آرشیف
نیـــــلاب!
محمداسحاق فایز
بسمه تعالی
اهدابه نیلاب، دخترک نه ساله بازمانده از حادثه برفکوچ سالنگ و همه قربانیان شهیدشده در این توفان مصیبت بخش، وبه همه آنانی که دراین حادثه از سرما سوختند و اینک بخشی از اعضای وجود خویش را از دست داده اند.
جنبید کوه ِ مایه گرفته زبرف و باد
و از روی شانه، ملحفهِ سردِ برفگین
چون غولواره های پریشان آسمان
با حجم پوست یخ زده اش برکشید و باز
از اوجنای خویش
چون رعد در میان غریوی مهیب و تلخ
یک باره موج وار جهید سوی دره ها
و آنگاه در هبوط چنین هودج عظیم
_یک کوه ریخته از سر یک کوه سهمگین_
نیلاب، در میان هیولای برف وباد
این مویه سر کشید برای سقوط خویش:
"مادر کجاستی که نبینم ترا دگر
تنها شدم به باره این یخ نهاده سر
کو شانه های گرم تو تا سرنهم برآن
و از این خنک گرفته نفس، برکشم فغان
مادرکجاست، دست تو، دستام یخ گرفت
مرگ ایستاده پیش، نگه کن که شخ گرفت
دستام، و هی کشد تن من سوی خویشتن
خواهد که برکشد نفس ازتن به صد محن
مادر کجاستی که زمهریر و باد شد
گرگِ عجیبه در برِ من، باد و ماد شد
مادر مرا حصار یخ ایستاده پیش رو
وینجای می نبینمت، بینم چو چار سو
کی گفته من ازاین درة خوف، میرهم
کی گفت من ترا به چنین ورطه همرهم
مادر کجاستی که بمویم و نشنوی
آیا صدای من تو در این دره نغنوی
مادر گمان کنم که جدایی رسیده است
توفان و مرگ دامنة مرگ چیده است
مادر صدای من زچه در برف می خزد
مادر مرا عقوبت سرما، چه می گزد
دستم بگیر، واهمه افزود میشود
مادر صلای روشنیی دود می شود!"
توفان خزاند هیمنة وحشتش و باز
کوه
از انحنای هستی خویش مویه بر کشید
وآنگاه بر عقوبت ره مانده گان به راه
فریاد زوزه وار گره گاه درد را
از رگِ باد و سوزشِ سرمای زنده گی
بر راه انهدامِ همه بخت مانده کان
بر راه زنده گی
در هیأت مصیبتِ یک فاجعه غرید
وآنگاه سوز تلخی سرمای خوفناک
چون روح یک پلیدی شیطانِ سرنوشت
بر جان دره چون تل یک فقر عاطفه
همراه با شگون بدی رخنه کرد وبرد
از جان مانده کان
امید زنده گی
گویی که بر کشید از آن دامگاهِ مرگ
از رگ رگِ شهامت درمانده گانِ خاک
افتاده بر زمینه تقدیر و سرنوشت
جانمایه یی که می کُند انسان ازآن حیات
گویی به یک ره کوه
با برف وباد و یخ
در خونِ پیکرِ همه در گیر مانده گان
افسانه گوی مرگ عقوبت نورد شد
آوخ که کوه بار دگر مویه ساز کرد
و آن مویه پیش چشم همه، سوک و درد شد.
جنبید کوه، بر سر یک کوه سهمگین
کوه از فراز شانه آن کوه برجهید
چون قله های مرگ
چون رستخیز سرد
چون عمقِ خوفناکِ دلِ دوزخ تباه
اما فسرده جان
بیروح چون تنورِ فرو مرده از حریق
در خونِ یک صحاریِ وامانده از فغان
یک باره تاخت و دامنة درد چیره شد
بر راهیان دره، و از بیخ برکشید
پهن بساط ره زده از شهرگ دره
سالنگ را به شانه یک وهم برتکاند
و آنگاه این نشیدة غمناک سرکشید:
"ای خیل فقر کوب، ازاین ره چه برده اید
آیاامید را زچه بر رخ فسرده اید
آیا که بود آن همه بر روی تان چو اشک
کاین سرنوشت برد به آن اشک باز رشک
آیا چرا به راه شما دام مرگ چید
آیا مگر که سیطرة درد تان ندید
آیا چه شد که چشمِ بره مانده، خیره شد
برچشم انتظاری تان، مرگ چیره شد
گویی مگر که فقر و غریبی، نبود، بس
کز دامگاه دره عقوبت رسید و کس
یک ره ندید، وای چه دردی و وحشتی
افتاده در محیط زمهریر دحشتی
این راهیان فتاده به چنگالِ شومِ برف
یخ بسته آه برجگر و بر زبان حرف
یخ بسته چشمها و دل و دست همچنان
هی خیره مانده جمله نگه ها به آسمان:
کاین فقر و درد جنگ بگو، بس نبودمان
کاین کوچِ سرد هم به تباهی کشاندِ مان؟
21 دلو1388
کابل
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور