آرشیف
“نقد و بررسی مجموعه داستان “پس ازمرگ عیسی
بتول سید حیدری
درادبیات مرد محور ، زنان مورد توجه قرار نمی گیرند بلکه آن چه تصویر می شوند نقشی از زنان است که مردان درباره ی زنان فکرمی کردند که چگونه باید باشند .(حسینی ،ادبیات وفلسفه،شماره 4 :1384)
مجموعه داستان (پس ازمرگ عیسی ) اولین اثررسول سیمیا – غلامرسول جعفری- به تازگی توسط انتشارات تاک درکابل وارد وادی ادبیات داستان افغانستان شده است.
مجموعه ازده داستان باعنوان های ؛ هرروز بیدارم می کند، دردوتن من، ناقرارم،مراجای نگذار، دستانی که بوی قند می دهند، میان عکسی شاریده، لکنت های تکیده ، ناله های جغد، پس ازمرگ عیسی، دهانم بوی تورا می دهد ودیوانه ها ساده می میرند ؛ تشکیل شده است .• زنان درداستان های سیمیا
ردپای زن را درهرده اثر به پررنگی می توان یافت .شخصیت اصلی بیشتر داستان ها یا زن هستند ویا درکنارقهرمان مرد شخصیت پیش برنده ی زن هم وجود دارد.
زنان داستان های سیمیا ، زنانی سرخورده ، مایوس وناامید ازفردای زندگی خود هستند که یا به رفتن فکر می کنند ویا رفته اند. زنانی که هویت زنانگی خود را در پرتوی سایه ی مرد باور می دانند وحتی نقش زن بودن خود را هم نفی می کنند. زن برای خود دراثر سیمیا ،حرمت قایل نیست خود را وحتی هم جنس خود را انکار می کند . ازآن جا که خودپذیری وباور داشتن خود پیش شرط رشد وتحول است، تا نپذیرم دربی خبری به سرمی برم ، نمی توانم آگاه شوم وتا نپذیرم اشتباه کرده ام نمی توانم خود را ببخشم ؛ پس زنان در( پس ازمرگ عیسی ) به بالندگی روحی وفکری نرسیده اند .
انزوا وانحصار زن درچهارچوب خانه وایفای نقش باروری وزاییدن کفه ی سنگین آثار این مجموعه را تشکیل داده است .شخصیت ها ی زن همه تک بعدی ، ساده و ایستا وبی رنگ هستند تا جایی که نویسنده هم فراموش کرده است توصیف ظاهری ازشخصیت های زن به خواننده بدهد .شاید مجموعه از درون مایه های متفاوتی برخوردار باشد ونویسنده تلاش کرده زنان متعددی را خلق کند اما شخصیت های زن سرانجام بانگاهی یکسان وشبیه به یکدیگر حتی درفکر کردن خلق می گردند تمام این ها این را می رساند که نویسنده درک کامل از ذهن ، شخصیت زن ودنیای زنانه نداشته است وبه ارائه ی کلیشه ای ساخته شده درتصویرخود اززن درگذشته ی افغانستان وشنیده های خود پرداخته است چرا که دربیشتر داستان ها نویسنده را با احساسات درونی زنانه دردنیای واقعی بیگانه می یابیم .عواطف وگرایش های زنانه وجایگاه زن به جز نقش زاییدن واطفای شهوت مردان دراین مجموعه کاملا به فراموشی سپرده شده است هرچند سیمیا گمان می رود خواسته است ظلم نسبت به زن افغانی را درجامعه نشان بدهد ومی خواهد بگوید روح بزرگی درپس این جسم ظریف نهفته است که دیده نمی شود، اما متاسفانه نتوانسته قصد خودرا حتی دربطن داستان به خواننده برساند وجز تاریکی وبدبختی نمای دیگری از زن افغانی نتوانسته ترسیم کند.• زن ومرد در داستان های سیمیا به دو دسته تقسیم می شوند :
۱. زنانی که خود را باور ندارند:
( ازبی کاری دختر زاییدن خوب است .ص 33)
(سیل کن چندنفر چوپان داریم .مارا رقم گوسفند هوش می کنند .خو دیوانه ایم .ص 133)
( دیگرزن ها که درخانه هستند فقط شوی شان آن ها را هوش می کند . ص 134)
(بخیر خودم اولاد دار می شوم .ازشرم ازتو وسگ های دیگر جمع می شوم . ص 115)
( خاله جان ، گمانم چندوقت هم گروگان قاچاق بروآدم پران ها بوده ، ازراستی گمان می کنم فاحشه است . ص 110)
( این زن فاحشه ، خوانده خود می شود.اگرآدم بود شوی اولش اورا ایلا نمی کرد.باچه من هم خر بود که این بیوه را گرفت .ص 110)
( مرد در زور وقدرت مرد می شه وزن در صبرکردن زن می شه .ص 58)
( بچه خوب است در وقت پیری دست آدم را می گیرد دخترکه مال مردم است . ص 33 )2. مردانی که مردانگی خود را در داشتن آلت تناسلی می دانند :
( باید چملک شوم ودست هایم را روی مردانگی ام بگذارم .ص 90)
(سیل کردن سوی دختران حرام است . ص 97)
(خوب نیست زن بی شوی دراین خانه باشد اوبه من نامحرم است ومن هم به او نامحرم استم… چه طورست همین فاحشه را من صیغه کنم .برادرم هم حتمی خوش می شود .ازدهان مردم جمع می شود. ص 113)
(شب که چشمان سیاه موی را دیده بودم ، خوشم آمده بود…به جانش پریده بودم .هروقت که دلم می شد سراغش می رفتم .ص 101)
(هله بند ازارات را بازکن.هله خیراست که پاک نیستی .هله پروا ندارد. ص 105)
(باهمین پای شلم هم هنوز مردهستم…هررقم که شده است سیاه سری رقم تورا آدم می کنم پاهایم شل شده است که شده من شوروی را ازاین خاک بیرون کردم این پتلون سیاه چی سگ است .ص 57)
(هرروز جزیی از بازی جهان مردانه ای می شوند که دیگر مردانش هم نمی دانند چه کنند .ص 10)
به طورمعمول هرنویسنده درادبیات داستانی بینش ، تفکر ، احساسات واعتقادات خاص خود را درمسیر داستان به نمایش می گذارد .ازآن جا که بهترین تجلی گاه این احساسات واعتقادات شخصیت ها هستند ، شخصیت پردازی نیز در ادبیات داستانی اهمیت پیدا کرده وخواننده با شناخت شخصیت های داستانی می تواند با ایدئولوژی وجهان بینی نویسنده آشنا شود. ( آتش سودا ،مقاله شخصیت پردازی دررمان همسایه ها.مجله ی پژوهش های نقد ادبی وسبک شناسی .1389)
به جز زنان داستان ، افسردگی وناامیدی در لایه لایه ی نوشته های سیمیا دیده می شود .آدم های داستان دریک تنهایی زجر آوری دست وپا می زنند که توان مفری برای خود هم نمی یابند.(همیشه غریب بوده ام .همواره ازجمعی به جمعی تبعید شده ام .ازخانه ی پدری به خانه ی خودم.ازخانه ی خودم به تنهایی وازتنهایی به درون خودم . ص 14)
اگر روزنه ای هم بخواهند بیابند فقط آن را درقاب پنجره می یابند اما بازهم ترس ازدیده شدن دارند ودنیای بیرون را ازقاب پنجره ترسناک وناشناخته می بینند . دربیشتر داستان ها ازپنجره ای یاد شده است که یا بسته است یا بازمی شود ولی هیچ وقت پشت آن پنجره به درستی دیده نمی گردد . ( پنجره را می بندم .پرده را می کشم ومانع نفوذ هاله های نور آفتاب به داخل اتاق می شوم . ص 10) (ازگوشه ی پرده به بیرون نگاه می کنم .سعی می کنم همسایه ها مرا نبینند .ص 29) (سارابه طرف کلکین دوید .شیشه ی کلکین پرازبخار بود.سارا داد زد.ص 116) (به سمت پنجره رفتم .روی شیشه ی پنجره را بخار زده بود .ص 120 )• باورپذیری در داستان های سیمیا
داستان (دهانم بوی تو را می دهد ) ؛ این طور آغاز می شود : (میان صدای نوزاد وصدای زنگ در صدایی شنیدم .پتو را پس زدم وروی جاگه ام نشسته ام .ص 119)
زن بارداری باشنیدن صدایی وبعد دیدن سایه ای نیمه شب بیدارمی شود ودرحالی که برق رفته است درهوایی که ازبارندگی سرشب سرد است بعد ازسرک کشیدن ازپنجره ورساندن خودش به پشت درحویلی داخل کوچه می شود آن هم کوچه ای که پر ازمه است مهی که هرلحظه بیش ترو بیش ترمی شود. برای یافتن سایه ، طول کوچه را آن قدر جلو می رود تا تیرهای آهن وتپه های شن وگچ را رد می کند تا به اتاقک پیرمرد نگهبان ساختمانی می رسد .آن جا می نشیند وبه درد دل پیرمرد که به تازگی داماد جوانش را ازدست داده است با هورت کشیدن چای سبز گوش می دهد وبعد از گفتگویی به خانه بازمی گردد وهمسرش را بیدار می یابد ؛ بعدازصحبت کوتاه با همسرش به درون رختخواب جداگانه می رود درحالی که به قاتل داماد نگهبان وسایه فکر می کند به خواب می رود . تااین جای داستان نویسنده ازتصویرسازی ها وفضا سازی های خوبی برای ترسیم داستان استفاده کرده وتوانمندی خودش رابه خوبی نشان داده است حتی سرد بودن روابط میان زن وشوهر را درکنار سردی هوای بیرون غیرمستقیم به خوبی توانسته با آوردن چند گفتگوی ساده میانشان نشان دهد ولی چیزی که ذهن خواننده را آزار می دهد دلیل محکمی برای بیرون رفتن ناگهانی راوی که زن باردارهم هست درآن فضا وموقعیت ونیمه شب سرد نمی یابد .به خصوص که راوی یک زن افغانی هم هست . خواننده حتی صدای نوزادی که آغاز داستان راوی به آن اشاره کرده است را تاپایان داستان دیگر نمی شنود !حال چه منطقی خود نویسنده داشته است خواننده نتوانسته ان را دریابد .ازاین موارد که خواننده نمی تواند واقعیت انگاری ماجرا را دریابد درچندجای مجموعه دیده شده است .
درداستان (ناله های جغد ) داستان قوماندان طالبی است که درهنگام انتحاری کردن توسط سربازان امریکایی دستگیر می شود وبه زندان می رود و زندانی تن تن سکس نامیده می شود.هرچند بارمعنایی این عدد تا اخرداستان با قوماندان طالب به جزنام ظاهری همخوانی دیگری هم می یابد ونویسنده به خوبی توانسته ان را به خواننده برساند علاوه برسوژه ی بسیار زیبا وصحنه هایی خوب کارشده توسط نویسنده ، باز جایی مطلبی ناهمگون ذهن خواننده را درگیر می کند . راوی درحالی که درشکم مادرش شش ،هفت ماهه بوده درشبی که بمباران می شود مادربه گودالی پناه می برد وبااصابت بمب سر و دستش را ازدست می دهد .( پسان ها که بمباران تمام شده بود واوضاع آرام شده بود همسایه ها پیکرخونی مادرم را پیدا کرده بودند .قصد کرده بودندمادرم را همراه دیگرجنازه ها دفن کنند که پدرکلان ومادرکلانم خبرشده بودند .ص 90) .قطعا مادرش مدتی درگودال مانده است چون شب دچارسانحه گشته وفردا روزش همسایه ها سری که توسط یک تکه ازپوست به گردن آویزان مانده پیدا می کنند وبعد برای دفن مادروپدرکلان راوی مطلع می شوند و ان ها اجازه ی دفن نمی دهند که این زن باردارست بعداز مدتی می روند امدادرسان های صلیب سرخ را خبرمی کنند ومعاینه می کنند که کودک زند ه است و طفل شش ماهه را زنده به دنیا می آورند. نویسنده یادش رفته است که این سرازبدن جدا شده وقطعا شریان های خون رسانی ازسرهم تا روز بعد خونریزی کرده است .گردش خون جفت وابسته به ضربان قلب مادرست وعلاوه برخون اکسیژن را هم ازخون مادر دریافت می کند.و اگر هم نوزادی را شنیده اید زنده مانده است درماه های بالاتربوده واصولا مادرانشان درسانحه ی تصادفی ،زلزله ای دچارمرگ مغزی شده اند ؛ آن جا هم بیش از 72 ساعت بدون دستگاه احتمال زنده ماندن جنین وجود ندارد چون قلب به حالت اتوماتیکی عضلاتش می زند ونیازی به دستور مغز ندارد. ولی درداستان ناله ی جغد؛ زن سرش جداشده وفقط به پوستی آویزان مانده وبعد از این همه زمان امکان زنده ماندن جنین بهیچ وجه وجود ندارد.
باورپذیری؛ اصلی است که به ارتباط خوب ، حسی وعاطفی مخاطب با اثر منجر می شود.یک اثرداستانی علاوه بر اثرپذیری اش روی خواننده باید نزدیک به واقعیت هم باشد یعنی درکنار رعایت بسیاری از تکنیک های ساختاری باید برجنس باورپذیری هم تلاش شود تا بتواند ازنظر ذهنی و روانی خواننده را همراه کند چرا که برخی ازصاحبنظران هم براین باورند که واکنش احساسی خواننده به داستان تنها پذیرفتن وباورکردن حوادث است درحقیقت برای بروز وارتباط عاطفی خواننده با اثر ؛رعایت تئوری های مختلف داستانی را فقط کافی نمی دانند وتنها باور پذیری خواننده را شرط غوطه خوردن در بسترداستان می دانند. هرچند کولین رادفورد درکتاب خود تحت عنوان ( پاسخ به نقدهایم ) دربخش وحشت ها وداستان ؛ این مساله را رد کرده است که با واکنش بسیاری ازنویسندگان ومنتقدین درسطح جهان روبرو شد. مخالفان رادفورد معتقدند که خواننده هنگامی که خود را درفضای داستانی وارد کرد وشرایط پیرامون اثر را پذیرفت باید به یک باور در متن پرداخت داستان برسد تا بتواند ارتباط برقرار کند . چرا که می گفتند ؛ خواننده امروزی به راحتی هرمساله ای را باور نمی کند وبه اصول وروشنگری ومستند بودن مطلب بسیار پایبندست درحالی که خواننده ی دیروز به راحتی حوادث ورویدادهای غیرمنتظره وغیرمعقول را جذاب و پذیرفتنی می دانست وارتباط هم می گرفت . درحالی که خواننده ی امروز دوست ندارد بازیچه ی نویسنده قرار گیرد وازفریب خوردن بیزارست وهمواره هوش وتوانمندی خود را درتحلیل موشکافانه ی داستان وپیش بینی حوادث آن محک می زند.
داستان (دستانی که بوی قند می دهد ) درباره زن بارداری است که به عنوان عروس ازافغانستان به ایران آورده شده است وبه ازدواج ناخواسته با جوانی که ازخودش کوچکترست درآمده ومرتب مورد بی مهری وبی توجهی وتوهین های شوهرعاشق پیشه اش که دل درگرو دختر دیگری دارد که ازدواج کرده است ؛ قرارمی گیرد.وزن بالاخره خسته ازاین همه ناملایمتی روحی خانه را ترک می کند وسرگردان درکوچه ها می شود ودرچنگال مرد به کمین نشسته ی دیگری می افتد. درداستان هرجا که نویسنده می خواهد واکاوی های ذهن زن را بیرون کند آن را با تکان خوردن طفل درون شکم زن مرتبط می کند.طفل به شکم مادر لگد می زند ومادر همزمان که حرکت را حس می کند دردل هم می کند .واین لگد زدن ها وتکان خوردن ها بیش ازاندازه تکرار می شودبه طوری که درهربندی ما تکان خوردن نوزاد را می بینیم .حتی جایی که طفل زنی در زیارتگاه گریه می کند جنین داخل شکم ازدید راوی گویا صدایش راشنیده وتکان خورده است و مادر باردار اشاره می کند :(وای ازدست تو! لگد نزن) .
اما این فرایند ترک کردن خانه وکاشانه توسط زنان و دریکی دو داستان مردان آن هم ازجنس مردم افغانستان دراین مجموعه کمی غریب است . زنان افغانستان جان سخت ترازآنی هستند که نویسنده ی جوان ما تصور کرده است که به راحتی زندگی را رها کنند . درداستان (هرروز بیدارم می کند) ؛ زن به دلیل این که مردکاردرست ودرمان ندارد خانه را راها می کند . درداستان (لکنت های تکیده) ، مرد خانه ترانه سراست و دنیای متفاوتی دارد که روزی ازخانه بیرون می رود ودیگر بازنمی گردد ویا درداستان ؛ (دستانی که بوی قند می دهد) ؛ زن با بی مهری مرد، منزل را ترک می کند ؛(ازآن روز دیگر به خانه نرفتم .کوچه به کوچه .خیابان به خیابان گزکردم. یک شب ، دو شب ، نمی دانم چند شب است که کجا هستم . ص 51)• عنوان داستان ها
عنوان های داستان های این مجموعه یکی اززیباترین عناوین آثارداستانی است چراکه ازخودشان نام داستان ها، آوا و آهنگ پنهانی دارند. عنوان کلیدی است برای خواندن اثر ؛ وعنوان های انتخاب شده توسط نویسنده علاوه براین که متن داستان را افشا نمی کنند اما دریک راستا با متن حرکت می کنند وشاید کلید اصلی متن های داستانهای مجموعه را درعنوان هایشان بیابیم. هرچند عنوان روی جلد کتاب (پس ازمرگ عیسی ) نقش برانگیزنده ی برای به دنبال کشاندن خواننده درکتاب داشت اما وقتی با خود اثر درمجموعه روبرو می شویم آن انتظار برجستگی که ازداستان وخاص بودن برای گزینش شدن آن روی جلد کتاب می رفت ، برآورده نمی شود.داستانی با سوژه ای کاملا معمولی که شاید دربسیاری ازداستان ها تکرار آن دیده شده است .
اصولا نویسندگان مجموعه های داستانی ، داستانی که برایشان پیام آورخاص به مخاطب است یا خودشان ارتباط دیگری با ان داستان دارند را برای جلد کتاب ازعنوانش استفاده می کنند .درحالی که درمجموعه ی (پس ازمرگ عیسی ) داستان های بسیارقوی تری چون (ناله های جغد) ، (میان عکس شاریده ) هم دیده می شد که می توانست انتخاب های خوبی برای روی جلد کتاب باشد. شاید نویسنده خواسته از نام – پس ازمرگ عیسی – تلفیق نمادین دهد میان جریاناتی که پس ازحضرت عیسی (ع )برقوم مسیحیت پیش آمد.وسختی ومشکلاتی که برمردم وزنان خصوص ،سایه افکند را به کل داستان هایش تعمیم دهد .اما حال منظور ازاین مسیح وعیسی افغانستان درقبل که بوده است که پس ازرفتنش کشور به این سیاهی کشیده شده است چندان مورد اگاهی نیست.
داستان (میان عکس شاریده ) صرفا ازطریق گفتگوی یک زن و گفتگوی درونی شخصیت مرد داستان پیش می رود وشخصیت ها هم ازاین طریق ساخته می شود ونویسنده توانسته با توانمندی این امر را تا اخراثر پیش ببرد. یکی ازنکات جالب توجه درباره ی گفتگو درداستان (میان عکس شاریده) این است که همه ی مکالمات در راستای اهداف داستان نویس پیش می رود آن هم بدون دخالت خود نویسنده . در داستان برخلاف دنیای واقعی معمولا همه ی آدم ها به هم گوش می دهند درصورتی که درزندگی روزمره بسیاری از جمله ها را به صورت کلیشه ای وبه صورت عادی به کارمی بریم وبیشتر می خواهیم رشته ی ارتباطی مان با دنیای خارج قطع نشود . نظیرسلام واحوالپرسی ؛ درصورتی که در داستان ازاین جنبه ی زبان کمتراستفاده می شد ومعمولا گفتگو در در راستای پیشبرد حوادث وساختن شخصیت هاوفضای داستانی است .هنر نویسنده درعینی کردن این گفتگوها بسیار شاخص بوده است چون خواننده طبیعی بودن آن ها را احساس می کند .وهرچه داستان پیش ترمی رود خواننده به راحتی می تواند شخصیت ها وحالت های روانی هردو را ازمیان گفتگوهایشان کنکاش کند.
