی برتنوع افکاروعقایدسیاسی، اندیشه کشورسازی افغانستان را با راهبرد سلطه قومی آنهاوافراط گرایی اسلامی سالهابرهم زده وبازهم برهم خواهد زد. درینجا هدف ازنیک وبدجلوه دادن قبیله دروجودصرفاً پشتونها نیست، بلکه هرحکومتی که درنظام کثیرالاقوامی افغانستان ثقل کمی وکیفی آن مربوط بیکی ازاقوام بوده وبرنامه نگرش مسئولانه نسبت به سرنوشت دیگران راازدستورکارخود براندازد، ویا برتوسن خیالات و افکارمتداول دولتداری سنتی به یک تازی وتک محوری قومی ادامه دهد، خواهی نخواهی تاآخرخط یکه وتنها خواهدرفت و موردحمایت سایر گروههای قومی قرارنخواهد گرفت.
درخلال قرن بیستم تاجیکان درافغانستان دوباربراریکه قدرت تکیه زدند، هرچندزمان وشرایط بحرانی وکوتاه مدت حکومت آنها مجال مقایسه کردن آنهاراباحکومات بیشتراز250 ساله قبیلوی پشتونها عادلانه نمینمایاند، امابهردلیلی که بود غیرتاجیکها ازین حکومات فاصله گرفتند وباشعارحق خواهی ازین دولتها فاصله گرفتند، وزمانی هم که دردولتهای ایتلافی آقای کرزی افراد این گروههای قومی خود به تصدی وزارتی گماشته شدند، ازراس تاذیل آن وزارت رادرانحصارتنظیم جهادی، یاگروه سیاسی وقومی خود درآوردند، این یک تجربه ظاهراً کم اهمیت ولی درمضمون خود دارای عمق معنایی فراوانست، که بایست مضمون آنرا جداً موردغورومداقه قرارداد.
ازسوی دیگروقوع کودتاهای فراوان وعمدتاً باتصرف پایتخت وترویج این فکرکه هرکسی مرکزراباخودداشته باشد، کنترول کل کشورراباخودارد، دوام وثبات سیاسی حکومت متمرکزرادرافغانستان پیوسته برهم زده است.
ماطی نیم قرن اخیرشاهد راه اندازی کودتای 26سرطان 1352توسط سردارمحمدداود پسرعموی ظاهرشاه واعلام نظام جمهوری، کودتای سرخ کمونیستی در7ثور1357 واعلام جمهوری دموکراتیک افغانستان، کودتای درون گروهی امین برضد تره کی درمیزان1358، کودتای 6جدی1358 توسط جناح پرچم برهبری ببرک کارمل وحضورنظامی شوروی برافغانستان وبه نحوی کودتای درون حزبی توسط داکترنجیب الله وبرگشت به نظام سیاسی جمهوری افغانستان بحمایت روسها درسال1365، کودتای جنرال شهنوازتنی وزیردفاع برضد داکترنجیب درزمستان1368 وچندین کودتای شکست خورده دیگر بوده ایم. این کودتاها همواره بابرنامه ریزی تسلط برحکومت مرکزی راه اندازی شده اند، و باگذشت یکی دوروزازسوی ارگانهای مرکزی دولت وباتبعیت ازآنها درولایات موردحمایت قرارگرفته اند.
همینطور شکست نظام درمرکزکشور، فروپاشی بلاقید وشرط آن رادرکل کشورفراهم نموده است. چنانچه سرکوب حکومت خودکامه طالبان درسال1380 درمرکز، به موجودیت حکومتهای محلی آن درولایات به آسانی پایان داد. تداوم چنین نحوه حکومتداری درمواقع خطربرای کل کشورتهدید مرگباری رامتوجه تمامیت ارضی افغانستان میسازد. پس بی ثباتی وواخلال امنیت همواره به نطقه ثابت وآسیب پذیربنام دولت متمرکزی نیازدارد، که راه آن ازگذرگه سیاستهای سلطه جویی میگذرد. اینها نمونه های ملموسی اند که حکومت متمرکز درافغانستان یک کارگاه مناسب برای چرخانیدن جامعه چندین نهادی بسوی آینده نمی باشد. کمااینکه درطی 250 سال دولت مرکزی همواره ازسوی مدعیان چنین ساختاری توسط قبایل مختلف شریک حاکمیت با مبارزه برادران سدوزایی وبارکزایی وسایرلایه های قبیلوی برهم زده شده است.
بدون فراهم نمودن شرایط اعتماد سازی میان لایه های فرهنگی وقومی افغانستان وفقدان آماده گی روحی وروانی درتحمل وهمگدیگرفهمی گروههای اجتماعی وسیاسی بخاطرازسرگیری تجربه نظام سازی قابل قبول برای همه، هرگونه تلاش برای ادامه شعاردولت متمرکزدرکشورچون آب درهاون کوبیدن است، وبی تردید افغانستان رابسوی تراژهای فروپاشی تهدیدمیکند.
ازسوی دیگررفتن بسوی نظام آینده باراهکارهای کهنه وازکارافتاده ممکن هم به نظرنمیرسد. اگراقدامات سرکوبگرانه دولتهای گذشته به شیوه کشتارهای گروهی باند امین- ترکی، اشغال شوروی که درآن مردم غیرپشتون رابنام اشرارقلمدادکرده بودند وهمواره برقریه وخانه آنان بمب میریختند، وحاکمیت خون آشام طالبان که مردم رابصورت کتلوی ّبه کشتارگاهها بردند، بازهم نتوانستند تنوع قومی راافغانستان نابود سازند، ویک دولت دلخواه متمرکز ومسلط براوضاع عمومی رابوجود بیاورند. پس ازین هم بعید به نظرمیرسدکه اداره تک قومی ولوبحمایت تعدادی ازکشورهاازعهده این نیات عقب روانه بدرآید. چنینین تلاشی نه تنها فوق العاده غیرواقعبیانه است، بلکه یک هدف اخلاقاً غیرمجازوغیردموکراتیک رادنبال میکند. تخریب سیاسی مناطق ازطریق تضعیف ظرفیت دفاعی آنان بوسیله حمله برمشروعیت آنان وبا چسپانیدن برچسپهای جنگ سالاروتفنگ سالاربه رهبران مجاهداقوام کشور، رغبتی رادرمیان شهروندان خارج ازشهرکابل برای حمایت ازاداره آقای کرزی برنیانگیخته است، بلکه آنهاراازین دولت بگونه ملموسی آزرده ساخته است.
متمرکزسازی درطول تاریخ همواره ابزاری برای اختناق وبحران اعتمادقومی بوده است. دعوت کردن ازمناطق برای حمایت ازیک دولت قویاً متمرکز به معنای دعوت ازآنان برای صرف نظرکردن ازحقوق شهروندی، هویتی وخودمختاری فرهنگی، مذهبی وقومی شان صرفاً دربدل وعده های لفظی مبتنی براحترام به حقوق ایشان خواهدبود. حالا مردم افغانستان چنین اعتمادی رانسبت به گرداننده گان حاکمیت ازدست داده اند. مردم افغانستان امروزدرمحلی قرارندارند که ازدرسهای تاریخ پرماجرای گذشته شان چیزی ندانند، وطنین شلاقهای جان شکن طالبان قومگرا آویزه گوشهایشان نباشد.
دولت کرزی که تحت سرپرستی جهان درکنفرانس بن پس ازوقوع فاجعه های خونباری درکشوربوجود آمد، خودچیزهای دیگری رادرمکتب قبیله سالاری، امابنام دموکراسی وجامعه شهروندی ودرحمایت ازدنیای متمدن غربی ومطبوعات به مردم آموخت، که بازگویی آنها فرصت مساعدی میخواهد. اصولاً میبایست اولویت درجه یک حکومت افغانستان جستجوی راهها وشیوه های میبود که اعتمادبین جامعه انقطاب یافته قومی افغانستان راباشیوه های تلطیفی وانسانگرایانه احیاء میکرد، واوضاع تنش آلود وخونچکان ناشی ازضرب وشتم طالبانی رابانرمخوییهای یک رهبرمسئول رام ونسکین میبخشید. برعکس، تلاشهای این دستگاه فسادپرور که اصلاً ازمسئولیت چیزی نمیدانست درپناه مشاوره عناصرمتعصب وشوینیست، برای ممنوع قراردادن عناوین هویتی قومی چون(تاجیک، ازبک، هزاره و…) وحذف آن ازورقه های شناسنامه وزارت داخله ودرعوض درج اجباری آن بنام "افغان" وضرب وشتم دانشجویان برای برافراشتن لوحه های دانشگاههای کشور باکاربرد نام "دانشگاه" و"دانشکده" وپافشاری لجوجانه براقدامات برای کنترول کامل برمناطق کشور، چنان عکس العملی برانگیخت که حاکمیت اورادرپناه اتحادنیرومند بین المللی صرف نظرازشرارت طالبان، تضعیف وپرستیژ دولت اورابه سراشیب افول مرگباری رهنمون گردانید، ومردم حمایت خودرابصورت کامل ازین دولت سلب نمودند ودیگرآنرا مشروع نمیدانند.
درکشوری که ما دربیان دردهای عدیده خودازناهمواریهای نظامهای مردم ستیزآن دچارکلالت زبانی میشویم، درصورتیکه همزبانی درمیان دست اندرکاران ساختاردولت داشته باشیم گفتنی هستیم که که بایست باتکیه برتجارب غنامند ملی درعرصه دولتداری ناکام، ازایدیال ادامه همچو نظام متمرکز که هرگزقدم به صحنه عمل نماند وپس ازین نیزنخواهدگذاشت، به سود یک روش غیرمتمرکزمردم گراگذارنمود. جامعه ما باتوجه به انبوه دشواریهای که دارد، نیاز به ایجاد سیستم سیاسی دارد که ضرورتهای اقتصادی، فرهنگی، تاریخی وسیاسی همه مردمان وبخشهای کشوررابا فرمول واگذاری مسئولیت وظایف خدماتی درراستای کار دولتی را حل نموده بتواند. مکث برتقویه یک حکومت نامنهاد غیرموثر بنام های که تاکنون تجربه شده اند، مشکلات گسترده وانجام ناشده ماراحل نخواهدکرد وروابط ومناسبات بد قومی رادرکشور بحیث یگانه دست آورد خودبدتروپیچیده ترخواهد ساخت. رویکرد به وجدان بلورین ملی وانسانی ازما میطلبد تادرافغانستان ازیک دهشت دلگیرخودمحوری به مسایل سرنوشت ساز به یک فضای بازو بزرگ سیاسی درگزینش نظام مردم سالار درمطابقت باعرف جهان معاصرگذارکنیم، ودرین مسیرگامهای بلند وطندوستانه وشجاعانه ای برداریم.
تعویض درقانون اساسی، بازسازی چندنهاددولتی وواردکردن چند رفرم واصلاحات به معنای نوسازی دولت نیست، وچنین اصلاحات سطحی همواره درسطح پایتخت ومحیطهای روشنفکری باقی میماند، هدف ازنوسازی نظام، ساختارسرازنو باحل ریشه ای قضایای کشوردرمتن راهکارنظام سیاسی میباشد. بایست حکومت به پایگاه مردم کشانیده شود، ازحضورایشان رای، مشروعیت وصلاحیت بگیرد، آنسان که بتواند به مجموع مشکلات برشمرده شده راه وچاره هابیاندیشد، وکشوررادرمسیرارتقا وپیشرفت بخوبی رهنمون گردد.
انکشاف دولت مبتنی برقانون اساسی درجوامع پیشرفته بخصوص اروپا درقرن هفدهم آغازگردید. مفکوره دموکراسی جدید، سه عنصرمرکزی ذیل رادربرمیگرفت: محافظتProtection، سهمگیریParticipation ،وفراگیری Inclusion. اصطلاح محافظت درینجا بادولت لیبرال، استقلال قوه ها سه گانه وحکومت پارلمانی وابسته است. منظورازسهمگیری، اشتراک تمام مردم درپروسه سیاسی وتشکل احزاب وحرکتهای کارگری(صنفی)میباشد وبحث فراگیری به تفویض حقوق اجتماعی وایجاددولت مبتنی بررفاه اجتماعی(همگانی)برمیگردد.(1 )
چنین حکومتی راکه متکاهای واقعی دموکراتیک دارد ومورد حمایت مردم نیزاست؛ نمیتوان براثرباد وباران حادثه هاازمیان برداشت، وباز اراده قلدران رابرجامعه حاکم گردانید. تعویض ساختارنظام سیسی به معنی بریدن ازگذشته درهمه مضمون آن نخواهدبود، زیرا همه چندوچون گران ساختاردولت- ملت برای پاسداری ازارزشهای تاریخی وفرهنگی خوددربرابرناقضین هویت وفرهنگ ملی نیزهمواره به دعوابرخاسته اند، وحفظ وانکشاف عناصرپسندیده فرهنگی راهمواره مطمح نظر داشته اند. قطع علاقه نسبت به گذشته بازهم مارادرسراب چالشها سرگردان خواهد نمود وموجبات نارضایتی مردم وسرانجام دشواریهای غیرمتصوره رافراهم خواهدساخت. آنچه بحیث عوامل پرورش بحران درکشورشیرازه ونظم زندگی مردم رابرهم زده است. رویهمرفته دولت بایست باین قضایاتجدیدنظرنموده ومنطقاً شهامت پذیرش واقعیتهای بالاوپیشنهادهای ذیل رادررویکرد به شیوه مردم سالاری وبخاطردفاع ازحق زنده گی مردم داشته باشد:
1- اتخاذ روشهای موثرومتمدنانه درجهت تربیت اجتماعی مردم بخاطر تعویض ساختارنظام قبیلوی، اصلاح ذهنیت قبیلوی بحیث دیواری دربرابر تجدد وتمدن، وتوجیه آنها درجهت ملت سازی معاصر. تحقق این مامول کاریک سال ودوسال نبوده وناگزیر روند تدریجی وتاریخی رابایست ازسربگذراند، این پروسه بایست قبل ازهمه درمیان قبایل آغازگردد.
2- مسکون نمودن زندگی کوچیهاوتعویض شیوه اقتصاد عقب افتاده وناپایدارمالداری بدوی تحت برنامه های علمی درساحه دامپروری باایجادفارمهای مالداری وزراعتی. براساس این برنامه دیگرمنازعه ای بین اهالی مسکون و کوچی هادرنقاط مختلف کشوروجودنخواهد داشت. براساس برنامه اسکان کوچی ها، آنهاازغربت وآواره گی همیشگی نجات مییابند، واقتصاد بدوی آنان درپرتوراهبردهای تخصصی معاصر شکل موثر و سودمند بخود خواهدگرفت ورشدخواهدکرد.
3- حل مسایل سرحدی باپاکستان ازطریق عذرخواهی ودعاخوانی وبرادرخوانده گی رهبران ممکن نمیباشد، بنابرآن دولت افغانستان درصورتیکه نتواند باتقویه نیروهای رزمی خود، توانایی اعاده سرزمینهای موردمنازعه رابدست آورد، که چنین آرزویی تحقق پذیرهم نخواهدبود، پس لزوم دارد تاسرحداتی راکه امیرعبدالرحمن خان پدرقبیله گرایان به روسها وانگلیسها بخشیده است، مثل سایرمیراثهای سیاسی اوبرسمیت بشناسد.
درمورد خط دیورند که پس ازتشکیل پاکستان درسال1947 عامل تیره گی درمناسبات سیاسی ما باپاکستان بوده است، وباآغاز جهاد علیه ارتش سرخ شوروی درسال1978 که براساس آن حریم سرحدی کشورنقض گردید، وزمینه سرویها ومداخلات پاکستان رادرافغانستان مهیا نمود؛ وبا پیروزی دولت مجاهدین درسال1992 مداخلات پاکستان صورت عریان ترگرفت، ودرعقب آن تحریک طالبان بخاطرساقط نمودن دولت اسلامی مجاهدین درپاکستان ساخته شد وتحت هدایت سازمان استخبارات آنکشوربه افغانستان مارش داده شد، همه محصول معضله سرحدی دیورند وپشتونستان خواهی مقامات افغانستان طی نیم قرن گذشته بوده اند. درقبال این شعارهای غیرعملی خونهای فراوان فرزندان همه اقوام کشورطی اینمدت بصورت متوالی ریخته شده است واین درامه هنوزادامه دارد.
اکنون که وضع سیاسی درمنطقه وجهان تغیرفاحشی یافته است؛ تعقیب آنهمه برنامه های پشتونستان خواهی برای جامعه درحال نقاهت جنگی افغانستان بحکم طنز ومضحکه درآمده است. دولت افغانستان بایست ذهنیت اجتماعی وموقف سیاسی پشتونهای آنسوی دیورندرادرقبال مسایل مورد نظربخوبی مطالعه نماید وباید وشاید مسئله رابدرستی بداند. قراین نشان میدهد که اقوام آنسوی خط دیورند بخاطرخواب وخیال قبیله سالاران افغانستان آماده پذیرش هیچگونه ریسک سیاسی ازسوی اسلام آباد نیستند، وترجیح میدهند تابا توجه به سطح رشد اقتصادی کشورپاکستان زنده گی آینده خودرایکجاباسندوپنجاب درتحت چتراتومی پاکستان ادامه دهند. اکنون زمان پخش "شعار داپشتونستان زمونژ" ازحنجره رادیو کابل گذشته است، پشتونهای آنسوی مرزکه نسبت به همزبانان خویش دراینسوی مرز مقداری دچارتحولات کمی وکیفی شده اند، نمیخواهند دربدبختیهای اقوام اینسوی مرز که اصول حرکت اینهابسوی آینده برایشان تردیدآمیزبه نظرمیرسد، شریک شوند. با توجه به بروزچنین تحولاتی پخش نمودن شعاریکطرفه(پشتونستان خواهی)ازسوی کابل بیش ازین، نه تنها فرصت کشی عمدی وضایع نمودن حق مردم افغانستان درگذاربسوی آینده است، بلکه این مرزعه جز زقومهای زهری مخاصمت حاصل دیگری نمیدهد، ازین روبهتراست تاسرحدات دیورند مثل سایرسرحدات درشمال، شماشرق وغرب افغانستان نیزبرسمیت شناخته شود وافغانستان ازورطه فلاکت ودشمنی باپاکستان امان یابد.
4- پشتونها مثل هرقوم دیگرحق دارند تادرجغرافیای تاریخی واتنیکی شان برپایه حق تعیین سرنوشت؛ دولت ملی خودرابسازند. اراده چنین عزمی بایست قبل ازهمه ازسوی اکثریت قاطع این قوم که درآنسوی دیورند درمناطق تاریخی خود بسرمیبرند؛ اعلام گردد. آنگاه دولت افغانستان وکشورهای همسایه وجماعات آزادیخواه منطقه درقبال چنین مسئله ای ابرازموضع نمایند. شعارپشتونستان خواهی طی نیم قرن گذشته جزاینکه درروزها نهم سنبله بانواختن دهل واتن توسط شاگردان مکاتب خوشحال خان ورحمن بابا درچارراهی پشتونستان شهرکابل تجلیل میگردید، هیچ سروصدایی ازسوی پشتونهای اکثریت درپاکستان درجهت پشتونستان خواهی بگوش نمیرسید، وحلقات سیاسی مربوط باین روند تاآخرمهرسکوت برلب زدند. ازین روپالیسی گذشته دولتهای افغانستان درقبال مسئله برای کشورپاکستان بسیارمداخله گرانه والحاق طلبانه تلقی گردیده است. اکنون ما پاسخ این تب سوزان قبیله گرایان رابرای پاکستانیهاهمه روزه قربانی خون فرزندان خویش میپردازیم. درصورتیکه مسئله ساختاردولت پشتونخواهنوزهم ازسوی پشتونهای هردوطرف خط دیورند بحیث یک داعیه سرشتی مطرح باشد، بایست درپرتوتحولات جدیدمنطقاً ازپرده ابهام خارج گردد، وفرمول تطبیقی آن بصورت شفاف به مجامع ذیعلاقه اعلام گردد، تابیش ازین مزاحم زنده گی مسالمت آمیزسایراقوام دردوکشورهمسایه نگردد.
5- کشورازلحاظ شکل ومحتوادربند طلسم عقب افتاده گی وحشتناکی گیرمانده است. نبوداقتصاد متکی بخودکه براساس آن بیشتراز80% مردم کشورتحت خط فقربسرمیبرند، بطی بودن رشد کیفی اجتماعی، موجودیت بیسوادی، بیکاری، مرض، نفاق، قاچاق، آدم ربایی، کشتارانسان، نقض حقوق زن وبشر ونواع دردوآلام اجتماعی پیش ازدرگیری های جنگی درکشور، ازحاکمیت مسلط بحران برجامعه افغانستان سخن میگویند. به نظرمن مسبب اصلی این رکودجانکاه به گروگان گرفتن دولت توسط نظام قبیلوی بوده است.
نظام قبیلوی طبعیتاً وقانوناً توانایی حرکت دادن جامعه بسوی چارچوبهای فراترازدرک وتحمل خودراندارد. ازین روجوامع غیرقبیلوی باجهش های تکاملی (تاریخی- فرهنگی)که داشته اند، مجبوربوده اندتا بعوض سعی وتلاش درجهت همسویی باکاروان معاصرزندگی، درصف عقبی نظام قبیله بیایستند، وبهای پرخاشهای خودستیزانه سرداران وامرای قبیله رابپردازند.
دردهه های حاکمیت بحران درکشور روابط ومناسبات قومی بصورت خودانگیخته ازچارچوبهای سنتی خودبیرون شده وبگونه ایکه برشمردیم اقلیتهای عمده قومی بمثابه اهرمهای مبارزه قدرت خودرادرکارزارنبردهای فزیکی ومبارزات سیاسی مطرح نموده اند، نهاد های سیاسی وجامعه مدنی بااینکه خشونتهای قومی ودرگیری های نظامی رابه سختی نکوهش میکنند، اماخودبصورت آشکاری درمواضع خواستهای قومی موضع گرفته اند، سطح آگاهییهای حقوقی مردم دروجوداقوام ازچارچوبهای موضوعه سانسوروکنترول دولتی خارج گردیده است، وبروزاین تحولات که باتلاش "حق خواهی" و"انحصارگری" همراه است، دل ودماغ قبیله سالاران رابگونه روشنی می آزارد. این وضع برای آنانیکه طی سالهای جنگ ازموقعیت مردم نردبان صعودبراهرم قدرت ساخته اند، همچنان تکیه گاه پرقوتی درراه اندازی دعاوی سیاسی وکسب امتیازات مادی ومعنوی آنان درمعاملات سیاسی باقیست. اینها همه ازیک چرخش عمیق اجتماعی وسیاسی درکشورحکایت دارند ونشان میدهند که دیگرنمیتوان افغانستان راصرفنظرازینهمه خواسته ها وگرایشات با فارمول نظام تک قومی وحاکمیت احصارگرسیاسی بگونه گذشته هااداره کرد.
افغانستان طی چند دهه کشمکشهای قدرت ازکاروان زمان جدامانده وسالها ازروند تمدن جهانی عقب افتاده و به بیغوله رقت انگیزی تبدیل شده است. تنها نظام سیاسی موثرونو اندیش میتواند کشوررابازسازی نماید ورشد سریع وتلافی جویانه درهمه بخشهای حیات اجتماعی آن وارد نماید. ازین رونوسازی نظام سیاسی علی رغم ذوق وخواسته کهنه گرایان تمامیت خواه یک ضرورت عینی زمان میباشد. درچنین وضعیتی، گزینش دموکراسی فدرال نظام مناسب وکارسازی برای افغانستان دانسته میشود.
تنهادردموکراسی فدرال است که همه امورزنده گی درسرتاسرکشور بخودمردم واگذارمیشود، هیچ راه حلی درکشور بدون سهمگیری فعال گروههای مردم درپروسه بازسازی حیات اجتماعی ونوسازی دولت موثرنخواهدبود، این مردم هستند که بخاطررهانیدن زنده گی خویش ازمناسبات قرون وسطایی وبرداشتن گامهای فراتربسوی نوسازی حیات شان استعدادهای خویش رابه آزمایش ورقابت های سالم میگذارند. نظام مردم سالارمیتواند بااستفاده ازنیرووتوان مردم جامعه رابسوی اهداف سازنده وسمتگیریهای فعال استقامت دهد. درواقع اهدافی راکه رهبران سیاسی ودولتی افغانستان دنبال میکنند، خیلی ناهموار وبرخلاف میل واشتیاق مردم توصیه میشود. این عالی جنابان باهدف ادامه برتری جویی ورجحان منافع یک قوم بردیگران برخوردمیکنند وباطرحها وراهکارهای نخبه گان غیرقبیلوی درقبال مسایل وطن وطرح نظام سیاسی آن لجوجانه مخالفت میورزند وآنهارابه نامهای ناصواب واتهام گرانه خطاب میکنند. درین حال وضعیت درمسیری حرکت خواهدکرد که نه ازتاک نشان خواهدماند ونه ازتاک نشان. پس بتهراست درقبال مسئله مهم حیات، یعنی گزینش نظام سیاسی به گفتمانهای علمی وهمایشهای سیاسی پرداخت وبه حقیقت باورمندی مردم افغانستان درین خصوص ملتفت گردید.
1- پروفیسور دکترالبرت آ. ستاهیل، دانشگاه زوریخ، سویس درسمیناردانشگاه کابل، سپتامبر2007
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور