آرشیف
……سفر نامه
الحاج عبدالشکور دهزاد
عبدالقدوس جوره
شبی انـدر خـیـال غـــور بــــودم ز رنــج و درد دنـیــا دور بـــودم
بـه پــرواز آمـد این فکر و خیالم دو دستــــانــم بـسـان هـر دو بالم
بجستم قریه ها و کوه و صــحرا بــه قــلـب دره هــای غــور زیبا
به شهر عشق رفتم تـا ز عشــاق فــراهم آورم دیـــوان و بـنـچــاق
شـروع کردم من ازشهر«نعیما» ز شهــرک سـر زمین خوب دینا
بــیــادم آمـــد از شـعــر صفـایش از آن طبـــع روان و گـفته هایش
بخواندم بر صدای خویش شعرش هـمـان شـعر صفا و پر ز مهرش
که بر «قدوس جوره »گفته بوده بـبیـن چــون در معنی سفته بوده
«عــزیـزانـی کـجـا شــد یـار قــدوس»
«کـجـا شـد گـــرمــی بـازار قـــدوس»
«به قدوس وعده کرد اوردیگری برد»
«…»هــمـه حیران شده در کار قدوس
سیاه موی و جلالی
سـپـس رفتم به دیهای سیامـــوی «بـرنجی» «تربلاغ» جای سیاموی
کـجـا شد ای وطنداران جلالـــی کـه از فــریـاد او ایـنـجـاسـت خــالی
حـدیـث و داستـان عـــاشـق زار شـنــیــدم در روایــتــهـای بــسـیـــار
بـگـشـتـم دور بـــرج آشـکــارا بـیــادم آمـــد آن دو بــیـــت کـــارا
«صــدف از مــوج دریــا مـیـزنه سـر»
«چو لعل از سنگ خـارا میـزنه ســر»
«طـلــوع صـبـحـدم روی سیــامـــوی»
«ز بـــرج آشــکــارا مـیـزنــه ســـــر»
ملنگ و لیتان
و ز آنــجــا رو بـسـوی مـرکـز غـــور بـــرفــتــم مــن بـسـوی پـشـتـۀ نـور
که روزی محضر عشق و صـفـا بـود «ملنگـی»بــود و فـریاد و نــوا بــود
به آتش سوختی از عشـق «لیـتــان» گـهـی در قــریـه و گـه در بـیــابــان
ســرانجـام هـمـه ایـن داد و فــریـــاد چـنـین شد تا به هـر محـفل شود یاد
بـــه دامـــان سپــیــد کــوهـســـــاران چـنـیـن میگـفـت آن بـیـدل بـه افغان
«سفر با پـشته نور جان اسـت من را»
«اراده ســـوی لـیـتـان اســت مـن را»
«نگاه و دیــدن لـیـتـان شـیـریـــن»
«بــه درد ورنــج درمـانـست من را»
سکینه و طالب
وزانـجـا رو بـسـوی غــور کــردم یکی یــادی ز سـام و سـور کـردم
به«سیبک»رفتم اول در سـتـر راه بـیـادم آمــد از آن عـشـق جـانـکـاه
کــه طـالـب از غـم هجـر سکیـنــه بـه قـلـب پـاک از پـرخـاش و کینه
چــه فــریاد و نــوا هـــا کرد اینجا کــه تــا هنـگـامـه بر پـا کرد اینجا
هنوز این سرزمین پر از صـدایش بــه هر جا قصه از عشق صفایش
چنین میگفت غغکش از دل و جان بــه آواز رســا آن زار و حیـــران
«سکـیـنـه سـر سبـد آخـر کجا شـد»
«اسیر اندر «دوسنگ»بـایـنـا شـد»
«شــده بـنـدی بـدست پـیـر ظـالـم»
«به سیبـک طالـب غغکش فناشد»
منیژه و دلاور
ازآن پـس رو بـه تـولک بـاز گشتم بــه«کـشـکـر»آمده دمساز گشتم
بـپـا لـیـدم د مـی اوراق عـا شـق بــه تـاق و تـاقـچه تبراق عاشق
دلاور بـا منـیـژه انــدرین جــا بپا کردند عشق و شور و غوغا
چـنـیـن میگفـت از عشـقـش دلاور بــه امیـد وصـال مــاه کـشـکـر
«جـــدائ بـنـد بربر خا شید آخر»
«جدائ مار دو سر خا شید آخر»
«به فــردای قیـامت روز محشر»
«منیـژه از دلاور خــا شید آخر»
دهزاد و ساغر
از آن پـس رفـتــم آخـر سوی ساغر بــه نـزد مـردم نیکـوی ساغر
شــدم آشـفـتـه و حیــران بگـفـتــم بــه وصفش از دل بریان بگفتم
خوشا طرف بهارستان ساغــر
هــوای خــوب تابستان ساغــر
حریــف و مثل و مانندی ندارد
بــه دنیا باغ و باغستان ساغــر
طراوت تازه گی باشد هرآنجا
مناک و تجدی و تیتان ساغــر
زهر سو چشمهء آبی خروشـد
زاعماق دل جوشان ساغـــر…
سـپـس مـلا چـو آذان سحـر کـرد مــرا از شهـر مشـتاقان بدر کرد
گــرانـی رفـت واپـس جان گرفتم زاول اســم آن رحـمــن گــرفـتـم
هـمـه ایـنـها بخـواب خـویش گفتم بـرای خـلـق نـیـک انـدیـش گفتم
تــرا«دهـزاد»کــاری درزمـانـه
نباشـد بـهـتـریـن از ایــن تـرانـه
هرات ـ باغنظرگاه ـ لیل دوم عقرب 1390
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور