آرشیف

2014-11-27

غلام محمد نقشبندی

عنقای تفکر

گر خمر تهی مانده از جام بقا افتد   
در دلها تجلی اش هر شام و صبا افتد

در روز الست باده، هرکس به سزا خوردند     
تا اسرار "اوادنی" در قلب که ها افتد

سَرِ که ولی حق اندر نبی بر حق     
روشن مینمود مطلق، بنگر به کجا افتد

چون گنج یتیمانست در کنج دلم مکنون    
صد در و گهر مدفون در کشک بنا افتد

آن باده که مزاجش صد مرده کند زنده     
عیسی به زمان ما در لعل شما افتد

اسرار زیاد شد فاش، چونکه باده نوش کردیم     
جان کردیم نثار هم سر گر دار به پا افتد

گر جرعه به دل ریزند زان باده ی کافوری    
آتش بخیزد از دل زودی به قبا افتد

گر غسل دهند دل در چشمه ی کافوری      
وانگاه کفنش زیبا، سندس و دیبا افتد

در سیر عروجی ها بر دلدل دل، فکرت     
بنشان و تماشا کن، در سوی سمآ افتد

در پرواز اگر افتد انواع تفکر ها     
پرتو بگیرد چون طور، در قلب فنا افتد

گر باده ی سالخورده از نقطه به دل ریزی     
دستت به الف و با، در روی پوش "ها" افتد

گر سوزی انانیت از خمر لبان لعل     
بر باد ده رمادش را بر "من" و به "ما" افتد

گر دانه گیرد این دل از گلزار آن رخسار    
در گردن دل زنجیر، آن زلب رسا افتد

از غنچه ی این خامه تا بوسه گیرد وه ! وه!     
چون بلبل همین "نقشا" هر دم به نوا افتد

بااحترام
غلام محمد نقشبند
غور، چغچران
05 قوس 1393 هـ.ش.