آرشیف

2014-11-17

سید علی آقا مشفق

مادرم !

سوگنامه ی برای زنان رنج دیده ی تاریخ که از شلاقهای مرد سالاری هنوز اندام کبود دارند:

مادرم چون کوه بود
چون سخره های سخت
که دربهار جوانی اش
اندام آرزویش ازسبزه های محبت
تهی ماند
….
مادرم چون کوه بود
که درچشم انداز دره ی سرد زند گی اش
یگ افق مه آلود سایه افگنده بود
که درآن
کرکس غرور پدرم بال گشوده بود
….
مادرم چون کوه بود
سرد وساکت اما صبورو پایدار
گاه که سکوتش می شکست
ترنم بالهای کبوتر را می شنیدم
-خودش میگفت کبوتر است –
واقعیت
صدای چکاچاک انگشتان پدرم بود وصورت لا غرمادرم
….
مادرم چون کوه بود
وقتی ابرهای طوفنده ی ابروان پدرم دربرابرش جبه می آراست
ما یگ روز بارانی را درآسمان صورتش به تما شا می نشستیم
برق چشمان کم فروغش
در دامن رنگین کمان ابروانش
منظره ی عاشقانه می آفرید
وبعد
ازترس رعد وبرق نگاه وصدای پدر
درپناه زانوی این کوه می خزیدیم
….
مادرم چون کوه بود
لبخندش
طلوع طلای خورشید 
که بهار زندگی ما را گرما می بخشید
….
مادرم چون کوه بود
باخاطره های ازچهار فصل تاریخ
که ازخلقت مساوی با پدر آغاز می شد
تا درخزان زنده به گور شدن
درزوزه های دفاع ازحقوق زن
منتظر کولاک های فحشا باشد
که زاده ی تمدن قرن بیست ویک است
….
مادرم چون کوه بود
پدرم اورا معنی "… تحسبها جامدتا ً …" میدانیست
ورنه مادرم
مصداق واقعی "… وهیه تمر مرالسحاب …" تاریخ بود
دائما ً سیار 
وجودش اوتات سکون درزمین لرزه های حیات ما
….
مادرم چون کوه بود
وقتی سپاه فقروتحقیر
درپهنه ی چهره اش طلایه می افراشت
وجودش تبلور"…اذازلزلة الارض زلزالها …" بود
وما – آره ما !-
در"…اخرجت الارض اثقال …"صبوری اش
"…ونفخ فیه من روحی …" رامی شنیدیم
وآنگاه
مادرم به حقیقت "…انی جاعل فی الارض خلیفه…" می رسید
چون خداوند
درکتمان اسرارزندگی پدرم صبور
چون خداوند
دربرابریگ حسنه ی پدرم "…فله عشرامثالها…" می گفت
….
مادرم چون کوه بود
تندیس های مرمرین الاهه ها ی شهر عشق را
ازپیکر سخت و مقاوم او تراشیده اند
قصرهای بلند تاریخ
تراشه های از استخوان سا ق اواست
….
مادرم چون کوه بود
خموش وچشم دوخته درامتداد تاریخ
درانتظارمعدن شناسان نسل بعد
بادرون انباشته از جواهر انسانیت
طوفان همچنان جاری
ومادرم
دربرابرشلاقهای مرد سالاری پدرم
دندان حوصله اش
سخره های سربهم گذاشته بود
….
مادرم چون کوه بود
موی سپیدش
-که نشانه ی سردی زندگی اش بود –
چون قله ی تراجمیر ، سپید وتماشای
که سربر فراز ابرهای تاریخ کشیده بود
اما چون لایه های فشرده ی بهمن
زیر مقنعه اش پرس شده بود
….
مادرم چون کوه بود
خالی درشیارهای صورتش
انگار
زنبق کوهی جوانه زده بود
که مرد باغبان
جای برایش درگلدان تساوی ارزشها نگذاشته بود
واو نیز مثل ما
به چهره ی مهربان مادرم پنا ه برده بود
….
مادرم چون کوه بود
کوه صبوری وثبات
خفته درتابوت زن بود ن
که برشانه های باور پدر سالاری به قبرستان امروز آمده بود
پیچیده درکفن (زن موجود ضعیف)
باتعبیر(زن ناقص العقل)
حنوط شده بود
وبا تلقین دست تاریخ ( زن نمی ارزد)
دراین گورسرگذاشته بود
….
مادرم چون کوه بود
کوهی از تعبیر های زد همدیگر
درسیاهی شب تحقیر نیم خلق
ستیغ ابوهتش هم سنگ ستاره های روشن
درسینه ی آسمان انسانیت سرگذاشته بود
….
مادرم چون کوه بود
کوهی ازفریادهای باوروایمان
مریم وآسیه وبلقس وزهراها
تخته ها ی مرمراین کوه ایمانند
که درسنگ فرش های فخرفروشی مردان 
نظیر ندارند
وزینب صدای پیچیده دراین کوه
تا انتهای دره ی تاریخ
با پرچم افتاده ی مردان بردوش
با تکرار این جمله
مادرم چون کوه بود
مادرم چون کوه
مادرم
مادر…..

8 حمل 1391/ مرکز لعل
سیدعلی آقا "مشفق"