داستان (ازمیان عکس شاریده )با قوماندان مفلوج شده ی جنگ روبرو هستیم که به دلیل سختی وشرایط روزگارجنگ به پارانویید دچارشده است . بدگمانی فراگیر نسبت به دیگران خصوص زنان خود وحساسیت زیاد نسبت به بی اعتنایی وگرایش به وراسی کردن محیط وگفتارهای اطرافیانش وگزینش نشانه هایی که انکار ونگرشهای زیانمند خودش را تا یید می کند ؛ دیده می شود. که این شک وسوظن بیمارگونه منجربه قتل زنانش شده است . نکته ی برجسته ی اثررسول سیمیا ؛ بی طرفانه بودن نویسنده دربسیاری ازجاها می بینیم هرچند دریکی ازدو داستان ها این را رعایت نکرده اما داستان های دیگرش به خوبی توانسته داستان را به نمایش بگذارد به کمک جزییات نگاری که همه درخدمت داستان قراردارند حتی زبان داستان ها توانسته خنثی گردد وکمترسمت گیری درآن ها دیده می شود. نمونه های درخشان ازاین شیوه ی بیان را درجای جای مجموعه ی سیمیا می توان یافت. (سرسفره قندش را زد داخل چای پررنگی که درون لیوان لب شکسته بود.بعدآرام برد به طرف دهانش.مقداری ازقندها وشمه های چای داخل لیوان هم شورمی خوردند .بالا وپایین می رفتند .ص 42) (پیاله چای را میان کف دستانم گرفتم.داغی اش میان کف دستانم پخش شد وبخارش ازجلو چشمانم بالارفت .پیرمرد پاکت نسوارش را ازجیبش کشید وآرام مقداری نسوار برکف دستش ریخت .ص 124).
سیمیا به دلیل دست داشتنش در دنیای شعر ، توانسته تصویرهای بسیارزیبا وتعابیرلطیفی را هم دراثرش بیافریند که یک دست بودن این تصاویر را به خوبی حفظ کرده تا به اصل داستانی بودن اثر هم لطمه وارد نکند.(خشم را زیرزبان خیال می گذارم وتلخی اش را بیش تراحساس می کنم .ص 10)
اما چیزی که به داستان ها دربسیاری ازبخش ها لطمه وارد کرده است ناهماهنگ بودن استفاده ازواژه های فارسی زبانان ایرانی امروزی با واژه های دری درمجموعه است.سیمیا دربیشترداستان ها که حادثه درمیان کوه وکمرافغانستان اتفاق افتاده است درکناراستفاده ازکلماتی چون( قوغ)، (چاینک )،(شورنخور)،(قتقل ) ،(ایلایم کرده ) و (الماری ) از کلماتی چون ( گوشی همراه )، (آماس کرده )،(وروجک) ، (کاغذ کادو) و (کمد) هم استفاده می کند که ناهم ترازی این واژه ها درجملات خوانش را سخت ترمی کند.• نماد در داستان سیمیا
سیمیا از نماد هم درآثارش استفاده کرده است . نمادهایی چون عدد هفت ومشتقات آن هفده وهفتاد.پلنگ وسوبیان ومگس های گیرافتاده درپشت پنجره که برای رفتن به آن سوی پنجره خود را به شیشه می زنند.
حضور عدد 7 و مشتقات آن در زندگی و دریافت آن به معنای هفت بار تحول و تغییرات مهم زندگی است و تجلی اگاهی ناب درون است … به همین خاطر می توان آن ها را عدد رشد نیز نامید .عدد 70 معمولا براي تکثير و فراواني و زيادي به کار مي رود وطی کردن مراحل رشد وتکامل ازعدد 7 شروع می شودواز70 رد می شود. از زمان های بسیار قدیم عدد "هفت" عدد محبوب بسیاری از قوم ها، به ویژه قوم های شرقی بوده است. این عدد همواره از تقدسی خاص برخوردار بوده و نشانه ای از یك نظم كامل یا دوره كامل بوده است. برای آن اشاره به كمال روح و ماده قایل بوده اند و هر جا كه لازم بوده مجموعه ای را بدون نقص ذكر کنند، از این عدد "سحرآمیز" استفاده می كرده اند. شاید این جنبه ی ماوراء طبیعی از زمانی به عدد هفت نسبت داده شده است كه گذشتگان به وجود برخی از پدیده های طبیعی با همین شمار پی بردند. مانند هفت رنگ اصلی یا هفت سیاره كه سومریها آن ها را كشف كردند و پرستش نمودند، از آن پس بود كه توجه سایر قوم ها نیز به این عدد جلب شد و نفوذ آن را می توان در خط فكری و آثار بازمانده از این قوم ها مشاهده كرد. احترامی كه آن اقوام برای عدد هفت قایل بودند همچنان بر جای ماند و به نسل های بعدی خود و به اقوام سرزمین های دور و نزدیك دیگر رسید، وارد كتاب ها و آیین ها و ادیان شد و تا امروز هم كه در فولكورها دیده می شود بر جای خود باقی است. در عرصه زندگی گروههائی هستند که اعتقاد خاصّی به حروف و اعداد و نقطه دارند که به نام جنبش حروفیّه و نهضت پسیخانیان معروفند و مبنای اعتقادشان توجّه خاصّ به حروف مقطّعه در قرآن کریم است. اصالت حروف و اعداد و ارزش رمزی آنها در میان فرقه های صوفیّه گسترش فراوان دارد و شکل تکامل یافته آن علم جفر است که علم حروف هم میگویند.عدد هفت در بین ملل مختلف جهان از اهمیّت خاصّی برخوردار است و هر ملّتی نگرش خاصّی به عدد هفت دارد. عدد هفت را میتوان در ادیان و مذاهب مختلفه جهان و در تاریخ و هنر و طبیعت و بخصوص در ادبیّات فارسی و در تصوّف وعرفان و در گردش آسمان و ستارگان و دیگر موارد جستجو کرد و بررسی نمود. در قرن هشتم هجری در آستانه پیدایش نهضت حروفیّه و نقطویّه و رونق گرفتن بازار شیوخ صوفیّه و اهمّیت دادن به مرشدان چلّه نشین، این مکتب رونق بیشتری یافت.رهبر گروه حروفیّه فضل اله نعیمی میباشد که رساله ها و کتابهای متعدّد در این باب نگاشته است.
استفاده از ( پلنگ ) درمجموعه داستان سیمیا درچند داستان دیده می شود ودقیقا هنگامی که زن درمقابل مرد با یک اصطکاک درونی قرارمی گیرد پلنگ هم آن وسط نقش می یابد . (امان پتو را روی سرش کشیده بود وهیچ جایش دیده نمی شد. فقط عکس پلنگی خشمگین روی پتو خودنمایی می کرد.ص 120) (گچ های بادکرده ی روی دیوار را سیل می کرد یا بازعکس روی دیوار را سیل می کرد.عکس پلنگی که غرش کنان ازمیان تاریکی بیرون می آمد.ص 43)
در جهان باستان "پلنگ" نمادی بسیار قوی و پر تکرار است. پلنگ ها نخست نماد قدرت و خشونت و جرآت،استقلال عمل و رای هستند و افرادی که این نماد را برای خود انتخاب می کردند معتقد بودند همانند پلنگ که در تنهایی زندگی می کند و با این حال بر اطرافش مسلط است بدون نیاز به دیگران هر کاری را در نهایت قدرت می توانند انجام دهند. در بعد اسطوره شناسی نماد "پلنگ ،" معنایی ثانوی و پیچیده می یابد وسیمیا گویا بیشتر ازاین جنبه به استفاده از پلنگ در داستانش روی آورده است . در اساطیر پلنگ نماد قدرت زنانه بر روی زمین است . قدرتی که با تاریکی همراه شده و با مرگ عجین است اما این مرگ به معنای نیستی نیست بلکه نوع مرموزی از مردن و دوباره در اوج قدرت زنده شدن است . پلنگ همواره مانند تصویر دست نیافتنی الهه ها و در معنای عام زنان ، نشانه ی قدرتی است که همانگونه که از بین می برد می تواند بسازد و همانگونه که به شدت ترسناک است به شدت دوست داشتنی هم هست. این احساس دوگانه به یک مفهوم واحد در ادبیات کهن ما بسیار دیده می شود مثلا آنجا که چشم معشوق خونریز است و یا عتابش جا نفرساست و در عین حال دوری ازو هم امکان ندارد. یعنی باتمام ذلت وخفت وظلمی که درحق زن درجامعه ی مردسالارافغانستان می شود اما چرخ زندگی شان نیز بدون این موجود نمی تواند بگردد.و این زنان که اکنون دراین داستان ترسیم شده اند باطن دیگر و خفته ای نیز دارند که شاید درسال های آینده نسل های دیگرشان به غرش وخروش دربیایند .
غلامرسول جعفری (سیمیا) با چاپ این مجموعه به خوانندگان اثرش رساند که داستان وداستان نویسی را به خوبی می شناسدوباتوجه به دور بودن برخی جوانان علاقمند به ادبیات داستان از محافل اصلی ادبی درشهرهایی که بزرگان ادبیات افغانستان محمل دار آن هستند وچترحمایت خود را بروی اعضای این محافل همیشه دارند؛ باعث نشده تا خود را ازدایره ی نوشتن وخوب نوشتن دور ببیند وبا قلم بسیاردرخشان اثارخوبی را خلق کرده است .
نویسنده ی منتقد: بتول سیدحیدری.تابستان 1393
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور